در این مقاله پاتریشیا هیل کالینز از دو جنبهی معرفتشناسیِ «دیدگاه[۱]» فمینیسم سیاه، برای بررسی اقتصاد سیاسی سیاه استفاده میکند. پیشنهاد میکند که تمرکز بر تجارب زنان سیاه و تحلیل آن تجارب از طریق پارادایم تقاطع[۲]، ترویجگر بازنگری در اهمیت ارتباط [و خویشاوندی] بین جنسیت، سکسوالیته، نژاد، طبقه و ملیت است. مقاله چنین نتیجه میگیرد که شناساندن این منظر جدید از ارتباط [و خویشاوندی] چگونه میتواند تحلیلی جنسیتی از اقتصاد سیاسی سیاه را مطرح سازد
بیدارزنی– “و.اِ.ب دوبویس”[۳]، به مانند سایر همعصرانش باور داشت که ابزار علوم اجتماعی میتوانند برای نشان دادن جدایی نژادی، فقر، شهری شدن، صنعتی شدن و دیگر موارد اجتماعیِ مهمِ تاثیرگذار در جامعهی ایالاتمتحده آمریکا، به کار روند. در این میان، سهم مهم کار جامعهشناسانه دوبویس، به استفاده ضمنی وی از پارادایم تقاطع در خصوص نژاد، طبقه و ملیت در تبیین اقتصاد سیاسی سیاه مربوط میشود. دوبویس، نژاد، طبقه و ملیت را در درجه اول، نه به عنوان یک مقولهبندی از هویت شخصی، بلکه به عنوان سلسلهمراتب اجتماعیای که دسترسی آفریقایی_آمریکاییها را به جایگاه، دارایی و قدرت شکل میدهد، میدید. فهم و پرداختن به مشکلات اجتماعی که سیاهان آمریکایی را رنج میدهد، نیازمند تحلیلی است که هم مبانی ایدئولوژیک و عملکرد نژادپرستی آمریکایی را بررسی کند، هم چگونگی استفاده سرمایهداری از این ایدئولوژی و عملکرد آن را ارزیابی کند و هم تحقیق کند که چطور سیاستهای دولت_ملت آمریکا، نابرابریهای اجتماعی را تشدید میکنند. علاوه بر این، دوبویس نظامهایِ قدرتِ نژاد، طبقه و ملت را مانند نظامهای متمایزی که در برخی ابعاد به یکدیگر شباهت دارند و در دیگر ابعاد با همدیگر متفاوتند، یعنی بهصورت موازی و جدای از هم- مشاهده نمیکرد؛ و یا آنها را به عنوان نظامهایی که مشتقی از یکدیگر هستند، به این صورت که نژادپرستی را زیرمجموعه سرمایهداری بداند و یا برعکس، قلمداد نمیکرد. بلکه وی، اقتصاد سیاسی سیاه را در بافتاری[۴] از «نظامهای برساخته متقابلِ[۵]» نژاد، طبقه و ملت جای داد. بنابراین، دوبویس، با طرح این نظر که ساختارهای اجتماعی در آمریکا و الگوهای فرهنگی آفریقایی-آمریکایی، نه تنها به عنوان نظامهایی به هم مرتبط[۶]، بلکه به عنوان تقاطعی[۷] از نظامهای نژاد، طبقه و ملت، شکل میگیرند، مباحث اقتصاد سیاسی سیاه را ارتقاء داد.
با وجود این سهم مهم، ممکن است کسی بپرسد: در مورد جنسیت چه؟ از یک طرف، میتوان گفت که کار دوبویس حاوی تحلیل اولیه از جنسیت است (گیلکز، ۱۹۹۶). در واقع، دوبویس در دورهای درباره زنان سیاهِ آمریکایی_آفریقاییتباری که به عنوان موضوعات دانش مورد بررسی قرار گرفتند، صحبت کرد (کالینز، a1998: 123-95). برخی از آثار او بر زنان آمریکایی-آفریقایی تمرکز داشت و نشاندهنده آگاهی او از تجارب منحصر به فردی بود که زندگی زنان سیاه را مشخص میکرد. برای دوبویس، زنان سیاه بار سنگینی را متحمل میشدند، نه صرفاً برای اینکه آنها سیاه، فقیر و شهروند درجه دوم بودند، بلکه از آنجایی که آنها زن بودند. دوبویس، درد و رنج زنان سیاه را به عنوان «یک واقعیت اجتماعی که دیدگاهی با زاویه مهم و متمایز ارائه میداد» میشناخت و برای او سه انقلاب بزرگ که شامل زنان، نیروی کار و مردم سیاه میشد، در جریان بود. در نوشتههای مختلف، او زنان سیاه را در نقشهای تاریخی خود در خانواده، اجتماع محلی[۸] و نیروی کار، به عنوان تجسم هر سهی این انقلابها مشاهده میکند (گیلکز، ۱۹۹۶: ۱۱۲).
برای دوبویس، نژاد و طبقه نظامهای مهمی از قدرت را تشکیل میدهند که توضیحدهنده اقتصاد سیاسی سیاه است؛ درحالیکه جنسیت بیشتر و اغلب در حد یک دستهبندی هویت شخصی باقی مانده که شرایط خاص زنان سیاه را در ارتباط با ستمهای بنیادیتر (و در نتیجه مهمتر) ناشی از نژاد، طبقه و ملت توصیف میکند. در نتیجه، دوبویس میتواند به طور همزمان پیشرو و درعینحال پدرسالار باشد
اگرچه ممکن است دوبویس محوریت زنان آمریکایی_آفریقایی را در این سه انقلاب تأیید کند، اما این به آن معنا نیست که او در توضیح آن [انقلاب]ها برای جنسیت، به اندازه نژاد و طبقه اهمیت تحلیلی قائل باشد. برای دوبویس، نژاد و طبقه نظامهای مهمی از قدرت را تشکیل میدهند که توضیحدهنده اقتصاد سیاسی سیاه است؛ درحالیکه جنسیت بیشتر و اغلب در حد یک دستهبندی هویت شخصی باقی مانده که شرایط خاص زنان سیاه را در ارتباط با ستمهای بنیادیتر (و در نتیجه مهمتر) ناشی از نژاد، طبقه و ملت توصیف میکند. در نتیجه، دوبویس میتواند به طور همزمان پیشرو و درعینحال پدرسالار باشد؛ تحلیل تقاطعی وی از نژاد، طبقه و ملیت، توأم با به رسمیت شناختن موقعیت خاص زنان سیاه، اگرچه او را از رویکردهای جنسگرا[۹] محض متمایز میسازد، اما هنوز به میزان اندکی اقتدار مردانه را به چالش میکشد. موضع او در قبال جنسیت بهتر از دیگران است، اما نه به آن خوبی که میتوانست باشد. از این رو، این پرسش طرح میشود که آیا تفسیرهایی که از جنسیت در دسترس دوبویس بود میتوانست در قیاس با نژاد، طبقه و ملیت موجب معنای نظری[۱۰] برای جنسیت بشود. جوی جیمز (۱۹۹۶) معتقد است که چنین دیدگاههایی وجود داشت که دوبویس آنها را نادیده گرفت. بنابراین، میتوان گفت که دوبویس به آنچه ما امروزه تحلیل فمینیستی سیاه مینامیم دسترسی داشت، [تحلیلی] که تجارب زنان سیاه را به شکلی صیقلخورده در تقاطع[۱۱] نژاد، طبقه، ملت و جنسیت میبیند، اما او آن را رد میکرد.
