پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

جنگ سرد؛ نشانه های تلاش برای ایجاد شکاف درون چپ. مانتلی ریویو – ترجمه: حسین غبرایی

امروز نشانه هايی وجود دارد که جنگ ايدئولوژيکی برای چند دسته کردن کردن چپ و پايان دادن به آن در زمان ما دوباره زنده می شود. اما تنها پاسخ، تلاش برای دستیابی به دیدگاهی مستقل، انتقادی و در واقع سوسیالیستی است

ایالات متحده آمریکا اکنون جنگ سرد تازه ای را با روسیه و چین آغاز کرده که تمرکز بیشتری بر چین دارد. روسیه بر این باور است که شروع جنگ سرد جدید نتیجه مستقیم استراتژی جهانی سرمایه داری به رهبری ایالات متحده طی دهه های پس از فروپاشی اتحاد شوروی بوده است. در خلا جریان چپ جهانی پس از محو شوروی، استراتژی دراز مدت آمریکا (آنطوریکه بلافاصله پس از جنگ خلیج فارس با عراق توسط پل وولف وایتزر اعلام شد) در جهت گسترش سریع تر سلطه ژئوپولیتیکی بود تا بتواند به عنوان تنها قدرت باقیمانده تک قطبی مستقر شود. این امر منجر به جنگ های متعدد، مداخلات نظامی و تاکتیکهای سیاسی قدرتمندی در مناطقی شد که قبلا صحنه درگیری های قدرت های جهانی (شامل بخش هایی از خاورمیانه ) و یا دولت هایی بودند که بخشی از اتحاد شوروی و یا در حوزه کنترل سیاسی آن قرار داشتند (جان بلامی فاستر” امپراتوری جدید کنترل ژئوپولیتیک”ژانویه ۲۰۰۶ ” گزارش ماهانه”صفحه ۹-۱۴).

در اروپا سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) به ویژه از طریق تجزیه اجباری یوگسلاوی خود را به سمت شرق ” کشور های موجود سوسیالیستی ” گسترش داد (دایانا جانستون”جنگهای صلیبی احمقانه” گزارش ماهانه ۲۰۰۳ ). در ۲۰۰۴ ناتو شبکه نفوذ خود را به جمهوری اوکراین که قبلا بخشی از اتحاد شوروی سابق بود گسترانید و به مرزهای روسیه رسید. در خاور میانه، غرب حکومت های عراق و لیبی را سرنگون و از جنگ علیه سوریه حمایت کرد. در ۲۰۰۷ ایالات متحده فرماندهی نظامی مستقلی ” آفریکام (Africom ( را برای گسترش عملیات نظامی در کل قاره آفریقا تشکیل داد.

اگر چه این گسترش حوزه ژئوپولیتیکی آمریکا با واکنش های جدی روسیه روبرو شد که تحت کنترل ولادیمیر پوتین تلاش داشت موقعیت خود را به عنوان قدرتی بزرگ، اما این بار به عنوان کشوری کاپیتالیستی تثبیت کند. در واکنش به کودتای سیاسی حمایت شده توسط ناتو در اوکراین در سال ۲۰۱۴، روسیه شبه جزیره کریمه را بعد از یک نظر خواهی تحت عنوان دفاع از شهروندان خود در شرق اوکراین و حفاظت از مرزهای شرقی از طریق مداخله محدود و تقریبا پنهان به خاک خود ضمیمه کرد. اما واشنگتن آن را به عنوان اقدامی خشونت آمیز به تصویر کشید و آن را مبنای افزایش تحریم ها علیه روسیه قرار داد. در همان زمان روسیه هم تلاش های ناتو برای سرنگونی رژیم سوریه را ناکام گذاشت.

دولت ترامپ از همان آغاز با هدف ایجاد جنگ سرد جدیدی با چین که آن را تهدید بزرگتری می دانست به دنبال تنش زدایی با روسیه بود. گرچه دمکرات ها (با حمایت سرویس های اطلاعاتی ) تلاش کردند که به جنگ سرد با روسیه ادامه دهند و ترامپ را به نرمش در برابر پوتین متهم کردند اما در همان زمان به سرعت به باند واژگونی ضد چینی پیوستند. نتیجه این جنگ سرد جدید در قرن بیست و یکم ایجاد قدرتی جهانی شامل آمریکای شمالی (آمریکا، کانادا )، اروپا و ژاپن بود که برای حفظ امپراتوری باید در برابر روسیه و چین مقاومت کنند و باید به اتحادی دفاعی نزدیک شوند. بنابراین جهان با خطر روز افزون جنگی روبروست که در آن احتمال استفاده از بمب های هسته ای وجود دارد.

