جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت‏ های شـــــبانه: (۷۲) – ابراهیم هرندی


۴۷۶. کورِ باطن.

تاکنون هرگز رویدادهای انتخاباتی ایران را دنبال نکرده بودم،‌ زیرا که پروسه آن را چیزی چون بساط معرکه گیران و نمایش های میدانیِ دراویشِ مارباز می دانم. پروسه ای که از حقیقت تهی ست و تنها برای فریب و خوارکردن ایران و ایرانی بپا می شود. اما این بار،‌ حضور محمدباقرقالیباف سبب شد که گوشه هایی از این بساط معرکه گیری را برای تماشای رفتارها و کردارهای این کاندیدای تماشایی(!)، دنبال کنم. البته خیال نکنید که پیش‌تر، این شخصیت شگفت و ذهن انگیز را نمی شناختم. آنچه نورافکنِ ذهنِ مرا روی گفتارها،‌رفتارها و کردارهای او تاباند، همانندی ذهنی و رفتاری او به محمودِ احمدی نژاد بود. فراتر از آن، در هنگام تماشای او و دنبال کردن سخنان‌اش و نیز شیوه ی کاربردِ دست و سر و چشم و دهان اش – بی که بخواهم – بیادِ ترامپ، رئیس جمهور امریکا می افتادم. یعنی که دیدنِ آقای قالیباف در گزارش های انتخاباتی، در ذهنِ من گفتمانی بنام، “مثلثِ بیق” پدید آورده بود که یادآوری آن، مرا بیاد ویژگی های این سه می انداخت. چرا؟

شاید برای آن که آن هر سه را خالیباف، یاوه سرا، هرزه درا و ناساز و ناسازگار می دانم. همه ی این برچسب‌ها برازنده ی این سه نفر هست و نیست. ‌هست، چون همه ی این ویژگی را دارند. نیست، چون این ویژگی ها، برآیندهای بیماری ذهنی شناخته شده ای ست که روانشناسان در زبان انگلیسی به آن آسیبِ دانینگ- کراگر(The Dunning-Kruger Effect) می گویند که بهترین برابرنهادِ آن بزبان فارسی، “کورِ باطن” است.۱   کورِباطن به کسی می توان گفت که از دانش و توانش خود و بازتاب رفتارها و کردارهای خود بردیگران بی خبر است. کسی که چشمِ دل ندارد و نمی تواند خودش را ببیند. این ناتوانی سبب می شود که وی همیشه در بررسی و سنجش توانایی های خود اشتباه کند. کوران باطن بردو دسته‌اند؛ یکی آن ها که همه چیزِ خود را دستِ کم می گیرند و دیگر آنانی که خود را بسی داناتر و تواناتر از آن که هستند می پندارند. دیوید دانینگ و جاستین کراگر؛‌روانشناسانی که این آسیب شخصیتی را بررسیده اند و آن را به گستره روانشناسی شخصیت کشانده اند، برآن اند که گونه ی شخصیتی که آنان آسیب شناسی کرده اند و من در این یادداشت آن را کورِ باطن می خوانم، سه ویژگی اساسی دارد . ۱. ذهنیتِ جهنده. ۲. شخصیتی بی هسته و مهرخواه. ۳. ناآگاه و ناتوان از درک حضور دیگران در جهان.

ذهنیتِ جهنده، ‌ناتوان از تمرکز ذهن برروی نکته،‌ پدیده و یا اندیشه ای ویژه است و پیاپی چون نگاهِ گنجشک، از شاخه ای به شاخه ی دیگر می پرد. ذهن کودکان از هنگام زاده شدن تا ۱۵ سالگی چنین است اما از آن پس روبه استواری و پایداری می نهد و بیشترِ مردم از ۲۰ سالگی، توانانی تمرکز کردن و پرت نشدن از موضوع اندیشه و سخن خود را دارند. جهندگیِ ذهنیتِ سه بزرگواری را که نام بردم، ‌در سخنرانی های آن ها می توان دید. سخنرانی های این کسان، اگر از روی نوشته نباشد،‌ اندیشه کانونی ندارد و از جمله های کوتاه و ساده ساخته می شود و هر یک، در هر دویست واژه، ‌دستِ کم به چهار تا پنج نکته می پردازد و دست آخر هم با سخن درشت و ناروایی درباره چیزی و یا کسی بپایان می رساند. برای نمونه، احمدی نژاد،‌سخنانش را با مسخره کردن دشمنان اش و یا غربی ها بپایان می برد و ترامپ با انتقاد از رسانه ها.   

