سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳

یادی از رفتگان کانون نویسندگان ایران: غفار حسینی

غفار حسینی
غفار حسینی

تهران ۲۰ آبان ۱۳۷۵؛ تنها شاهدان خاموش قتل او به دست مأموران امنیتی، دیوارهای خانه‌ی کوچکش بودند. او که در آن مهلکه تنها قلمش را به دست داشت، غفار حسینی بود؛ شاعر، مترجم، استاد دانشگاه، عضو کانون نویسندگان ایران و از امضاکنندگان متن ۱۳۴ نویسنده مشهور به «ما نویسنده‌ایم».

غفار حسینی بود که پس از دعوت اتحادیه نویسندگان ارمنستان از شماری نویسنده (که بیشترشان عضو کانون نویسندگان ایران بودند) هوشمندانه در جمع مشورتی کانون گفت: «همه‌تان را می‌اندازند ته دره».

هرچند آمران و عاملان قتل‌های سیاسی زنجیره‌ای در تلاش برای حذف گروهیِ نویسندگان در جریان معروف به «اتوبوس ارمنستان» ناکام ماندند، سه ماه بعد در جنایتی دیگر و گویی به سزای همین جمله، قلب غفار حسینی را از کار انداختند.

غفار حسینی متولد ۱۲ فروردین ۱۳۱۳ در الیگودرز، کودک کار و روستا بود. بعدتر کارگر ِ روشنفکر و فرهیخته‌ای شد که در رشته ادبیات انگلیسی درس خواند. سال ۱۳۴۸ در رشته جامعه‌شناسی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. در دانشکده هنرهای زیبا، جامعه‌شناسی هنر درس داد، تحقیق و ترجمه ‌ کرد، سال ۱۳۵۵ برای دریافت دکترای جامعه‌شناسی به دانشگاه سوربن پاریس رفت، هم‌زمان با وقوع انقلاب به ایران بازگشت و تا زمانی که در کاشانه‌ی کوچک خود در پایتخت به دست ماموران برای همیشه خاموش شد، مقاله و نقد نوشت، ترجمه کرد و شعر سرود.

نام بعضی از آثار اوست: مجموعه شعر « خون سفید شمشیر»، ترجمه « تاریخ ترکان آسیای میانه» اثر بارتلد، « هنر و جامعه» اثر رژه باستید، «جامعه‌شناسی رمان» اثر گلدمن و « شهر کوچک ما» نوشته مادموازل اولی.

یادش گرامی

https://akhbar-rooz.com/?p=11714 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مرشدیان
مرشدیان
4 سال قبل

منتظر فرصتی و بهانه ای بودم تا یادی کنم از روزی که هیچوقت فراموشش نکرده ام. وقایع آن روز و چهره و رفتار منحصر بفرد غفار حسینی استاد جامعه شناسی دانشکده ی هنرهای زیبا، برای همیشه به یادم خواهد ماند. من تا قبل از کودتای ارتجاعی و ضد انقلاب فرهنگی حکومت اسلامی در اردیبهشت و خرداد سال ۵۹ و اخراج از آنجا، دانشجوی موسیقی دانشکده ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران بودم. مانند بسیاری از دانشجویان رشته های دیگر دانشکده، علاقمند به شرکت در کلاس های جامعه شناسی (هنر) استاد غفار حسینی بودم و بعنوان واحد آزاد در کلاسش شرکت کردم. کلاسش شلوغ بود و تعداد علاقمندان کم نبودند. بعد از تحصن سراسری دانشجویان در خیابان شانزدهم آذر و وقایع روزهای آخر فروردین تا اول اردیبهشت ۵۹، دولت وقت ضرب العجلی تعیین کرده بود که می‌بایست حداکثر تا روز چهاردهم خرداد، تمام امتحانات برگزار شده و دانشجویان و اساتید و پرسنل، محیط دانشگاه ها را ترک کنند. از صبح همان روز فضایی پر از اضطراب و دلهره در تمام دانشکده ها و قسمت های مختلف دانشگاه حاکم بود. کاملاً قابل پیش بینی بود که دارو دسته های حزب‌اللهی و فالانژ ها ( اصطلاح رایج آن سالها) با حمایت تحکیم وحدتی ها و انجمن ها ی اسلامی، بعنوان پیشاهنگان ضد انقلاب فرهنگی به همه جا هجوم خواهند برد و کار را به خشونت و درگیری و ضرب و شتم دانشجویان خواهند کشاند. و دقیقاً همین حوادث اتفاق افتاد. من ضمن اینکه با دستپاچگی مشغول جمع و جور کردن وسایل شخصی ام بودم به قسمت‌های دیگر دانشکده هم سرکشی میکردم. همه نگران هم بودند. نزدیکی ها ظهر از جلوی آتلیه ی گروه مجسمه سازی که عبور میکردم، تعدادی از دانشجویان همان رشته را به همراه تعداد دیگری از دانشجویان دیدم که جلوی درب ورودی آتلیه شانه به شانه ی هم برای حفاظت و جلوگیری از تخریب مجسمه ها و اموال آتلیه توسط حزب اللهی ها جمع شده بودند. در میان این جمع مدافع، غفار حسینی ایستاده بود با پارچه ی سفید ی که برای حفاظت خود به دور سرش بسته بود و چوبدستی بلندی هم دردستش بود. با همان ظاهر همیشگی و موهای مجعد و عینک ذره بینی. اگر از رفتار منحصر بفردش در آنروز فراموش نشدنی گفتم به همین خاطر بود. برای اینکه در آن وضعیت بحرانی و پر از اضطراب، بجز او هیچکدام از اساتید آن دانشکده را با چنین موضعگیری و شهامتی، به طرفداری از دانشجویان مخالف و معترض را ندیدم. غفار حسینی بدون اینکه به موقعیت خود بعنوان یک استاد دانشگاه بیاندیشد و بفکر اسم و رسم و موقعیت اجتماعی خود- از دیدگاه مردم- باشد، بدون اینکه بفکر حفظ جان خود باشد، بدون ترس و محافظه کاری، در کنار دانشجویان قرار گرفت. آنهم به اینصورت خطرناک. وقتی رفتار سیاسی و اجتماعی اورا در آن موقعیت حساس، با رفتار بیطرفانه و محافظه کارانه ی اساتید فسیل شده ی موسیقی و محافظه کار و فرصت طلب دانشکده مقایسه میکنم، برای شخصیت و افکارش احترام خیلی بیشتری قایل میشوم و در مقابل، از اینکه در آن سال ها برای تعدادی از موزیسین های تحت عنوان اساتید موسیقی دانشگاه احترامی قایل بودم، کاملاً پشیمانم و خود را سرزنش میکنم. هنوز یادداشت های شخصی خودم از کلاس های درسش را با خودم دارم. نمی دانم که اگر زنده بود و با فرض محال اجازه ی تدریس در دانشگاه را داشت، تا چه اندازه میتوانست در جنبش های دانشجویی اینروزها تاثیر گذار باشد! و گاهی از خودم میپرسم، تحت تاثیر چه چیزی و یا بخاطر چگونه مشکلات شخصی، دوباره ناچار به بازگشت به ایران شد! یادش گرامی باد.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x