جنگ سرد جدید با توجه به اهداف چین، از درگیری گذشته با روسیه بسیار جدی تر است، به این دلیل که به طور مستقیم کنترل ایالات متحده بر اقتصاد جهانی را به خطر می اندازد. در دهه ۱۹۷۰ جهان غرب به عنوان بخشی از استراتژی اصلی خویش که توسط ریچارد نیکسون و هنری کیسنجر طراحی شد تصمیم گرفت سیاست خود را از حالت به اصطلاح ” کنترل” به نوعی همکاری تغییر دهد، با این فرض که اقتصاد چین که رشد سریعی را تجربه می کرد تحت کنترل سیستم جهانی سرمایه داری قرار گیرد. انگیزه های این امر تمایل شرکت های چند ملیتی برای جای پایی در بازار گسترده چین بود. با استقرار بسیاری از تولیدات کشورهای غربی به دلیل هزینه های بسیار اندک نیروی کار، چین با سرعت، عنوان مرکز تولید جهانی را به دست آورد و در سال ۲۰۰۱ به سازمان تجارت جهانی پذیرفته شد.

چین گرچه هنوز هم از نظر سرانه تولید ناخالص داخلی (GDP)کشوری فقیر است، اما در بیست سال گذشته از رتبه ششم به عنوان دومین اقتصاد بزرگ جهان دست یافت، طی سه دهه، رشد تولید ناخالص داخلی آن بیش از شش درصد بوده است. این کشور از نظر تولیدات صنعتی در جهان پیشتاز است و سی درصد تولید صنعتی جهان را به خود اختصاص داده و بزرگترین شریک اقتصادی تقریبا سه چهارم اقتصاد جهان است. یک چهارم نیروی کار علمی، تکنیکی، ریاضیات و مهندسی جهان را در اختیار دارد. ابتکار جهانی( کمربند و جاده ) بسرعت نفوذ اقتصادی جغرافیایی اش را گسترش داد(مقاله کاد پرواز نخواهد کرد، این هم دلیل، نوشته بهادرا کومار Indian punchline 13 oct  2020).

در آخرین پیش بینی صندوق بین المللی پول (IMF)چین ۵۱ در صد از رشد اقتصادی جهان را در سال ۲۰۲۰-۲۱ بعهده خواهد داشت. در همین حال اقتصاد ایالات متحده (همراه با اروپا و ژاپن ) پنجاه سال است که در دام رکود مالی گرفتار شده است؛ پدیده ای که در تمام این دوران توسط “گزارش ماهانه” بیان شده و سرانجام پس از بحران عظیم مالی ۱۰-۲۰۰۸  در اقتصادمان مستقر شد. این تحولات در واشنگتن منجر به موضع گیری جنگ طلبانه ای نسبت به چین شده است، موضوعی که در دولت اوباما پدیدار و در دولت ترامپ به اولویت بدل گشت. طبقه حاکم ایالات متحده و اکثریت شرکتهای چند ملیتی غربی آن به این نتیجه رسیده اند که اگر هم چنان از چین و جهان جنوب بهره بگیرند سلطه دراز مدت آنها که با سلطه ایالات متحده همبسته است در معرض تهدید قرار می گیرد. حتی قبل از انتخابات ۲۰۱۶ ترامپ و مشاور ارشد وی استیو بنن بر لزوم مبارزه با سلطه جویی چین تاکید داشتند، که بنن آن را (جنگ جهانی برای حیات) نامیده بود. ترامپ پیتر ناوارو نویسنده کتاب “جنگ های آینده با چین و مرگ توسط آن ” را به عنوان مشاور اصلی تجارت خود منصوب کرد (جان بلامی فاستر “ترامپ در کاخ سفید “نیویورک گزارش ماهانه ۲۰۱۷). به دنبال آن جنگی تجاری با چین آغاز شد که در میانه همه گیری کویید ۱۹ بیشتر تشدید شده است. هدف اصلی شرکتهای چند ملیتی ایالات متحده از این جنگ تجاری این است که بتوانند محصولات کلیدی صنعتی زنجیره کالاهای جهانی خود را از چین به سایر اقتصادهای جهان جنوب مانند مکزیک یا هندوستان که در آنها هزینه نیروی کار بسیار اندک است منتقل کنند و “به ماه عسل اقتصادی با چین ” پایان دهند (مایک کالاگر “آمریکا در جنگ سرد با چین است ” وال استریت ژورنال جون ۲۰۲۰ ).

