چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

چهارشنبه ۵ اردیبهشت ۱۴۰۳

تنهایی آدمی در شعر نیما – محمود طوقی

«ری را » شعری از نیمایوشیج

این شعر دیالوگی ست یکطرفه بین  یک مردایلیاتی و یک زن روستایی در یک شب بارانی در کلبه ای تک افتاده، در منطقه ای جنگلی که در چشم اندازش یک مزرعه و یک قطعه ای جنگلی و یک برکه آب است

در چنین فضایی مرد صدایی می شنود که نخست بنظرش می رسد صدای انسانی ست که دارد چیزی می گوید یا کسی را به کمک می طلبد اما کمی بعد شک می کند که این صدا صدای یک انسان باشد .چرا که او قبلاً صدای آدمیان را شنیده است.

و در آخر این دیالوگ با ری را که در تمامی داستان شنونده است نه گوینده از سردرگمی وتعجب خود حرف می زند که کسی که او نمی داند کیست یا چیست می خواهد حرفی بزند ،آوازی بخواند اما در حالی که دوست داردبخواند وبگوید نمی تواند؛نگاه کنیم:    

ری راصدا می آید امشب

شعر این گونه آغاز می شود که زنی بنام ری را مورد خطاب قرار می گیرد. بچه خاطر .؟

بخاطر آن که مردی که در نزدیکی اوست صدایی شنیده است .

 این زن چه کسی ست ؟.

به احتمال قریب به یقین زن اوست یا کسی ست که با او بسیار نزدیک است .

چرا ؟

بخاطرآن که در نیمه شبی که هوا بارانی ست در کنار اوست .

این صدا از کجا می اید؟

از پشت گاج

ازپشت درختانی جنگلی که آن سوی مزرعه در کناربرکه آبی واقع شده است .

که بند آب

برق سیاه تابش

تصویری از خراب در چشم می گشاید

برکه آبی که تابشی ازسیاهی درآن نشان می دهد اوضاع زمان و مکان خراب و بحرانی ست.

این صدا چه نوع صدایی ست؛

گویا کسی ست که می خواند

صدای آدمی ست احتمالاً؛صدای انسانی ست که دارد ترانه یا مصیبت یا شعری را می خواند یا کسی را به کمک می طلبد.

اما بی درنگ شک می کند و به ری را می گوید

اما صدای آدمی این نیست

این صدایی که او شنیده است  بنظر نمی رسد صدای انسان باشد.

چرا؟چرا این صدا صدای آدمی نیست؟

با نظم هوشربای،من

آواز های آدمیان را شنیده ام

برای آن که اوقبلاً صدای آدمیان را شنیده است

کجا و چگونه؟

در گردش شبانی سنگین

زاندوه های من

سنگین تر

در شب هایی که اندوهگین بوده است  وبرای از یاد بردن اندوهش مجبور بوده است در تاریکی شب که ازاندوه های او تاریک تر بوده است قدم بزند.

از کجا مطمئن است  این صدایی که شنیده است صدای آدمیان نیست.

وآواز های آدمیان را یکسر

من دارم از بر

شکی ندارد که آن صدا صدای آدمیان نیست بخاطر آن که تمامی آوازها و صداهای آدمیان در ذهن و روح او حک شده است وهمه رااز حفظ است.

آیا مرد ایلیاتی به شنیده هایش اطمینان صددرصد دارد؟

آری

یک شب درون قایق ،دلتنگ

خواندند آن چنان

که من هنوز هیبت دریا را

در خواب می بینم

بله اطمینان دارد. یک شب که با ماهیگیران دردریا بوده است. ماهیگیران آن چنان دلتنگ آواز می خوانند که  او هر شب آن منظره را در خواب می بیند. تمامی هیبت آن شب مدام بخواب او می آید. و اورا رها نمی کند.

