جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

چالشِ گذار (مقدمه ای برروشنگری) – ناصر پسانیده

۱

نام بسیاری ازانقلابهای شناخته شده با خشونتهای فراموش نشدنی گره خورده وشاید، ازهمین روست که ازدرون همین رویکرد خشن بود وهست که مفهوم اصلاحات سیاسی واجتماعی – همواره وهمچنان – بعنوان آلترناتیووگزینه، یا پاردایمِی برای برون رفت از استبدادو یا جهت دورزدنِ «خشونت» شکل گرفته و به یکی ازدیسکورزهای اساسی محافل روشنفکری تبدیل گشته.

اگر رویکردِ «خشن» ، توده وارو جهشی، با شعاروهدفِ تغییرات  سیاسی ازبالا را «انقلاب» فرض کنیم، «اصلاحات» با رویکردی سنجشی وچند وجهی، ضروت ونیازِ تغییر را درخروج ازشرایطِ استبدادزده: تاکتیکی ، پروسه ای و  بنیادی فهمیده وارزیابی می کند وبا تاکید برتعییرات اساسی اززیرساختهای پایین به بالا ویا اصطلاحات موازی وتوام ـ برلزوم وضرورتِ پایا بودن و به چندبًعدی نگری تغییروتحولات تکیه می کند.

«انقلاب» و «اصلاحات» درواقع یک باوربا دو روش ومنش متقاوت درمقابل یک شرایط  ویژه ویادربرابر یک «ساختار»و«دیکتاتوری» خودکامه هستند. تجربیات تاریخی نشان داده که رویکرهای قهرآمیزوانقلابی  چه درپروسه ی  اعتراض وانقلاب وچه پس ازسرنگونی حاکمانِ مستبد، درمنش وروش – اما- درشکلی متفاوت مشابه وهمسطح دیکتاتورهای سرنگون شده باقی می ماند وازهمین روست که همواره وتا امروزگفته می شود که : «انقلاب فرزندانش را می بلعد» یعنی اینکه درنهاد خشنونت انقلابی درنده گی، بی رحمی وانتقام ومفاهیمی ازاین دست همواره – درشکلی متفاوت- منجر به دیکتاتوریِ وبه وارثانِ یا حاکمان بعدی شکل این همانی می دهد.

حاکمان مستبد درطول حکومت خود، خشونت را بشکل سیستماتیک وارد ارگانها ، نهادها وساختارهای جامعه می کنند ودرنهایت نیزازدرون همان مجامع درهم تنیده، فرزند خشنِ انقلاب شکل می گیرد.

نطفه ی شورش و انقلاب درمیانِ ساخت وبافتِ نظام های مستبدِ وطبقاتی بسته می شود وسپس نوزاد وفرزند آینده اش –نیز- ازمیان همان ساخت وبافت شکل گرفته وبدنیا آمده وطبیعتن نیز ویژه گی های والدینش  را- باتفاوتهایی – باخود بهمراه می آورد.

اساسن مفهوم ومقوله ای بنام استبدادِ فردی و دمکراسی تنها وزمانی دریک ساختاروسیستم اجتماعی وفرهنگی، قابل تعریف، درک ووارد مجادله های محافل گوناگون می شود که سازمان وسامانِ فرهنگ و اجتماعِ مورد نظر، تصویروتبلورخود را درمسولین ومدیرانِ ـ چه انتخابی وچه انتصابی ـ به نمایش بگذارد.

به بیانی، «استبداد» و«دمکراسی» درهرشکل وشمایلش نمایش وتبلورِیک ساختاروفرهنگ ورفتارِ غالب درجای جایِ یک مجموعه ی تعریف شده درافرادی هست که برگزیده گان ومنصوبین یا نماینده گانش درارکان وارگانهایش، چهره وآینه ی تمام نمای غالب ومحکومِ درآن جامعه محسوب می شوند.