در همین حال ایجاد تجمع گسترده ای از ارتش آمریکا نشان از لزوم آمادگی برای جنگ با چین را توجیه می کند. وزارت امور خارجه آمریکا تحت نظر مایک پمپئو به صراحت از جنگ سرد جدیدی با چین سخن می گوید که حزب کمونیست چین را هدف قرار داده و به دنبال شکست دولت فعلی آن است. این امر به نیروهای غربی اجازه می دهد تا با دخالت خود بار دیگر چین را تابع اهداف خود سازند (بدون شک با تکرار انواع “شوک درمانی” که توسط غرب در دهه ۱۹۹۰ بر ضد روسیه اجرا و منجر به تخریب اقتصاد آن شد).

رویداد مهم در جنگ سرد جدید ایجاد چهارمین ” کمیته خطر کنونی ” (CDP4) در سال ۲۰۱۹ است که نقشی اساسی در طرح استراتژی های جنگ سرد در دوران مک کارتی، رونالد ریگان و بعد از یازده سپتامبر داشت. اصلی ترین چهره این چهارمین کمیته استیو بنن است. این کمیته بر عکس گذشته ها که از هر دو حزب تشکیل می شد بطور قابل توجهی تحت سلطه جمهوریخواهان است و فقط چین را هدف گرفته و بطور ضمنی احتمال تنش زدایی با روسیه را حفظ می کند. با این وجود دمکرات ها هیچگاه در حمله به چین کوتاهی نکردند و در مبارزات انتخاباتی جو بایدن، چین نه تنها به نقض حقوق بشر بلکه به “نسل کشی ” متهم شد و دمکرات های سنا خواستار افزایش ۳۵۰ میلیارد دلار بودجه برای پنتاگون طی یک دهه برای مبارزه با چین شدند(سیاست چینی جو بایدن) نیویورک تایمز ۶ سپتامبر ۲۰۲۰ “استراتژی ۳۵۰ بلیون دلاری ضد چینی نمایندگان دمکرات سنا ” نیویورک تایمز ۱۷ سپتامبر ۲۰۲۰ ).

جنگ های سرد یکی از اشکال ویژه چند تکه کردن روشنفکران چپ و حل کامل مسئله مخالفان است. در دوره مک کارتی” کنگره آزادی فرهنگی “(سی سی اف ) و همتای آمریکایی آن” کمیته آزادی فرهنگی آمریکا”(ای سی سی اف) هر دو توسط سازمان سیا تامین مالی می شدند، روشنفکران بسیاری استخدام شدند که به ساختار ایدئولوژی جنگ سرد کمک کنند که نتیجه اش انتشار تعداد زیادی از مقالاتی بود که در مجلات تحت حمایت سیا در دوران پس از جنگ دوم منتشر می شد. همه آنها ایده “پایان ایدئولوژی “را تبلیغ می کردند. از میان صدها روشنفکر ضد کمونیست که توسط این سازمان های فرهنگی سود می بردند افراد برجسته ای مانند تئودور آدورنو، هانا آرنت، دانیل بل، ایزایا برلین، سیدنی هوک، آرتور کستلر، اروینگ کریستول، جرج کنان، دوایت مک دونالد، رینهولد نیبور، مایکل پولانی، دیوید ریزمن، آرتور شلزینگر جونیور و لیونل تریلینگ را می توان نام برد (جنگ سرد فرهنگی نیویورک ۲۰۱۳ فرانسیس استونر ساندرز). ” پاتریک ایبر مجلات ادبی برای سوسیالیستها با بودجه سیا “۲۴ اگوست  2014.