وباز مرد ایلیاتی ری را را صدا می کند و می گوید

ری را، ری را

چرا مرد ایلیاتی دوبار ری را را صدا می کند .چرا حواس ری را از آن چه او می گویدوبرای او مهم است پرت شده است ؟.آیا واقعه مهمی در حال اتفاق افتادن است؟ آیا ری را هم صدا هایی را که او شنیده است دارد می  شنود که بهم ریخته است ؟.آیا ری را هوش و حواسش با او نیست که او مجبور می شود دوبار او را صدا کند.اگر این گونه است چرا؟

مرد ایلیاتی به ری را چه می خواهد بگوید؟ 

دارد هوای آن که بخواند

در این شب سیاه

در این شب تاریک کسی حرفی برای گفتن دارد .می خواهد حرفی بزند.

اما این چه کسی ست که در این شب سیاه می خواهد حرف ناگفته و مهمی را بگوید

این حرف و حدیث چه موضوع و مضمونی دارد.؟

او نیست با خودش

چرا آن که می خواهد حرفی بزند ویا دیگری را به کمک به طلبد با خودش نیست.؟چرا به موقعیتش آگاه نیست؟چه اتفاقی افتاده است که او این قدر بهم ریخته است که خودش را فراموش کرده است .

اورفته با صدایش

این گفتن چه مضمون تلخ یا سنگین و یا اندوهناکی دارد وچقد بار معنایی آن سنگین و پر خوف است  که او را با خود برده است.

اما خواندن نمی تواند

چرا ؟

این کیست یا چیست که دلش می خواهد در این شب سیاه با دیگری حرف بزند اما نمی تواند .

چرا نمی تواند با دیگران حرف بزند؟چه اتفاقی افتاده است که او را از درون بحدی متلاشی کرده است که او بخودش وبا خودش نیست؟

این چه حرف و حدیثی بوده است که اورا با خود تا نا کجای جهان برده است. و آن قدر او را به اعماق غم واندوه ویا بهت وحیرت  ویا خوف ووحشت کشانده است که نمی تواند لب از لب باز کند.

داستان ری را داستان انسان رها شده در تنهایی است . داستان فاصله آدمی با آدمی است. ری را داستان فاصله هاست. داستان فاصله ای است که اجازه نمی دهد انسان صدای کسی را بوضوح بشنود و آن قدر این فاصله زیاد است که در آن چه شنیده است یا می شنود شک می کند.ودر این شک و حیرت میان حقیقت و خیال کسی نیست که او را کمک کند حتی ری را حتی زن او که در نزدیکی اونشسته است.ری را داستان شک و حیرت و گم شده گی آدمی ست.

ری را داستان انسانی ست که دارد با خودش حرف می زند.تنها ،و دور افتاده در روزگاری که زمان و مکان ، آسمان و زمین با او به مهر نیست.واز تبیین آن چه که دارد اتفاق می افتد عاجز است .ری را داستان انسان تک افتاده در روزگاری ست که رابطه آدم ها با هم  بر می گردد به گذشته ای دور و اکنون این رابطه دیگر وجود ندارد.

باید دید چرا شب است .چرا شب از شدت شب بودن سیاه است.این سیاهی ریشه در کجای حوادث جهان دارد. چرا آدمی آنقدر با دیگران فاصله دارد که صدا هایی را که می شنود برایش مفهوم نیست. چرا ترانه ماهیگیران اندوهناک است. چرا دلتنگی ترانه های ماهیگیران مرد ایلیاتی را در خواب هم رها نمی کند.چرا کسی می خواهد حرفی بزند به دلایلی بسیار قادر به سخن گفتن نیست.چرا آدمی هوش و حواسش را از دست داده است.

چرا ری را خاموش است و حضورش را با موافقت یا مخالفت تعین نمی بخشد.چرا حواس ری را به کسی که دارد با او حرف می زند نیست و او مجبور است برای هشدار به مخاطبی که در خواب است یا هوش و حواسش جای دیگری ست اورادوبار صدا کند تا به او بگوید چه اتفاقی در حال افتادن است.  

بنظر می رسد این پرسش ها،پرسش هایی بنیادی اند وباید روی این وضعیت سو رئال بیشتر خم شد که چرا رابطه انسان با محیطش و خودش ودیگران بدینجا رسیده است واین اندوه ،این اعتراض واین سر گشتگی ریشه در کجای زمانه ما دارد.وآیاپژواک تنهایی آدمی همان تصویر خرابی ست که در طبیعت دیده می شود.

https://akhbar-rooz.com/?p=101547 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x