جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (بخش۶۳) – ابراهیم هرندی

 
۴۲۷. شـاعرانگیِ ایرانیان

بتازگی داریوش شایگان در آخرین کتابش، “پنج اقلیم حضور” ، به پدیده ای بنامِ، “شاعرانگیِ ایرانیان” پرداخته است و آن را یکی از ویژگی های مردم ایران خوانده است. وی درباره نوشته است؛

“شالوده این مقالات، براساس زاویه دید من نسبت به خصلت شاعرانگی ایرانیان پی ریزی شده است؛ بر محور این پرسش که ارج و منزلت ایرانیان در قبال بزرگان ادبشان حاصل چه برداشتی است؟ پیوند و ارتباط درونی این مردم با شاعران بزرگشان از چه سنخ است که چنین به اعماق سرشتشان رسوخ کرده و سایه ای سنگین بر کل جهان بینی آنان افکنده است”

شاعرانه پنداشتنِ ذهنیتِ ایرانی پنداره ی تازه ای نیست. از زمانی که خواندن و نوشتن، پس از برپایی نهادی که اکنون آموزش و پرورش خوانده می شود، در ایران فراگیر شد، ایرانیان، “شاعر پیشگی” را یکی از ویژگی های خود قلمداد کردند و ایران را – از زبان بیگانگان – “کشورِ گل و بلبل” خواندند. از آن زمان تاکنون، این پذیره ی عامیانه، چنان جا افتاده است که دیگر هیچ کس آن را به پرسش نگرفته است . چندی از پرسش هایی که در این باره می توان کرد این هاست:

۱. شاعرانگی یعنی چه؟
۲. ویژگی های آن کدام است؟
۳. چرا ایرانیان ذهنیتی شاعرانه دارند؟
۴. این شاعرانگی از کی، کجا، چرا، چگونه در ذهنِ ایرانیان پدید آمده است؟
۵. آیا ملت های دیگر نیز از این ویژگی برخوردارند؟
۶. اگر پاسخ منفی است، چرا؟
۷. اگر این ویژگی وجود دارد، سود و زیان آن برای ما چیست و چرا باید درباره آن گفت و نوشت؟

اما جدی نگیریم. جریان از این قرار است که در فرهنگ های شفاهی، زبان در گستره ی همگانی شکلی موزون و منظوم و آهنگین بخود می گیرد، تا کارایی بیشتری از نثر داشته باشد. آثار موفق و ماندنی در فرهنگ های شفاهی، آن هایی ست که زبانزد مردم می شود. از این رو، در آن فرهنگ ها، زبان و گوش، اهمیت ویژه ای می یابند. در اینجا، مراد از زبان و گوش، نحوه ساخت و پرداخت سخن و شیوه شناخت و دریافتِ آن است، وگرنه زبان و گوش با پیدایش نگارش مکانیزه (چاپ)، اهمیت خود را از دست نداه اند.

مکانیزم فیزیولوژیکِ این چگونگی این است که چون «حافظه شنیداری» انسان (Auditory Memory) گنجایش حفظ همه شنوده ها را ندارد، ذهن انسان ناگزیز از فشردن پذیره های وارده و سپردن آنی آنها به حافظه ی مفاهیم (Semantic Memory) است. پس از پایان یافتن این پروسه، پذیره های ذهنی با شتاب از حافظه شنیداری زدوده می شود. حافظه شنیداری، معنای هر واژه را از سخن برمی دارد و شکل نوشتاری هر واژه و آوای آن را که جام های تهی هستند، به دست فراموشی می سپارد. از این رو، بازگفت هر مطلب شفاهی، نیازمندِ کاربُرد واژه های تازه برای انتقال مفهوم آن مطلب است.

با توجه به چگونگی کارکرد این حافظه، می توان دریافت که گرفتاری اساسی ادبیات شفاهی، حفظ هر اثر در شکل نخستین آن است. از این رو، از بر کردن، بزرگ ترین تکنیک دانش اندوزی در هر فرهنگ شفاهی ست. چنین است که در گذشته، یادگیری سرودهای مذهبی نه تنها موجب پاداش آن جهانی پنداشته می شده است، بلکه از ویژگی های «اهل علم و ادب» نیز به شمار می رفته است. آورده اند که حافظ نیز، خواندن قرآن با چارده روایت را مایه افتخار خود می دانسته است و شاید از همین رو نیز «حافظ» تخلص می کرده است. شعر حافظ، شعر ذهن و حافظه شفاهی ست. این ذهن و حافظه تفاوت های بسیاری با ذهن و حافظه نوشتاری، که پس از پیدایش صنعت چاپ پدید آمده است، دارد. در فرهنگ شفاهی، نه تنها نگهداری متن هیچ اثری به گونه ی نخستین آن ممکن نیست، بلکه گویش ها و پس زمینه های ارزشی هر قوم و هر د وره نیز، سبب دگرگونی متن و پیدایش روایت های گوناگونی از آن می شود. از این رو، ساختار و بافت زبان در ادبیات شفاهی، نیازمندِ شگردهایی برای کاهش زیان گویش ها نیز می باشد.