آدورنو که در آلمان غربی ساکن بود علیه فیلسوف مارکسیست گئورگ لوکاچ در مجله (DER Monat)در آلمان که توسط ارتش آمریکا منتشر می شد و بودجه اش را سیا تامین می کرد مقاله ای نوشت که توسط مجله “درگیری ” encounter  با تامین بودجه در لندن ترجمه شد ). این مسئله هنگامی روی داد که خود لوکاچ به خاطر مشارکت در دولت سوسیالیست (IMRE Nagy  ) در پی اشغال مجارستان توسط نیروهای شوروی در حبس خانگی بود ( تئودور آدورنو، والتر بنیامین، ارنست بلوخ، برتولت برشت و گئورگ لوکاچ” زیبایی شناسی و سیاست”لندن ۲۰۰۷ صفحات ۷۶،۱۵۱،۱۴۳ ( استفان مزاروش قدرت ایدئولوژی انتشارات دانشگاه نیویورک۱۹۸۹-صفحات ۱۹-۱۱۸ ).

امروز نشانه هایی وجود دارد که چنین جنگ ایدئولوژیکی برای چند دسته کردن  کردن چپ و پایان دادن به آن در زمان ما دوباره زنده می شود. اما تنها پاسخ، تلاش برای دستیابی به دیدگاهی مستقل، انتقادی و در واقع سوسیالیستی است. مادامی که دنبال جهانی از تحولات انقلابی هستیم، انگیزه امپریالیستی برای تداوم هژمونی جهانی ایالات متحده هر چه قدر شدیدتر شود، شنیدن صداهای غیر استعماری به ویژه از جهان جنوب برای ما بیشتر حیاتی است.


تاریخ انتشار مقاله به انگلیسی: اول دسامبر ۲۰۲۰
از سرمقاله سردبیران مجله ماهانه مانتلی رویو( Monthly Revuew)


*توضیح:

Quad سازمانی چهارگانه با پیوند های استراتژیک بین هندوستان، ژاپن، استرالیا و آمریکا که نوعی ناتو آسیایی است.  

G.D.P   Gross Domestic Product

Quad   Strategic ties between US, India, Japan, and Australia

CCF   Congress of Cultural Freedom                                 

ACCF   American Committee for Cultural Freedom

https://akhbar-rooz.com/?p=101715 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
حمید قربانی
حمید قربانی
3 سال قبل

به باور من، اکر خواهان این هستیم که فعالیت ما، به عنوان چپ کمونیست و نه باصطلاح در نام کمونیست و در عمل راست رفرمیست و خواهان اصلاح این نظام موجود یعنی سرمایه داری امپریالیستی چه غرب یعنی سرمایه داری ایالات متحده و اتحادیه اروپا باضافه ژاپن و استرالیا و شرق یعنی چین ، روسیه و هند و غیره هستند، منجر به واژگون سازی نظام حاکم و ایجاد جامعه کمونیستی، یعنی تنها جامعه نجات از نابودی همگانی، گردد، باید به استراتژی مبارزه طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریا گردیم، یعنی استراتژی مارکسی لنینی را برگزینیم، یعنی با ایجاد حزبی که هدف خود را آماده کردن پرولتاریای کشوری و جهانی برای به پیروزی رساندن انقلاب قهری کمونیستی و درهم شکستن دولت کنونی و ایجاد دیکتاتوری پرولتاریا، تنها دولت دوران گذار از سرمایه داری به کمونیسم باشیم و گرنه، سرمایه چه در جنگ و چه در صلح ما را خُرد خواهد کرد. به این چند فاکت توجه کنید. راه میان بری موجود نیست، باید شهامت و اراده به دریا زدن را یافت و اگر نه، خفه خواهیم شد.

کارل مارکس خود را در سال ۱۸۵۲، چنین به تصویر میکشد: ” تا آنجا که به من مربوط می شود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشف پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت نشان دادن این نکته ها بود:

۱ )هستی ِ طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِ خاصی در تکامل تولید است.۲) پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری ِ پرولتاریا منجر می شود.۳) این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی ِ طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بود.”نامه به ژزف وایدمایر.