به عنوان نمونه، جیمز عنوان میکند که دوبویس با عقاید و آراء آنا جولیا کوپر[۱۲] و آیدا بی. ولز بارنت[۱۳]، دو شخص برجسته از اندیشمندان فمینیست سیاه در قرن خود آشنا بود. زنانی که هر دو برای توضیح موضوعات مهم اجتماعی از تحلیلهای جنسیتی استفاده میکردند. برای مثال، کوپر در «صدایی از جنوب[۱۴]» مدعی است که تنها زمانی که زنان سیاه حقوقشان را بگیرند، آمریکاییهای آفریقاییتبار میتوانند به عنوان یک جماعت قدرتمند شوند (کوپر، ۱۸۹۲). به همین ترتیب، تحلیل آیدا بی. ولز بارنت از لینچ کردن[۱۵] و تجاوز سازمانیافته[۱۶] نشاندهنده اهمیت جنسیت در توضیح الگوهای خشونت جنسی در مواجه با زنان و مردان سیاه آمریکایی است (ولز-بارنت، ۱۹۹۵). نه کوپر و نه ولز بارنت، جنسیت را در بالای دیگر عوامل قرار ندادند، اما هر دوی آنها اهمیت [عامل جنسیت] را برای زنان سیاه و همچنین به عنوان یک اصل بنیادی برای سازمان اجتماعی آمریکایی-آفریقایی به روشنی نشان دادند.
اینکه چرا دوبویس موفق به استفاده از این پارادایم نشد، محل حدس و گمان است؛ اما اینکه [چرا] او به اندازه نژاد، طبقه و ملیت به جنسیت وزن نظری نداد، بسیار سر راست به نظر میرسد. این یک خسران بود، زیرا دوبویس دو عنصر متمایز و مهم فمینیسم سیاه آمریکا را که توسط گیلکز و جیمز[۱۷] مطرح شد، در مجموعه آثارش نگنجانده بود. اگر با هم بخوانیم، گیلکز و جیمز، دو جنبه از معرفت شناسایی دیدگاه فمینیسم سیاه[۱۸] را شناسایی کردند که میتواند تحلیلی جنسیتی از اقتصاد سیاسی سیاه را شکل دهد[۱۹].
ما از گلیکز، سودمندی بالقوهی متمرکز شدن بر تجارب زنان سیاه را میآموزیم؛ با تکیه بر در همتنیدگی[۲۰] تجارب گروهی و دانش جمعی، این رویکرد روششناختی بر اهمیت تجارب زنان سیاه برای تولید سوالات، موضوعات و تفاسیر جدید تاکید دارد. تمرکز کار بر تجارب زنان سیاه آمریکایی میتواند زاویههای نگرشی جدیدی نه فقط درباره [خودِ] تجارب آمریکایی-آفریقایی بلکه در خصوص مفاهیم پایهای که برای توصیف آن تجارب کاربرد دارد، فراهم کند. به عنوان نمونه، پژوهش درباره رهبران جامعه زنان سیاه آمریکایی نشان میدهد که چنین زنانی نگاههای متفاوتی را درباره اینکه «سیاست» چگونه شکل میگیرد در مقایسه با مردان سیاه در موقعیتهای مشابه ایجاد کرده و به کار میبرند. این رویکرد نه تنها دانش جدیدی را صرفاً درباره زندگی زنان سیاه آشکار میکند، بلکه درک نظری ما را از معنای سیاست غنی میسازد (کالینز، ۲۰۰۰). با همین منطق، اگر دوبویس کارِ[۲۱] زنان سیاه را به مانند مردان سیاه در نظریهاش مرکزیت میداد، میتوانست تحلیلهای پیچیدهتری درباره تاثیرات سرمایهداری صنعتی بر آمریکایی-آفریقایی تبارها ارائه دهد. [اما] این رویکرد تمرکز یافتن[۲۲]، به گونهای طراحی نشده که ایستا بماند، تا بهسادگی بتوان یک گروه هنجاری را با دیگری جایگزین کرد. در عوض، با گرداندن مرکزیت[۲۳] و نظریهپردازی از زوایای متعدد بینش[۲۴]، آن مضمونها، رویکردها و سوالاتی که هم توسط زنان و هم مردان آمریکایی-آفریقاییتبار ارائه شده است، قابل رویت میشود.
بهواسطه جیمز، ما با بعد دیگری از [نظریه] معرفتشناسی دیدگاه فمینیسم سیاه مواجه میشویم: اهمیت استفاده از پارادایم تقاطعیافتگی در تفسیر پدیدههای اجتماعی (آنتیاس و یوال_دیویس، ۱۹۹۲؛ کالینز، a1998: 201-28؛ کالینز، ۲۰۰۰). تمرکز بر تجارب زنان سیاه، نه تنها دانش جدیدی، بلکه راههای جدیدی برای فکر کردن درباره چنین دانشی تولید میکند. بدینسان، تقاطعیافتگی، چارچوبی تفسیری را تشکیل میدهد که میتواند به عنوان یکی از خروجیهای چنین تمرکزی تلقی شود. کوپر و ولز بارنت، یکی از عناصر مهم در فمینیسم سیاه آمریکای معاصر را از پیش خبر دادند: اهمیت پارادایم تقاطعیافتگی نه تنها در تشریح تجارب زنان سیاه بلکه در مجموعهی سازمانِ ساختار اجتماعی و فرهنگی آنها. برخلاف دوبویس، آنها به احتمال بیشتری پیچیدگیهای تقاطعِ نژاد، طبقه، ملیت و جنسیت را دیدند. اگرچه ممکن است تحلیلهای آنها با حساسیتهای معاصر متفاوت باشد، اما رویکرد آنها بسیار مهم باقیمانده است. آثار آنها و دیگر زنان روشنفکر سیاه قرن، نه تنها بازتعریفی[۲۵] از تجاربی که توأمانِ زندگی در شرایط خاص زنان سیاه است را نشان داد، بلکه همچنین نشان داد که این نحوهی قرار گرفتن در جامعه آمریکا میتواند تحلیلی متمایز را بپروراند. به عبارت دیگر، این جمع زنان، تحلیلی تقاطعیافته را ارائه دادند که توأمان[۲۶] زاویه متمایزی از بینش را در دسترس آنها قرار میداد. متمرکز شدن بر تجارب زنان آمریکایی-آفریقاییتبار و نیز گوش دادن به آنچه آنها در مورد چیزهایی که میبینند، میگویند -نشانههای فمینیسم سیاه آمریکا در گذشته و در حال حاضر- میتواند چرخشی پارادایمی را به آرامی بپروراند.
