دو سروده از مسعود بیزارگیتی
به وقت خیالت
ایستادن
در افق جمعه ی متروک
به وقت لحظه های کاخ سفید
|تنظیم نبض ثانیه های جهان
چراغ کلماتم را
تو بیاور
زمین چقدر ناشناخته کش می آید
بیا
بیا و
روشن شو
در حدود خطابم
جایی برای ما
هنوز نفس می کشد
در این سیاهچاله ی غمگین
*
بر اتفاق کلمه
سنگینم از کهکشان معمایی
که هستی را
در مارپیچ های بی انتها
رها می کند
سنگین تر از
مستی های عرق سگی
روی نیمکره های پاییزی یم
تکه تکه
پراکنده می شوم
در این هوای مجهول
در مسیر کلمات
زخمی در میانه نفس می کشد
با صدای برهنه اش
و در شیب منتظر شب
خیره در افق
آب
می شوم
www.bizargiti.com