و در این مورد لنین می گوید: “ما کاملا بر روی اساس تئوری مارکسیستی ایستادگی می کنیم؛ تصرف قدرت سیاسی توسط پرولتاریا……” البته، کارل مارس و فردریش انگلس در سال ۱۸۴۸ هم نوشته بودند :

“ما ضمن تشریح عام ترین مراحل رشد پرولتاریا جنگ داخلی کم و بیش نهان درون جامعه ی کنونی را تا لحظه ای که این جنگ به انقلاب می انجامد و پرولتاریا با سرنگون ساختن قهری بورژوازی، حکومت خویش را بنیاد می نهد، دنبال کردیم. ” پایان فصل اول مانیفست حزب کمونیست و مخصوصا بعد از پیروزی و شکست خونین کارگران در کمون پاریس کلا به این نتیجه رسیدند که پرولتاریا نمی تواند از دستگاه دولتی موجود برای رسیدن به اهدافش استفاده نماید:” کمون ثابت کرد که طبقه ی کارگر نمی تواند به طور ساده ماشین دولتی حاضر و آماده ای را تصرف نماید و آنرا برای مقاصد خویش به کار اندازد.” مانیفست کمونیست، پیشگفتار چاپ آلمانی، سال ۱۸۷۲. حروف درشت از من است.

بنا بر این طبقه کارگر، نمی تواند به این قانع شود که

دولت کنونی را تصرف کند و از آن برای رسیدن به اهداف خویش استفاده نماید و بنا بر این مجبور است و باید به استراتژی درهم شکستن، خُرد کردن، داغان کردن، درهم کوبیدن دولت موجود بپردازد که به قول لنین در جزوه مارکسیسم و دولت از آن به بعد در نوشته های مارکس و انگلس نمودار شدند.

لنین در دولت و انقلاب اعلام نمود :” پنجم. در همان تألیف انگلس که استدلال مربوط به زوال دولت را همه از آن بخاطر دارند، استدلالى راجع به اهمیت انقلاب قهرى وجود دارد. در اینجا ارزیابى تاریخى انگلس در باره نقش این انقلاب به یک ستایش نامه واقعى در وصف آن مبدل می گردد. این موضوع را “کسى بخاطر ندارد”[تدوین کنندگان برنامه حزب کمونیست ایران و بعدها دنیای بهتراصولا چنین چیزی را نخوانده اند؟!- من] سخن گفتن درباره اهمیت این اندیشه و حتى تفکر درباره آن در احزاب کنونى سوسیال دمکرات رسم نیست و در ترویج و تبلیغ روزمره میان توده‌های کارگر این اندیشه‌ها هیچگونه نقشى بازى نمیکند، و حال آنکه این اندیشه‌ها با موضوع “زوال” دولت ارتباط ناگسستنی دارد و با آن کل موزونی را تشکیل می دهد.

اینک این استدلال انگلس:

” … درباره این که قوه قهریه در تاریخ نقش دیگرى نیز ایفا می کند» (علاوه بر عامل شر بودن) «که همانا نقش انقلابى است، درباره این که قوه قهریه، بنا به گفته مارکس، براى هرجامعه کهنه‌اى که آبستن جامعۀ نوین است، بمنزله ماماست، درباره این که قوه قهریه آنچنان سلاحیست که جنبش اجتماعى بوسیله آن راه خود را هموار میسازد و شکلهاى سیاسى متحجر و مرده را درهم میشکند – درباره هیچیک ازاینها آقاى دورینگ سخنى نمی گوید، فقط با آه و ناله این احتمال را میدهد که براى برانداختن سیادت استثمارگران، شاید قوه قهریه لازم آید – واقعا که جاى تأسف است! زیرا هرگونه بکار بردن قوه قهریه بنا به گفته ایشان، موجب فساد اخلاقى کسانى است که آن را بکار می برند و این مطالب علیرغم آن اعتلاى اخلاقى و مسلکى شگرفى گفته می شود که هر انقلاب پیروزمندانه‌اى با خود به همراه میآورد! این مطالب در آلمانى گفته میشود که در آن تصادم قهرى، تصادمى که به هرحال ممکن است به مردم تحمیل گردد، حداقل این مزیت را دارد که روح آستان‌بوسى، روحى را که درنتیجه خوارى و ذلت جنگ سى ساله در اذهان مردم رسوخ کرده است، از بین ببرد. و آن وقت این شیوه تفکر تیره و پژمرده و زبون کشیشانه جسارت دارد خود را در برابرانقلابى‌ترین حزبى که تاریخ نظیرآن را ندیده است عرضه دارد.” (ص ١٩٣ چاپ سوم آلمانى، پایان فصل چهارم بخش دوم.)، ” « بدون انقلاب قهرى، تعویض دولت بورژوایى با دولت پرولترى محال است. نابودى دولت پرولترى(دیکتاتوری پرولتاریا- من) و بعبارت دیگر نابودى هر گونه دولتى جز از راه “زوال” از راه دیگرى امکان پذیر نیست.»، لنین- دولت و انقلاب.