استناد به این دو بعد از [نظریه] معرفتشناسی دیدگاه فمینیسم سیاه -[یعنی] قرار دادن تجارب زنان سیاه در مرکز تحلیل، و همچنین چارچوبهای تفسیری که بر پارادایمی تقاطعی اتکا دارد- نوید پرتوافکنی بر یک سؤال مهم را میدهد: [اینکه] چگونه یک تحلیل جنسیتی میتواند فهم ما را از اقتصاد سیاسی سیاه تغییر دهد؟ این مسئله با افزودن «بار ویژهای» که توسط زنان آمریکایی-آفریقاییتبار ایجاد شده، بر پارادایم از پیش موجود نژاد، طبقه و/یا ملیت متفاوت است. در عوض، این سؤال را میپرسد که چه بینشهای جدیدی در ارتباط با اقتصاد سیاسی سیاه ظهور کردهاند؛ هم هنگامیکه تجارب زنان سیاه محوری برای تحلیل میشوند و هم زمانی که «تقاطعیافتگی» به عنوان چارچوبی نظری استفاده میشود.
پیوند «کار/خانواده» و فقر زنان سیاه
قرار دادن تجارب زنان سیاه آمریکایی در بطن تحلیل، نشاندهنده اهمیت کار و خانواده در تحلیل اقتصاد سیاسی سیاه است. از آنجایی که زنان آمریکایی-آفریقاییتبار به مدت طولانی بیرون از خانه کار کردهاند، کارِ مزدی آنها در بازار کار به مانند کار بدون مزد آنها در محیط خانوادگیشان، در تعاریف متداول[۲۷] از کار و خانواده به عنوان عرصههای جداگانهای از سازمان اجتماعی نمیگنجد (کالینز، a1998: 32-11). تجارب زنان سیاه صرفاً نظریه [دوگانهی] «کار در عرصه عمومی، حوزهای مردانه؛ و خانواده در عرصه خصوصی، پناهگاهی زنانه» را به چالش نمیکشد؛ بلکه همچنین نشان میدهد که چگونه چارچوب پیوند «کار/خانواده» مسیرهای جدیدی برای درک و فهم فقر زنان سیاه فراهم میکند.
موقعیت مادران مجرد آمریکایی_آفریقاییتبار، همدستی عواملی را نشان میدهد که چگونه جنسیت بر درآمد اثر میگذارد. چنین زنانی به احتمال زیاد وضعیت نامساعدی در بازار کار دارند، و بدون داشتن یک شریک، نه به کار خانگی بدون مزدِ مردان دسترسی دارند و نه از حمایت کافی پدران از کودکان برخوردارند. ترکیب این عوامل، اغلب به این معنی است که بیشتر وقت زنان سیاه صرف کارِ بدون مزد میشود، در نتیجه تواناییشان برای کار مزدی کنار گذاشته میشود
از آنجایی که سلسلهمراتب جنسیتی بر تجارب کاری و خانوادگی زنان آمریکایی-آفریقاییتبار، به شکلی متفاوت از آنچه برای مردان سیاه جریان دارد، اثر میگذارد؛ متمرکز شدن بر تجارب زنان سیاه موجب برجسته شدن دو نقش مهم در چارچوب پیوند کار/خانواده میشود. نخستین [نقش] مربوط است به اینکه چطور سلسلهمراتب جنسیتی به شکلی فراتر از شیوه ساده تبعیض دستمزدی مبتنی بر جنسیت بر درآمد زنان سیاه اثر میگذارد. این رویکردِ مبتنی بر درآمد[۲۸] نه تنها نوع مشاغلی که زنان سیاه آمریکایی به دست میآورند را نشان میدهد؛ بلکه همچنین کار خانگی بدون مزد آنها، اینکه چطور مراقبت از کودکان بر پسانداز درآمد آنها فشار میآورد، و الگوهای نژادگرایانه مصرف[۲۹] که بر قدرت خرید درآمد آنها تاثیر میگذارد را بررسی میکند.
در بعضی مواقع، زنان سیاه آمریکایی به مانند مردان سیاه آمریکایی به خاطر دلایل مشابهی فقیر هستند؛ [مثلاً] هر دو آنها به مشاغلی مستمر و با پرداخت مناسب که آنها را از درآمدی کافی مطمئن کند، دسترسی کمی دارند. با این حال، زنان آمریکایی-آفریقاییتبار محصور در بخش کوچکی از مشاغل با پرداخت پایین هستند که نشانگر چگونگی همدستی[۳۰] نژاد و جنسیت است. موقعیت نامساعد زنان سیاه در بازار کار بهنوبه خود پیامدهای مهمی برای الگوهای درآمد و سازمانِ خانواده سیاه[۳۱] و متعاقب آن نرخ بالاتر فقر سیاه به دنبال دارد (کالینز، ۲۰۰۰).
رویکردهای مبتنی بر درآمد همچنین اهمیت کار بدون مزد زنان سیاه را در ارتباط با نرخ بالاتر فقر آنها برجسته میسازند[۳۲]. آشپزی، نظافت، تعمیرات خانگی، و دیگر کارهای خانگی که زنان آمریکایی-آفریقاییتبار به رایگان انجام میدهند، میتواند در قبال پرداخت مزد انجام شود. علاوه بر این، به خاطر اینکه مراقبت از کودکان اغلب به عنوان چیزی که زنان «به طور طبیعی» بهتر از مردان انجام میدهند، دیده میشود؛ [در نتیجه] مراقبت از کودکان نیز به منزله کاری بدون مزد در نظر گرفته میشود. [به طوری که] بخش قابل توجهی از وقت زنان سیاه صرف مراقبت از کودکان خود و دیگران میگردد. علاوه بر این، الگوهای نژادگرایانه مصرف که فشار بیشتری بر روی زنان سیاه میآورد، بر قدرت خریدِ درآمد آنها تاثیر میگذارد. از آنجایی که زنان آمریکایی-آفریقاییتبار معمولاً نسبت به خانوادههایشان مسئول هستند، مقدار زیادی از خریدهای مربوط به مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت و درمان، حمل و نقل، تفریح و سرگرمی، و دیگر کالاهای مصرفی را انجام میدهند. نژادگراییِ مصرفی در تمام این حوزهها به این معنا است که درآمد محدود زنان سیاه، از همان قدرت خریدی که زنان یا مردان سفید [با درآمدی مشابه دارند]، برخوردار نیست.
موقعیت مادران مجرد آمریکایی_آفریقاییتبار، همدستی عواملی را نشان میدهد که چگونه جنسیت بر درآمد اثر میگذارد. چنین زنانی به احتمال زیاد وضعیت نامساعدی در بازار کار دارند، و بدون داشتن یک شریک، نه به کار خانگی بدون مزدِ مردان دسترسی دارند و نه از حمایت کافی پدران از کودکان برخوردارند. ترکیب این عوامل، اغلب به این معنی است که بیشتر وقت زنان سیاه صرف کارِ بدون مزد میشود، در نتیجه تواناییشان برای کار مزدی کنار گذاشته میشود. تفکیک نژادی به این معنا است که دلارهای مصرفی آنها به اندازه کافی، کش نمیآید.
