۱
بنگر که دلِ دوست به حرفی شکند!
ساقِ گل ات از بارشِ برفی شکند!
ور جویی از این دو هم دریغ آورتر:
خُردک شکی اندیشه ی ژرفی شکند!
۲
ـ: «در راه دوان روی و پای ات شکند!
یا شعر بخوانی و صدای ات شکند!
بس بیشتر از چنین شکستن ها، لیک
افسوس خوری، اگر کجای ات شکند؟!»
۳
افسوس خورم من، ار عصای ام شکند!
بس بیش از آن، اگر که پای ام شکند!
میرم ز دریغ، لیک، در ذمّ فقیه،
گر شعر بخوانم و صدای ام شکند!
سیزدهم آذرماه ۱۳۹۸،
بیدرکجای لندن