جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

جمعه ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

یـادداشـت‏های شـــــبانه ۳ – ابراهیم هرندی

 ۱۱. ســرمایه ملی

سرمایه ملی یعنی چه؟ سرمایه‏های ملی ایرانیان چیست؟ در روزگاری که بسیارانی گفتمان “ملت” را به پرسش می گیرند، سرمایه های ملی را چگونه باید تعریف کرد؟ آیا شما کسی و یا چیزی را می توانید نام ببرید که همگان درباره آن همدل و همگمان باشند؟

نمونه برخی از آنکه و یا آنچه در چند سال گذشته سرمایه های ملی خوانده شده است اینهاست: آثار باستانی مانند آرامگاه کورش، تخت جمشید، کتیبه بیستون، چهلستون، عالی قاپو، کوه نور، لوح کورش. همچنین شخصیت های تاریخی و ادبی مانند، حافظ، مولوی، سعدی، سینا، فارابی، رازی، نادر، امیرکبیر، ملک الشعرای بهار، مصدق، نیما، شاملو، فروغ فرخزاد، شجریان. نیز، اقوام ایرانی، نفت، گاز، فرش، خاویار، گز، پسته، مس، فن آوران و کارورزان ماهر، آبهای خلیج فارس و رودهای ایران و نیز جوانان کشور.

نگاهی به این نام‏ها نشان می‏دهد که، “سرمایه ملی” گفتمانی تنها اقتصادی و یا فرهنگی نیست. پس چیست؟

می گویند شرکت مایکروسافت، یکی از سرمایه‏های ملی امریکاست و شکسپیر، بخشی از سرمایه‏های ملی انگلیس. ویسکی اسکاچ را اسکاتلندی‏ها سرمایه ملی خود می‏دانند و رقص فلامینگو را اسپانیولی‏ها.

اما برگردیم به سرمایه‎های ملی ایران. شما این سرمایه‏ها را چگونه تعریف می‏کنید و چه کسان و چیزهایی را در فهرست سرمایه های ملی می‏گذارید؟

***

۱۲. سـه گانه

هرکسی سه نفر است، یعنی که سه گونه شخصیت دارد؛ یکی کودکی که در درون او می‏زید و سن و سال و سرش نمی‏شود. دیگری مادر و یا پدر و یا پدر و مادر گونه‏ای که الگوی رفتاری و کرداری اوست و سومی انسانی که می خواهد باشد و نیست.

اولی هلهله گر و پایکوب و دست افشان و شوخ و شنگ و شورانگیز است. دل آدم همیشه می‏خواهد که در دست این یکی باشد و بازیگوشی کند و هوایی باشد و آسان‏گیر و آتش افروز و خوشباش. کسانی که این شخصیت در وجودشان بر آن دو دیگر چیره می‏شود، نوآور و تازه خواه و آسان گیر و مرزنشناس و دل – به – هزار- جا و زودرنج و خویشتنخواه هستند. بسیاری از هنرمندان این چنین‏اند.

گرفتاری آن‏هایی که گرفتار این شخصیت هستند این است که دررفت و آمد و نشت و برخاست با دیگران خود را کودکانه از آنان برتر و بهتر می‏دانند و ناتوان از گرفت و داد برابر با نزدیکان و دوستان و آشنایان خویش‏اند.

نفر دومی جدی و سنگین و رنگین و اهل اخلاق و ادب و آداب و هنجارهای اجتماعی‏ست. آنان که دل به این یک می‏سپارند و این شخصیت را در ذهن خود میدان می‏دهند، بیشترسخت گیر و نکته دان و عیب جو و پندآموزند. اینان همانانی هستند که همیشه نیمه خالی لیوان را می‏بینند و هماره از همه چیز و همه کس دلزده و ناشادمان و بستانکارند. این کسان در هر رویداد و روندی در پی کمی‏ها و کژی‏ها و کاستی‏ها می گردند و آنها درشت و برنما و پرنما می‏کنند.

