سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

سه شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۳

درباره ی چپ ستیزی و نفرت پراکنی پیرامون سیاهکل – ف. تابان

تاکتيک ها و خط مشی های سياسی می آيند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است. نسل های جديد سوسياليست در ايران در سياهکل همان آرمان های بزرگ را می بينند، سياهکل از آن همه ی ماست.پرچمی که بر روی آن نوشته شده...

تاکتیک ها و خط مشی های سیاسی می آیند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است. نسل های جدید سوسیالیست در ایران در سیاهکل همان آرمان های بزرگ را می بینند، سیاهکل از آن همه ی ماست.پرچمی که بر روی آن نوشته شده، آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم. باقی راه بر عهده ی ما نیروهای چپ، سوسیالیست و کمونیست ایرانی است که چگونه از این پرچم محافظت کنیم، با شرایط جدید منطبقش سازیم و آن را به مقصد نزدیک سازیم

به نظر می رسید که حجم انبوه مطالب گاه بسیار در خور توجهی که در مورد پنجاهمین سالگرد سیاهکل منتشر شد، نوشتن بیشتر در این مورد را غیرضروری کرده باشد. اما خواندن تعدادی از این مطالب و همچنین حجم انبوهی از اظهارنظرها در شبکه های اجتماعی یک بار دیگر نشان داد که فقط دوستداران چپ نیستند که به مناسبت سیاهکل به بزرگداشت و نقد این رخداد می پردازند، دشمنان چپ هم مترصد فرصتند تا کینه ی تاریخی و طبقاتی خود علیه سیاهکل و چپ را به نمایش بگذارند. همین مرا تشویق کرد که نکاتی را در مورد اظهارنظرهایی که این روزها پیرامون این سالگرد خوانده ام را مطرح کنم.

در تاریخ معاصر ایران سه واقعه است که هر بار با چنین حجم عظیمی از نفرت پراکنی و کینه مورد هجوم قرار می گیرد. کودتای ۲۸ مرداد ۳۲، انقلاب بهمن ۵۷ و حادثه ی سیاهکل در سال ۴۹. این حجم نفرت پراکنی نشان می دهد این سه واقعه کماکان جزو مهم ترین حوادث سیاسی شصت – هفتاد سال اخیر ایران هستند. من توجه خود را در این یادداشت بر واقعه ی سیاهکل قرار می دهم و این پرسش را در این نوشته – از نظر گاه خود – پاسخ می دهم که چرا چنین تلاش عظیمی برای نفی سیاهکل – که به گفته ی نفرت پراکنان، موضوعی ظاهرا بی اهمیت و تمام شده است، صورت می گیرد و چرا این واقعه همچنان بر فضای سیاسی ایران سنگینی می کند.

توجه این نوشته فقط به دوران «مبارزه ی مسلحانه» یعنی «چریک های فدایی خلق ایران» تا انقلاب بهمن است و در مورد تحولات بعدی در این جریان، انشعاب ها و سیاست های هر کدام از گروه های انشعابی اظهارنظری نمی شود. 

هر سال و به ویژه امسال که مصادف با پنجاهمین سالگرد این حادثه بود، طیف گسترده ای از مخالفان که بخش عمده ی آن ها را سلطنت طلبان و سپس چپ هایی که گذشته ی خود را نفی کرده و دیگر چپ نیستند و بیشترشان از گذشته ی خود نادم و ضدچپ هستند، ارکستر پرسروصدایی را می سازند و نه با ذره بین که با تلسکوپ های بسیار قوی در صدد برجسته کردن نقطه ضعف ها و اشتباهات سیاهکل و جنبشی که از آن بر آمد می گردند. نقد و حتی نفی روا و لازم است، موضوع اما این جاست که در این نقد و نفرت پراکنی؛ اصل مساله که چریک های فدایی یک جریان ضداستبدادی، مدافع آزادی و سوسیالیست بوده اند فراموش می شود.

به برخی از این استدلال ها توجه کنیم.

گرامی داشت سیاهکل غالبا به عنوان «فرهنگ عاشورایی» مورد نفی و تمسخر قرار می گیرد. این اصطلاح از اردوی سلطنت طلبان افراطی در آمده و توسط چپ های پشیمان به وسعت بکار می رود و چنان فضایی با آن می سازند که بزرگداشت یک جریان سیاسی جزو «گناهان مذهبی» شود. این واژه ی «فرهنگ عاشورایی» تا آن جا که من می دانم فقط در مورد دو واقعه سیاسی در ایران استفاده می شود، یکی ۲۸ مرداد و دیگری حادثه ی سیاهکل که هر دو وقایعی در محکومیت حکومت پهلوی است. هیچ کدام از احزاب و سازمان ها و گروه های دیگری که سالروز تاسیس خود را جشن می گیرند با ادعای «فرهنگ عاشورایی» مورد تهاجم قرار نمی گیرند.

بزرگداشت و گرامی داشت روز تاسیس احزاب و سازمان های سیاسی و دیگر مناسبت های مهم در تاریخ این احزاب و گروه ها و حتی مردم یک کشور و جهان، امری کاملا عادی در تاریخ فعالیت هر حزب و سازمان سیاسی نه تنها در ایران که در سرتاسر جهان است. همه ی احزاب سیاسی سالروز تاسیس خود و رخدادهای مهم تاریخ فعالیت خود را یاد می دارند و طبعا از چنین مناسبت هایی برای گسترش نفوذ سیاسی خود در سطح جوامعشان بهره می گیرند. منتسب کردن چنین اقدام عادی ای به «فرهنگ عاشورایی» سواستفاده سیاسی برای تحریک احساسات ضدمذهبی جهت نفرت پراکنی علیه سیاهکل است و هیچ نشانه ای از سلامت سیاسی و اخلاقی در آن نمی توان یافت.