تمرکز بر تجارب زنان سیاه همچنین راه دومی را نیز برجسته میسازد که به موجب آن چارچوب پیوند کار/خانواده میتواند مسیرهای جدیدی برای درک و فهم فقر زنان سیاه فراهم کند. عموماً، زنان سیاه محروم از داراییها، اموال، یا ثروت هستند. رویکردهای مبتنی بر درآمد، مشاغل با پرداخت مناسب را به عنوان یک منبع مهم درآمد زنان سیاه حائز اهمیت میدانند. در مقابل، رویکردهای مبتنی بر ثروت[۳۳] بر دسترسی به اموال درآمدزا[۳۴] تاکید دارند؛ [به این معنی] که این اموال و دارایی و نیز حمایت مالی و غیرمالی اعضای خانواده است که زنان را قادر به تولید درآمد برای خود میسازد (آستین، ۱۹۹۷).
این تاکید بر اموال و داراییها، اهمیت ازدواج را به عنوان یک نهاد مهم اجتماعی که انتقال ثروت[۳۵] را تنظیم میکند، برجسته میسازد. هنگام ازدواج، عشق مهم است، اما اموال و داراییها مهمتر است. فمینیسم دیاسپورایی سیاه[۳۶] به طور خاص دسترسی محدود زنان آفریقاییتبار به اموالِ درآمدزا را به عنوان امری حیاتی و نقطه ارتباط مهم میان ثروت، ازدواج و خانواده معرفی میکند[۳۷]. از نظر چنین فمینیسمی، ارتباط بین اموال و ازدواج با رابطه بین عشق و ازدواج رقابت میکند.
به کار بستن چنین تمرکزی بر اموالِ درآمدزا برای زنان سیاه آمریکا، زوایای بینش جدیدی درباره ساختارهای جنسیتی ثروت در امریکا و همچنین روابط زناشویی مورد نیاز برای کنترل آنها، فراهم میکند. به عنوان نمونه، [چنین تمرکزی] نشان میدهد که جایگاه زنان آمریکایی-آفریقاییتبار در مقام مادران مجرد -و به طور خاص مادران مجردی که هرگز ازدواج نکردهاند- چطور میتواند به عنوان مجرای مهمی برای یک نظام اجتماعیِ طبقاتی و نژادپرستانه عمل کند.
تمرکز بر زنان سیاه آمریکایی، نشان میدهد که چگونه دو مجموعه از قوانین -یعنی قوانین مربوط به ازدواج بین نژادی و همچنین قوانین مربوط به وراثت اموال- تقویتکننده پیوند انحصاری «کار/خانواده» هستند، که بهنوبه خود بر مجموعه الگوهای اقتصاد سیاسی سیاه اثر میگذارند. قوانین ضد ازدواج میان نژادی، مشخصاً در دهه ۱۹۶۰ لغو شد. یکی از اهداف این قوانین بازداشتن مردان آمریکایی-آفریقاییتبار از ازدواج با زنان سفیدپوست بود. افزایش تعداد مردان سیاه آمریکایی که با زنان سفید قرار میگذارند یا ازدواج میکنند، تصور اینکه این دو گروه در واقع جاذبه جنسی دیرینهای داشتهاند را تقویت میکند. با این حال، تفسیر دیگر از قوانین ضد «ازدواج میان نژادی»[۳۸]، بازگوکننده تاثیر این قوانین بر زنان آمریکایی-آفریقاییتبار است. چنین قوانینی روابط مالکیت را تنظیم میکرد و بنابراین تنظیمکننده انباشت بین نسلی[۳۹] ثروت بود. از لحاظ تاریخی، املاک و داراییهای زنان سفید با پدران و همسرانشان در هم تنیده بوده، و مردان سیاه فقیر باقی ماندند. بنابراین، نه زنان سفید و نه مردان سیاه نمیتوانستند املاک قابل توجهی را از ازدواج به دست بیاورند. چنین قوانینی برای مردان سیاه تنظیمکننده سکسوالیته آنها بود. در مقابل، اگر به زنان آمریکایی_آفریقاییتبار اجازه داده میشد که با مردان سفید ازدواج کنند -مردان سفیدِ دارا که رها از همه چیز بودند یا مردان سفید طبقه کارگر که مدعی بودند دستمزد خانوادگی حق مسلم آنهاست- زنان آمریکایی_آفریقاییتبار از نظر تئوریک به اموال مردان سفید دسترسی پیدا میکردند؛ و مهمتر اینکه، کودکانِ سیاه دورگه و البته قانونی آنها هم [به این اموال دسترسی پیدا] میکردند. مطابق سلسلهمراتب جنسیتی غالب برای زنان سیاه، چنین قوانینی تنظیمکننده ثروت بود.
مجموعه دوم قوانین مربوط به وراثتِ بین نسلی اموال است. به مانند بررسی اینکه خانوادههای سیاه و سفید آمریکایی چگونه انتقال بین نسلی سرمایه فرهنگی را تسهیل میکنند، میتوان به خانوادهها به عنوان جایگاههایی نگاه کرد که دارایی یا سرمایه مادی در آنها انباشت شده، سرمایهگذاری شده، و سرانجام از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود؛ و با روشی مشابه، قرض و بدهی و فقر و نداری هم میتوانند به ارث برسند. قوانینی که از نظر بیولوژیک به کودکان سفید و حاصل از ازدواج قانونی، مشروعیت میداد و در نتیجه آنها را سزاوار دارایی پدران سفیدشان میدانست؛ همزمان مشغول انکار دسترسی کودکان سیاه و/یا دورگه[۴۰] به اموال پدران سفیدشان بود. در زمینه قوانین ضد ازدواج میان نژادی که کودکان دورگه دارای پدر سفید و متولدشده از مادران سیاه ازدواجنکرده را نامشروع میدانست، ادعای دسترسی به اموال پدرشان بسیار بیمعنی بود. در عوض، نهادهای اجتماعی آمریکاییان_آفریقاییتبار -در وهله اول خانوادههای گسترده آنها- نه فقط ناچار به تحمل هزینه پرورش کودکان دارای پدر سیاه، بلکه حتی آنهایی بودند که پدر سفید داشتند.
روی هم رفته، تفاوت ثروت بین نژادها، به سیاق تمایزهای جنسیتی در میان نژادها که ناشی از بردهداری است، با محرومیت طبقاتیِ بین نسلیای در هم آمیخته، که به واسطه قرار دادن زنان سیاه در پیوند متمایز کار/خانواده سازمان یافته و جریان گرفته است. تا دهه ۱۹۷۰، ترکیبی از موانع قانونی بر ضد ازدواجِ میان نژادی و مردان سیاهِ کمدرآمد، به این معنی بود که اکثریت زنان سیاه، نه میتوانند ازدواجی ثروتمندانه داشته باشند و نه کودکان دورگه آنها از این ثروت ارثی ببرند. علاوه بر این، در شرایطی که حضور یا غیاب ازدواج مجاز دولتی، حقوق سیاسی متفاوتی را برای زنان و مردان بر مبنای وضعیت زناشویی، طبقهبندی نژادی، و داراییهایشان اعطا میکرد، زنان سیاه به شدت محروم باقی میماندند.