این کسان به دیگران از زاویه پدر و یا مادری همه- دانا و برتراندیش می‏نگرند و آنان را کودکانی آرام و رام و سهل انگار و مهار شده می‏خواهند. این بیچاره‏ها نه خودشان در زندگی روز خوش می‏بینند و نه دروبری‏هایشان. این‏ها همان کسانی هستند که پدران و یا مادرانی سخت گیر و تلخ جان و گزنده و آزارنده داشته‏اند و رفتارها و کردارهای آنان را – ای بسا بی که بدانند و یا بخواهند – الگوی رفتاری و کرداری خود کرده‏اند. اینان تنها می‏زیند و تنها می‏روند.

سومی آنی‏ست که نیست. ابر انسانی ایده‏آلی ویکسان نگر که خود را از دیگران برتر و بهتر نمی‏داند و همگان را داری حقوقی برابر می‏پندارد. این یک، نه خود را بزرگسال‏تر از آن که هست می پندارد و نه دیگران را کوچک‏ترا از آن که هستند. نه در حق کسی ناخواسته پدری و یا مادری می کند و نه در برابر وی کودکی. چنین است که می گویم، این آنی‏ست که نیست. چنین ذهنیتی تنها در فرهنگ دموکراتیک شکل می گیرد. پس بیخود در میان دور و بری‏های دنبال‏اش نگردید.   

***

۱۳. آئین سربازی

ما را چو به این جهان فراخوانیدند
فی المجلس با ختنه هراسانیدند
یعنی با خدعه ازهمان اول ِ کار
ما را ز سر بریده ترسانیدند

ما را زسر ِ بریده ترسانیدند
بیهوده و بی جهت هراسانیدند
در ما آئین سرخ سربازی را
با این ترور فجیع ماسانیدند

این سان که بُرند هر سر ِ سودایی
بی هیچ ترحمی و بی پروایی
سرهای بریده سربرآرند ازخاک
گر از پس امروز بود فردایی

ما را ز سر ِ بریده می ترسانی
از رو نرویم ما به این آسانی
بیهوده تو مار خورده، افعی شده ای
امروز که نیست دوره ساسانی

هر کار که ساده بود مشکل کردند
دنبـــــاله کـار را سـپس ول کردند
بستنـد و شکستند و زدنـد و بردنـد
سهراب،….. کجایی؟ آب را گل کردند

***

۱۴. کشتگان بــیداد

“جان باختگان ۱۹ اریبهشت را مخفیانه به خاک سپرده اند”

خبر را دریافتم اما منطق زبان‏‏اش راه نه. چرا “جان باخته”؟ جانباز به کسی‏ می‏گویند که در جنگ با کسی و یا کسانی کشته شده‏است. پیش پنداره این گفتمان این است که جنگ، میدان برد و باخت است و آن که جان می‌بازد، نخست به امید جان گیری پا به این میدان می‏نهد اما از بخت بد، جان می‏بازد و از میدان نبرد بدر می‏شود. اما کشته شدگان ۱۹ اردیبهشت که بازیگران قمار برد و باخت نبوده‏اند. پس چرا جان خود را باخته‏اند؟ به کی باخته‏اند؟ برنده این قمار که بوده‏است؟

نــه، گشتگان بیداد را جان باخته و شهید و فدایی نباید خواند. این نام‏ها واتاب‏های گوناگونی در تاریخ خواهد داشت.   
…………….
www.akhbar-rooz.com

***

۱۵. هـــزار دلی

روزگار ما، روزگار کژی‏‏ها و مژی‏های فکری و فرهنگی ست. البته شاید همیشه چنین بوده است، اما این چگونگی، امروز چنان کلاف درهم ِ دست وپاگیری شده است که گویی خِرَد ِ فرد در بسیاری از زمینه‏ها و گرفتاری‏های روزمره، به تنهایی توانایی تمیز دادن راه را از چاه ندارد. این کلاف برای مردم سرزمین های پیرامونی دست و پاگیرتر است. از اینرو شاید با اندیشیدن درباب و باره هیچ موضوعی نمی توان به نتیجه درستی رسید.