درضروتِ

[«..خروج ازنابالغی خودخواسته…»]

۲

ازاوآخرقرن ۱۷، بتدریج، اروپا وارد دوره ی متفاوتی ازتاریخِ خودمی شود. نتیجه وبرآمدپروسه ی طولانی مدت وتوام باجنگ وکشتارِ دگراندیشان وتحول خواهان درطول چند قرن رامی توان کوتاه ودراین جملات شناخته شده ی امانوثل کانت به تاریخ ۳۰سپتامبر ۱۷۸۴درتعریف  “روشنگری” خلاصه کرد. اومی نویسد: “روشنگری یعنی، خروجی مردمان ازنابالغی خودخواسته. نابالغی یعنی فقدان دانش (فضیلت وخِرَد) ، دانشی که بواسطه اش «خود» وفهم خویش را بدون هدایتِ دیگری بکارگیری (به خدمت گیری). «خودخواسته گی» درکرده وبارمسلولیتی  که ـ همان ـ نابالغی است، که دلیل آن نه درکمبودِفهم، بل در«شجاعتِ» (جرعت) به تصمیم گیری است که درآن (بواسطه اش) به خود (منِ خویش)، بدون هدایت دیگری خدمت کنی. جرعت داشته باش! (به خود وبه فهم خود خدمت کن).

بدون شک امانوثل کانت درچالش ودرگیری فکری ومیدانی توانسته بود به ضرورتِ دستیابیِ افرادو اعضا جامعه، و به مفهوم واقعی وقابل درک از”روشنگری” برسد، علاوه برآن او نیازِوضرورتِ رسیدن افرادواعضا جامعه به «خود» وعینیتِ تغییرو تحول را، «میدانی» می فهمید. ازنظراومردمان می بایست به درجه یاجایگاهی ازشعوروآگاهی می رسیدند که می توانستند به اولویت و اهمیت “فهم ” وارزش “خود” یا “من” خویش رسیده وبدآن دسترسی پیدا کنند. کانت « رسیدن» یا دریافتن و «دسترسی» را با چند مفهوم کلیدی توضیح می داد، ازجمله در:

ـ “خروجی ازنابالغی خودخواسته”. کانت “نابالغی” را به نوعی «حماقت» یا رفتاروکارکردِ نه لزومن تحمیلی ، بل شکل یافته درپروسه ی تاریخی می دانست وآن منش را بنوعی مغایربا اصول وآموزه های تعالی خواه مکتب وفلسفه ی خود می فهمید، لذا برداشت اودرارایه ی ـ تصویرـ ونسخه ی “خروج ” از”نابالغی” و«حماقت»، نه تنهامشروط به کسبِ  “فضیلت ودانش” آدمی، بل فراترازآن، بسته وشاملِ”شهامت” یا “شجاعت” اونیزمی شد.

تمام تلاش کانت درتعریف شناخته شده اش از”روشنگری” وبه تعبیری

از”نابالغی وحماقت” ارایه ی تعریف ازدرکی ـ مفهوم محورـ و پروسه ای یا تدریجی است  دررسیدن به «آگاهی» وسپس «خودآگاهی» انسان، بواسطه ی «دانش» یافضیلت و«خِرَد» وسپس ومهم ترازهمه ” شهامت ” یا “شجاعت” انسان درابرازـ نظرـ خویش، با رویکرد واراده ی ناظر وآگاه بر”خروجی” اوازدورباطل استبدادِ وبه تعبیراو”خودخواسته” است.

 درگیری فکری ومیدانی کانت دربرگیرنده ی عرصه ی گسترده ای ازاطلاعات ومفاهیم آزاردهنده وکنشگرانه ای بود که او وهمفکرانش را به پروسه ای گذارو زایش فرهنگی واجتماعی رهنمون می کرد.

تصویراواز”خودخواسته گیِ” نه تنها تاریخی، بل ، شامل فرهنگی می شد، که اروپای قرون ۱۴تا ۱۷ رانیز دربرمی گرفت که درآن مردمان ایمان و باوربه راه وکاری را داشتند که ازجانب شاهان یا سلاطین و پاپ واسقفهای کلیساهای کاتولیک به آنها دیکته می شد ومردمان نیزـ ناآگاهانه وبنا به ضرورت زمانی ـ بدآن نه تنها گردن می نهادند بل باورنیزداشتند وازسوی دیگرنیزشاکی ومنتقد شرایط نیزبودند.

