شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

یادداشـت های شـــــبانه. (بخش ۳۹) – ابراهیم هرندی

 

۲۲۰. بومیایی ذهن

بومیایی واژه ای من – در- آوردی ست که در زبان فارسی وجود ندارد و من آن را برای بیان نکته ای که در این یادداشت می آورم، ساخته ام. بومیایی، بروزن مومیایی یعنی پرکردن ذهن از ارزش ها، اندیشه ها، آرمان ها، افسانه ها و نگرش های بومی به جهان، به گونه جانبدارانه ای که انسان را در برابرهرچه غیر بومی پنداشته می شود، کر و کور و یورشی کند. ذهن بومیایی شده، ذهنیتی محلی، خاک و خون گرا، نژاد پرست، بسته و قبیله ای می پرورد. این ذهنیت، دارنده خود را در چنبر سنّت های بومی اسیر می کند. آنان که ذهنی بومیایی شده دارند، خود را برتر از دیگران می پندارند و سرزمین خود را مرکز جهان و خانه خورشید می دانند.

هر فرهنگ، مکانیزم نگهدارنده ای دارد که دارندگان خود را سربازان آن فرهنگ می کند. ارزش های فرهنگی از نوباوگی با عواطف و احساسات ِ فرد عجین می شوند و ذهن وی را خانه خود می کنند. این گونه است که بسیارانی از مردم برای پاسبانی از ارزش های فرهنگی خود، تا پای جان می ایستند. اما این چگونگی هرگز راه را بر بررسی و پذیرش ارزش های فرهنگ های بیگانه نمی بنند. پس بومیایی ذهنی، چیزی فراتر از بازتاب طبیعی فرهنگ بر ذهن انسان است. به گمان من بومیایی ذهن، پدیده تازه ای در گستره گیتی ست. من این پدیده را واکنشی در برابر یورش فرهنگ فراگیر غرب، به گستره فرهنگ های دیگر می دانم. این چگونگی در دو سده گذشته، چنان فراگیر و جهانی بوده است که مردم بسیاری از سرزمین ها را بناگزیر وادار به واکنش های گوناگون کرده است. بومیایی کردن ذهن، واکنشی روانی در راستای کوشش برای ساختن هویتی بومی ست.

گونه ایرانی این کوشش، روشنفکران ایرانی را پس از انقلاب مشروطیت، به دو راهه ای رساند که یکی رو بسوی ایران باستان داشت و دیگری رو به سوی گذشته اسلامی. این دو چشم انداز، در سده گذشته دو حکومت نیز پدید آورده اند؛ رضا شاه که در پی بازسازی شکوه باستانی ایران بود و خمینی که بازگشت به خویش را در بازگشت به دوران آغازین پیامبر اسلام می جست. این دوگانگی را ما در سده گذشته، در گستره های سیاست و فرهنگ و هنر و ادبیات نیز داشته ایم. در گروه نخست، کسانی چون فروغی، رضازاده شفق، ملک الشعرای بهار، هدایت و اخوان ثالت و در گروه دوم کسانی چون، آل احمد، بازرگان، شریعتی، شایگان، فردید و سروش.

تاریخ ایران در سده گذشته، تاریخ ِ زیان های ناشی از پی گیری این دو چشم انداز بوده است.


ما از هنگام رویارویی با فرهنگ غربی، ناگزیر از یافتن واژه های فارسی مناسب برای برگرداندن واژه های فرنگی هستیم. اما در اینجا من در پی واژه مناسبی در زبان انگلیسی هستم که بتوانم آن در برابر بومیایی بگذارم. شاید بهترین برابر نهاد برای چنین واژه ای در زبان انگلیسی،”Nativization ” باشد.

***

۲۲۱. کار ِ حضرتِ فیل!