کلیه ی نیروهایی که به هر دلیل ریشه ی خود را در سیاهکل می یابند و یا نسبت به آن احساس تعلق می کنند، حق دارند این روز را گرامی دارند و به این مناسبت پیام خود را به جامعه برسانند. حکومت سرکوبگر در ایران با تفنگ و زندان آن ها را از این حق محروم می کند و گروهی در خارج از کشور که تفنگ و زندان ندارند (یا فعلا ندارند) با جنگ روانی به نفی این حق طبیعی کمر بسته اند.

در نقرت پراکنی علیه این جنبش به بسیاری دلایل متوسل می شوند، حتی نحوه ی لباس پوشیدن چریک ها و غذا خوردن آن ها و محل زندگی شان و میز و صندلی خانه هایشان زیر آن «تلسکوپ های نیرومند» قرار می گیرد تا دلیلی برای نفی آن ها سرهم بشود. ما در نقد هیچ حزب سیاسی ایرانی نمی بینیم که چنین مسائل و «ریزه کاری»هایی برای نفی و یا حتی انتقاد از آن احزاب و جریانات سیاسی بکار بیاید. کسی به نحوه ی لباس پوشیدن و غذا خوردن اعضای ده ها گروه ریز و درشت سیاسی دیگر ایرانی کاری ندارد، اما در مورد «چریک»ها همه ی این موارد جمع می شوند تا در محکومیت آن ها مورد استفاده قرار گیرد.

«بیسوادی» و «کم سوادی» و «بی تجریگی» همیشه در فهرست اتهامات علیه چریک ها هستند، از این ارکستر مشترک همه چیز بیرون می آید، اما همه ی این اتهامات غالبا هیچ وقت در برابر اضداد خود قرار نمی گیرد، گفته نمی شود چه کسانی در آن دوران «باسواد» و «باتجربه» بوده اند. گفته نمی شود باسوادها و باتجربه ها چه کرده اند و کدام راه ها را ارائه داده اند و کدام جنبش ها را رهبری کرده و چه نیروهایی را فراهم آورده اند. سلطنت طلب هایی که این ارکستر را رهبری می کنند می دانند چه می خواهند و چه می کنند، آن ها تلاش دارند تا اساسا مبارزه علیه حکومت استبدادی سلطنتی را بی ارزش کنند و این تلقی را جا بیاندازند که اگر چریک ها و دیگران می گذاشتند، جامعه ی ایران تحت رهبری شاهنشاه به پیشرفت و رفاه و تمدن بزرگ دست می یافت، اما سایرینی که با این گروه همراهی می کنند فقط خشم و نفرت خود نسبت به گذشته ی خود را فریاد می زنند.

«حیف شدند!»، این یکی از استدلالات رایج است، جالب تر از همه این است کسانی در این «مجلس عزاداری» شرکت می کنند که در دوران حکومتشان جان های بسیاری را گرفتند و امروز بر «صداقت و شجاعت» «چریک» ها فاتحه می خوانند.

هیچ تردیدی نیست که بر خاک افتادن هر یک از «چریک» ها در نبرد خود با حکومت استبدادی غمی سنگین و ضربه ای بزرگ برای همه ی هواداران آن جنبش و حتی دیگر نیروهای چپ بوده است. ما به موقع خود اشک هایمان را ریخته ایم و نفرتمان از هر گونه استبداد بیشتر کرده ایم. من این را خوب می دانم که احمدزاده ها، پویان ها، حمید اشرف ها، جزنی ها و دیگران، در متن آن جنبش به رهبرانی تبدیل شدند که امروز نامشان در تاریخ مانده و برای جنبش چپ اعتبار می آورد. من این را می توانم بفهم که خسرو گلسرخی ها و سعید سلطان پورها، در متن همان مبارزه بود که به نام هایی فراموش نشدنی و الهام بخش در تاریخ چپ ایران تبدیل شدند. من نمی توانم تصور کنم خارج از متن آن مبارزه، پویان ها و اشرف ها و جزنی ها در کجای تاریخ می توانستند بایستند. اما این را به تجربه دیده ام که بسیاری از فعالان و رهبران «توانمند» و «پرتجربه» و «باسواد»، هیچ کدام نتوانستند منشا جنبش و حرکتی بشوند و در هیج کجای تاریخ بایستند.

در این روزها مقالات بسیاری نوشته شد در مورد گرایشات داخلی چریک های فدایی، نظرات مسعود احمد زاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی و کم و کسری هایی که در این نظرات وجود داشته است. چنین مقالات و تحقیقاتی در تحقیق پیرامون این جنبش و تدقیق تاریخ آن دارای اهمیت است، اما به نظر من هیچ اهمیت سیاسی از نظر امروز ایران و موقعیت چپ در آن ندارد و از همین رو من نیز اصلا به آن نمی پردازم. آن مبارزه در آن شرایط به پایان رسیده است و جنبش چپ ایران امروز نه قرار است تاکتیک های سیاسی مسعود احمد زاده را سرمشق قرار بدهد و نه نظرات و تاکتیک های بیژن جزنی را.  

آن چه از آن سال ها برای ما مانده است، یک میراث و یک پرچم است. این میراث و پرچم، مبارزه ی فداکارانه در راه آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم است. در این میراث و پرچم مسعود احمد زاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، همه ی چریک هایی که رزمیدند و بر خاک افتادند، همه ی شعرا و هنرمندانی که به آن پیوستند، همه ی روشنفکران، دانشجویان، معلمان و استادان و کارگرانی که برای آن پای به میدان مبارزه نهادند، سهیم اند. سیاهکل سهم مشترک آن هاست. این پرچم یک بار به سبب اشتباهات مهلک و مرگ بار در مساعدترین زمان در سال های بعد از انقلاب بهمن فرو خوابید، اما اکنون بار دیگر نسل های جدید و جوان چپ که پای در راه مبارزه می گذارند آن را در دستان خود می گیرند.

