پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

پنجشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏های شـــــبانه: (بخش ۴۴) – ابراهیم هرندی

 
۲۵۰. ستیز کهنه و نو در حوزه تعریف

استاد محمد رضا شفیعی کدکنی یادداشتی دارد درباره ترجمه ناپذیری شعر که در آن با آوردن گفتاوردهایی تاریخی از پیشینیان و اکنونیان نوشته است که؛ ” عمل ترجمه از زبانی به زبانی دیگر، دقیقا خراب کردن یک بناست و انتقال مصالح آن به جای دیگر، برای ایجاد بنایی تازه،مترجم به اعتبار دانستن زبان، کارش برداشتن مصالح است و انتقال آن مصالح به محل جدید.” استاد چند سطر پایین تر، دنباله سخن را این گونه گرفته است که؛ ” اگر بپذیریم که شعر هنر زبان است و نوعی معماری کلام،وقتی به ترجمهء یک شعر میپردازیم مثل این است که یک اثر معماری از جایی که دارد،برمیداریم و به جایی دیگر انتقال میدهیم. استاد شفیعی این همه را آورده است تا نشان دهد که اگر ترجمه شعر، شدنی باشد، کاری ست نزدیک به غیرممکن زیرا که خود ایشان چند جلسه درس خود را در دانشگاه هاروارد، صرف انتقال مفهوم این بیت از حافظ کرده است:

به می سجّاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بیخبر نبود ز راه و رسم منزلها

استاد درباره دشواری این بیت نوشته است که؛ “کسی که از تمایز فرهنگ ایرانی نسبت به فرهنگ فرنگی خبر ندارد ساده دلانه چنین میاندیشد که مگر«می»همان شراب نیست که به انگلیسی میشود wine و سجاده همان prayer-rug نمیشود؟و همینگونه تا آخر بیت یعنی مفاهیم سجاده رنگین کردن،پیر مغان،سالک، راه و رسم منزل ها.
برای اینکه دشواری کار بر شما روشن شود من از تمامی بیت صرفنظر میکنم فقط «به می سجاده رنگین کردن»را مورد بررسی اجمالی قرار میدهم:مخاطب فرنگی این تعبیر،نخست باید بداند که دو مفهوم دینی«نجس»و«طاهر»در فرهنگ ایرانی و اسلامی بسیار اهمیت دارد.فرنگی هیچ تصوری از«نجس»و«طاهر»ندارد.هرچه برای او«کثیف و دارای میکروب»نباشد clean است یعنی«پاک»ولی برای ما،«پاک»غیر از آن مفاهیم،یک مفهوم اصلی دارد که«طهارت شرعی»ست و تصور«طهارت شرعی» برای فرنگی امریست دشوار.باید ساعتها در این باب با او صحبت کنیم.او سگش را در «وان حمام»خانهاش میشوید و با همان حولهء خودش آن را خشک میکند و…ولی اگر از بدن سگی،از دور قطرهء آبی به بدن ما ترشح کند،چه کارهایی که باید بکنیم تا تطهیر شویم.فرنگی اصلا چنین تصوری از طهارت و نجاست ندارد.حالا تازه اول گرفتاریست گیرم او معنی«نجس»و«پاک»را درست به همان مفهوم شرعی و در حد یک مسلمان شناخت.اینکه می(-شراب)نجس است و اگر بر جامه یا بر محل سجده ریخت باید آن را شست،مرحلهء بعد از آن است.شراب برای فرنگی،بنا بر تاریخ طولانی مسیحیت، خون مسیح است و مقدس.چه طور میشود خون مسیح را-که چندان گرامیست- نجس»فرض کرد؟دربارهء مفهوم«سجاده»هیچ صحبتی نمیکنیم،چون فهم آن برای غیر مسلمانان مترتب بر مقدماتیست.حالا بیان پارادوکسی شاعر که از مخاطب مسلمان خود میخواهد که با«می»سجادهء خود را رنگین کند و در حقیقت تمام عرف و عادات مسلمانی را-در جهت رسیدن به مرحلهای از مسلمانی واقعی و عرفانی-زیر پا بگذارد، بماند به جای خود.”

خواندن این نوشته از استاد شفیعی کدکنی مرا بیاد سخنی از شاملو درباره ترجمه شعر انداخت که جایی چیزی گفته بود نزدیک به این جمله که؛ ترجمه پل خربگیری شعراست زیرا که آنچه از صافی ترجمه می گذرد، گوهر شعر است و نه دیگر دنگ و فنگ های آن. من هرچه گشتم، نتوانستم اصل گفته شاملو را پیدا کنم. اما چیزی همانند آن از او یافتم که در اینجا می آورم:
“من وزن و قافیه را که سخن ، در ظاهر خویش به مدد آنهاست که «شعر» می نماید ارج می نهم . اما عمق و اصالت شعر ، تنها در آن جوهر والائی است که چون شعری را از صافی ترجمه می گذرد بی آنکه کاهشی در آن پدید آید!. آب پاکی را روی دستتان بریزم : – شعری که ترجمه اش به صورت مقاله ای در آید ، حقه بازیست نه شعر ، گندم نمائی و جو فروشی است . و چنین شاعری را قانوناً می توان به عنوان کلاهبردار تحت تعقیب قرار داد.”