اگرچه، حافظه شنیداری انسان، گنجایش انباردن همه داده ها را ندارد، اما گاه می توان، با کاربرد ترفندهای ویژه ای در ساخت و پرداخت زبان، سخنی را واژه به واژه به خاطر سپرد. شاید کاربرد این شگردها، که در پرتو آموزه های تاریخی شکل گرفته است، باعث به کار افتادن مکانیزم های پیچیده دیگری در شبکه حافظه انسان می شود.
شعر حافظ سرشار از این ترفندهای ادبی است. وی، بی تردید، شیفته شیوایی زبان قرآن که نوشتاری برای ذهنیت شفاهی ست، بوده است و از صنایع و بدایع آن در شعر خود بهره برده است. بیشتر صنایعِ بدیع قرآن را، که نزدیک به یکصد گونه دانسته اند، در دیوان حافظ می توان یافت. نمایان ترین این صنایع این هاست: استعاره، انسجام، ائتلاف لفظ، ایجاز، ایهام، ارسال المثل، اشتقاق، ترصیع، تسجیع، تلمیح، تمثیل، تشبیه، تسمیط، تقابل، تکرار، توزیع، تناسب، جناس، تضاد، تقسیم، تنقیص، کنایه، ردالعجزعلی الصدر، مقارنه و مراعات النظیر. این صنایع، نه برای آذین بندی سخن، که در پی برآوردن نیازهای ذهن و زبان حافظه شفاهی پدید آمده است. برای نمونه، چون حافظه شنیداری انسان گنجایش نگهداری بیش از سه تا چهار شماره را ندارد، انسان پس از شنیدن سطری ده واژه ای یا شماره تلفنی نُه رقمی، تنها می تواند دو یا سه واژه و یا شماره نخستین را به یاد بیاورد. اما اگر، با توجه به این ویژگی حافظه، همان شماره نُه رقمی را به سه گروه شماره سه رقمی بخش بندی کند، یادگیری آن بسیار آسان تر می شود. برای نمونه، یادگیری این شماره ی ده رقمی، را می توان، با نوشتن آن بدین گونه، ذهن پذیرتر ساخت: ۷۱۸- ۴۲۹- ۲۵۳.
چنین است که شماره تلفن های شهرهای بزرگ را این گونه گروه بندی می کنند. وزن، دارای چنین نقشی در نظم است. بخاطر سپردنِ جمله زیر، نه تنها دشوار، که شاید بیهوده نیز بنماید: «ای پناه و تکیه گاهِ لحظه های زیبای پرشکوه و پرعصمتِ خلوت و تنهایی من”. کاربرد وزن و ترفندهای ادبی، نه تنها آن را زیبا و معنادارتر می کند، بلکه آن را حافظه پذیر نیز می نماید:

ای تکیه گاه و پناه
زیباترین لحظه های
پرعصمت و پرشکوه
تنهایی و خلوت من
(اخوان ثالث)

نقش این صنایع، بالا بردن کیفیت موسیقیایی هر منظومه و آسان پذیر نمودن آن برای حافظه شنیداری است. با این حساب، روی دیگرِ این سخن که ایراینان ذهنیتی شاعرانه دارند، این است که ایرانیان، ذهنیتی شفاهی دارند. این چگونگی در فرهنگ های همه ی سرزمین هایی که خواندن و نوشتن به تازگی در آن ها فراگیر شده است، وجود دارد و ویژه ایران نیست. نگاهی به کشورهای همسایه ایران، برما آشکار خواهد کرد که گرایش به سخنان منظوم و آهنگین، که ما به خطا آن ها را شعر می نامیم، در همه آن کشورها نیز وجود دارد. از ارجمندی غزل و قصیده در سرزمین های عربی گرفته تا مجالس نقالی و قوالی و غزلخوانی در ترکیه و هند و پاکستان.