جنبش چپ ایران با سیاهکل زاده نشد و پیش از آن نیز صفحات پرافتخاری داشته است. سیاهکل پرچم این جنبش را که به دلیل شکست های سنگین بر خاک افتاده بود، بار دیگر برافراشت، سیاهکل بغض فرو خورده و انتظار به سرانجام نرسیده از مبارزه و مقاومتی بود که در برابر کودتای ۲۸ مرداد صورت نگرفته بود. سیاهکل پاسخی به جزیره ی ثبات شاهنشاهی بود، پاسخی به خفقان و فقر و افزایش فاصله های طبقاتی بود. سیاهکل پرچم مبارزه در راه آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم بود. سیاهکل نشانه ای از اعتقاد به استقلال فکر و عمل و تحول به نیروی مردم خود در عین وفاداری به انترناسیونالیسم بود.

نسل های تازه ای که به جنبش چپ می پیوندند، وقتی به گذشته ی خود در حکومت استبدادی پهلوی و چهل و چند سال حکومت اسلامی می نگرند، هنوز آن را پرچمی و میراثی می بینند که می توانند به آن تکیه کنند، با آن می توانند سر خود را بالا نگاه دارند. چه باک اگر مسعود احمد زاده در اینجا و بیژن جزنی در آن جا اشتباه کرده و به کج راه رفته باشند. تاکتیک ها و خط مشی های سیاسی می آیند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است. سیاهکل از آن همه ی ماست. پرچمی که بر روی آن نوشته شده، آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم. باقی راه بر عهده ی ما نیروهای چپ، سوسیالیست و کمونیست ایرانی است که چگونه از این پرچم و از این آرمان های بزرگ محافظت کنیم، با شرایط جدید منطبقشان سازیم و آن ها را به مقصد نزدیک سازیم.

https://akhbar-rooz.com/?p=103582 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

18 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نسیم
نسیم
3 سال قبل

به جمشید برومند محترم:

میگویید” رو راست باش و حرف دلت را بزن!

آخر این چه نوع بحثی است؟ مارکسیسم و سوسیالیسم علمی به کنار، ماتریالیست هم نیستید؟

حرف دل یعنی چه؟

من با یک اسم مستعار در پشت یک کامپیوتربه چه دلیلی حرف دلم را نزنم؟

بحث من چند پلو نیست، شما بغیر از فداییان اکثریت بقیه را التقاطی می بینید.

روش برخورد شما به نوعی روش برخورد ف تابان هم هست و عجیب هم نیست:

او می نویسد: “تاکتیک ها و خط مشی های سیاسی می آیند و می روند و آن چه بر جای می ماند، اهداف و آرمان های بزرگ و انسانی است.”

این اسلوب فکری حتی در پاسخ به سوال اول فلسفه هم نشان میدهد که ایده را بر ماده مقدم می داند، والا دستگاه سنجشی بجزبررسی تاکتیک ها و خط مشی سیاسی برای اندازه گیری “آرمان های بزرگ و انسانی داریم”؟ آیا تصورات فردی مبنای سنجش ما هستند؟

مطمئن باشید قصدی برای چند پهلو نوشتن ندارم، سعی میکنم انطباق تحلیل علمی بر شرایط خاص را پیدا کنم.

جمشید برومند
جمشید برومند
3 سال قبل
پاسخ به  نسیم

جنابعالی که پاسخ به ربط به کامنت بنده را زیر همان کامنت نمی نویسی تا خواننده بداند به چی جواب دادی .
حرف من اعتراض به سهل انگاری جنابعالی بود که نوشتی :« اگر قصد امریکا برای برکناری شاه و نمایش انقلاب ارتجاعی ۵۷ نبود»
هزار و یک کنش و واکنش در ایران رویداده بود تا رسیدیم به دیماه ۵۷
حالا که می خواهی در عالم دائی جان ناپلئون سیر کنی . باش تا صبح دولت به دمد !

نسیم
نسیم
3 سال قبل

آیا گمان می کنید با تکرار واژه سهمگین چپ ستیزی – چپ ستیزی دیگران مرعوب می شوند؟ بفرض هم که شدند، مشکلی حل می شود؟ چرا به بررسی علمی و بدون شعارهای تکراری نمی پردازید؟

انتقاد ها به مبارزه چریکی جدا از توده است، نه به چپ.

میگویید امکان کار سیاسی نبود، خاطرات خود فداییان میگوید نسل اول همگی نویسنده و هنرمند و سیاسی کار بودند. مثلا کتاب ماهی سیاه کوچولو و نوار ماندگار آن را رادیو مسکو چاپ کرده بود یا کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان؟ مقالات امیر پرویز پویان در مجلات چاپ نمی شد؟ شعرهای علیرضا نابدل؟ کارهای فرهنگی گروه تبری؟ مجله هفته، ترجمه کتاب های تاریخ از دیدگاه مارکسیستی؟…

می گویید جو دیکتاتوری با حمله به پاسگاه سیاهکل شکست. اولا” حمله به پاسگاه برنامه ریزی شده نبود و اجبار دستگیر شدن یک چریک توسط روستاییان گروه را مجبور به پذیرش این ریسک حساب نشده با بهایی سنگین کرد. ثانیا” آنچه شکست نه ابهت دیکتاتور بلکه کمر جنبش روشنفکری و خود سازمان فدایی (و مجاهدین به نوعی دیگر) در سالهای ۵۵ و ۵۶ بود که به کمتر از ۲۰ نفر رسیدند و زندان ها پراز هرچه روشنفکر و دانشجو.