به بیانی، درد وآلام مردمان درمقابل جنسِ باوروایمانشان قرارمی گرفت. ازدرون این مناسبات بغایت دشوار، شکلهای متفاوتی ازرفتارهای اجتماعی بروزمی کرد وموجب گستردگی شکافها وتضادهای درون طبقاتی و ساختاری نظام های سیاسی، اجتماعی می شد. طبعن نظام های وقت نهایت بهره را ازاین شکافها وتضادهای درون طبقاتی  (اجتماعی، فرهنگی) وساختاری می بردند.

درقرون وسطی، کشتن، شکنجه، به صلیب کشیدن وآتش زدن وسوزاندن انسانها به هر دلیلی ازسوی حاکمانِ وقت وخصوصن کلیساها ودادگاهای تفتیش عقاید امری عادی ودرمیان عموم ، ظاهرن پذیرفته شده بنظرمی رسیدو مردمان به قوانینی که بانام دین وانجیل وازسوی حاکمان ومراجع دینی ـ پاپ، اسقف، کشیش – ابلاغ می شد، گردن می نهادند وبدآن تمکین می کردند. قانون انجیل بود وتعریف یا قانون گذاری نیزدردست کلیساها. زورگویی و درنده خویی درقرون وسطی جزوی اززندگی روزمره ی مردم محسوب می شدوانسانها پیوسته درساختارِ زورمداری که شکل وشمایل عوض می کرد، بواسطه ی اهرمهای قدرت وسرکوب به اطاعت وفرمانبرداری مجبورمی شدند وگویی این گونه  شکل فرمانروایی وحکمرانی وحکومت، تنها شکلِ شناخته وپذیرفته شده، درمیانِ نه تنها اکثریت غالبِ توده ها بلکه خودِحاکمان نیزمحسوب می شد.

استبداد قرون وسطی- غالبن – دریک چهره خلاصه می شد وآن یا پاپ ونماینده گانش بودند که خویش رابرگزیده گانی ازبرترین هایی که به انجیل وعیسیِ مسیح واقف ونزدیک بودند وخودرا بانمادهای صلیب وکلیسا، معرفی می کردند ویا پادشاهانی که خود رانماینده ی  مستقیم خدا درزمین قلمدادکرده ودرجلوه یا نمادهای تاج وتخت وعصا وکاخ وغیره خودرا می شناساندند ویا ترکیبی ازاین دو که برمردم حکمرانی وحکومت می کردند.

اوآخرقرن ۱۷درواقع سرآغازشروع فصلی تازه دراروپا ست. درک وارایه ی بسیاری ازمفاهیمی که پیش ترها ازسوی هنرمندان آغاز و درناخودآگاه جامعه بصورت پنهان و باحضورنامحسوس جاری بود ، دربین قشرهای ویژه ی روشنفکری شروع به نضج ونما می کند وبه بیانی، واردحیطه ی «آگاه» وسپس«خودآگاه» لایه های ویژه ای از قشرروشنفکری می شود. امانوِیل کانت یکی ازکسانی هست که روالِ فکرومنش یا روشِ زندگی خود ومردمان رابه زیرعلامت سوال می برد.

شکل گیری مفهوم وواژه ی «روشنگری» و طرح آن درمحافل روشنفکری ،درواقع سرآغازِ شروع نهضتی متفاوت وبرافراشتن پرچمی  ازهمه رنگ ومتفاوتی می شود که وسعت وادامه ی آن تا به اکنون نیزادامه می یابد.

روشنگری ونهحضتِ روشنفکری را می توان به بازسازی زیربنا وپایه های ساختمان وعمارت عظیم ـ بشرـ  تشبیه کرد که کارِبنا، مرمت واستوارسازی آن هرگزتمامی ندارد. به مفهومی ،عمارت وساختمان زیست  وبوم انسان با درک وفهم اویعنی انسان ازحیات وروابطش با خود ودیگران درهم تنیده واوعضو وبه تعبیری جزع اصلی وجدایی ناپذیراین عمارت دردست ساخته مان وبازسازی وبهینه سازی آن است. هرجزع وآجرِبنا وعمارت درحقیقت بخش وجزوی اززندگیِ خوداوست .

«روشنگری» با بهره گیری ازامکانات ،فرصت هاو کسبِ دانش وسپس«آگاهی»، شکل گرفته ودرادامه با فضیلت آمیخته به «خودآگاهی» وبارویکرد وباوربه تغییراتِ پروسه ای واما بنیادی به شکوفایی ودگردیسی مفهومی رسد.

