خسرو باقرپور
سرِ سفر دارد؛
دوباره این ماهی،
سه چار ماهی ی سُرخ؛
به همره اش راهی!
گروهِ ماهی ها؛
دلیر و بی تردید؛
یکی دو شامیگو،
دهانشان جنبید:
” : – چه روز تاریکی!
: – چه چشمه ی تاری!
: – چه جوی باریکی!
: – چه رودِ دشواری.!
:- زِ شاهِ ماهی ها
:- اجازه داری تو؟
:- گواهی ی رفتن
:- از او نداری تو؟!
:- مجوّزت پس کو
:- زِ حزبِ جلبک ها!؟
:- دوباره می افتی
:- تو گیر لک لک ها!
:- چه ماجراجویی!
:- تو ماهی ی جویی!
:- ره ات خطرناک است!
:- حساب تو پاک است”!
دوباره این ماهی،
سرِ سفر دارد
به طعنه ی پیران؛
دو گوشِ کر دارد!
سپیده می دمدش،
پس از شبانگاهی؟
و یا که می افتد
به چاهِ کژراهی؟
و یا که می رود او؛
به راهِ خون و جنون
دوباره شعله ی دل؛
دوباره آتش و خون؟
هنوز این ماهی؛
سرود می خواند
نهنگ خواهد شد
… زمانه می داند!
۲۷ بهمن ۱۳۹۹
اِسِن
سروده را با صدای شاعر بشنوید:
* تصویر متن: ماهی سیاه کوچولو؛ فرشید مثقالی
آقای شفیعی کدکنی در «کوچه باغ های نیشابور»ش شعری دارد که آن را دست مایه می کنم تا رازی را در میان بگذارم.
تو در نماز عشق چه خواندی/ که سال هاست/ بالای دار رفته ای و/ این شهنه های پیر/ از مرده ات/ هنوز/ پرهیز می کنند؟
سوأل این است آیا میدان سراسر در انحصار تاخت و تاز شهنه ها ست و لاغیر؟ شاید. با این همه، ماهی هایی که پیوسته خواب دریا را می بینند یا به قول فروغ «ریزش مداوم فواره ها» مجال آرامش را از «شهنه ها» می گیرد و درماندگی سرانجام ناگزیر چنین موقعیتی است.