به روح اَلِکس قسم،
که این قطار به شرق نمیرود
ایستگاه بعدی کوئینْز* است
و من مجبورم در فلاشینگ** پیاده شوم
و تمام راه را با قطارِ عادیِ تهران خرمشهر برگردم،
با ساعتها تأخیر
چه اشتباه بزرگی!
ویرجینیا با من قرار داشت
همین یک ساعت پیش
وسطهای جمالزاده،
غربِ میدان ترافالگار
لابد علامت سلامتی را پیدا نکرده
در باجهی تلفن
بسرعت دور شده است از منطقه
شاید هم دستگیر شده باشد
چه فقدانی،
چه تراژدیِ تلخی،
چه شکستِ باشکوهی،
آه که چه نفرتی دارم
از مجاهدین انقلاب اسلامی
و از پاسداران کمیتهی دوشان تپّه
لاتهای مادر قهوه!
تمام آنهایی که میرفتند دانشکده فنّی
از دم یا کشته شدند،
یا سر در آوردند از یک مؤسسهی کشاورزی،
در حومههای بافت
از دست یک سربازِ پیادهی لشکر نادرشاه،
با یک نیزهی فَکَسَنی،
چه کاری بر میآید
در مقابل اینهمه عمّامه سفید،
که از جَبَل عامِل و بَعَلبَک و درّهی بِقاع
هجوم آوردهاند اینجا
اردو زدهاند در لواسانات و سلطنت آباد و نیاوران،
راست راست میگردند در خیابانها
«آوارگی شخصیت انسان را میسازد…»
این سخن منسوب است به شیخ کُلینی
شاید هم امام محمّد غزّالی
اگر نه بِن گوریون،
یا مناخِم بگین،
اِکبیریِ اَحْوَل،
با آن ریخت و قیافه و عینک،
بساز بفروشِ قهّارِ زمینهای غصبی
داوود،
یعقوب،
موسی،
طور سینین…!
یوسف کنعانم آرزوست…!
پدر آمرزیده صدهزار بیت شعر دارد،
قابل یک بیت نبود
برای سیاوش،
به آن زیبایی،
به آن آزادگی،
به آن بزرگواری
که اتفاقاً خونش را،
اطراف همان بلخِ خود او ریخته بودند
مگر یوسف از یک وزیر خزانهداری بیشتر بود؟
مستخدم عالیرتبهی دولت یک فرعون؟
یک بردهدارِ مخوف!
عین همین اِستیوِن مِنوشینِ خودشان
تحریمهایی میگذارد که بیا و ببین
از کمانچهی کیهان کَلهُر هم نمیگذرد
عشق منی و عشق را،
صورت و شکل کی بود…؟
عجب نابغهیی بود حافظ
چه زود زد زیر تمام این لاطائلات
این هاروارد هم عجب همه را رنگ کردهاست،
با محمدعلی سروش و مولانا و اسلامِ عرفانی
طبیبانِ مًدّعی فقط بلدند
داروهای مخدّر تجویز کنند
برای آدمهایی که رنج میکشند
شکست خوردهاند،
و مویه میکنند
بر آرزوهای بر باد رفته
*Queens, NY
**Flushing, NY
لقمان تدین نژاد
آتلانتا، ۲۶ دسامبر ۲۰۲۰