شخصیتِ بی هسته و مهرجو، یعنی که شخصیتِ فرد، از هسته ی کانونی که دیگران وی را با آن می شناسند، تهی باشد. این چگونگی را در زبانِ فارسی، “بی صفتی” هم می خوانند. برای نمونه،‌هسته ی شخصیتِ رستم، پهلوانی و راستی بود. حافظ را مردم به رندی می شناسند و ابوعلی سینا را به هوش و دانایی. اما ترامپ،‌احمدی نژاد و قالیباف را مردم با تضادهای ذهنی شان می شناسند. شخصیتِ این افرادِ در هر زمان و مکان، ‌شکلی مناسب با آن زمان و مکان بخود می گیرد. یکجا ایرانی هستند و در جای دیگر،‌مسلمانِ آب و خاک ستیز. یک روز دخالتِ دولت در اقتصاد، کار خوبی ست و روز دیگر نه. ببینید ترامپ تاکنون چندبار درباره حکومت چین،‌ اهمیت ناتو،‌ مسلمانان و…سخنان ضدونقیض گفته است.   

ناآگاهی از حضور دیگران در جهان،‌ ناشی از کوری عاطفی ست. کوری باطن، انسان را چنان ناتوان از درک حضور دیگران در جهان می کند که بیمار، هرگز نمی تواند دیگران را چون خود، دارای اندیشه و خیال و عاطفه بداند. این ناتوانی سبب می شود که وی هرچه می خواهد بگوید،‌ بی واهمه می گوید. این سخنِ احمدی نژاد که؛ ما در ایران زندانی سیاسی نداریم. یا، ما در ایران همجنسگران نداریم، ریشه در همین چگونگی دارد. هم نیز،‌این سخن قالیباف که؛‌”من پنج میلیون شغل برای جوانان ایجاد می کنم.” روزنامه های امریکا، پر از این گونه خالی بندی های ترامپ است که وی بی توجه به بازتاب آن ها گفته است.۲   

این رشته سرِ دراز دارد و من بنا ندارم که در اینجا، درباره ی این بیماری ذهنی بنویسم. البته این درآمد خوبی برای رسیدن به این پرسش است که چرا این جور افراد در روزگار ما کارشان بجایی رسیده است که می توانند بزرگترین پست های حکومتی و دولتی را بدست بگیرند؟ این پرسش درخورِ درنگ و پاسخ جویی ست که شاید در زمانی دیگر به آن بپردازیم.

………………
1. en.wikipedia.org
کورِ باطن،‌ گفتمان دامنه داری در حوزه اخلاق شناسی در قرون وسطا بود. در زبان فارسی،‌مولوی از آن بنام “نجاستِ اخلاق و دین”‌ یاد کرده است. این چگونگی اشاره به کسانی دارد که ناتوان از سنجش دانایی و توانایی خود هستند و با اخلاق بیگانه اند. نگاه کنید به لینک زیر:
www.masnavi.net

۲. www.nydailynews.com

***

۴۷۷. روزگارِ غریب!

می گوید که؛ “شمارِ شاعرانِ زن در ایران،‌ بیشتر از شاعران مرد است. در تهران و دیگر شهرهای بزرگِ ایران، نشست های هفتگی ویژه بانوان برگزار می شود و حتی برخی از خانم های خارجی هم که در ایران زندگی می‌کنند، به نوشتن شعر فارسی رو آورده‌اند. می دانم که در بیرون از ایران هم، ‌شمارِ زیادی کتاب شعر از خانم های شاعر ایرانی چاپ شده است.”
سپس از من می پرسد که؛ خب، با این همه، پرسشی که برای من پیش آمده است، این است که چرا ما پس از فروغ فرخزاد، در ایران زنِ شاعرِ نداشته ایم؟   