پیوند «کار/خانواده» به عنوان موقعیتی متقاطع
تمرکز تحقیقات بر تجارب زنان سیاه آمریکایی، نشان میدهد که بازاندیشی «پیوند کار/خانواده» به چه صورت میتواند اقتصاد سیاسی سیاه را تحت تاثیر قرار دهد. بعلاوه این تمرکز جدید بر پیوندهای میان کار و خانواده، محرک چارچوبهای تفسیری جدیدی نیز خواهد بود. در همین راستا، «معرفتشناسی دیدگاه» فمینیستهای سیاه[۴۱]، نه تنها زوایای دید جدیدی را بر روی پیوند کار و خانوادهی آمریکاییان_آفریقاییتبار میگشاید، بلکه کاربرد پارادایم تقاطع را نیز رواج میدهد.
برخلاف این رویه که جنسیت، سکسوآلیته، نژاد، طبقه و ملیت به عنوان نظامهای ستم جدای از هم مورد بررسی قرار گیرند، چارچوب تقاطع باوری نشان میدهد که چگونه این نظامها بهصورت متقابل یکدیگر را بر میسازند. پارادایم تقاطع نشان میدهد که انگارهها و/یا اقدامات معین، مکرراً در میان نظامهای چندگانه ستم صیقل میخورند. به عنوان نقاط کانونی در خدمت نظامهای متقاطع ستم، این انگارهها و اقدامات میتوانند محوری باشند که چگونه جنسیت، سکسوآلیته، نژاد، طبقه و ملیت متقابلاً یکدیگر را بر میسازند. تعریفی موسع از خانواده میتواند به عنوان یک نمونه ممتاز از اینترسکشنالیتی به کار رود (کالینز، b1998). به طور خاص، به موجب آرمان خانواده سنتی، که در آن مردان شاغلاند و زنان در خانه میمانند، نوع خاصی از «پیوند کار/خانواده» شکل میگیرد؛ که بازنمایانگر همعرضی نظامهای ستم متعددی است.
ایدهها و انگارهها درباره «خانواده» قطعاً در تداوم انگزنی بر آن دسته از خانوادههای آمریکایی که توسط مادران سیاهِ مجرد سرپرستی میشوند، سهم دارند. با این حال، اهمیت خانواده از این هم فراتر میرود. به طوری که، ایدهها و انگارهها درباره خانواده به عنوان چارچوبی شناختی برای برساختن نظامهای متقاطعی از ستم، کاربرد دارند. در ایالاتمتحده، قدرت آرمان خانواده سنتی[۴۲] در کارکرد دوگانه آن، هم به عنوان برساختهای ایدئولوژیک، و هم به عنوان اصلی بنیادی در سازمان اجتماعی، نهفته است. در مقام ایدئولوژی، گفتار[۴۳] خانواده، چارچوب تفسیری منعطفی که همساز کننده طیف وسیعی از معانی است را فراهم میکند. همانطور که احیاء و بازسازی گفتار خانواده در برنامههای سیاسی همه انواع جنبشهای محافظهکار مشترک است، همین گفتار اغلب به عنوان نمادی از آرزوها و خواستههای گروههای تحت ستم طرح میشود. راست محافظهکار و ملیگرایان آمریکایی-آفریقاییتبار، به مانند یکدیگر به زبان خانواده برای پیشبرد اهداف سیاسیشان استناد میکنند. با این حال، «آرمان خانواده سنتی» به دلیل آنکه به عنوان اصلی بنیادی در سازمان اجتماعی عمل میکند، بسیار بیشتر از یک برساختهی ایدئولوژیک است. نهادهای اجتماعی و سیاستهای اجتماعی ایالاتمتحده غالباً منعکسکننده گفتار خانواده هستند. خانوادهها، سطوح و موقعیتهای گوناگونی از وابستگی و تعلق را شامل میشوند: خانوادههایی که به عنوان گروههای خویشاوندی که با بیولوژی مشترک به یکدیگر وصل شدهاند، شناخته میشوند؛ اجتماعاتی که به عنوان تصویری از خانوادههایی که محدوده جغرافیایی مشخصی را تصرف کرده و به لحاظ نژادی از همسایگانشان جدا هستند، مفهومسازی شدهاند؛ خانوادههای به اصطلاح نژادی که به لحاظ تاریخی در علوم و قوانین تعریف و مدون شدهاند؛ و دولت_ملت آمریکا که به عنوان تصویری از خانواده ملی که با تعیین وضعیت شهروندی و بیگانگی، مفهومسازی شده است (کالینز، b1998).
بدین ترتیب، انگارهها و اقداماتی که به واسطه گفتار خانواده سازمان یافتهاند، در ستمهای متقاطع ناشی از جنسیت، سکسوآلیته، نژاد، طبقه و ملیت جاری میشوند. هر نوع سلسلهمراتب اجتماعی، متکی بر پیوند کار/خانواده است که بهنوبه خود درک و فهم ویژهای از تملک داراییها را سامان میدهد. مشخصاً، سلسلهمراتب جنسیتی به گفتار خانواده وابسته است و در عمل دسترسی متفاوت زنان و مردان به دارایی و اموال را شکل میدهد. به لحاظ تاریخی، خواه داراییها و اموال زنان از پدرانشان به ارث رسیده باشد، چه از جانب شوهرانشان به آنها داده شده باشد، یا به واسطه داراییهای مردان طبقه کارگر از دستمزد خانواده به دست آمده باشد؛ نوعاً دسترسی زنان به اموال و داراییها از طریق ارتباطشان با مردان حاصل میشود. خانوادههایی که در دایره زوجهای دگرجنسگرای عقد کرده قرار دارند، موقعیتی برای کنترل بینا نسلیِ انتقال ثروتِ نژادی را شکل میدهند. همچنین، این مکانهای اجتماعی مشابه، جایگاهی مهم برای کنترل مردانه و بینا نسلیِ دارایی را تشکیل میدهند. خانوادههایی که توسط مادران سیاه مجرد سرپرستی میشوند، از آنجایی که به درآمد مردان در زمان حاضر و همچنین به دارایی مردان در گذشته و حال دسترسی اندکی دارند، به طور خاص توسط این سیستم تنبیه میشوند.
سلسلهمراتب سکسوآل، از طریق مستلزم کردن ازدواج دگرجنسگرایانه به عنوان تنها مسیر دسترسی زنان به دارایی، به دگرجنسگرایی ارجحیت میدهد. [نهاد] ازدواج نه تنها برای ساماندهی فعالیتهای جنسی دگرجنسگرا طراحی شده -همانطور که مجادلات و مباحثی که در ایالاتمتحده در دهه ۱۹۹۰ در رابطه با تلاشهای همجنسگرایان مرد، لزبینها، و افراد ترانس جندر برای به دست آوردن ازدواج قانونی روی داد، گواه این ماجراست_ بلکه وضعیت تاهل، زنان را در ارتباط با سایر مقولههایی که به آن تعلق دارند، و در درجه اول حق شهروندی، در جایگاههای گوناگونی از حقوق و مزایا قرار میدهد. به عنوان مثال، مدتها، طبق سیاستهای مالیاتی وضعیت تاهل به عنوان شرایط برخورداری از سیاستهای رفاه اجتماعی در نظر گرفته میشد. افراد مجرد و ازدواج نکرده، چه به اختیار چه به اجبار، در این چارچوب قانونی محروم باقی میمانند.