اگر قصد امریکا برای برکناری شاه و نمایش انقلاب ارتجاعی ۵۷ نبود، مطمئن باشید باقیمانده سازمان فدایی خود به نفی مشی چریکی می رسید یا از هم متلاشی می شد. همین بی دانشی و بی تجربگی ناشی از عدم کار سیاسی و تحلیل علمی جامعه بود که سازمان از وجود ملیون ها هوادار روشنفکر و کارگر در فردای تغییر رژیم و باز شدن نسبی فضای کشور بهره ای نبرد و در اکثریت خود به دام مهلک حزب توده افتاد.

چپ ستیز چپ ستیز کردن ممکن است افرادی را بترساند، اما تایید مشی غلط همپنان چشم در چشم شما باقی می ماند.

جمشید برومند
جمشید برومند
3 سال قبل
پاسخ به  نسیم

با خواندن پایان کامنت طولانی جنابعالی کیست که نفهمند چه سودائی در سر داری؟

اگر قصد امریکا برای برکناری شاه و نمایش انقلاب ارتجاعی ۵۷ نبود، مطمئن باشید باقیمانده سازمان فدایی خود به نفی مشی چریکی می رسید یا از هم متلاشی می شد. همین بی دانشی و بی تجربگی ناشی از عدم کار سیاسی و تحلیل علمی جامعه بود که سازمان از وجود ملیون ها هوادار روشنفکر و کارگر در فردای تغییر رژیم و باز شدن نسبی فضای کشور بهره ای نبرد و در اکثریت خود به دام مهلک حزب توده افتاد.” پایان نقل قول از کامنت نسیم

َ* وقوع انقلاب ایران به هزار و یک دلیل بستگی داشت و از جمله حضور آمریکا در ایران هم مهمترین دلیل….. ولی این تمام دلایل نبود ……. چرائی تغییر فضای عمومی سیاسی در سال ۵۵و ۵۶ که قبل ازانتشار مقاله ی امنیتی ـ حکومتی «احمدی رشیدی مطلق » اصلا مذهبی نبود. هنوز روشن نشده ست کار شاه بود یا شاه قلی ….
نماز عید فطر و نمایش قدرت روحانیون با حمایت ساواک و حکومت نیز هنوز بررسی نشده ست.

*در مورد مذاکرات آمریکائی ها با شاه ، سران ارتش ، رهبران مذهبی به رهبری هایزر دیگر نیروهای سیاسی آن روز حضور نداشته اند ولی نیروهای مذهبی میلیونها نفر نیروهای سنتی و هعامی را نمایندگی می کردند به این فکر کردید که آمریکا و شاه نسبت به بقیه نیروهای جز دشمنی کار دیگر نداشتند ؟

*سازمان چریکهای فدائی خلق ایران از گروههای مختلف چپ تشکیل شد و پیش و پس از انقلاب به به گروههای مختلف انشعاب کردند. هنوز هم بعضی از آنها به نفی مشی چریکی نرسیده اند !!!!!

*پیوستن میلیونها نفر به سازمان چریکهای فدائی خلق ایران و سایر نیروها از جمله مجاهدین که بزرگترین سازمان سیاسی بودند بخاطر احساس واقعی آزادی پیوستند. در نبود ساواک و سرکوب و سانسور تبعاید ها از خارج به ایارن میامند و سرکوبگران در حال فرار به خارج بودند !!!!!!
در مدتی کوتاه که هنوز چماقداران حکومت جدید سازمانهای جهنمی خود را نشاخته بودند. بهار آزادی نامیده شده !!!!
هیچ سازمان و گروهی در زمان شاه «تمرین دموکراسی » نکرده بود و بدیهی ست که نمی توانستند جوابگوی میلیونها نفر مردم بپاخاسته در مقابل حکومت تازه به قدرت رسیده باشند.

*علاوه بر اینها در سال ۵۹ جنگ شروع شد که برای حکومت نعمت بود که به بهانه آن راحت تر نسل کشی کند .وظیفه نیروهای مخالف چه بود؟
حالا شما بفرمائید احزاب حکومتی آریامهری در آن دوران سیاه با آن همه امکانات چه تخم دو زرده ای در سپهر سیاسی ایران انجام دادند و امروز در کجا هستند..
کامنت های شما همیشه چند پهلوست .
تا زمانی که چنین ست
اثر چندانی نخوهد داشت.
رو راست باش و حرف دلت را بزن نترس !

شمسی
3 سال قبل

سلام فواد گرامی . قلمت مستدام . گویا چپ ستیزی یک فیگور مدرنی شده . خب چه می شود کرد در تاریخ همیشه بودند کسانی که نان به نرخ روز می خوردند . خود را بسته به شرایط تغییر می دادند . اکنون هم همینطور است . در رابطه با جنبش چپ و بطور مشخص فداییان که در آن فضای تاریک و سکون برخاستند و با دیو زمانه یعنی رژیم شاه جنگیدند ،مبارزه کردند و بخاک افتادند اکنون مد شده که حرکت آنها بی ارزش جلوه داده شود. عاشقان عدالت و آزادی را قاتل و تروریسم بنامند. ولی تاریخ خود قضاوت خواهد کرد . مبارزه با بی عدالتی و آزادیخواهی و وطن پرستی همیشه در همه جای جهان مورد احترام بوده و قهرمانانی مانند اسپارتاکوس و زاپاتا روزا لوکزامبورگ و چه گوارا روزبه و حزنی و حمید اشرف .در تاریخ ماندگارند . بگذار کسانی که از گذشته خود پشیمانند نفرت و کینه خود را نشان دهند . کار بجایی نخواهند برد . تاریخ خود بهترین قاضی است .

