سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

زندان یا قتل­گاه؟ – منیره برادران

منیره برادران
منیره برادران

مرگ دردناک یا به عبارتی قتل بهنام محجوبی یک استثنا در سیستم زندان­های جمهوری اسلامی نبود. از مرگ­های در زیر شکنجه در دهه ۶۰، تا کهریزک ۸۸ و ستار بهشتی تا مرگ­های مشکوک سعیدی سیرجانی، تا اکبر محمدی تا هدی صابر تا فرشید هکی، تا کاووس سیدامامی، تا سینا قنبری و… همگی از سیاستی سیستماتیک در حذف مخالفان و معترضان پیروی می­کنند.

در این نوشته سعی می­کنم با واکاوی نمونه بهنام محجوبی، زنجیره سیاست سیستماتیک نابودکردن فیزیکی و روانی انسانها را در زندان نشان دهم.

دشمن ­انگاری

چرا بهنام محجوبی برای نظام حاکم عنصری خطرناک است و به هزارتوی زندان “امنیتی” پرتاب می­شود؟  او پیرو محفل دراویش گنابادی است، که با وجود سابقه بسیار دیرینه در جامعه، اما نظام دینی حاکم حضورشان را خارج از اقتدار و اراده خود می­بیند. تنها اطاعت از قوانین و نظم برای در امان بودن کفایت نمی کند. در قاموس تمامیت خواهی این نظام، آنها دشمن عقیدتی تلقی می­شوند و با انواع محدودیت­ها، طردشدنها، آزار و اذیت و کنترل شدید مجازات می­شوند. و اگر مقاومت یا اعتراض کنند، مجازات شدیدتر و خشن­تر می­شود. تجمع آنها در اعتراض به محدویت­های اعمال شده به قطب دینی شان، نورعلی تابنده، با بیرحمی سرکوب می­گردد. صدها نفر دستگیر، محمد ثلاث اعدام و طبق گزارش­ها محمد راجی زیر شکنجه کشته می­شود.

 نسبت به سنی مذهب­ها هم تا حدودی این فشارها صدق می­کند، ولی دشمن­انگاری بیش تر ازهمه شامل بهائی­ها و دگراندیشان می­شود، که اسلام­گرایان وطنی، حتی پیش از به قدرت رسیدن تعقیب و آزار آنها را آغاز کرده بودند. فعالان صنفی و مدنی و به ویژه مخالفان در رتبه­بندی­ مقامات امنیتی البته در جایگاه بالا قرار می­گیرند.

سیستم زندان

دشمن­انگاری و نگاه امنیتی به “دیگری” ناچار است زندان­هایش را گسترش دهد و افزون بر آن، زندان باید مکان تعذیب و تجسم دوزخ بر روی زمین باشد. از لحظه دستگیری، بهنام وارد هزارتوئی می شود که در آن چهره­هائی پنهان چون قادرمطلق بر جسم و روان او حکمفرمائی می­کنند و سرنوشت او رقم می­زنند.

در چنین سیستمی، آن تعریف متعارف از زندان، که ضمن ایجاد محدودیت هائی برای مجازات و پیشگیری، اما حقوقی برایش تعیین کرده، غایب است. بی­قانونی، قانون آنجاست. دستگیری افراد هم از قانون مشخصی پیروی نمی کند. مقرراتی هم که برای زندان و حقوقی برای زندانی نوشته شده، بر روی کاغذ می­ماند و اجرا نمی­گردد و بیشتر جنبه ویترینی و تزئینی دارد. گرچه سراسر فریب­کاری است اما شاید برای دست­اندرکاران کارکرد دارد: افیونی برای تسکین عذاب وجدان.

نقشی که زندان برای بقای جمهوری اسلامی دارد حتی بالاتر از تسلیحات و اتم است. زندان باید ابزار خاموش کردن پتانسیل عصیان و شورش مردم باشد و در خدمت مهار انسانهائی که به مقابله با اقتدار آن برخاسته­اند. دست­اندرکاران نظام در اختراع روش­های خشن و غیرانسانی دستی باز دارند. به اعدام، شکنجه و قتل، حالا روش سوق دادن به سوی مرگ و بیماری هم اضافه شده است.  

دیوانه ­انگاری

آنچه در زندان بر بهنام محجوبی گذشت، نشان از روشی سیستماتیک در نابودی فیزیکی و روانی انسانها است. پزشک قانونی گواهی عدم تحمل کیفری را برای وی صادر کرده بود. در بازداشتگاه مشتی دارو به او خورانده می شود، به شهادت خود وی در شبانه روز ۱۷ قرص به او می داده اند که منجر به اختلال در تکلم و فلجی بخشی از بدن او می شود. در یکی از پیامهای صوتی، او به سختی قادر به صحبت کردن است. بدن نیمه فلج او به تیمارستان امین‌آباد تهران که محل نگهداری بیماران روانی است، منتقل و در کنار بیماران خیلی خطرناک به تخت بسته می­شود. واهمه بهنام، که مسئولین قصد کشتن­اش را دارند، بی اساس نبوده و او این را با گوشت و پوست خود حس کرده بود. مسئولین زندان کاملا به خطری که وضعیت سلامتی او را تهدید می کند، آگاه بودند.