سلسلهمراتب نژادی نیز بر کردار و گفتار خانواده برای شکل دادن به روابط مالکیت تکیه دارد. ازدواج و خانواده به عنوان موقعیتهای مهمی، هم برای بازتولید معانی نژادی و هم جمعیت واقعی «نژادها» عمل میکند. تنظیم نظریات بیولوژیک درباره نژاد و خلوص نژادی نیازمند تنظیم این است که چه کسی میتواند با چه کسی ازدواج کند. در بافتار نژادی ایالاتمتحده، محدود بودن ازدواج میان نژادی نه تنها برای اطمینان پیدا کردن از اینکه اموالی که توسط سفیدپوستان کنترل میشود در خانوادههای سفید باقی بماند، کاربرد داشته؛ بلکه همچنین نظریات بیولوژیک درباره نژاد را به ایدههایی درباره مالکیت گره میزده است. زمانی که واحدهای خانوادگیِ به لحاظ نژادی همگن، به عنوان مجرای اصلی انتقال بین نسلیِ دارایی عمل میکنند؛ در محلههایی که به لحاظ نژادی تفکیک نشدهاند، نگرانیها در مورد کاهش ارزش داراییها، معتبر میشود.
ماهیتاً، سلسلهمراتب طبقاتی به شکل مستقیمتری با اموال و داراییها مربوط میشود، و همچنین در این مطلب با مسائل خانوادگی. آرمان خانواده سنتی، شامل مالکیت خانه میشود. برای بیشتر خانوادههای آمریکایی، خانه یکی از مهمترین داراییها محسوب میشود. در کنشهای آنها، هم به عنوان واحدهایی درآمدزا و هم جایگاههایی برای به ارث بردن روابط مالکیت، خانواده موقعیت مهمی را برای سازماندهی و مدیریت داراییها تشکیل میدهد. از آنجایی که خانواده به عنوان مکانی برای انتقال بین نسلی ثروت (و فرصتهایی که تولید میکند) عمل میکند، ازدواج و خانواده در طول زمان به کلید بازتولیدکننده مناسبات طبقاتی تبدیل شدهاند. به طور مشخص، خانوادههای ثروتمند، امتیازات اجتماعی را در گذر نسلها به ارث میبرند. در مقابل، خانوادههای مقروض، بدهی و محرومیت از فرصتها را به ارث میبرند.
سلسلهمراتبهای مبتنی بر جنسیت، سکسوآلیته، نژاد و طبقه، همگی نیازمند شرایط مساعد آب و هوای سیاسی هستند. مادامیکه سیاستهای دولت/ملت ایالاتمتحده راجع به خانواده و ازدواج، کدهای اخلاقی مسلط را منعکس میکند، ازدواج و خانواده نیز روابط مالکیت را تنظیم میکنند. پیش فرضهای مربوط به ازدواج و تلویحاً اشکال مطلوب خانواده، توسط سیاستهای دولتی، سیاستهای شرکتها، و نظام قضایی، تحت حمایت باقی میمانند. به عنوان مثال، منع ازدواج قانونی بردهها، ممنوعیت ازدواج میان نژادی، تعیین سیاستهای مالیاتی و حق بهرهمندی از خدمات رفاه و تامین اجتماعی دولتی بر مبنای وضعیت تاهل، و نپذیرفتن ازدواج قانونی برای افرادی که انگ جنسی خورده اند؛ همگی منعکسکننده منافع یک دولت_ملت در تنظیم یک نهاد به اصطلاح طبیعی[۴۴] است. همانطور که محرومیتهای متصلب ناشی از نژادپرستیِ نهادینه شده، در فرایندی بینا نسلی به جماعت آمریکاییان_آفریقاییتبار منتقل شده؛ منافعی که به خانوادههای متناسب با الگوهای زناشویی قانونی تعلق میگیرد، با مزایای انباشتیِ سنجشپذیری مواجه میشوند.
به سوی تحلیلی جنسیتی از اقتصاد سیاسی سیاه
مشارکت [نظریه] معرفتشناسی دیدگاه فمینیسم سیاه، دلایل متعددی را برای پرورش فهمیپیچیدهتر از اقتصاد سیاسی سیاه پیشنهاد میدهد. نخستین دلیل، به اهمیت راهبرد داراییساز[۴۵] برای زنان سیاه، علیرغم وضعیت تاهل و/یا رابطه آنها با مردان سیاه، مربوط است (آستین، ۱۹۹۷). راهبرد داراییساز به خوبی ابتکارات رایج را که استدلال میکنند که تقویت ظرفیتهای مردان آمریکایی_آفریقایی تبار به عنوان شرکای زناشویی موجب اثرگذاری بر فقر زنان سیاه خواهد شد، به چالش میکشد. طبق این منطق، برای کمک به زنان سیاه، ابتدا باید به مردان سیاه کمک کرد. مطمئناً، تامین مشاغل خوب برای مردان سیاه تلاشی بسیار ارزنده و مورد نیاز است، اما داشتن شغل خوب بهصورت خودکار، مردان سیاه را تشویق به ازدواج با زنان سیاه نمیکند. رویکرد داراییساز، ازدواج را از مجموع معادلات بیرون میکشد و مجدداً توجه را بر نیازهای واقعی مالی زنان آمریکایی-آفریقاییتبار متمرکز میکند.
بیشترین نتایج و دستاوردهای سیاست فعلی تاکید بر تامین درآمد زنان سیاهِ فقیر، عمدتاً از طریق ارائه آموزشهای شغلی و پرداخت هزینههای حمل و نقل است. جالب اینجاست که تشخیص واجد شرایط بودن برای چنین حمایتهایی اغلب مستلزم به پایان رسیدن داراییهای افراد است. از آنجایی که این سیاستها حائز اهمیت هستند، ممکن است که توسط برنامههای عمومی یا خصوصی توسعه دارایی که زنان سیاه را هدف قرار دادهاند، تکمیل و تقویت شوند. به عنوان مثال، سیاستهای مالیاتی که هدف شان حمایت از داراییهای زن سیاه است، ویژه آنهایی که مادرانی مجرد هستند، میتواند مزایای قابل توجهی را البته بدون انگ و برچسبِ «برنامههای به اصطلاح سیاه» فراهم سازد. طرحها و اقدامات بخش خصوصی نیز میتواند سهم مهمی در این زمینه داشته باشد. زنان آمریکایی-آفریقاییتبار، همانطور که حمایت خود را نسبت به کلیساهای سیاه نشان دادند، ظرفیت هزینه کردن، پسانداز کردن و سرمایهگذاری کردن را با درآمدهای بسیار نازل نیز نشان میدهند. استراتژیهای توسعه اقتصادی که رجینا آستین[۴۶] (۱۹۹۷) «انگیزاننده[۴۷]» مینامد و برای امنیت مالی زنان آمریکایی-آفریقاییتبار طراحی شدهاند، باید راهی طولانی را برای از بین بردن نیاز به «صید» یک مردِ دارا، طی کنند.