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

آقای تابان به درستی رفتار استبداد خواهان گذشته و حال و نان به نرخ روز خوران فعلی را به پرسش گرفته است؛ درود بر ایشان باد!
با توجه به مطالب آورده شده در نوشتار مفید ایشان می توان نکاتی را آورد:
۱- در یک جامعه تحولخواه وجود نیرویی با عنوان حزب چپ از ضروریات جامعه است این حزب در کنار سایر احزاب موجود در جامعه دمکراسی را تعمیق خواهند بخشید و به تحقق و تعمیق آزادی ، دمکراسی و عدالت اجتماعی در جامعه خواهند پرداخت.
تاریخچه تفکر چپ و یا سازمان ها و تشکیلات چپ و یا احزاب چپ در کشورمان می گوید این نیروها برای پیشبرد حرکات مبارزاتی خود در پی این رفتند که تئوری های مناسبی را از منابعی که بعنوان منابع تفکر چپ شناخته شده بودند تعریف کنند تا براساس آن تئوری ها حرکات مبارزاتی خود را به پیش ببرند
که گاهن این تئوری ها کار ساز می شد و در مواردی هم این تئوری ها هرز برنده نیروهای فعال جامعه می شد. اما، هر اتفاقی که در آن دوران رخ می داد براساس شرایط آن دوران بود و شکل می گرفت. اما در گذر زمان تفکر چپ در پی این رفت که تعریف مناسب و تئوری های مناسب تری را بیابد که در این تعریف و تئوری ها دیگر چیزی به نام فدا شدن و یا فدا کردن و یا کشته شدن و یا کشتن وجود نداشته باشد و این حالات دیگر موضوعیتی نداشته باشد که در این تئوری های جدید و نگرش های جدید ادبیات چپ بسمت اولویت بندی مفاهیم مبارزاتی رفت و آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی ترتیب بندی شد و کسی که دنبال آزادی و دمکراسی و عدالت اجتماعی
باشد، کشته شدن خودش و یا کشتن دیگری برایش قابل قبول نیست.
۲- پرسشی مطرح است: چرا بین همه چیز خواهان حکومت فعلی و سلطنت خواهان پهلوی خواه یک هماهنگی برای برخورد با مبارزین گذشته وجود دارد؟
می دانیم ایده لوژی های حق مطلق پندار تاریخ را از زمان خودشان تعریف می کنند و به رسمیت می شناسند پس هر مبارزی و یا حرکت مبارزاتی جدا از آنها که در خط آنها نباشد باید یا به حاشیه برود و یا چنان به پرسش گرفته شود که مبارزه اش خیانت تلقی شود.
همه چیزخواهان چپاولگر حکومت با روش پلید اندیشانه اشان توان به پرسش گرفتن مبارزات و مبازران علیه خودش را ندارد و هویت مبارزان گذشته را نمی تواند به حاشیه ببرد اما آن مبارزان باید به حاشیه بروند تا فقط مبارزات خودش برجسته شود این نیاز به حاشیه رفتن مبارزان سبب می شوداین همه چیز خواهان حکومت فعلی بسمت یاران استبداد خواه خودشان که همان شاه خواهان هستند بروند که دراین بازی می بینیم استبداد خواهان حکومت قبلی به یاری یاران جدید خود که استبداد خواهان فعلی هستند می شتابند که در این یاری رسانیشان می بینیم با معیار قرار دادن دو فرد به نام رضا شاه و دیگر به نام محمد رضا شاه تمام مبارزینی که با این دو نفر برخورد داشتند به پرسش می گیرند و حتی با پررویی و وقاحت، مبارزین را خائن می دانند و..
اما این دلقک های استبداد خواه شاهی نمی دانند وقتی روش های فردی آن دو مستبد بررسی شود و مشخص شود روش های فردی آن دو مستبد موجب ویرانی ها شده است دیگر اتهام خائن بودن مبارزین کنار می رود بل این دو مستبد مورد علاقه استبداد خواهان، خائن معرفی خواهند شد و مبارزین یک هویت ملی مبارزاتی پیدا می کنند

مهدی ابراهیم زاده
مهدی ابراهیم زاده
3 سال قبل

آفرین بر فواد عزیز،
آن چه از آن سال ها برای ما مانده است، یک میراث و یک پرچم است. این میراث و پرچم، مبارزه ی فداکارانه در راه آزادی، عدالت اجتماعی و سوسیالیسم است. در این میراث و پرچم مسعود احمد زاده، امیرپرویز پویان، بیژن جزنی، همه ی چریک هایی که رزمیدند و بر خاک افتادند، همه ی شعرا و هنرمندانی که به آن پیوستند، همه ی روشنفکران، دانشجویان، معلمان و استادان و کارگرانی که برای آن پای به میدان مبارزه نهادند، سهیم اند. سیاهکل سهم مشترک آن هاست.

رضا فانی‌یزدی
رضا فانی‌یزدی
3 سال قبل

ممنونم فواد عزیز، بسیاری از نقدهایی که به چپ می شود در حقیقت نقد نیست نشخوار مزخرفاتی است که در مجلات ایران سال‌های زیادی است که تکرار می شود و متاسفانه این روزها عده ای همان خزعبلات را با تغییر چند واژه و جمله در آن بازنویسی می کنند.
خسته نباشی دوست عزیزم

نسیم
نسیم
3 سال قبل

نشخوار مزخرفات؟؟؟
همین لحن صحبت با مخالفین فکری، آنهم زمانی که خود فرد در فرار و تبعید است، پس از گرفتن قدرت به چیزی جز استالینیسم و جنایت ختم می شود؟

غلام سفیدکوهی
غلام سفیدکوهی
3 سال قبل

درود به همگی و یک پیشنهاد به طرفداران واقعی بازگشت سلطنت،

حالا شما بیایید جوخه های به هلاکت رساندن سرانگشتانِ رژیم خمینی ایسم را عملن شروع و اجرا کنید. 