و خیلی صریح و واضح از ۲ مسئله، یعنی انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریای مسلح به دفاع برخواست و اپورتونیست های لانه کرده در انترناسیونال دوم – انترناسیونال سوسیالیستی را افشاء نمود و نشان داد که تئوری طبقاتی دیدن دولت به عنوان نیروی سرکوب گر “زور سازمان یافته طبقه حاکم برای سرکوب طبقه محکوم” و دیکتاتور بودن دولت طبقاتی، هسته ی اصلی آموزش مارکس و انگلس در رابطه با مبارزه طبقاتی است و عدول از آن، یعنی درغلطیدن به موضع خرده بورژوائی و بورژوائی، یعنی ترک مارکسیسم، یعنی گرویدن به صف دشمنان پرولتاریا و کمونیسم.

لنین با صراحت عجیبی در همان کتاب دولت و انقلاب، نوشت : “کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.” و حزب کارگران آگاه را مهمترین و اساسی ترین وسیله برای آماده کردن طبقه کارگر،برای به پیروز رساندن انقلاب معرفی نمود.

اکنون نمی توان مدعی کمونیست بودن شد، از این مسائل حرف نزد و یا تحت لوای دموکراسی خواهی، پرهیز از خشونت بر ضد انقلاب قهری و دیکتاتوری پرولتاریا بود.

لنین در کتاب انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد در باره اینکه اصولا دیکتاتوری پرولتاریا چیست؟ و چرا، لازم و ضروری است، چنین می نویسد : ” دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.”

 و یا باز هم، لنین از زبان مارکس و انگلس :

[ مارکس… “اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم”…

انگلس : « حزب پیروژ مند » (در انقلاب ) «بالضروره » ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش از یک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علن اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائییم… »

هم او میگوید: ” از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. 

انگلس هم در مبارزه با آنارشیست ها چنین می نویسد: “مناظره با آنارشیستها

آیا این

آقایان هیچگاه انقلاب دیده‌اند؟ انقلاب بدون شک با اتوریته‌ترین چیزهاى ممکنه است. انقلاب عملى است که در آن، بخشى از اهالى بوسیله تفنگ، سرنیزه، توپ، یعنى با وسایل فوق‌العاده با اتوریته‌اى اراده خود را به بخش دیگر تحمیل مینماید و حزب پیروزمند بالضروره مجبور است سیادت خود را بوسیله آن حس رعبى که اسلحه وى در دلهاى مرتجعین ایجاد میکند حفظ نماید. اگر کمون پاریس در مقابل بورژوازى به اتوریته مردم مسلح تکیه نمینمود، مگر ممکن بود عمرش از یک روز تجاوز کند؟ و بر عکس آیا ما حق نداریم کمون را بمناسبت این که از اتوریته خود بسیار کم استفاده کرد سرزنش کنیم؟ بنابراین از دو حال خارج نیست. یا آنتى اتوریتاریست‌ها خودشان هم نمیدانند چه میگویند و در این صورت فقط تولید آشفته فکرى میکنند، یا آنکه این مطلب را میدانند و در اینصورت به راه پرولتاریا خیانت میورزند. در هر دو حال آنها فقط به ارتجاع خدمت میکنند» (ص ٣٩). دولت و انقلاب – لنین.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x