دومین دلیل پیرو تحلیل قبلی، به اهمیت خانواده به عنوان ابزاری تحلیلی برای نظریهپردازی در اقتصاد سیاسی سیاه مربوط است. بدیهی است که موقعیت و جایگاه خانوادگی به عنوان سازوکاری برای بازتولید سلسلهمراتب طبقاتی عمل میکند. اما اهمیت «پیوند کار/خانواده» که از تجارب زنان سیاه حاصل شده، همچنین در چگونگی تناوب و تغییر این پیوند در مقولههای فراوان تحلیل طبقاتی نهفته است. تحلیلهای طبقاتی موجود بر «فرد» به عنوان واحد اولیه تحلیل تکیه دارند، و دستهبندی طبقات اجتماعی را بر مبنای ترتیببندی «افراد» بر اساس ویژگیهای از پیش انتخاب شده و تجمیع آنها در طبقات انجام میدهند. در مقابل، در نظر گرفتن «خانواده»های آمریکایی_آفریقاییتبار به عنوان واحدهای تحلیل، این فرصت را فراهم میکند که دستهبندی طبقات اجتماعی حول مناسبات مادی و تاریخی واقعی انجام شود. افراد ممکن است بیایند و بروند، اما خانوادههای نژادی که از خویشاوندیهای بیولوژیکی ساخته شدهاند، در طول زمان پابرجا باقی میمانند. بکار بردن «فرد» به عنوان واحد تحلیل، اهمیت درآمد مرد را برای اقتصاد سیاسی سیاه افزایش میدهد. اما حرکت از افراد به خانوادهها به عنوان واحد دیگری از تحلیل طبقاتی، معادلات جنسیتی را تغییر میدهد و زنان را بیشتر در مرکز تحلیل طبقاتی قرار میدهد. همچنین این [واحد تحلیل]، اهمیت نگهداری جمعی داراییهای خانوادگی تاریخی تا الگوهای معاصر غنا و فقر را نشان میدهد. در این دیدگاه، توزیع نابرابر مشاغل و درآمد در میان افراد، در مقایسه با پیامدهای مالکیت سرمایه، کمتر موجب نابرابری در ثروت میشود.
مفهومسازی «طبقه اجتماعی» به واسطه الگوهای نهادینهشده دسترسیِ «گروهی» به ثروت، نه تنها باعث ثبات صورتبندی طبقات اجتماعی در طول زمان میشود؛ بلکه تحلیل جنسیتی حائز اهمیتی را درباره دسترسی زنان سیاه آمریکایی به اموال و داراییها، فراهم میکند. بر مبنای این مفروضات، آرمان خانواده سنتی و انکار آشکار مادران مجرد سیاه، میتواند تبعات به شدت پیچیدهتری در سازمان طبقات اجتماعی آمریکا، بیشتر از آنچه که تصور میشود، در پی داشته باشد. در این شیوه قشربندی سلسلهمراتب طبقاتی_خانوادگی[۴۸]، خانوادههای تحت سرپرستی مادران مجرد بیشتر آسیبپذیر میشوند؛ چرا که به عنوان بدهکاران بین نسلی، پیشروی برای آنها غیر ممکن میشود. در نبود استراتژیهای تولید دارایی، که زنان سیاه را هدف قرار داده باشند، ارزشهای مادی کمیوجود دارد که بتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شده و فرصتهایی را ایجاد کند؛ و مسئله بسیار بدتری که سیاهپوستان آمریکایی را تهدید میکند این است که به طبقه بدهکاران بین نسلی تبدیل شوند، بهویژه در غیاب هر نوع برنامه سیاسی واحدی که نه تنها توزیع درآمد، بلکه توزیع ثروت بینا نسلی را نشانه گرفته باشد.
و آخرین دلیل برمیگردد به اینکه چطور مترکز شدن بر [تجارب] زنان آمریکایی_آفریقاییتبار، برخی پیش فرضهای اولیهی جاری در تحلیلهای اقتصاد سیاسی سیاه را به چالش میکشد. همانطور که تحقیقات فمینیستی به درستی نشان میدهند، مقولات متعددی همچون عرصه عمومی و عرصه خصوصی، کار و خانواده، ساختار و فرهنگ، به شدت بر پیکربندیهای خاص جنسیتی تکیه دارند؛ به طوری که عرصه عمومی، کار، و ساختار به عنوان تلاشی مردانه کدگذاری [رمزگذاری] میشوند، در حالیکه عرصه خصوصی، خانواده و فرهنگ به قُرُق زنان تبدیل میشوند. اما آنچه کمتر مورد توجه قرار گرفته این است که چطور نژاد، طبقه و ملیت به عنوان فرایندهای عرصه عمومی مورد بررسی قرار میگیرند، در حالیکه جنسیت و سکسوآلیته به عنوان مسائلی مربوط به عرصه خصوصی مورد بحث قرار میگیرند. تحلیلهای اقتصاد سیاسی سیاه این دوگانگی بنیادی را بدون چالش باقی گذاشتهاند و تنها آنها را تکرار کردهاند.
تحلیلهای زمینهای اقتصاد سیاسی سیاه در موضوعات مربوط به قدرت دولتی، عملکرد صنعت و بازار کار، و دیگر نهادهای اجتماعی عرصه عمومی، فرایندهای خانوادههای آمریکایی-آفریقاییتبار را در مرتبه دوم قرار میدهند. در این منطق، جنسیت محدود به زنان سیاه میشود، و زنان سیاه در چارچوب خانواده مورد مطالعه قرار میگیرند. به طور مشابه، ارتباط و پیوند دادن فرهنگ آمریکایی-آفریقاییتبار با فعالیتهای خانوادهها و جامعه مدنی سیاه، و متمایز نشان دادن این فرهنگ از فعالیتهای به ظاهر مهمتر حوزهی عمومی، مجدداً جنسیت را در رتبه دوم اهمیت قرار میدهد. فرهنگ در عرصه خصوصیِ خانواده یا در عرصه اجتماع محلی[۴۹] به عنوان عرصه خانگی زنان، کدگذاری [رمزگذاری] و بازتولید میشود. در این شیوه، جنسیت و تمایلات جنسی در مقام نظامهای قدرت به عنوان موضوعات خصوصی کدگذاری میشوند، و تنها زمانی در فعالیتهای عرصه عمومی ظاهر میشوند که دربرگیرنده مقولههای هویتی برای زنان سیاه باشند. در نتیجه بهصورت ظاهری، تلاشهای مردانه معمولاً بالاتر از تلاشهای زنان باقی میمانند؛ چراکه در ظاهر، نژاد، طبقه و ملیت تلاشهای عرصه عمومی را تشکیل میدهند، تلاشهایی که ظاهراً اهمیت بیشتری نسبت به عملکردهای عرصه خصوصی شامل جنسیت و سکسوآلیته دارند. یادآور نحوه برخورد دوبویس با نابرابریهای اجتماعی که نژاد، طبقه، جنسیت، ملیت، و تمایلات جنسی، در مقام نظامهای قدرت، همگی میتوانند در بحثهای اقتصاد سیاسی سیاه ذکر شوند، اما به دلیل نحوه مفهومسازی، دارای وزن نظری نابرابری میشوند. در مجموع، حرکت به سوی یک تحلیل جنسیتی از اقتصاد سیاسی سیاه نیاز به پشتکار بیشتری از اصلاح ابتدایی پارادایمهای از پیش موجود، صرفاً با افزودن تجارب زنان سیاه به آنها، دارد. در مقابل، نظریه معرفتشناسی دیدگاه فمینیسم سیاه عنوان میکند که مقولات متعدد تحلیل، نیازمند تحول دقیقتر و کاملتری است، کاری که توسط دوبویس آغاز شد اما توسط علوم اجتماعی معاصر میتواند بسیار پیشتر برود.