درکِ مفهوم وتعبیرمذکوررا، می شود درپروسه ی تاریخ شکل گیری «جنبش  های روشنگری دراروپا» وهمچنین درتاریخ شکل گیری «آگاهی» و«خودآگاهی» نیزپی گیری کرد.

بدون تردید، «روشنگری» تنها وتنها، دریک پروسه والبته با چالش ها وموانع تودرتوشکل گرفته ، بارورشده، ودرنهایت به مرزهای شکوفایی رسیده وپیوسته با تغییر،تحول ودگردیسی، به شکل نو درآمده وحیات نوین بخودگرفته. «نو» زایی و«نو» گرایی ویژه گیِ وذاتی «روشنگری » است وپیآمد جنبش هایی با مضامین یادشده، با خود تغییروتحولات وبه اصطلاح دگرگونی ونوشدن رابه همراه می آورد. نوشدن به مفهومِ تحولی است «بنیادی» که خویش را درجای جای ارگانهای جامعه به نمایش بگذارد و بدنبال آن جامعه واعضا ی آن خویش رابیش ازپیش سعادتمند وکم دغدغه وخوشبخت احساس کنند.  

ـ ادوارد اسنودن درسال ماه مای ۲۰۱۳ میلادی  (اردیبهشت ۱۳۹۲) تصمیمی حیاتی درزندگی خود می گیرد. اوکه به بعنوان ماموردرسازمانهای جاسوسی آمریکا با وظایف ویژه وتعریف شده بکارگماشده شده بود، درپروسه ی کارِخود متوجه چیزی می شود که شاید کمترکسی به روال معمول درکاروزندگی روزمره ی خویش ـ اگرباچنین فضا و موقعیتی مواجه می شد یافراهم می آمد ـ دارای چنان« خودآگاهی» توام با «شجاعتی» می شد که اورابه سویِ «اراده» وتصمیم به خروج ازدایره وسلول تاریک ارگانِ میزبان می کرد.

«اراده» وتصمیم به خروج ازیک ارگان درحقیقت آغازپروسه ای متفاوت وتازه ای است . «آگاهی» و«خودآگاهی» وسپس «شجاعت» سرآغازراهی بود وهست که هرکسی چون ادوارد اسنودن می توانددرصورت داشتن ومواجهه با آنها، بدآن دسترسی پیداکرده وبه آن برسد. ولی متاسفانه اغلب منافع شخصی ومادی مانعی جدی درچنین رخداد تعیین کننده وتاریخی می شود.   

نمونه هایی چون ادوارد اسنود کم درتاریخ نیستند ودقیقن همین نوع وجنسِ فکرِتغییردرمنش وزندگی هست که سرفصل  وسرآغازتغیروتحول عمومی می شود. تغییرو تحول با یک تصمیم و اراده شروع می شود وبا «شجاعت »به نکته ی تعیین کننده و«خروجی» از گردنه های کشنده ی «استبداد» می رسد.

«اراده» و”شجاعت” به “خروج ازنابالغی” درهرلحظه ودرهرمکان ویا درهرکس وشخصی، شدنی وامکان پذیرهست واستثنا نمی شناسد و همه بنوعی با نابالغی ودر”نابالغی خودخواسته” زندانی خویش هستند. درصورت دست یازی انسان به «خودآگاهی» در«نابالغی خویش» هست که توان واراده به شکستنِ پوسته ی زحیم عادات و ترسهای فرهنگی وقومی وقبیله ای میسرمی شود.

«خروج ازنابالغی» را نباید دربُعدِ سیاسی فهمید، بل، مقوله ی “خروج” بیشترناظر به کنش فرهنگی ومنشی هست که انسان درهرلحظه ی زندگی درگیرآن می باشد. اگرمانتوانیم به استقبال چالشهای روزمره ی زندگی خود رفته با آن روبروشده وبه نابالغی خود  پی برده وآگاهانه و با شجاعت وقدرت پوسته ی خودخواهی ومنافع شخصی را نشکنیم، هرگزبه خروجی ازدورباطل استبداد،کشتار، وبی عدالتی نخواهیم رسید.

https://akhbar-rooz.com/?p=103683 لينک کوتاه

5 2 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x