جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

یک گام به پیش ، دو گام به پس؛ نقد و بررسی مقاله ” چپ در ایران و مشکل انتگراسیون” – احمد هاشمی

طاهری پور با این دریافت که جهان بهتر "جهان سرمایه داری" است، توصیه می کند که چپ ایران باید از "توهّم براندازی سرمایه داری و سوق جهان و جامعه به سوی سوسیالیسم" دست بر دارد و معتقد است که "ناتوانی‌های ساختاری چپ ایران در انتگره شدن اش با جهان سرمایه داری امروزین و جامعه بورزوائی ایران امروز است!"... نتیجه این بحث طاهری پور، این است که بدیلی برای سرمایه داری نئولیبرال در جهان وجود ندارد
احمد هاشمی

کلام آغازین

موضوع این گفتار نقد و بررسی نوشتاری تحت عنوان “چپ در ایران و مشکل انتگراسیون” توسط  جمشید طاهری پور فدائی سرشناس است. تلاش طاهری پور، آن هم در قرنطینۀ کرونا، در جهت تجزیه و تحلیل “بنیادین کجروی و اشتباه های” چپ در ایران، قابل قدردانی و سپاسگذاری است.

طاهری پور می نویسد که:

” چپ ایران این‌ سؤال‌ها را نمی‌پسندد و اساساً اینگونه سوأل کردن را دوست ندارد! اگر هم ضمن خودستائی های معمول، گذرا اشاره ای کرده به انزوا و ناکامی هایش، علت و اساسش را در بیرون از خودش، در حکومت ها و دولت  ها، در استبداد و سرکوبگری های آنان جسته است.”

ضمن تایید این نظر طاهری پور، گریز از انتقاد و تلاش در جهت نادیده گرفتن ضعف ها و ناتوانی ها، فقط مختص چپ در ایران نیست، این بیماری فراگیر، شامل همه نخبگان سیاسی در قدرت و در بیرون از قدرت، در ایران است.

کشف جهان سرمایه داری

در مبحث “درآمدی بر نوشتار”، طاهری پور با مارکس خوانی به این نتیجه  می رسد که او یعنی مارکس: “در دسترس ترین فراآوردۀ سرمایه داری – کالا – را گرفت و هی کاوید و کاوید! تا توانست جهان سرمایه داری را کشف کند و آنوقت گفت: تغییر! جهان بهتر ممکن است!”

طاهری پور با این دریافت که جهان بهتر “جهان سرمایه داری” است، توصیه می کند که چپ ایران باید از “توهّم براندازی سرمایه داری و سوق جهان و جامعه بسوی سوسیالیسم” دست بردارد و معتقد است که “ناتوانی‌های ساختاری چپ ایران در انتگره شدن اش با جهان سرمایه داری امروزین و جامعه بورزوائی ایران امروز است!” و وظایف چپ  در ایران را “دیالکتیک اصلاحات ساختاری آن و تکامل ترقی خواهانۀ جامعه بورژوائی” تئوریزه می کند. نتیجه این بحث طاهری پور، این است که بدیلی برای سرمایه داری نئولیبرال در جهان وجود ندارد.

سال های طولانی است که از زبان روزنامه نگاران حرفه ای و محققین وابسته به سیستم نئولیبرال می شنویم که دوره “مدرن” دیگر سپری شده است و اکنون ما بدون هیچ پیشینه تاریخی در دوره “پست مدرن” زندگی می کنیم و دیگر چپ وراست معنی ندارد و در رسانه های همگانی نیز این اصطلاح معروف خانم تاچر که “دیگر آلترناتیوی موجود نیست”، مدام تکرار می شود.

انکار عدم وجود یک آلترناتیو نه تنها بی پایه است، بلکه ضد دموکراتیک است، اگر قرار باشد که در جهان فعلی که ما در آن زندگی می کنیم، و هر گوشه ای از آن را می توان با دیدی انتقادی نگریست، آلترناتیوی موجود نباشد، بهتر است که همگی ما راهی قبرستان گردیم و به اضافه دیگر انتخابات به چه معنی خواهد بود.

