جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۱۰ فروردین ۱۴۰۳

تا کیفرت چه باشد! – اسماعیل خویی

مُردن به غربت ار پادافراهِ پادشایی ست،

تا چیست کیفر، ار جُرم  بر مردُمان خدایی ست؟!

بودی امامِ عمّه ت، گشتی امامِ اٌمّت:

تا کیفرت چه باشد،ج ُرم ات خدا نمایی ست!

بر گوی کیفرِ خویش، هی، کیفر آشنایا!

کارِ فقیه آیا جُز کیفرآشنایی ست؟!

قهر اختیار کردی: مردان به دار کردی،

زن سنگسار کردی: این جُرم ها جنایی ست!

گر بگذری ز قهرت، شاید امان بیابی:

ورنه، سبوی زهرت تنها رهِ رهایی ست!

در چشمِ مردُمان ات، رنگِ خدا سیاه است:

در دیده ی خودت، لیک، رنگِ خدا طلایی ست!

در دینِ خود، امینی گر تو به مالِ مردُم،

کارت چرا از ایشان نقدینگی رُبایی ست؟!

آخر بگو چه گونه آن کاو شده ست دین پای،

دزدیده مالِ خلق و سرگرمِ مال پایی ست؟!

باید تو را بخوانند، رهبر نه، آن خدا کاو

روزی رسانِ مردُم در کاسه ی گدایی ست!

این مرگ و میرِ بسیار، در مردُمان نادار،

از دردِ بی دوا نیست: از دردِ بی دوایی ست!

ای وای بر جوانی، حتّا به زندگانی:

در دین چو مرگ باشد آن علّتی که غایی ست!

از گفته ها جدای است هر گفته کز خدای است:

زآن، گفتِ رهبر آزاد از چونی و چرایی ست!

می بایدش پذیری، عیبی بر آن نگیری:

گیرم خِرَد به گوش ات گوید که ژاژخایی ست!

از جملگی هنرها، شعر است تاجِ سرها:

شرط آن که کارِ شاعر مدحِ ولی سرایی ست!

در دیده ی ولایت، ترسا کند جنایت:

بدتر از او یهودی، وز او بتر بهایی ست!

بیچاره مُفلسی کاو دانای کارِ خویش است:

هر کاره ناکسی کاو حاجی و کربلایی ست!

بیکاره است و نادان کوشای دانش اندوز:

اهلِ تخصّص آن کاو دستاری و عبایی ست!

هر جا زمین بلرزد یا سیل رو دهد، مرگ

مُشکل گشای مردُم، شهری و روستایی، ست.

هر کار کز «نظام» است مانندِ قتلِ عام است:

یا چون بدی فراگیر با خصلتِ وبایی ست!

رهکارِ او همین است: کارش رواجِ کین است،

یا پیشبردِ دین اش با موشک آزمایی ست!

کوشد، به زور و تزویر، تا زو شود جهانگیر

دینی فرای منطق، کآن باوری روایی ست!

این باورِ روایی، در سنجشِ نهایی،

سرچشمه ی قدیمِ هر گونه ناروایی ست.

در دانشِ طبیعت، پویا بُوَد حقیقت:

واپسگراست، زین رو، هر حکم کآن ولایی ست!

تو شیخشهخدایی؟! ای روضه خوانِ ابله!

چیزی که خنده دارد آخوندِ کبریایی ست!

گویی که اُمّت ات را میهن در آن جهان است:

پس، این گروهِ انبوه، در این جهان، کجایی ست؟!

از ما نبوده ای، های، ای من گرای خودکام!

دانی چه فرق هایی بینِ منی و مایی ست؟!

خواهد «منِ» تو تا ما گردیم ذوب در تو:

«من» ذوبِ «ما» اگر شد، مصداقِ ماگرایی ست.

یا خود کناره گیری، یا بر کنار گردی:

تصمیم با تو، امّا، این فرصتِ نهایی ست.

از انفجارِ کین هم نتوان رهید: وین هم

ما را رهایی از تو، وز ما تو را رهایی ست!

هشتم آذرماه ۱۳۹۸، بیدرکجای لندن

https://akhbar-rooz.com/?p=105887 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x