منبع انگلیسی:
Collins, Patricia Hill (2000). Gender, Black Feminism, and Black Political Economy. The Annals of the American Academy of Political and Social Science. ۵۶۸, ۴۱-۵۳.
این مقاله پیش از این در کتابی با عنوان «مجموعه مقالاتی درباره گرهگاه جنسیت و دیگر نظامهای سلطه»، توسط نشر شیرازه در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است.
ارجاعات متن:
- Anthias, Floya and Nira Yuval-Davis. 1992. Racialised Boundaries: Race, Nation, Gender, Colour and Class in the Anti-Racist Struggle. New York: Routledge.
- Austin, Regina. 1997. Nest Eggs and Stormy Weather: Law, Culture, and BlackW omen’sL acko f Wealth.U niversity of Cincinnati Law Review 65(3):765-86.
- Brewer, Rose. 1993. Theorizing Race, Class and Gender: The New Scholar-ship of Black Feminist Intellectuals and Black Women’s Labor. In Theoriz-ing Black Feminisms: The Visionary Pragmatism of Black Women, ed. Stanlie M. James and Abena P. A. Bu-sia. New York: Routledge.
- Collins, Patricia Hill. 1998a. Fighting Words: Black Women and the Search for Justice. Minneapolis: University of Minnesota Press.
- Collins, Patricia Hill. 1998b. It’s All in the Family: In-tersections of Gender, Race, and Na-tion. Hypatia 13(3):62-82.
- Collins, Patricia Hill. 2000. Black Feminist Thought: Knowledge, Consciousness, and the Politics of Empowerment. 2d ed. New York: Routledge.
- Cooper, Anna Julia. 1892. A Voice from the South; by a Black Woman of the South. Xenia, OH: Aldine Printing House.
- Gilkes, Cheryl Townsend. 1996. The Margin as the Center of a Theory of History: African-American Women, Social Change, and the Sociology of W.E.B. Du Bois. In W.E.B. Du Bois on Race and Culture, ed. Bernard W. Bell, Emily R. Grosholz, and James B. Stewart. New York: Routledge.
- James, Joy. 1996. The Profeminist Poli-tics ofW.E.B. Du Bois with Respects to Anna Julia Cooper and Ida B. Wells Barnett. In W.E.B. Du Bois on Race and Culture, ed. Bernard W. Bell, Emily R. Grosholz, and James B. Stewart. New York: Routledge.
- Mullings, Leith. 1997. On Our Own Terms: Race, Class, and Gender in the Lives of African American Women. New York: Routledge.
- Nnaemeka, Obioma. 1998. Introduction: Reading the Rainbow. In Sisterhood, Feminisms, and Power: From Africa to the Diaspora, ed. Obioma Nnaemeka. Trenton, NJ: Africa World Press.
- Omolade, Barbara. 1994. The Rising Song of African American Women. New York: Routledge.
- Wells-Barnett, Ida. 1995. Lynch Law in America. In Words of Fire: An Anthol-ogy of African-American Feminist Thought, ed. Beverly Guy-Sheftall. New York: New Press.
پانوشتها:
[۱] Standpoint Epistemology
[۲] Intersectional Paradigms
[۳] ویلیام ادوارد بودگار دوبویس (۱۸۶۸- ۱۹۶۳)؛ جامعه شناس، تاریخدان و فعال حقوق مدنی در امریکا.
[۴] Context
[۵] Mutually Constructing Systems
[۶] Interconnected
[۷] Intersecting
[۸] Community
[۹] Sexist
[۱۰] Theoretical Significance
[۱۱] as Honed at the intersection of
[۱۲] Anna Julia Cooper
[۱۳] Ida B. Wells-Barnett
[۱۴] A Voice from the South
[۱۵] Lynching
[۱۶] Institutionalized Rape
[۱۷] Gilkes and James
[۱۸] Black feminist standpoint epistemology
[۱۹] معرفت شناسی فمینیسم سیاه شامل قوانینی بود که برای راهنمایی فرایندهای ساخت دانش و اعتبار بخشی دانش مورد استفاده بودند. در اندیشه فمینیسم سیاه، من چهار ویژگی خاص از فرایند اعتبار بخشی به دانش که برای زنان سیاه آمریکایی به عنوان یک مجموعه کاربرد دارد را مشخص کردهام (کالینز، ۲۰۰۰: فصل ۱۱). به زبان مبارزه، من اهمیت معرفت شناسی فمینیسم سیاه را برای بررسی سوال بزرگتر درباره توسعه معرفت شناسیِ توانمندسازیِ پروژههای عدالت اجتماعی به کار برده ام (کالینز، a1998: 229-52).
[۲۰] Interconnectedness
[۲۱] Labor
[۲۲] Centering Approach
[۲۳] Pivoting the Center
[۲۴] Multiple Angles of Vision
[۲۵] Recounting
[۲۶] Accompanied
[۲۷] prevailing understandings
[۲۸] Income-based approach
[۲۹] consumer racism
[۳۰] converge
[۳۱] Black family organization
[۳۲] بدنه مرتبط تحقیقات فمینیسم سیاه، دادههای معتبر بیشتری درباره امپریالیسم برای توضیح وضعیت اقتصادی آمریکاییان آفریقاییتبار، بهخصوص فقر آنها، فراهم میکند (برورر، ۱۹۹۳؛ اومولاد، ۱۹۹۴؛ مولینگز، ۱۹۹۷). چنین مطالعهای نیز کار زنان سیاه را تحلیل میکند اما تحلیل را ورای کار مزدی گسترش میدهد تا کار بدون مزد را شامل شود. در این تحقیقات کارِ مزدی و بدونِ مزد زنان سیاه (کار تولیدی و بازتولیدی) به عنوان مشخصه مهم اقتصاد سیاسی سیاه ظاهر میشود. زنان سرپرست خانواده بدون شریک مرد بزرگسال با وضعیت دشوار مضاعفی مواجهاند؛ آنها فاقد دسترسی به دستمزد مردانهاند و باید وظایف کار بازتولیدی را بدون کمک مردانه بر عهده گیرند.
[۳۳] wealth-based approaches
[۳۴] income-generating property
[۳۵] disposition of wealth
[۳۶] Black diasporic feminisms
[۳۷] فمینیسم دیاسپورایی سیاه، شامل ادبیات بزرگ و در حال رشدی است (نگاه کنید به نیمهکا ۱۹۹۸) و من در اینجا تنها بخشی از آن را برجسته کردهام.
[۳۸] miscegenation
[۳۹] intergenerational
[۴۰] mixed-race children
[۴۱] Black feminist standpoint epistemology
[۴۲] Traditional Family Ideal
[۴۳] rhetoric
[۴۴] allegedly natural institution
[۴۵] Asset-building strategies
[۴۶] فمینیست سیاه، استاد مدرسه حقوق دانشگاه پنسیلوانیا.
[۴۷] Nest egg
[۴۸] class-stratified family hierarchy
[۴۹] community