با خودم می گویم که لابد، “شاعرِ زن” با، “زنِ شاعر”، تفاوت هایی دارد و پرسش او درباره‌ی آن تفاوت هاست. می گویم من نمی دانم، خودت بگو و، بی که منتظرِ پاسخ‌اش بمانم، می گویم؛‌من هم پرسشی از این دست دارم. چندی پیش به شب شعری رفته بودم. از سی و چند نفری که در سالن نشسته بودند، نزدیک به سی نفر آن ها یا شاعر بودند،‌ یا منتقد و یا به گونه ای “اهلِ بخیه” در این فنِ شریف. پرسشی که در آنجا برای من پیش آمد، این بود که، چرا شمارِ شاعران از شمار دوستداران شعر بیشتر است. پس نمی توانم بگویم که پرسش من بجاست و آن یکی نه. دیشب از زبان ناشری که در نمایشگاه کتابِ‌ بدون سانسور شرکت کرده بود،‌شنیدم که می گفت؛ اساسی ترین مشکل نشر در خارج از کشور این است که ما کتابنویس، بیشتر از کتابخوان داریم.

***

۴۷۸. شعر

تو آبِ روانی، روانی، روان
پگاهی، خُنَک، تازه روی و جوان

طربناکی و تازه و تابناک
روانی، روان، آشکار و نهان

گذر می کند ماهتاب از تنت
چو ماهی که از پهنه ی نهروان

طرب تاب، آتش بپا می کنی
چو ره می بری در رگِ ارغوان

روانی و من خشک و جامانده ام
ندارم دگر هیچ تاب و توان

هوای تو رگباری از شادی است
که می خیزد از قله ی ناگهان

به کورانی از شور می پیچیدم
که شاد است و آزاد ساز و رهان

مرا می برد تا فراسوی اوج
فراتر ز فواره های جهان

در این خشکسال سراب و فریب
تو آبِ روانی، روانی، روان

***

۴۷۹. ستیز با هیچاپوچی

زندگی انسان زنجیره‌ای از سرگرمی های پوچی ست که هریک در زمان خود بسیار گیرا و ارزشمند می نماید، اما هرچه از آن دورتر می شوی، پوچی و بیهودگی آن آشکارتر می شود. سرگرمی ، ترفندِ ذهنِ انسانِ سیر، برای فرار از یکنواختی هستی ست. آدم گرسنه و تشنه نیازی به سرگرمی ندارد زیرا که ذهن او در جستجوی خوراک و نوشاک و نیازهای دیگراست. اما زمانی که نیازهای پایه ای انسان، یعنی نیاز به هوا، خوراک، نوشاک، پوشاک و امنیت برآورده می شود، آگاه بودن از گذر زمان و همراهی با آن، خسته کننده و آزاد دهنده می شود. چنین است که ذهن انسان، اکنون – گریز است و در زمان بیداری، همواره یا در گذشته شناور است و یا در رویای آینده.

نیاز انسان به سرگرمی، ریشه در هدفجو بودن ذهن وی دارد. چون انسان از هستی خویش در جهان آگاه است، این هستی را هدفمند می خواهد و پوچی و بیهودگی آن را برنمی تابد. پس بناگزیر، در هر دوره از زندگی، در کارگاه خیال خود، هدف های معناداری می سازد و ذهن خود را با آن ها سرگرم می کند تا از سنگینیِ بارِ هستی بکاهد. این هدف ها در دوره کودکی می تواند ویران کردن آشیانه پرنده ای باشد یا ساختن لانه برای جانوری اهلی و یا شمارش ستارگان آسمان، اما در بزرگسالی خُرد و کودکانه می نمایند، همانگونه که هدف های دوران جوانی در روزگار سالمندی. اگر غم نان نباشد، سرگرم شدن با هیچ و پوچ، ترفندی ذهنی برای تاب آوردنِ زندگی ست. آگاهی از این پوچی پس از پایان دورانِ آن نیز، گواهی بر فریب آمیز بودن آن است.

***

۴۸۰. نکته

در همه ی کشورها، مردم خوشبینانه برای بهتر شدن روز و روزگار خود بپای صندوق های رای می روند، اما در ایران، بدبینانه برای بدتر نشدن آن‌ها!

***

۴۸۱. بیداری

پلی که در میانِ من و توست
هرگز ما را به هم نخواهد رساند
ما در خوابی گران، روبروی هم نشسته ایم
و، بیداری
کابوسی در پشتِ درهای بسته
و در دو سوی پل های شکسته است.