هر فرهنگ، مکانیزم خودبانی ویژه ای دارد که کارِ آن برتر نشان دادن آن فرهنگ، از فرهنگ های دیگرِ جهان، در ذهنِ دارندگان و کاربران آن است. این مکانیزم سبب می شود که کاربران ِ هر فرهنگ، افسانه های چندی، درباره ی بهتری و مهتری فرهنگ خود بسازند. این سخن عامیانه نیزکه ایرانیان ذهنیتی شاعرانه دارند، یکی از آن سخنان افسانه ای ست که هنر را نزد ایرانیان می داند و بس.

***

۴۲۸. شعر

در می نوردد آژیرِ دیو
دیواره های خون و عصب را
دریده دهان و عربده جو
تا هر ایستاده
لرزان و هراسناک
از پا درآید و از جا

اما خیال آدمی از غریو ِ دیو رساتر است
و راهش از هر رهوار،
راهوارتر

***

۴۲۹. در رکاب سیل

در شعر کلاسیکِ فارسی، بیت هایی هست که به یاد آدم می ماند. این بیت ها همیشه شاه بیت غزل و قصیده نیز نیست، اما بهررو هر کس با توجه به خلق و خو و آموزش و پرورشِ خود، گونه ای از شعر را خوش می دارد و آن را به ذهن خود می سپارد. آنچه در اینجا می آید، چندی از بیت هایی است که به دلیل های گوناگون در ذهن من مانده است. نخست این دو بیتی که بسیار طنزآلود:

مانند ِ روی ماهت، هی گشتم و ندیدم
از ابتدای گلشن، تا انتهای گلشن
برگشتم و ندیدم، مانندِ روی ماهت
از انتهای گلشن، تا ابتدای گلشن

و یا این رباعی از میرزا اشتها که این روزها هم با توجه به گرانی روزافزون گوشت مرغ در ایران، باز مصداق یافته است:

برسینه مرغ هر که را دسترس است
سیمرغ به قوّت برِ او، چون مگس است
اندر برِما، مگس کنون سیمرغ است
در خانه اگر کس است، یک حرف بس است

و یا این تک بیت از زنده یاد رهی معیری شاعر معاصر، که درباره فساد اداری سروده است.

بگشای کیسه را سر، زیرا بود قویتر
از صد هزار لشکر، یک اسکناس هزاری

البته امروز دیگر کاری از یک اسکناس هزاری ساخته نیست.

اگر بخواهم درباره هر بیتی که از گذشته در ذهنم مانده است، حتی یک سطر بنویسم، مثنوی صد هزار مگابایت دیسک می خواهد. پس بهتر است که همه را ردیف کنم و از شان نزولِ هر یک خودداری کنم.

عاقل به کنار آب تا پل می جست
دیوانه ِ پا برهنه از آب گذشت
(سایراردوباری)

درمجلس خود راه مده همچومنی را
افسر ده دل افسرده کند، انجمنی را
(مخلص هندی)

بهر ما میخوارگی عیب است در شبهای تار
بهر جمعی دزدی اندر روزِ روشن عیب نیست
(از کی؟)


واقفا تا به قیامت مشو از قبر برون
اگر از قبر درآیی، متولی خوردت

گفتند حریفان سخن از پاکیِ زاهد
گفتیم که خشک است، چرا پاک نباشد

بسا شکست کزآن کارها دست شود
کلید رزقِ گدا، دست لنگ و پای شل است
(صائب)
….
بهر چمن که رسیدی گلی بچین و برو
بپای گل منشین آنقدر که خوار شوی
(علائدالدین شاغوری)


این هم چند بیتی از صائب تبریزی:

این خطِ جاده ها که به صحرا نوشته اند
یاران ِ رفته با قلم ِ پا نوشته اند
……
کدام آبله رو قصد این بیابان کرد
که خارها همه گردن کشیده اند امروز
…..
طومارِ درد و داغ عزیزانِ رفته است
این فرصتی که عمر ِ عزیزاست نام آن
…..
عمر چون سیل و عدم دریا و ما خار و خسیم
در رکاب ِ سیل، خار و خس به دریا می رود

و اما شاعری که “سگ” ، تخلص می کرده است، خطاب به شاه این گونه سروده است:

سحر آمدم به کویت، به شکار رفته بودی
تو که سگ نبرده بودی، به چه کار رفته بودی؟

و این هم از شاعری که ” گربه”، تخلص می کرده است:

تا رساند “گربه”، خود را برسر خوان ِ امیر
راهی از هرگوشه دیوار پیدا می کند.

https://akhbar-rooz.com/?p=36650 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x