 با این وجود بخش بزرگی از  چپ جهانی در شرایط کنونی، از یکسو در آستانه نقد و بررسی اصلی ترین ترندها و نقش نیروهای موثر در آن در عصر جدید است و از سوی دیگر در تکاپو و تلاش برای یافتن آلترناتیو ممکن می باشد.

 بدیهی است که این موضوع باید مورد پژوهش و پرسشگری در چپ ایران نیز قرارگیرد. چشم انداز یک آلترناتیو، در مقابل سیستم سرمایداری نئولیبرال در زمان بحران، به چپ ایران توان عملی- سیاسی می دهد، بدون چشم انداز آرمانی و تصویری از مدلی از  جامعه ای دیگر، در ایران خلائی ایجاد خواهد شد که، فقط اسلامیست ها و راست اجتماعی از آن بهره خواهند برد. اما این چشم انداز آرمانی و یا این مدل را می توان با دو نگاه متفاوت توضیح داد.

نگاه اول: مدل برنامه ای چپ ایران باید برمبنای  “جنبش واقعی” که “برخاسته ازموقعیت کنونی” و  مشروطه به “پیش شرط های ناشی از این جنبش”، آنطور که مارکس گفته است، باشد. این بدان معنی است که آرمان کنونی چپ باید بازتابی از پراتیک کنونی جامعه امروز چه در ایران و چه در جهان باشد.

نگاه دوم: نگاهی است آغشته به دترمینیسم تاریخی، بدان معنا که آرمان چپ ایران یک وظیفه تاریخی یعنی برپایی سوسیالیسم در هر شرایطی است، که معمولا در قالب برنامه ای، یا تجریدی است و مملو از فانتزی است و یا یک پروژه تکنوکراتیکی خواهد بود، که از بالا توسط یک گروه کوچک دیکته شده است.

 این نگاه غافل ازآن است که جهت یابی های توسعه اجتماعی باز است. هر آلترناتیوی، حتی سوسیالیسم را نیز باید، یک سیستم باز در نظر گرفت و از سوی دیگر آلترناتیوی که از همان ابتدا می داند که پایان آن کجاست، فاقد اعتبار است، این  مسئله را باید از گذشته تاریخی چپ یاد گرفته باشیم و همچنین  باید پذیرفت که هدف هر آلترناتیوی، تامین زندگی بهتر برای  نسل امروز و آینده  در ایران می باشد.

لنین یا مارکس

در پرتو تئوری پراتیک تاکنونی در دومین دهه هزاره سوم  می توان گفت که مارکس با تئوری اقتصاد سیاسی، تصویری از اقتصاد سرمایه داری  و جامعه شهروندی ارائه نمود، که با همه تغییرات و توسعه  گسترده سرمایه داری، اعتبار خود را از دست نداده است. مارکسیسم یک رویکرد روش شناختی عام و دریافتی عام از تاریخ است، با استفاده از متد ماتریالیسم تاریخی (مارکس) و تجزیه و تحلیل کاپیتال و کار (مارکس)، مارکسیسم را می توان با شروط زیر به عنوان یک ابزار تحلیلی به کار برد:

 الف- باید مارکسیسم را  نه به عنوان کوسمو ویزیون، بلکه به عنوان ابزار علمی، برای تجزیه و تحلیل جامعه به کار گرفت.

ب- باید پذیرفت که مارکسیسم به عنوان یک ابزارعلمی در اثر چند دهه سکون، که نتیجه تسلط استالین و جانشینان آن بوده است، مطلقا عقب مانده است.

ج- باید پذیرفت که وقوف به تئوری مارکسیستی، هرگز جانشینی برای تجربه های مشخص کشور محل زندگی، نخواهد بود.

طاهری پور در ادامه مارکس خوانی به این نتیجه می رسد که تحلیل لنین و مارکس در برگیرنده دو شناخت متفاوت از سرمایه داری و نتیجه آن نیز دو سرنوشت متفاوت است. در این رابطه او می نویسد که:تحلیل لنین؛ توهم ایدئولوژیک و یک آگاهی اساساً کاذب بود”. طاهری پور اکنون در دومین دهه هزار سوم، با وداع تاریخی با لنین، راه انقلابی او را مردود می داند و با پذیرش تحلیل مارکس از سرمایه داری به راه رفرمیستی سوسیال دموکراسی روی آورده است.