***

۴۸۲. پروژه‌ی ناتمــام

روندهای فرهنگی و اجتماعی گذشته را می‌توان دوره بندی کرد و برای آن‌ها آغاز و پایانی پنداشت. اما همروزگارانِ هیچ روندی نمی توانند بدرستی دریابند که آن روند در کجای تاریخ خود ایستاده است و در چه زمانی پایان می یابد. اگر هر روندِ فرهنگی را پروژه ای تاریخی بپنداریم، می توانیم آغاز و پایان آن را در گذارِ تاریخ شناسایی کنیم. برای نمونه، ما امروز می توانیم آغاز و پایانِ پروژه‌‌ی یورش مغولان به ایران را بررسی کنیم و بشناسیم. اما نمی توانیم دریابیم که پروژه ی اسلام سیاسی به کجای تاریخ خود رسیده است و کی به پایان می رسد. نیز نمی‌توان گفت که آنچه “پروژه ی مدرنیته”، نام گرفته است، در کجای تاریخ خود است.

چنین است که به گمان من، داروی پایانی درباره ی چشم اندازِ مُدرن و بازتاب های آن بر زمین و زمان و جهان ما، شدنی نیست. البته می توان از چشم اندازِ تنگِ خانواده و قوم و قبیله گفت که واتاب های روزگار مدرن، تا کنون چنین و چنان بوده است. اما این که برای نمونه، صنعتی شدنِ جهان، برای زیستبوم ما زیان آور بوده است و یا با خُلق و خوی انسان ناهمخوان بوده است و یا به نابرابری بیشتری کشیده شده است، همه پیشداوری‌های ایدولوژیک، سلیقه ای و نادرست است.

روندهای اجتماعی ده‌ها و گاه صدها سال دنباله دارند و همه ی بازتاب های آن‌ها را نمی‌توان در دوران شکل گیری شان بررسید. تاکنون ماشینی شدنِ هر بخشی از زندگانی انسان، در آغاز به دیده ی تردید نگریسته شده است. اما انسان پس از چندی به سودمندی آن پی برده است. نمونه کوچکی از این چگونگی، گزارشی از سازمان بهداشت انگلیس درباره کاهشِ تبعیض در نوبت دادن به بیماران برای جراحی در بیمارستان های آن سازمان است. در این گزارش آمده است که ماشینی شدنِ نوبت دادن، همه تبعیض هایی را که پیش تر به زیانِ سالمندان، سیاه پوستان، ناکاره‌ها و معتادان بود، از میان برده است. همین سخن را درباره صفِ مسکن و دیگر خدمات اجتماعی نیز می توان گفت.

بله، روندهای اجتماعی، ده‌ها سال و گاه صدها می خواهند تا به بار بنشینند. اما بدبختانهِ، عمر آدمی در چند دهه پایان می یابد و هرسال اش برابر با ده سالِ اجتماعی ست. چنین است که انسان، زود داوری می کند. از پُست مدرن می گوید و گاه در این رهگذر، با واپسگراترین گروه ها هم صدا می شود. اما به گمان من پروژه ی مدرنیته هنوز در آغاز راه است و نمی توان درباره بازتاب های آن، داوری پایانی کرد. این پروژه هنوز ناتمام است.

***

۴۸۳. جاده تا هست،‌کویر است و کویر است و کویر

نفسِ بادِ صبا، خاک فشان است امروز
باعث مرگِ بسی پیروجوان است امروز

عالم پیر که با عشوه جوانی می‌کرد
پشت دود و دمِ بی پیر، نهان‌ است امروز

ارغوان در دل طوفان شن افتاده ز پا
تا سراپرده‌اش از دود نشان‌ است امروز

گل و بلبل همه رفته‌ ند از اینجا دیریست
جایشان باد سیه زوزه کشان است امروز

تپه ها را به هوا می برد و می آرد
گردبادی که سراسیمه وزان است امروز

خاک دریای ارومیه هم از بی آبی
برسرِ و روی سهند و سبلان است امروز

ریزگردی که به ما می‌رسد از خاکِ عراق
عاملِ کاملِ کوفت و سرطان است امروز

برزخ و دورخی ار هست، همین است که هست
کشور انگار هم این است و هم آن است امروز

جاده تا هست،‌کویر است و کویر است و کویر
جلگه و دشت، پُر از خاکِ روان است امروز

بنشین برلب جوی و خطرِ مرگ ببین
کاین اشارت به جهانِ گذاران است امروز

کورش، آسوده چه خوابیده‌ای؟ از جا برخیز
خاکِ ایران به کفِ دیوِ دمان است امروز

https://akhbar-rooz.com/?p=36622 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x