“دیوانه­انگاری” و بستری کردن اجباری زندانیان سیاسی و عقیدتی در بیمارستان روانی یکی از اختراع­های جدید جمهوری اسلامی در نقض حقوق بشر است. پیشتر کیانوش سنجری را در همان امین‌آباد بستری کرده ­بودند. بنا به اظهار خود وی، ماموران با “تزریق آمپول‌هایی” که موجب اختلال در تکلم و تحرک می شود، دست و پای او را در آنجا به طور مداوم به تخت می بستند. در مورد هاشم خواستار هم چنین شیوه­ای را در مشهد بکار گرفتند. 

در دهه ۶۰ به روشی معکوس با بیمارانی که در اثر شکنجه تعادل روانی­شان دچار اختلال شده بود، برخورد می­کردند. بیماری­شان نه تنها انکار می­شد، بلکه فرد مبتلا مورد تنبیه قرار می­گرفت. سواد پزشکی زندان­بانها در آن بود که او را در سلول انفرادی حبس و رفتار غیرعادی­ او را با شلاق، تحقیر و ناسزا درمان کنند. گوئی به قرون وسطا برگشته­ایم و شیطان در جسم فرد بخت برگشته حلول کرده که باید با شلاق بیرون رانده شود. در بهترین حالت او را به حال خود رها می­کردند چه در انفرادی و چه در بندهای عمومی، که خود ابزاری برای تنبیه دیگران می­شد با اختلال در نظم زندگی آنها.

همه اینها، چه خودداری از تجویز دارو و چه خوراندن و یا تزریق خودسر زندان­بانها از یک اصل پیروی می­کنند: خودداری سیستماتیک از درمان پزشکی و سوق دادن زندانی به سوی مرگ. اینها مصداق شکنجه و تعذیب است. گزارش­ها می­گویند که به زندانی­ها و ویژه به دستگیرشدگان فله ای بعد از جنبش های اعتراضی سالهای اخیر هر شب قرص داده می شد. زندانیها عمدتا از کم و کیف داروهائی که به آنها داده می شود، مطلع نیستند، قرص بدون بروشورحاوی اطلاعات است. یکی از دستگیرشدگان دی‌ ۹۶ از یکی از بندهای اوین گزارش می­دهد:

“افسر نگهبان بند، هر شب به هر زندانی دو قرص می‌داد، یکی‌ پروپرانول، داروی تپش قلب، بود و اسم دیگری را گذاشته بودند قرص شب. بعضی بازداشتی‌ها، از شدت فشار روانی، نه تنها سهمیه قرص خود، بلکه قرص شب بقیه را هم می‌گرفتند و می‌خوردند. یکی از اینها که همیشه خواب بود، یک بار از تختخواب که تقریبا یک متر از زمین فاصله داشت به‌شدت افتاد روی زمین، ولی از خواب بیدار نشد. شب دیگری که در سلول نشسته بودیم، صدای داد‌و‌فریاد از سالن بند آمد. بیرون پریدیم، دیدیم جوانی هفده، هجده ساله دارد خودش را به‌شدت می‌زند. او هم قرص خورده بود.”

عوارض اعتیادآور و مسومیتهای احتمالی ناشی از مصرف بی رویه داروهائی که ترکیبات تخدیری قوی دارند، نه تنها دغدغه مسئولین نیست، بلکه هدفمند به قصد از بین بردن پتانسیل اعتراضی زندانی در مقابل شرایط غیرانسانی حاکم در زندانها صورت می گیرد. تصویر بالا می­تواند در مورد بازداشت­شدگان آبان ۹۸ هم صدق کند. رژیم همانطور که با تمام قوا کوشید تا جنایت خود را در کشتار مردم بی­دفاع پنهان دارد، از درز اخبار مربوط به دستگیرشدگان هم بشدت جلوگیری کرده­است. ما اطلاعات زیادی در مورد تعداد، مکان و وضعیت نگهداری و محکومیت آنها نداریم، ولی دست‌کم می­دانیم که در ابتدای دستگیری، آنها را در مکان­هائی شبیه اردوگاه نگاه می­داشته­اند. از اینکه خانواد­ه­های آن بازداشت­شدگان به دلیل تنگدستی و ناآگاهی از حقوق خود از دسترسی به وکیل و نیز امکان خبررسانی به بیرون برخوردار نیستند، رژیم به نفع سیاست فراموشی خود بهره می­جوید.