این دو نظر درباره ترجمه ی شعر، گویای دو تعریف گوناگون از شعر است. یکی تعریف سنّتی که جانمایه شعر را ساختمان و بستر اندیشگی آن می پندارد و دیگر تعریف مدرن شعر که گوهر شعر را، نگرش شاعرانه آن می داند. این دوگانگی ادبی را باید بخشی از ستیز تاریخی کهنه و نو که در سده گذشته در فرهنگ فارسی راه افتاده است، دانست. در آن ستیز، پاسداران سنّت در برابر هواخواهانِ بدعت و نوآوری صف آرایی کرده اند. در حوزه ادبی، استاد شفیعی کدکنی را باید یکی از پاسداران سنّت دانست که در بسیاری از نوشته های خود کوشیده است که ناخشنودی خود از ساختار شکنی نیمایی را نشان دهد. وی در این کار هرجا که توانسته است، به شعر نو تاخته و احمد شاملو را بعنوان نماد بزرگی از ساختار شکنانِ سنت ستیز، نکوهیده است.   


تعریفِ چیستی هر پدیده در جهان، پیوند یکراستی با چگونه دیدن آن دارد. تعریفی که پاسداران سنت از شعر دارند، کمابیش تعریف شمس الدّ ین محمّد بن قیس رازی ست، گیرم که تمرینی نیز در تعریف سازی کرده باشند. این تعریف با تعریف مدرن شعر که به خیال انگیزی و بازسازی تصویری جهان در زبان بها می دهد، تفاوت دارد.   

***

۲۵۱. میعاناتِ گازی


از میان همه واژه ها و ترکیب های تازه ای که آخوند ها ساخته اند، دو مفهومِ مرکب از همه زشت تر و آخوندی تر و زننده تر است. نخست، “میعانات گازی” به معنای گاز مایع هیدروکربنی جدا شده از گاز طبیعی ست که پیش تر، گاز ِ مایع خوانده می شد. ترکیب دوم، “نزولات آسمانی”، به معنای بارش باران و برف و تگرگ و هرآنچه از آسمان می بارد است. پیشینیان درباره تعریف گفته اند که هر تعریف باید کامل و جامع و مانع باشد. یعنی که همه رویه ها و سویه های پدیده مورد نظر را تعریف کند. دیگر آن که دربرگیرنده همه گونه های آنچه را که تعریف می کند باشد و هم نیز تعریف پدیده دیگری نباشد. اما نزولات آسمانی را می توان درباره فضله پرندگانی نیز که برروی درخت نشسته اند و یا در پرواز هستند، بکار برد.   

در همین راستا، جمله ها و ترکیب های لوس و بی مزه دیگری نیز مانتد، “سبز باشید” و یا، “دست گل تان درد نکند” ساخته شده است که کاربرد هردو نادرست است. سبزی ویژگی گیاهان سبز است. اما این رنگ در جانوران نشانه کپک زدگی و عفونت و گندیدگی پس از مرگ است. البته سبزه در مورد زنگ پوست انسان کاربرد دارد اما مراد از آرزوی سبزبودن برای کسی کردن، شاداب بودن اوست. شاید معادل این چگونگی برای انسان، سرخ و سفید باشد. می گوید؛ (گلِ سرخ و سفیدم کی میایی). در جمله ی، دست گل تان درد نکند، گوینده می خواهد بگوید که دستتان که همانند گل و کارهای نیکویی همسنگِ گلکاری می کند، درد نکند. اما با گفتن ِ دست گل تان درد نکند، می گوید دست گلی را که شما صاحب آن هستید، درد نکند!

***

۲۵۲. به کوری چشم امپریالیست!

چنان می نماید که شوربختانه نزدیک به چهاردهه حکومت خرافه و خامی، کارِ خودش را کرده است و نسلی را خرافی و پرت بار آورده است. من ردِ پای ذهنیت آخوندی را در بیشتر نوشته های نویسندگان جوانی که هیچ پیوندی با این حکومت ندارند و خود را با آن دشمن می دانند، می بینم. دستبرد آخوند به ذهنیت همگانی مردم ایران در همه نمادهای ذهنی آنانی که در زمان حکومت اسلامی بدنیا آمده اند و چند دهه نخست زندگی خود را در ایران گذرانده اند، در رفتارها و کردارها و سویه های ناخودآگاه آثار و نوشته های آنان می توان دید.
در پای این ذهنیت را حتی در رسانه های فارسی زبان بیگانه نیز می توان دید. دلمشغولی برخی از برنامه سازان و تهیه کنندگان برنامه های این تلویزیون ها، دلمشغولی آخوندی ست. ببینید چه اندازه برنامه در مورد وجود خدا، اخلاق دینی، وجدان اسلامی، کمال انسانی و گفتمانهایی بی پیوند با زندگی انسان امروزی از این رسانه ها، بویژه رادیو و تلویزیون ها پخش می شود. ببینید این رادیو تلویزیون ها چه منبرهای مناسبی برای بسیاری از آخوندهای فکلیِ فراهم آورده است! مردم ایران از برکت این رسانه های روشنگری هر روز با نواندیش دینی تاره ای آشنا می شوند که خرافات “کلثوم ننه ای” خود را هرشب در قالب فلسفه دین با زبانی شیرین به اتاق نشیمن مردم می برد. تکبیر!؟   