 این مقایسه از اساس اشتباه است زیرا:

 الف-  خلاصه نمودن جنبش سوسیالیستی به مارکس و لنین، هر چند که آنان افراد طراز اول این جنبش بوده اند، درکی بسیار ساده و ابتدایی است.

ب-  خلاصه کردن راه رفرمیستی و راه انقلابی جنبش سوسیالیستی در دو شخص مارکس و لنین نیز ساده انگاری موضوع است.

ج- تئوری و پراکتیک در دومین دهه قرن بیست و یکم،  حاکی از این است که: هر دو تلاش بزرگ  چپ ها ، با وجود نتایج مثبت در مواردی، به هدف بنای یک جامعه سوسیالیستی منجر نشد و در واقع شکست خورد. گرچه پذیرش شکست راه انقلابی بلشویکی از جانب طاهری پور یک گام به پیش است، اما عدم پذیرش بی نتیجه بودن راه رفرمیستی سوسیال دموکراسی نیز، دو گام به عقب است.

راه رفرمیستی و راه انقلابی

 اکنون روشن است که مسئله بر سر دو شخصیت مهم مانند لنین و مارکس نیست، بلکه موضوع شکاف بین جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی و وجود دو دیدگاه متفاوت است:

الف – راه رفرمیستی (انتخابات، کسب اکثریت، تغییرات اجتماعی و دموکراتیک، تدریجی و پیشروی گام به گام  در جهت سوسیالیسم)

ب- راه انقلابی (نبرد طبقاتی، کسب قدرت سیاسی، انقلاب اجتماعی با هدف در هم شکستن سرمایه داری و تسلط بر آن و برپایی سوسیالیسم).

با تجزیه تحلیل نتایج دو راه طی شده، اکنون می توان گفت که: پروژه های اجتماعی چپ ها در سطح جهانی هم از طریق رفرم و هم از راه انقلاب به شکست منجر شده است، چرا؟

مطلق سازی راه رفرمیستی از سوی یک جریان و مطلق گرائی راه انقلاب از سوی جریان دیگر، که اساسا کمترین تطبیقی با واقعیت عینی مبارزه نداشت، یکی از دلایل شکست چپ ها بوده است.

تجربه  سال های اولیه جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی با وجود دو خط مشی متفاوت، اما بدون مطلق گرایی و همراه با واقع بینی، نتایج درخشانی برای جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی داشته است:

 مثال:  با برآمد سرمایه داری، اقتصاد در مرکز ثقل بحث های نظری – سیاسی چپ قرار گرفت. نتیجه  بحث های نظری – سیاسی در این دوره تکوین دو خط مشی متفاوت در جنبش کارگری و سوسیال دموکراسی بود. با بیان ساده می توان این دو خط مشی را به مدل سوسیالیستی لاسال و مدل سوسیالیستی مارکس تقسیم نمود.

در چهارچوب مدل لاسال دولت نقش مرکزی را بازی می کند . دولت باید دموکراسی، آزادی های اجتماعی و برابر حقوقی شهروندان را تامین نماید. دولت باید سیستم اجتماعی عادلانه ای را ایجاد کند که در آن سیستم، انتخابات همگانی، تعلیم و تربیت برابر و همچنین زندگی شرافتمندانه برای همه شهروندان تضمیین گردد.

در مدل مارکس اقتصاد نقش مرکزی دارد براساس این مدل تنظیم و ایجاد یک سیستم عادلانه اجتماعی، کافی نیست بلکه باید اقتصاد خود عادلانه و دموکراتیک گردد و این امر وقتی عملی است که مالکیت شخصی بر ابزار تولید ممنوع گردد.

هرچند مارکس تاثیر متقابل دیالکتیکی تغییرات تدریجی در اقتصاد را تایید می نمود، اما معتقد بود که در نهایت اقتصاد تعیین کننده می باشد.

بیش از نیم قرن ترکیب دو مدل لاسالی و مارکس مبنای عمل سوسیال دموکراسی بود، در این نیم قرن سوسیال دموکراسی در اوج خود قرار داشت و در آستانه قرن بیستم قدرتمند ترین حزب زمان خود بود.