دکتر اسماعیل نوری علا نامی آشنا در گستره همگانی فرهنگ ماست. او بیش از نیم سده است که درباره فرهنگ و هنر و سیاست می گوید و می نویسد. چنین کاری ویژه نوری علا نیست اگرچه او در کار ِ خود ویژه کار است و به کاری که نمی داند و یا نمی تواند دست نمی زند. اما آنچه مرا به نوشتن این یادداشت واداشت، دو نکته درباره اوست. نخست این که اسماعیل نوری علا از انگشت شمار نویسندگان سرشناسی ست که دیگران با او کمابیش برخوردی، همه یا هیج وار دارند و در واکنش به نوشته های همیشه اندشمندانه و سنجیده و گاه پرخاشگرانه او، یا پذیرا و ستایشگرند و یا ناخرسند و برچسب زن و دشنام گو.

گفتن و نوشتن در گستره همگانی ما، کاری دشوار، توانفرسا و بی مزد و منّت است. این گستره را حکومت آخوندی، دولت ها و رسانه های بیگانه، ذهنیت ِقبیله گرای ایرانی و پیوندهای پیدا و پنهان زور و زر، چنان بُحرانی و آشفته می دارد که پاک ماندن در آن و کوشش برای برهنه کردن حقیقت اگر ناممکن نباشد، بقول آخوندها، “جهاد ِ اکبر” است. آنچه نوری علا و یکی دو دیگر از روشنفکران ایرانی را برای من دوست داشتنی کرده است، باور داشتن آنان به همگانی بودنِ گستره همگانی و پرهیز از پرده پوشی و مصلحت اندیشی آنان در این گستره است.

آموزش و پرورش ما ایرانیان به گونه ای ست که با پرده پوشی و گفتگوی درگوشی اُخت تریم تا با داد و ستد ِ آزاد و بی زد و بند آرمان ها و اندیشه های و دیدگاه های خود. هم نیز با راست گویی آمیخته با نرمخویی. این که کارهای دشوار را در فرهنگ ما به کار حضرت فیل مانند می کنند، اشاره به سنگینی و گرانی آنها و نیاز به داشتن ِ پوستی کلفت و آسیب ناپذیر چنان کارهایی ست. کارهای که کسانی چون اسماعیل نوری علا در گستره همگانی فرهنگ ما در این روزگار می کنند، کار ِ حضرت فیل است. (البته گونه سکولارِ آن!).

***

۲۲۲. تهـــاجم فرهنگی

می پنداشتم که زشت ترین عکسی که در چند دهه گذشته دیده ام، عکس احمدی نژاد در تخت جمشید است. یاد آوردِ آن عکس کذایی هنوز نیز پس از سال ها، اندیشه های چنان زشتی را در ذهن من زنده می کند که در روزگار کنونی نمی شود درباره آن ها گفت و نوشت. امیدوارم که روزگاری بتوانم این کار را بکنم.

اما امروز زشت تر از آن را نیز دیدم. عکس آخوندی که کنار آرامگاه حافظ نشسته بود و دستی برروی سنگ مزار گذاشته بود و داشت – لابد – فاتحه برای خواجه می خواند. من آن عکس را بزرگترین “تهاجم فرهنگی” آخوندی، به گستره آزادگی می دانم. این کار، پاسخ آخوند به این بیت حافظ است که می فرماید:

بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

آخوند با این کارش، ارزش رند عالم سوزی را که،”زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است”، تا اندازه، بنده مرحوم ِمغفوری که سائل فاتحه و یاسین است، پایین می آورد تا بیگانه ای را خودی کند. نمونه امروزی این کار، خاکسپاری شاعران و نویسندگانی چون شاملو و گلشیری و نویسندگان مدرن ما در امامزاده هاست. حکومت با این کارش می خواهد نشان دهد که اگراینان در زمان زندگی خود با ما نبودند، اکنون در زمان مرگ، چونان مومنین و مومنات ِ دیگر، سرتسلیم و رضا به آستانه اسلام سپردند.   

آخوند با این بیت حافظ آشناست که؛

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم.

