امروز در اوج بحران اقتصادی و فقر همه گیر اجتماعی مهمترین مسئله عوامل تئاتر بدنه کشور کشیدن حصار به دور محوطه تئاتر شهر تهران شده است. روزی نیست که یکی از این دلالان هنری نارضایتی خود را از فضای مسموم حاکم بر این محوطه ابراز نکند و از مسئولان شهر تهران نخواهد که «تقدس» این فضای فرهنگی را حفظ کنند و به فکر چاره باشند.
واژه «تقدس» همچون بسیاری از ارزشهای دیگر وقتی توسط دلالان مورد استفاده قرار میگیرد مفهومی دیگرگونه مییابد. اینها در مفهوم و تاثیر اجتماعی هنر و هنرمند هیچگونه تقدسی در واژه «ایستادگی» و «مقاومت» در برابر دههها سانسور، سرکوب فرهنگی و استثمار صنف خود نمیبینند، گرچه توقعی بیجا است، چرا که اکثر اینها خود از عوامل اصلی و فرعی اعمال این سیاستها در هنر تئاتر بوده و هستند.
بحث و دعوای اینها در واقع هیچ اهمیتی برای هنر تئاتر و بخصوص برای مردم ندارد، اما اهمیت این بحث در ارائه تصویری ناتورالیستی از وضعیت هنر و هنرمندان حکومتی است (حتی اگر خود را به صورتی تئاترال در موضع اپوزیسیون و حتی چپ به نمایش بگذارند).
اما کمی به واژه «تقدس» بازگردیم. هراس اینها از کیست؟ از مادری است که یک دیگ آش تهیه میکند تا در مرکز شهر که اتفاقا یک ساختمان هم در آنجا کاشته شده به مردم بفروشد و هزینه مدرسه فرزندش را درآورد؟ یا از دستفروشی است که از شهرستان آمده تا در این وضعیت اسفناک بیکاری خرج زن و بچهاش را تامین کند؟ از دگرباشی است که تمام ساختار این اجتماع در جهت سرکوب خواستهای او به عنوان یک انسان دست به یکی کرده است؟ از آن دزدی است که فقر او را وادار به پناهنده شدن به آخرین جزیره امرار معاش کرده است؟ از آن معتادی است که در مبارزه با زندگی پشتش به زمین کوبیده شده و باخته است؟
آیا این صحنههای واقعی زندگی غالب مردم این اجتماع نیست؟ تلاش برای بقاء و امرار معاش. کدام تئاتری شیر پاک خوردهای است که از صحنههای زندگی و مردمش هراسان شود؟ مسلما افرادی چون شکسپیر چنین ترسی نداشتند وقتی که گفت: «تمام جهان صحنه تئاتر است». یا چرا راه دور برویم؟ ژاله اصفهانی خودمان نگفت: «زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست/ هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود/ صحنه پیوسته به جاست/ خرم آن نغمه/ که مردم بسپارند به یاد»؟
بله، برای یک تئاتری واقعی تمام صحنههای زندگی عرصه هنر نمایش است و برای دلالان تئاتر تنها مکانهایی «مقدس» چنین جایگاهی را دارند. چرا که دلال نیاز به حجره امن دارد تا در آن به روابط مبتذل و مافیایی خود سر و سامان دهد. به دور از چشم مردم و در خفا شاهرگ هنر را بزند و خفهاش کند تا کسی صدای آخرین نجوای حیاتش را هم نشنود. دلالان با انسانیت و مردم بیگانهاند و آنها را اراذل و اوباش مینامند تا وابستگی و سودجویی خود را در این کارناوال بازی با کلمات پنهان کنند و معنای «رذالت» را به جای «تقدس» جا بزنند.
اما همین مردم آنقدر آگاه هستند که پا به درگاه «مقدس» این اوباش دلال نمیگذارند و حجره سوت و کور آنها تنها محل تردد موشها و عقربهای از جنس خودشان است.
مردم نمایش خود را در جای جای محل زندگیشان بنا به نمایشنامهای که به اقتضای زمان و شرایط اجتماعی آنها نوشته شده است با تردستی و هنرمندانه کارگردانی میکنند و با محیط اطراف خود نیز به خوبی ارتباط برقرار میکنند. مردم سنگرهای متعلق به خود را فتح میکنند و دور نیست روزی که سنگر تئاتر مردم نیز به دست توانای خود آنها فتح شود. این «تقدس» هنر زندگی است در مقابل آن «اراذل» و «اوباشی» که زندگی را از انسانیت تهی میکنند و نام «هنر» بر آن مینهند.
این مردم نیستند که باید به دورشان حصار کشید، بلکه برعکس مردم را باید از نیش ابتذال عقربها و بیماری طاعون موشهای روشنفکرنما محافظت کرد. همان به که به دور «تئاتر شهر» برای محفاظت از مردم از خطر این دلالان حصار کشیده شود.
هم میهن گرامی, آقای مهرداد خامنه ای, درود بر شما!
در این گنداب اسلامی
که بوی آن فضای زندگی را سخت آلوده ست
کارِ هنرمندانِ همپوینده ی مردم
خواندانِ پیچانه سر و خواب زُدای نغمه هاست…
نغمه های نو که پی در پی شدن هاشان
نسیمی با شمیمی آنچنان مانا و گیرا را وزان سازد
که فصل دیگری را ارمغان آرد…
و این دیگر شدن
خرم شدن
چیزی ست, بیمانند
چنان زیبا
که “مردم بسپارند به یاد”!
در سرایش پرتوان باشید!