جنبش کارگری و سوسیالیستی و انقلاب اکتبر

آغاز پیامدهای منفی اقتصادی و اجتماعی ناشی از انقلابات صنعتی، در سیستم سرمایه داری در نیمه دوم  قرن نوزدهم منجر به جنبش کارگری قدرتمندی در اروپا شد.

با آغاز جنبش کارگری در قرن نوزدهم، جنبش اجتماعی سر برآورد که به یک نیروی سیاسی ترقی خواه با نفوذی تبدیل شد. در یک نبرد طولانی پرتلاش، این جنبش توانست قانون ۸ ساعت کار و حقوق دموکراتیک معینی را کسب کند.

 جنبش سوسیالیستی نیز محصول قرن نوزدهم است. این جنبش در چالش با محافظه کاری و لیبرالیسم به عنوان بدیلی  سیاسی و روشنفکری به جای سرمایه داری بود. با وحدت جنبش کارگری و سوسیالیستی و اقدام در راستای دگرکونی های رفرمیستی و جهت گیری برای حذف سرمایه داری “سوسیالیسم” به یک مقوله تاریخی تبدیل شد.

 اما در جریان جنگ جهانی اول با رای سوسیال دموکراسی آلمان برای تامین اعتبار مالی برای جنگ، اولین شکاف در سوسیال دموکراسی بر اثر سیاست ضدجنگ آغاز شد. کارل لیبکنشت تنها نماینده ای بود که به این لایحه رای نداد. از این زمان شکاف بین چپ انترناسیونال شروع شد. و چپ به دو جریان کمونیستی و سوسیال دموکراسی تقسیم شد.

انقلاب اکتبر و انحلال مجلس موسسان توسط بلشویک ها و همچنین ایجاد مجلس ملی یا دولت شورایی شکا ف میان سوسیال دموکرات ها را در روسیه و آلمان گسترده تر نمود.

بحث های نظری – سیاسی در این دوره نه تنها در رابطه با اثبات برتری یک راه بر راه دیگر در اوج بود، بلکه بر سر نمای ساختاری دولت نیز بحث گسترده ای میان  روزا لوکزامبورگ و ادوارد برانشتاین آغاز شد. مرکز ثقل این بحث بر سر دموکراسی پارلمانی یا دیکتاتوری پرولتاریا بود.

در رابطه با رفرم یا انقلاب نیز در هردو سو، نظرات دیگری نیز وجود داشت که آن ها نیز هیچوقت موفق به کسب اکثریت نشدند و در عمل نیز بکار گرفته نشدند: به عنوان مثال “رئال پلیتیک انقلابی” روزالوکزامبورک یعنی رفرمیسمی که خود را انتقالی و گذرا می داند و می خواند و همچنین انتقاد او  به درک “ماهیت قدرت” و “انباشت قدرت” توسط بلشویک های روسی.

مارکسیست های اتریشی (اتو بائر، ماکس آدلر، ردولف هیلفردینگ) نیز راه رفرمیستی و انقلابی را  مطلق نمی دانستند و هم چنین آنتونیو گرامشی نیز با نظریه “هژمونی” با دگماتیست های راه رفرمیستی و انقلابی همگام نبود.

با بحران اقتصاد جهانی در سال های ۱۹۲۰و ۱۹۳۰،  و در هم شکستنن اتوپی بازار لیبرالی، مسئله  یافتن بدیلی به جای سرمایه داری در ابعاد تازه ای مطرح شد. راه حل “ترانسفورماسیون دوره ای اقتصاد” توسط نیکلای بوخارین، “طرح تحول تدریجی سرمایه داری” یوزف شمپیتر، “برنامه مالیاتی” یوهان کینز و در آخر “برنامه ترانسفورماسیون” کارل پولانی،

اما  تنها برنده این میدان بلشویک ها با انقلاب اکتبر بودند.

انقلاب اکتبر با قدرشناسی تمامی چپ های جهان روبرو شد و باعث برانگیختن امید در جهت انقلاب های اجتماعی دیگر شد.

اگرچه  این انقلاب ریشه در جنبش کارگری اروپا در قرن نوزدهم داشت، اما به دلیل پیرامونی بودن روسیه در جهان سرمایه داری، بیشتر کاراکتر نوسازی و صنعتی سازی در خود داشت.