و اکنون آمده است تا با خواندن فاتحه ای، پادافره می خواری و مطرب خواهی و گل افشانی و با- رقص- خیزی او را بدهد و برایش “طلب ِ مغفرت” کند!

***

۲۲٣. ایمان، دین و قدرت

ایمان هرگاه که زمینه پیدا کند دین ساز می شود و دین ابزاری برای بدست آوردن قدرت. اهل ایمان مردمانی نرمخوی و خوشرفتارند، اما زمانی که دیندار می شوند، به راهنمایی دلسوزانه دیگران می پردازند و به آن ها رهنمودهای بشردوستانه می دهند. البته اگر مومن دیندار به قدرت دست بیابد، راهنمایی ها و رهنمودهای دلسوزانه و برادرانه او، جای خود را به خط و نشان های مکتبی و حکم های حکومتی می دهند.

هنگامی که مومن دیندار به حکومت می رسد، دیگر نه مومن است و نه دیندار. این سخن خمینی که؛ “اگر برای حفظ حکومت اسلامی لازم باشد، حتی امام زمان هم باید فدا شود.”، نمادی از این چگونگی ست. مومن دیندار، به حکومت که می رسد، مومنان و دینداران دیگر را “عمله و اکره”ی خود می خواهد.

این که گاه گفته می شود که گناهان اهل شریعت را به حساب اهل طریقت نگذارید، سخن ناروا و بیهوده ای ست، زیرا که اگر زمینه برای اهل طریقت نیز آماده باشد، بسیار زود، بساط شریعت خود را برپا می کنند و دام قدرت خواهی می گسترند.

***

۲۲۴. یواشکی نمی شود.

آزادی های یواشکی از آن دست که تب رسانه ای اش جهان را گرفته است، بسیار قابل درک و پشتیبانی و ستودنی ست. اما شوربختانه، آزادی های این چنینی زود گذرند. هیچ حقی تا نهادینه نشود ماندگار نخواهد شد. نهادینه شدن هر حق نیز در گروی پیدایش زمینه دموکراتیک کوشش های اجتماعی ست. گفتمان هایی مانند؛ آزادی، حق، دموکراسی، دادگستری و برابری طبیعی نیستند. این ها دستاوردهای تاریخی انسان ِ آگاهند که به دشواری بدست آمده اند. دشمنان این دستاوردها، همیشه و در همه جا، زورمندتر و کاردان تر و ترفندمندتر از دشمنان دیکتاتوری و بیداد و نابرابری هستند.

بـله، چیزی بنام “حق طبیعی” در جهان وجود ندارد. هر حقی دستاوردی دشوار است که با گذر از سنگلاخ ِ تاریخی پرستیز بدست آمده است و نیاز به و نگهبانی و پاسبانی هماره نهادی دارد. حقی که نهادینه نشود، حق نیست. موجی گذرا با رنگ های عاطفی گوناگون است که پایاندادی جز افسردگی همگانی ندارد.

***

۲۲۵. روان درمـانی

چشمانت را ببند و آرام و رام
خورشید را در جانت خاموش کن
……
کردی؟

اکنون دریا را از نقشه جغرافیای جهانت بردار
تا ریشه هر ترانه در خاموشی بخشکد
……
بهتر شد؟

نــــگاه کن
اینک هردرخت عرعر ِ آوارگی ‎ست
آسمان،…
کدام آسمان؟ خورشید مرده است
دیگر هیچ انگیزه و رنگیزه‎ای
دلی را هوایی نمی ‎کند
کوه ‎ها درغربت غمناک خویش غنوده ‎اند
و رودها در سیاهی گم می ‎شوند
وباران،
ترانه بی ترنم تنهایی ‎ست

بهترنشد؟

چشمان ‏ات را ببند و تاری بتن
از آیه “اَمَن یُجیب” برگرد خویش
تا بتارانی هوا را
ما را

چشمانت را ببند و بمیر
که اینجا خانه شعرو شور و شیدایی‎ست

https://akhbar-rooz.com/?p=36774 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x