زیرا این افراد عوامل اصلیِ دستور و اجرا و به قتل رساندن مبارزان و در وهله نخست کارگزاران رژیم شاه بوده اند.
پس این عملیات را شروع و بدون توقف تا دانه آخر اجرا کنید. 
با این جسارت و فداکاری مثل مبارزان سیاهکل(چریکهای فدایی) میلیونها هودار جدید وفعال را شاد و تشویق و جذب خوهید کرد. 
و با اینکار قطعن رهبری جنبش آتی مردم برای جایگزینی خمینی ایسم را بدست خواهید آورد.
چرا بیهوده و بی نتیجه شب و روز شکست سلطنت را بگردن این و آن یا غرب می اندازید. 
این گوی و این میدان.

رضاخان
رضاخان
3 سال قبل

این جمله از قلم افتاد حسین ریش همان کسی بود که از زندان ساری فرار کرد و در اعلامیه نام او حسین ……نوشته بود . در این نوشته ممکن است اشتیاهاتی باشد چون مربوط به تقریبا ۵۰ سال قبل است .

رضاخان
رضاخان
3 سال قبل

سال ۵۱ نیمه شب بهاری روی پله های دم در خونه نشسته بودم و برای امتحانات نهایی دیپلم درس میخوندم و سرم رو کتاب بود . ناگهان یه نفر یک برگه انداخت روی کتاب من گفت بخون روشن بشی و بسرعت رفت تو کوچه بغلی و ناپدید شد . فهمیدم که بودار است اون رو نخوندم و در جیبم گذاشتم و بعد از تموم شدن درس بردم تو خونه و با هیجان خوندم بالای اعلامیه یک آیه قرآن نوشته بود و در زیر اون یک صفحه کامل نوشته بود که من دو تا موضوع اون یادم است شاید هم از این دو موضوع چیز دیگری در اعلامیه نبود یا شاید هم بود ولی من یادم نیست یکی موضوع تحریم گوشت یخزده وارداتی و دیگری موضوع فرار یک مبارز از زندان ساری . فردای اون روز بدون توجه به ماشین آریایی که در نبش خونه روبرویی ایستاده بود و یک یا دو نفر در اون بودند اعلامیه هم تو جیبم بود و دم در منتظر یکی از همکلاسی ها بودم که با هم بریم مدرسه یا کلاس کنکور میخواستم اعلامیه رو به اون هم بدم بخونه که یادم نیست چرا ندادم و برگشتم گذاشتم تو خونه و رفتیم کلاس . شب که برگشتم اعلامیه رو به شوهر خواهرم که بیست سالی از من بزرگتر بود و اصلا سیاسی نبود و سرش به کار و زندگی بود و یک جا زندگی میکردیم دادم بخونه . او خوند و شروع کرد به بد وبیره گفتن به من که بچه احمق اینو از کجا آوردی اگه دیگه اینارو ببینم من میدونم با تو و اعلامیه رو آتش زد و دود کرد. تو ذهنم مونده که شایع شد افراد ماشین آریا یک نفر رو دستگیر کرده اند ومن حدس زدم هر چه بوده مربوط به اعلامیه بوده که من هم شانس آوردم در حالیکه اعلامیه تو جیبم بود ولی اونا طرف من نیامدند . بعدا شایع شد چند جوان دیگر را دستگیر کرده اند و اینارو تحت فشار قرار داده اند که پی ببرند حسین ریش کجاست شایعه ای هم پیرامون او که چند وقتی است ساکن محل بود وجود داشت که بعضی وقتها با چادر مشکی از خونه میره بیرون و میاد . بهر حال اون جوانها رفتند زندان و یادم نیست که حسین ریش را دستگیر کردند یا دو باره فرار کرد . من تحت تاثیر شدید اون اعلامیه و کار این جوونها قرار گرفتم و از او موقع خودمونو روشنفکر حساب میکردم و احساس میکردم که به خلقم ولایت دارم و باید از خلقم دفاع کنم و به فکر خلقم باشم من دیگه برای خودم هیچ چیزی نمیخواهم . بچه های محل با رفاقت تمام با همدیگه فوتبال بازی میکردند و میرفتند سینما و تفریح و گاها بعضی هاشون میرفتند شهرنو. دختر بازی هم که کاملا رایج شده بود و عصر ها تو کوچه دور هم جمع میشدند و بگو و بخند و لودهی و ظاهرا لمپن بازی . اینم بگم که حدود دو سال قبلش همینها وقتی محمدعلی کلی به اون یکی فکر کنم جو فریزبود باخت همه عزادار بودند و در اون بازی همه هجوم آوردند به قهوه خونه هایی که تلویزیون داشتند که بازی را ببینند کلا جنوب شهر تقریبا تعطیل شد علتش این بود که محمدعلی مسلمان شده بود
بهر حال دختر ها هم کمابیش تا حدودی ترسشون ریخته بود و جادری و غیر چادری (که غیر چادری در جنوب شهر کمتر بود ) یواشکی دوستی می یافتند و دنبال خوشی و حال و حول . تقریبا هیچکدوم هم اهل دانشگاه و این مسائل نبودند اهل کار بودند و تلاش و بگو بخند و شیطنت خوب و بد . و ابدا نه میدانستند سیاست چیه و نه میدونستند حکومت دست کی هست و کی نیست و عین خیالشون هم نبود که موضوع حسین ریش چی بود و دستگیری جوانان با سواد به کجا انجامید. من هم بالاخره یک اعلامیه سیاسی خونده بودم و احساس نزدیک بودن به دستگیر شدگان میکردم و حالا چون یارو گفته بود بخون روشن بشی احساس میکردم روشنفکر شده ام و خودم رو از بچه های محل جدا میدونستم و عارم میکرد در جمع اونا برم هر چند گاهی میرفتم تا بعد از چند سال که پی درس خوندن تو دانشگاه بودیم و از مبارزه هم جز ادای اون البته با احتیاط تمام و شعار بنی آدم سعدی و سرود کوهنورد محکم باش و غیره چیزی نمیدونستیم و این بچه های محل هم سرگرم کار و زندگی و خوش گذرونی در حد بچه های جنوب شهر کاملا ازبچه های محل جدا شدیم تا اواسط ۵۷ که بطور جدی پچ پچ مردم شروع شد و در حالیکه من وامثال من تو کتابها و گاهی تو کوهها و دره ها دنبال پچ پچ میگشتیم پچ پچ ها بحرکت تبدیل شد و بقول شاعر گمنام
لشکر ایرانیان در اضطرابی سخت دردآور،
دودو و سه سه به پچ پچ گرد یکدیگر
کودکان بربام
دختران بنشسته بر روزن
مادران غمگین کنار در
کم کمک در اوج آمد پچ پچ خفته
خلق، چون بحری برآشفته،
به جوش آمد
خروشان شد و …………