انحلال مجلس موسسان توسط بلشویک ها را می توان مهمترین خطای دوران کودکی این انقلاب محسوب نمود، این خطا مقدمه ای بر تسلط استالین بر حزب بود. این موضوع یک درس آموزی مهم از انقلاب اکتبر است.

 ایجاد مجلس ملی یا دولت شورایی نه تنها  در روسیه یک جایگزین مسئله ساز بود، بلکه باعث شکاف بیشتر در احزاب سوسیال دموکراسی شد.

حق رای وحق انتخاب و برپایی نهادهای دموکراتیک دستاورد بزرگ جنبش کارگری و جنبش سوسیالیستی بود. هدف دموکراتیک سازی توسط جنبش سوسیالیستی نه تنها باید پذیرش و دفاع  از همه این حقوق می بود، بلکه  می بایست دموکراسی را از سطح نهادهای فوق نیز گسترش می داد، نه این که آنها را نیز ملغا نماید.

 با این اقدام و از این تاریخ به بعد، دیگر وجود نهادهای دموکراتیک، حق انتخاب، وجود پارلمان، تفکیک قوا و آزادی انتخاب از اعتبار افتادند. بدین ترتیب نه تنها دیگر تفکیک قوا وجود نداشت، بلکه برای همیشه حلقه واسط بین حزب و مردم از کار افتاد.

با حذف میانجی میان شهروندان و حکومت یعنی الغای حوزه ها و ساختارها و مکانیسم های میانجی گری اجتماعی مانند جامعه مدنی، حقوق (تفکیک قوا)، مطبوعات (آزادی بیان) و پارلمان و بازار ساختار حکومت نیز دو برابر شد: دولت و حزب، و از این مجموعه یک دولت فراگیر شکل گرفت.

توسعه لنینی اتحاد شوروی و سپس ادامه آن توسط استالین شامل هفت ویژگی ساختاری بود:

  • تسلط یک ایدوئولوژی که پایان رادیکال یک جامعه را اعلام نموده بود،
  • سیستم تک حزبی (ده درصد از مردم عضو حزب بودند)،
  • پلیس مخفی مخوف،
  • انحصار اطلاعات با کنترل فراگیر در همه ابعاد جامعه و در کنار آن انحصار به کارگیری زور در ابعادی که وجود اپوزیسیون را غیرقابل تصور می نمود،
  • اقتصاد با برنامه ریزی مرکزی و هدایت حزبی،
  • ساختار دوبرابری حکومتی: حزب و دولت.

این ویژگی ها باعث اصلاح ناپذیری “سوسیالیسم واقعا موجود” شد و سوسیالیسم نوع شوروی با  وجود یک جهش اولیه، در نیمه راه راکد ماند و سرانجام فرو پاشید، در عمل نیز با سرکوب خشونت بار “بهار پراگ” آخرین شانس اصلاح درونی این سیستم نیز بر باد رفت.

این وضعیت را، نه تنها در “سوسیالیسم واقعا موجود” تجربه کرده ایم، بلکه حتی در کشورهای مانند چین و کره شمالی که اسما خود را سوسیالیست می نامند، نیز هم اکنون شاهد هستیم.

فرماسیون های دولتی که از دل مبارزات ضداستعماری و رهایی بخش شکل گرفته بودند، مانند  ویتنام، آفریقای جنبوبی، نیکاراگوئه و ونزوئلا نیز مدل های دیگری در اثبات استفاده نامطلوب، از “انباشت قدرت” هستند. و همچنین تز “سوسیالیسم قرن بیست ویکم” در آمریکای لاتین نیز چیزی جز یک تز گمراه کننده نبود.

تحولات در مرکز سرمایه داری

در مرکز سرمایه داری نیز در دوره بحرانی ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ انقلاب اجتماعی رخ نداد، اما دو مسیر متفاوت پیش رفت.

رفرم های اجتماعی در سرمایه داری یعنی مدل نیو دیل (روزولت) نه تنها در آمریکا، بلکه در اروپای شمالی و غربی، ژاپن، استرالیا، کاندا و نیوزلند اجرا شد.