تبعید به زندان هائی با ترکیب کاملا ناهمگون

“شکنجه سفید” روشی مرسوم برای فرسایش روانی زندانیها بوده و هست. اما وضعیت­های شکنجه­بار دیگری هم  وجود دارند که که متاسفانه رنگی برایش تعیین نشده و کمتر مورد توجه مدافعان حقوق بشر قرار می­گیرد. بسیاری از زندانی­های سیاسی و عقیدتی هم اکنون در زندانهائی چون قرچک ورامین، فشافویه و رجائی­شهر و حتی با وضعیتی بدتر در زندان­های شهرستانها بسرمی­برند. تبعید و پخش کردن زندانیها از یک طرف، به قصد ضربه زدن به زندگی کمونی و همبستگی آنهاست، از طرف دیگر جادادن در بندهائی با جمعیت فشرده و ناهمگون در میان زندانیان خطرناک و معتاد، وضعیت ناامن و فاجعه بار بهداشتی و آلوده به بیماری های واگیردار و به ویژه با شیوع کرونا به قصد فرسایش و نابودی جسمی و روانی آنها را نشانه رفته است.

سهیلا حجاب و زینب جلالیان در تیرماه امسال در نامه­ای از زندان قرچک ورامین می­نویسند:

“محلی که در آن نگهداری می شویم، عملا تبدیل به کمپ معتادان شده! زنان آسیب دیده از اجتماع که ابتدا باید درمان شوند، سپس آموزش ببینند و در نهایت به آغوش اجتماع برگردند. تأسف‌بارتر این که اکثریت زندانیانی که به اینجا وارد می شوند ، تحت عنوان جرایم فساد و فحشا و روابط خارج از ازدواج هستند. این زنان به دلیل روابط متعدد، ناقل بیماری‌های عفونی، هپاتیت، زگیل تناسلی و بسیاری بیماری‌های دیگر هستند و متاسفانه سطح بهداشت زندان بسیار ضعیف و همچنین عدم رعایت حداقل بهداشت از سوی زندانیان، رنج مضاعفی به همراه دارد. معضل تجاوز و ضرب و شتم میان زنان زندانی با وسایل متعددی که برای زد و خورد از آنها استفاده می‌کنند، احساس امنیت جسمی و آرامش روحی ما را به مخاطره انداخته است.”

گلرخ ایرانی به بندی که زندانیان آن با اتهامات استعمال، نگهداری و خرید و فروش مواد مخدر نگهداری می‌شوند، منتقل شده­است. هاشم خواستار هم مدتی را در بند ۵ زندان وکیل آباد مشهد گذراند، که بیشترین مجرمان مربوط به مواد مخدر و قاتلین در این بند نگهداری می­شوند. هم اکنون بسیاری از زندانی­های تهران و دیگر شهرها جابه­جا شده­اند. این تبعیدها به ویژه شامل زندانی­های قومی و ملی می­شود. مثلا زندانیان استان سیستان و بلوچستان را برای گذران محکومیت به شهرهای خوی و اردبیل منتقل کرده­اند. تصور کنید یک زندانی بلوچ چه غربت مضاعفی را باید در یک زندگی تنگاتنگ میان کسانی تجربه کند که از زبان، مذهب و فرهنگ متفاوتی برخوردارند.

اینها نمونه­ای از خروار است که سالهاست در مورد زندانی­های سیاسی و عقیدتی اعمال می­شود. اصل تفکیک جرائم، که در اساسنامه زندانها آمده، عملا بی­معنا و جائی در تصمیم­گیری­های مقامات امنیتی و سپاهی در امور زندانها ندارد.

مجازات خانواده

 پابه­پای مجازات زندانی و نیز اعدام و مرگ او، خانواده هم مجازات می شود. تبعید عزیزانشان به زندانهائی در نقاط پرت و بیابانی، با حداقل امکانات حمل و نقل عمومی، یا به شهرهای دوردست، امکان ملاقات را برای خانواده بسیار دشوار می­سازد.

مادر  بهنام محجوبی ناچار بود برای دیدار فرزندش از کرمان به تهران سفر کند.

مرگ بهنام محجوبی برای همیشه مبهم خواهدماند. مسئولین امنیتی از درخواست خانواده­اش برای کالبدشکافی او سرباز زدند و برای دادن جسد به خانواده شرط گذاشتند که از پیگیری حق خود بگذرند. یک حق بدیهی وسیله باج­خواهی قرار می­گیرد.

در مراسم تدفین بهنام جو سنگین امنیتی در گورستان حاکم بود، مامورین محل را اشغال کرده و از ورود اقوام و دوستان خانواده جلوگیری می کردند. بیش از چهل سال است که شاهد چنین صحنه­هائی هستیم و می­دانیم که در هر مناسبت و سالگردی تکرار خواهدشد. بی­عدالتی و ظلمی که بر قربانی رفته، در ستمی که بر خانواده­ او تحمیل می­شود، تداوم می­یابد. حقی که از او دریغ شد، حق حیات، از سنگ گورش هم دریغ خواهدشد: سنگ قبرهای شکسته و گورهای بی­نام و نشان. سیاست فراموشی.

منیره برادران، ۱۳ اسفند ۱۳۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=105828 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x