و همه بچه های محل که تا دیروز دنبال بگو و بخند و شادمانی از نوع جنوب شهری بودند بتدریج با حرکت مردم که برای روشنفکرانی که جز تا نوک دماغشون نمیدیدند تره هم خرد نمیکردند به برکت حرکت و طلایه های تغییر و یافتن خود ، به اندک زمانی متحول شدند و کل کارهای بظاهر لمپن وار را ترک کردند و کارشون شده بود شرکت در تظاهرات و به معنی واقعی شرکت در حرکتی که خودشون خلق کردند و حالا عصرها بعد از تظاهرات که سر کوچه جمع میشدند همه بحشون شده بود که مطهری بهتر است یا شریعتی و بحث سیاسی متفرقه این چند وقت چیز دیگه ای بگوششون نخورده بود . بعدا تعدادیشون برای دفاع از سرزمینشون و از همون پچ پچ هایی که خودشون خلق کرده بودند رفتند به جنگ و جانانه رزمیدند و برای میهن جان دادند آنها خود خلق بودند که برای خودشان و میهنی که با تمام خوبیها و بدیهایش از آن خود میدانستند جان فدا کردند منتظر کسی نشدند
باز هم بقول شاعر گمنام
اما چشم‌ها ، بی گفت و گویی ، هر طرف را جست و جو می‌کرد
….

. .
من و امثال من هم که کلی در دانشگاه شعار بنی آدم میدادیم رفتیم دنبال پیمانکاری و پولسازی و بعد که هوا پس شد و دیگه نمیشد با پول حال و حل کرد کوله بارمون رو بستیم و رفتیم به دیار زیبارویان

اصغر الهیاری
اصغر الهیاری
3 سال قبل
پاسخ به  رضاخان

«رضا خان» چون مطلبی بلند بالا و بی ربط به بحث آقای تابان به مناسبت ۵۰ سالگی سیاهکل نوشتی که بود و نبود چنین یادداشت هائی تاثیری بر وقایع و رویداد های روزمره و تاریخی نمی گذارد. برای خودت و همفکرانت بگویم که تنها شما نیستی که از نارضایتی و اعتراض به وضع موجود ، در اینجا چنین یادداشتی گذاشتی و معلوم نیست چه میخواهی و چه آرزوئی داری . شاید هم هنوز مذهبی باشی نمیدانم.
ولی میلیونها نفر از نسل قبل از انقلاب و نسل های بعداز انقلاب ، از فضاحت ها ، جنایات و خریت های حکومت ولایت فقیه جانشان به لب رسیده ( منظورم خارج از کشور ی ها نیست چون زندگی در خارج ابدا با ایران قابل مقایسه نیست !)
خلاصه چند روز دیگه سوم اسفند ست یکی بر خلاف جنابعالی رفته بود کلی کتاب ورق زده بود و «تحقیق» کرده بود و مقاله ای تحت عنوان «ژاندارم‌ها کودتا نمی‌کنند» در یکی از سایت ها از او درج شده که به مناسبت ۱۰۰ سالگی کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ آیرون ساید انگلیسی ها توسط هنگ قزاق قزوین به فرماندهی رضاخان میر پنج…… نوشته شده بود.
آقای «محقق» کلی زحمت کشیده بود که نشان دهد چرا آیرون ساید انگلیسی در سال ۱۲۹۹ با هدف هدف کودتا و دخالت در سرنوشت کشور ما رفت سراغ هنگ قزاق های روسی ؟
در حالیکه در آن موقع ژاندارمری در ایران بود چرا نرفت سراغ ژاندارم ها و با کمک آنها کودتا کند؟ در واقع نویسنده انگلیس ها را با هوش و زرنگ معرفی می کند.
آدم از «تحقیق »و «مطالعه» بیزار می شود وقتی چنین مطلبی را بعداز ۱۰۰ سال از کودتای انگلیسی ایرون ساید و دخالت در سرنوشت ایران می خواند.
«محقق» ما میان هزار سوژه و موضوع در ایران که بعداز انقلاب مشروطه مردم را از طرف ارتجاع داخلی ( دربار و روحانیون) و استعمار خارجی ( روسیه و انگلیس) در آتش جنگ جهانی محاصره و له و لورده کرده عجب کشفی کرده ست. از موفقیت کودتای انگلیسی !!
برای چنین «محقق» انی اهمیت ندارد که قدرتهای بزرگ بعدا هم هر وقت توانستند در امور ایران دخالت کردند.
حالا نقل جنابعالی و کسانی ست که اصلا به روی مبارک نمی آورند که پهلوی ها بدون قدرتهای بزرگ رقمی نبودند و ریشه ای نداشتند وگرنه مگر امکان داشت به آن سادگی آنها را بیاورند و ببرند.
اگر این حکومت مرتجع هم در اوایل انقلاب از توهم و باورهای مذهبی مردم سوء استفاده کرد. دیگر « آن ممه را لولو برد » ولی این به آن معنا نیست که بی ریشه های پهلوی پرست شکم های خود را صابون بزنند. جنبش های ۲۰ سال اخیر در ایران بر محورهای اساسی سیاسی ، صنفی ، مدنی و حقوق بشر استوار ست که کارگران ، زنان و جوانان نقش تعیین کننده در آن داشته و رادیکال شده ست.
«رضا خان» بیش از این خرابکار نکنید. !