مسیر دیگر اما  فاشیسم و ناسیونال سوسیالیسم بود (ایتالیا، آلمان و ژاپن).

بعد از جنگ دوم جهانی در سایه رقابت دو سیستم سرمایداری و سوسیالیسم واقعا موجود، دوران طلایی سرمایه داری در غرب و ژاپن آغاز شد. مدل سرمایه داری فوردیسم- کینزیسم موتور نظم حاکم در این دوران طلایی بود.

با گذر به نیو دیل در واقع مسیر جدیدی برای توسعه سرمایه داری آغاز شد. مدل اقتصادی- اجتماعی فوردیسم (تولید انبوه، دولت رفاهی، حمایت گرایی، استراتژی توسعه صادرات، مداخله حداکثری دولت در اقتصاد)، مدل غالب در این دوره شد. در کنار نقش فائقه دولت در تنظیم مسائل اجتماعی، مالکیت دولتی نیز وزن مهمی داشت و حق مشارکت در تصمیم گیری برای اتحادیه های کارگری نیز به رسمیت شناخته شد.

مشخصه های ویزه این دوره، رشد اقتصادی بالا، اشتغال کامل، تولید انبوه، مصرف انبوه و بازسازی دولت بود.

لیبرالیسم سیاسی، اقتصاد مختلط و شیوه اقتصادی کینزیسم، ستون های اصلی برپایی دولت رفاه بودند. سوسیال دموکرات ها به همراه اتحادیه های کارگری قدرتمند، نقش مرکزی را در بنای دولت رفاه داشتند.

دولت رفاه با دخالت در امور اقتصادی موفق شد، مجموعه گسترده ای از مزایای رفاهی را برای کارگران بدست آورد. می توان در یک کلام دولت رفاه را محصول  وفاق طبقاتی دانست.

  دولت رفاه با افزایش درآمد سرانه و تحقق مطالبات اقتصادی نیروهای اجتماعی و اتحادیه های کارگری، باعث امنیت اقتصادی برای گروه های وسیعی از مردم شد.

در فاصله سال های ۱۹۶۵ تا ۱۹۷۵ نشانه های بحرانی تازه در نظام سرمایه داری پدیدار شد. رکود اقتصادی در سال ۱۹۷۰ و دومین بحران نفت در سال ۱۹۷۹ این بحران را عمیق تر نمود. فقدان ظرفیت رشد در تولید انبوه ، منجر به کاهش  رشد اقتصادی شد.  اجبار کارگران به کار کوتاه مدت و اخراج دست جمعی کارگران نتایج این وضعیت بود. و از سوی دیگر پدیده تورم و گسترش بیکاری به مشکل بزرگی تبدیل شدند. مدل وفاق طبقاتی ترک برداشت و  اعتصابات کارگری در اروپای غربی اوج گرفت. بار دیگر ما شاهد اعتراضات کارگری بودیم، اما این بار اعتراضات کارگری هرگز به یک جنبش سیاسی تبدیل نشد.

بحران در سرمایه داری کینزی یا به عبارت دیگر مدل اقتصادی- اجتماعی فوردیسم (تولید انبوه، دولت رفاهی، حمایت گرایی، استراتژی توسعه صادرات، مداخله حداکثری دولت در اقتصاد)، باعث تقویت مخالفان الگوی انباشت فوردیسم شد، آنها مداخله دولت در اقتصاد را عامل بحران تلقی کرده و راه برون رفت از بحران را، بازار آزاد رادیکال تجویز نمودند.

غلبه نئولیبرلیسم در فاصله  سال های ۱۹۸۰- ۱۹۷۰  منجر به حذف برخی از دست آوردهای دولت رفاه شد.

دولت ها نیز ابزار کنترل خود را به تدریج در حیطه مالی- اقتصادی کاهش دادند. با تشکیل بازارهای سهام و اوراق بهادار و قرضه، نقل و انتقال وسیع سرمایه مالی آغاز شد. به موازات آن نیز فشار سرمایه مالی به بنگاه های تولیدی برای کسب حداکثر سود شروع شد.