***

۲۵٣. ادبیات و آگاهی سیاسی

هر روزگاری در بستری از آگاهی ویژه ای سپری می شود که زمینه سازِ ِ ذهنیت مردمان آن روزگار است. این آگاهی در روزگار ما سیاسی ست. تا پیش از انقلاب مشروطیت، ذهنیت بیشتر مردم ایران دینی بود. اما از دوره مشروطه تا کنون ، سیاست، رشته ی پیوند همه پدیدارها در ذهن ما شده است. آگاهی سیاسی، ذهنیت سیاست زده به بار می آورد. چنین است که فرهنگ و اقتصاد و ادبیات و هنر و دین در کشور ما در سده گذشته، سیاست زده شده اند و هم امروز نیز همه کشش ها و کوشش های ذهنی ایراینان، در پس زمینه ای از سیاست و سیاست زدگی شکل می گیرد. اکنون ما در هنگام رویارویی با هر رویدادی، نخست از زاویه سیاسی بدان می نگریم و آن را ورانداز می کنیم. این چگونگی، کار را برای آنان که پی گیرِ ادبیات ناب، دین ِ غیرسیاسی، برنامه ریزی علمی، اقتصاد ِ بازار محور و هنر برای هنر و زندگی غیر سیاسی هستند، دشوار کرده است. روزگارِ سیاسی، آگاهی های زبانی، قومی، فرهنگی، طبقاتی و جنسی را افزایش می دهد و راه بازگشت به دوران پیش از سیاسی شدن جامعه را تا جاودان بر ذهنیت مردم می بندد.   

چشم انداز ادبی در هر زمان و مکان، در پرتو ذهنیت همگانی مردم آن زمان و مکان شکل می گیرد. این چشم انداز در فرهنگ دینی به رویارویی نیک و بد کشیده می شود. از اینرو، ادبیات و هنر در فرهنگ های دینی هماره درباره نبرد نیروهای نیک و بد است و در حماسه های بزرگ تاریخی، هماره اهورا و اهریمن، خدا و شیطان، فرشته و دیو، رستم و اسفندیار…. نمادِ حق و باطل می شوند و رویاروی یکدیگر می ایستند. این رویارویی در فرهنگ سیاسی شده، رویارویی ارزش ها و آرمان های کهنه و نو یعنی سنّت و بدعت است. در تاریخ ادبیات سده گذشته فارسی، نمونه های بسیاری از این رویارویی می توان یافت. ستیز پیروان شعر کهن با شعر نیمایی، کشمکش رمان نویسان با داستان نویسان سنتی، کشمکش ِ اهل موسیقی کلاسیک با دست اندرکاران موسیقی پاپ، کلنجار اهل دین با شیوه آموزش و پرورش مدرن، جدال زبان دانان سنتی با زبان شناسانِ مدرن، همه ریشه در این صف آرایی دارد.

***
۲۵۴. برخورد

با شنیدن نام کوچک ام در می یابد که باید مسلمان باشم. سرسخن را که باز می کنیم، کم کم خیال اش آسوده می شود که من نه از رفتار مسلمانان در جهان پشتیبانی می کنم و نه ذهنیت دینی دارم. می گویم من نه از هیچ دینی خوش ام می آید و نه بد. کاری هم به کاری هیچ دین و هیچ دینداری ندارم.

با خیال آسوده می گوید آیا می دانید که در سال گذشته، زیان اسلام در جهان، بیش از داروهای رون گردانی مانند هروئین و کوکائین و الکل بوده است و انسان های بیشتری را به کشتن داده است؟ُ. می گویم نه، نمی دانستم.
دنباله سخن اش را می گیرد و می گوید پس ناروا نخواهد بود اگر پیروی از این دین را مانند کاربرد مواد مخدر ممنوع کنند. هان؟

با خودم می گویم، عجب خدمت بزرگی حزب اللهی ها و طالبان و داعشی ها به این دین کرده اند!!

۲۵۵. شعر

چیزی میانِ آینه و من شکسته است
چیزی میانِ ماندن و رفتن
از جنگلی، پلنگِ ملنگی گریخته ست
مرغی، پریده از سرِ شاخی
پروانه‏ای، تهی شده از پرواز

چیزی میانِ آب و اقاقی
چیزی میانِ شعر و رهایی
چیزی میان چاه و کبوتر
ناخوانده مانده است

این گونه، انفجار،
از هسته شکسته آتشفشانِ سرد
فوارهِ رهیدهِ پرواز می شود

این گونه،
موج، اوج
و بوسه، بالهای رهایی

این گونه، تشنگی،
در آتشِ نگاهی خیزاب می شود

چیزی میانِ آتش و انسان و آرزو
ناگفته مانده است


http://goob.blogspot.co.uk

https://akhbar-rooz.com/?p=36763 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x