رضاخان
رضاخان
3 سال قبل

هدف من از آون نوشته این بود که نشان دهم خونه تیمی که “حسین ریش ” با جمعی از جوانان باسواد و روشنفکر به عنوان سمبل یک جنبش سکتاریستی ساخته بودند راه به هیچ جا نبردند درصورتیکه جوانانی که کارشون دور هم جمع شدن بود و به عنوان بخشی از توده مردم در پراتیک روزمره هیچ چی از سیاست نمیدونستند زمانی که رو به انقلاب آوردند خودشون هم متحول شدند و پا به میدان دفاع از آن چیزی گذاشتند که خودشان خلق کردند و همانطور که در جنگ مشاهده شد آماده هر نوع فداکاری و جانفشانی بودند .ولی اون موقع در کوران انقلاب چون آگاهی کلاسیک نداشتند در دور باطل “مطهری بهتر است یا شریعتی ” افتادند در حالیکه روشنفکرانی که وظیفه شان انتقال مفاهیم مدرن به توده های کم سواد یا بیسواد بود در “لاک پرچمدار مبارزه خلق” در خونه های تیمی فرو رفتند و گاهی هم این شخص یا اوشخص را ترور کردند که تنها فضا را به دیکتاتوری خشن سوق داد و از نظر حضور اجتماعی تا انقلاب بهمن از لاکشان بیرون نیامدند. این روشنفکران چه مذهبی چه غیر مذهبی امر بهشان مشتبه شده بود که پرچمدار خلق هستند در صورتیکه انقلاب را تحولات درونی همون جمع افراد سرکوچه و خوانواده هایشان در مقیاس ایران خلق کردند ربطی به جنبش روشنفکری آنهم از نوع مسلحانه نداشت .
میبینیم که خیلی هم با ربط بود به بحث سیاهکل . باید از سیاهکل و امثالهم گر چه به عنوان یک پدیده روشنفکری و جدا ازمردم و تلاش روزمره شان و همچنین به مثابه یک پدیده تاریخی که در دهه ۴۰ شروع شد در دهه ۵۰ اوج گرفت و در دهه شصت خاموش شد قابل بررسی و تا حدودی قابل احترام است عبور کرد . آنهایی که حوصله کار با مردم را نداشتند و نمیتوانستند ظهور زیرساختهای صنعتی را در دهه جهل تحلیل کنند (ایضا در دهه ۷۰ ) آسانترین راه را که کار با کلاشینکوف بود برگزیدند .

اصغر الهیاری
اصغر الهیاری
3 سال قبل
پاسخ به  رضاخان

مبارزه مسلحانه در ایران در همان سالهای اول زیر سئوال رفت و بسیاری از آن فاصله گرفتند ولی حکومت تمامیت خواه شاهنشاهی علاقه داشت که دروغ بگوید و منکر هزاران زندانی سیاسی بود و ادعا می کرد فقط چند «خرابکار » در زندان ست. جنابعالی هم هنوز همان حرفها را تکرار می کنی .
در زندانها در زمان شاپور بختیار بازشد .
بعداز انقلاب هزاران نفر به سازمان چریکهای فدائی پیوستند.
»ه آنها چریک بودند و نه سازمان دیگر یک سازمان چریکی بود . این سازمان به بزرگترین جریان سیاسی چپ تبدیل شد.
آیا شما شنیده اید که در این سالها کاری مسلحانه انجام شود؟
اگر میدانید چرا دروغگوئی می کنید؟ اگر نمی دانید مطالعه کنید.
این حکومت نیز در دروغگوئی دست حکومت گذشته را از پشت بسته ست و حالا شما آمده ای در باره ی سال ۴۹ وسیاهکل و چیزی که ازآن خبر نداری روضه می خوانی ؟
همان بهتر که بقول خودت بروی دنبال خوشگذارانی از حرفات معلومه از چه قماشی :«من و امثال من هم که کلی در دانشگاه شعار بنی آدم میدادیم رفتیم دنبال پیمانکاری و پولسازی و بعد که هوا پس شد و دیگه نمیشد با پول حال و حل کرد کوله بارمون رو بستیم و رفتیم به دیار زیبارویان»

رضاخان
رضاخان
3 سال قبل

بحث راجع به سیاهکل بود و قضیه ترور قبل از انقلاب نه بعد از انقلاب اگر ناراحت تون کردم عذرخواهی میکنم .دیگه نمی نویسم . اندیشه یخزد.

بابك
بابك
3 سال قبل

این سال در زمانی بود و گذشت طرح نو در اندازید همانن موقع هم بین خود چریکها اختلاف بود حالا یک پاسگاه حمله شده چه نتیجه ای می خواهید بگیرید ؟ طرح نو در اندازید وووووووووو

گودرز اقتداری
گودرز اقتداری
3 سال قبل

سپاس فراوان از ف تابان عزیز که حرف دل بسیاری را زده است. ایکاش دیگران هم کارنامه عمر خود را به محک میگذاشتند. انها که از کشته شدن یک سرباز در پاسگاه سیاهکل بیرق میسازند، یادشان رفته است که ارتش شاه گردان های تکاور خود را با هلیکوپتر برای شکار کنتر از ده فدایی به سیرامایسترای ایران گسیل داشت. اصلا اگر ساواک و اطلاعات رژیم معلم روستا را بازداشت نکرده بود چه نیازی به حمله به پاسگاه بود؟

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x