با فروپاشی “سوسیالسم واقعا موجود” در اروپای شرقی، تغییر رادیکال جهان آغاز شد. در مرکز ثقل  این تغییر آزادی رقابت و بازگشایی بازارهای ملی بود. سپس حذف مرزها و تضعیف دولت های ملی، اهداف سیاسی این پروژه بود. در کنار آن بازسازی سازمان تولید و ادغام سرمایه های مالی و گسترش سرمایه گذاری های های مستقیم و غیرمستقیم خارجی در برنامه قرارگرفت.

نتیجه گیری

اکنون سرمایه داری نئولیبرال با بازار آزاد رادیکال و کنش و کشش اقتدارگرایانه بر جهان حاکم است و اعتماد به آلترناتیو های گذشته در جامعه وجود ندارد. چپ باید دست از تقابل ایدئولوژیک میان رفرم و انقلاب بردارد و دریابد که رفرم  و انقلاب را می توان در یک جا جمع نمود، این دو مفهوم در عین اینکه اندیشه واحد برای دگرگونی های بزرگ اجتماعی هستند، مانند سایر واقعیت های زندگی در تناقض با هم نیز قرار دارند.

احمد هاشمی
[email protected]

https://akhbar-rooz.com/?p=44985 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

9 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
َادهم
َادهم
3 سال قبل

مهمترین کاری که چپ ایران نیتواند بکند نقد بیرحمانه و عمیق و گسترده از عملکردصد ساله خود است. این یک. دوم باید ساختار تشکیلاتی خود را اولترا دمکراتیک کند. همین کافیست لازم نیست برای اینده نسخه بپیچد.با نقد گسترده که کاری سترگ است و شاید لازم باشد گروهی جامعه شناس همت کنند خدمت بزرگی به کشور و آینده خود میکنند. با دمکراتیک کردن ساختار خود نیز راه را برای افکار جدید . خون تازه باز میکنند. تا کی قرار است این …ها در صدر بنشینند نسخه بپیچند.

احمد هاشمی
احمد هاشمی
3 سال قبل

با سلام به کیا ارجمند
ممنون از لطف شما. من هم مانند شما فکر می کنم با پاسخ به بخشی از اساسی ترین رهیافت های نظری می توانیم به موضوع ” چه باید کرد؟ در ایران نزدیک شویم، اما هنوز راه درازی داریم.

محسن
محسن
3 سال قبل

آقای طاهری پور در مقاله شان سرمایه داری بالنده و مترقی زمان مارکس را با سرمایه داری انحصاری و هار این دوران که هیچ جنبه ی متزقی ندارد به یک گونه دیده اند. آیا روند پیشرفت نئولیبرالیسم نشان از بهبود اوضاع و اصلاح سرمایه داری دارد و یا هر چه قطبی تر شدن فقر و ثروت؟

آرش
آرش
3 سال قبل

با تشکر از مقاله خوبتون
میخواستم نظرتون از جنبه عملی و پراتیک انتگراسیون در باره ” رابطه ارگانیک چپ ” با طبقه کارگر و جایگاه ” building relationships ” در احزاب و گروههای چپ با پایگاه اجتمایشون و همچنین با طبقات دیگر جامعه بدونم .
با در نظر گرفتن اینکه نخبگان و تئورییسن های طبقه سرمایدار به علت زندگی در بطن و بر خوردار بودن از امکانات و امتیازات آن طبقه , دارای درکی بهتر از منافع طبقه خود می باشند وظیفه طرفداران منافع کارگران و زحمتکشان چیست؟
با آرزوی سلامتی برای شما

احمد هاشمی
احمد هاشمی
3 سال قبل
پاسخ به  آرش

با سلام به آرش ارجمند
ممنون از ارزیابی مثبت شما از مقاله ام. بدون تردید، سئوال شما یکی از مهمترین موضوعات در لحظه کنونی برای چپ چه در عرصه ملی و چه در عرصه جهانی است. حدود سه سال است که این سئوال به طور جدی ذهن مرا مشغول نموده است.
در نگاهی گذرا به ادبیات تحقیقی در مورد این مسئله برایم روشن شد، که این سئوال از سال های ۱۹۸۰ تا کنون مورد بحث اتحادیه های کارگری فرانسه و آلمان و هم چنین چپ اروپایی است. با وجود مطالعه بخشی از این آثار و با وجود دریافت سایه روشن های معینی در این رابطه، در این لحظه متاسفانه در پاسخ به سئوال شما باید بگویم : نمیدانم.
شاید در آینده با کنگاش بیشتر و فهم و جذب بیشتر این موضوع، بتوانم به سئوال شما پاسخ دهم.