چـــرا؟

نخست ازآنرو که کوران بحران‏های اجتماعی و فرهنگی، توانایی شناسایی پرسش‏های اساسی را از اندیشنده می‏گیرد. ذات بحران‏های فرهنگی و اجتماعی چنان است که در آن‏ها نیک و بد و زشت و زیبا، هریک خود را برترین گزینه نشان می‏دهد و انسان را به پذیرش می‏خواند. این چگونگی سبب می‏شود که گیرها و گیرنماها جایگاهی یکسان در دیدرس مردم داشته باشد و صورت مسایل اساسی را چنان درهم و برهم و گوریده بنماید که کسی را یارای تمیز نیک از بد و راست از ناراست آن‏ها نباشد.

آسمان فرهنگ بحرانی، جولانگاه شهاب های دروغین و شعله های شلاقی شعبده بازان شب پرستی‏ست که دوغ و دوشاب را درهم می‏خواهند. این خواهش، هنگامه‏های دروغینی را سبب می‏شود که خاکستر آن‏ها سال‏ها و گاه سده‏ها در چشم ِ جان و جهان مردم می‏پاشد و راه بر آزادی و آبادی و شادی می‏بندد.

دیگر آن که بحران‏های فرهنگی و اجتماعی، بُرداری بیرونی دارد که از راه واردات فرهنگی به پیچیده تر کردن گرفتاری‏ها کشیده می‏شود. این بُردار، بخودی ِ خود هیچ بدی ندارد و اگر واردات فرهنگی آزادانه در کشاکش داد و ستد فرهنگی روی دهد، اهرمی سودمند برای دگرگونسازی و ای بسا که بهنمایی جامعه نیز گردد. اما در سده گذشته این چگونگی برای همه کشورهای پیرامونی، جاده ای یکسویه از سوی غرب بوده است و ازآن بدتر این که واردات فرهنگی در بسیاری از این کشورها، زمینه ساز نابودی فرهنگ و اقتصاد بومی بوده است.

این چگونگی سبب شده است که در بسیاری از کشورهای پیرامونی، جهان از دیدگاه نیک و بد غربیان که اکنون میداندار جهان و گردانندگان آنند، دیده شود و پرسش های اساسی جامعه، پرسش نماهایی باشد که هیچ پیوند خرد پذیزی با آن جامعه ندارد. نمونه ایرانی این گونه پرسش، مجموعه پرسش هایی بود که ده سال پیش درباره ایران در سال ۲۰۰۰ می شد. این سال اگر چه آغاز هزاره ای نو در غرب بود، اما هیچ پیوندی با تاریخ و فرهنگ کشور ما نداشت و ما در ۱۳۸۱ تقویم جلالی بسر می بردیم که تفاوت چندانی برایمان با چند سال پیش و پس از آن نداشت.

دیدن جهان از چشم انداز دیگران، پدیده تازه‏ای نیست. در گذر تاریخ، همه آئین‏ها با آهنگ دگرگون کردن مردم جهان و دیدگاه آن‏ها از خاستگاه خود به دیگر سرزمین‏ها یورش برده‏اند. اما آنچه آئین جهانگیر کنونی را از همتایان گذشته خود جدا می‏کند، بی همتایی آن است. اگرچه این آیئن نیزمانند آئین‏های دیگر افسانه‏های خود را دارد، اما آبشخوراین افسانه‏ها، اندیشه‏ها و آرمان‏های مدرن است و هیچ پیوندی با افسانه های پیشین ندارد. همین نو بودن آنها سبب شده است که سازمان ذهنی ما توان بررسی و برانداز کردن چند و چون بنیادهای ارزشی این افسانه ها را نداشته باشد.

چهارم آن که رویاروِیی هماره کهنه و نو در جهان کنونی درگیری‏های ذهنی تازه‏ای پدید آورده است که بخودی خود درست اندیشی را دشوار می‏کند. این گونه است که به گمان من انسان پیرامونی امروزی باید درباره یافته‏های ذهنی خود دو دل – بلکه هزار دل – باشد و در همه اندیشه‏های خود با دیده تردید بنگرد.

https://akhbar-rooz.com/?p=36907 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x