روشن است که؛ “استاد غزل سعدی است”
هرگاه از مقابل عکس تو بگذرم
سیمای مهربان ترا خوب بنگرَم
بغضَم گلو گرفته و در پیش عکس تو
وقتَست آنکه سفره ی دل را بِگُستَرم
آن روز سردِ بهمن و جایی جنوب شهر
گویی هم اینک است ، تویی در برابرم
از لابِلای کاغذ شبنامه ها سَرَک
بر می کشید جمله ، ز اوراقِ ” اَختَرَم “
در پای ِ کوره پُتک به سِندان چو میزدی
گفتم : چه می کنی ؟ و تو گفتی: “چَلَنگرَم”
دِل را به توده دادی و رفتی زِ چشم من
از تو به غیر ِ این نَشَود هیچ باورَم
سالِ سیاه و بهمن ِ پیچیده در دروغ
هرگز نگشته پاک ز اوراق ِ دفترم
باور مکن که نادِ مم از راه رفته چون
با پای خسته نیز هنوزم بر آن سرم
خون می چِکَد زِ دفتر آزادگان و من
خونین دلِ تمامی ِ گلهای پر پر م
۲۱ ژانویه ی کُرُنایی ۲۰۲۱
بهمن خان بررگوار سلام عرض میکنم، رستم هستم از ساربروکن شما را واقعن ستایش میکنم. یاد رفیق شهیدمان حسن صرافپور همیشه زنده است و اولین باراست که بعداز سی و شش سال کسی باین زیبایی از او از چلنگر از ایسکرا(اختر) و همه رفقای توده ای اینطور عاشقانه و درد مندانه یاد کرده . امیدوارم درست درک کرده باشم چون شعر شما و کلماتی که بین ما رایج بود مرا یاد حسن انداخت. شما همیشه معلم من بوده اید هرجا باشید عمرشما بقول فرمایش خودتان ( با عزت و شرافت ) دراز باشد.
ارادتمندتان ر-پ