کیا
کیا
3 سال قبل

مقاله ای خوب و میتواند عمیق تر و خوب تر شود و در نهایت به وضعیت وتحلیل خاص در ایران برسد و خلاصه “چه باید کرد” معروف را برای خودمان و نه جهان از آن بیرون زند.

peerooz
peerooz
3 سال قبل

ادامه,
در دوران دانشجوئی و هنگام امتحان نهائی, چند تن از رفقا مامور میشدند که هریک کتابی را تا خلاصه کنند تا برای آموختن آن وقت کمتری صرف شود. روزی یکی از دوستان از راه رسید و کتاب را محکم به زمین زد که “این همش مطلبه, کجاش را خلاصه کنم؟”. همه مقاله زیر در باره طب کوبا, مطلب است و خلاصه ندارد.

https://www.counterpunch.org/2020/08/28/the-covid-heroism-of-cuban-doctors/

مقاله دیگر پزشکان کوبایی را نامزد جایزه صلح نوبل مینماید:

https://www.counterpunch.org/2020/08/27/why-cuban-doctors-deserve-the-nobel-peace-prize/

peerooz
peerooz
3 سال قبل

من نمیدانستم که کوبا واکسنی کشف کرده است که برای درمان سرطان ریه به کار میرود ولی در آمریکا قانونی وجود دارد که آمریکائی ها نمیتوانند از آن استفاده کنند. فکر کردم خبر مهمی باشد.

USA Today reported, “Keays has stage 4 lung cancer. As his treatment options appeared to” be dwindling this fall, he went to Cuba for a vaccine treatment despite a federal law that prohibits Americans from going there for health care.”

https://www.counterpunch.org/2020/08/28/we-gawk-at-nonsense-political-theater-while-the-real-enemies-go-unnoticed/

“The vaccine was developed by the Center of Molecular Immunology, Havana, Cuba[2][3]”,

https://en.wikipedia.org/wiki/CimaVax-EGF

کوبای فسقلی که “جهان آزاد” آنرا قابل توجه ندانسته و ۶۰ سال است که تحت شدید ترین تهدید ها و تحریم های سیاسی – نظامی – اقتصادی قرار دارد.”

peerooz
peerooz
3 سال قبل

“اکنون سرمایه داری نئولیبرال با بازار آزاد رادیکال و کنش و کشش اقتدارگرایانه بر جهان حاکم است و اعتماد به آلترناتیو های گذشته در جامعه وجود ندارد. چپ باید دست از تقابل ایدئولوژیک میان رفرم و انقلاب بردارد و دریابد که رفرم و انقلاب را می توان در یک جا جمع نمود، این دو مفهوم در عین اینکه اندیشه واحد برای دگرگونی های بزرگ اجتماعی هستند، مانند سایر واقعیت های زندگی در تناقض با هم نیز قرار دارند.”. نتیجه مقاله و پایان نقل قول.

فرمایش جناب هاشمی که “……بهتر است که همگی ما راهی قبرستان گردیم …..” مرا به یاد دوست مهربان و برای ما کودکان محبوب پدرم می اندازد که هروقت همسرش با نه گفتن ها عرصه را بر او تنگ میکرد با لهجه محلی میگفت “خانم, پس یه قوری بکن که بریم توش” که بیان بسیار گویا تری از فرمایش جناب هاشمی ست.

خب اگر بعد از ۷۰ سال دیگر, و پیچیدن نسخه جناب هاشمی در یافتیم که “……مانند سایر واقعیت های زندگی [داروهای تجویز شده]در تناقض با هم … قرار دارند” و فرجی نشده است چه خاکی بسر کنیم؟ چرا نسخه ای را نپیچیم که باعث بهبود دیگرانی شده که هنوز زنده و اقلا نسبت به بسیاری دیگر بهبود نسبی دارند و احتیاجی به قبرستان رفتن نیست؟ نمیدانم.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x