پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

حرفه سانسور – پروانه رصدی

وقتی از افول، سقوط و ابتذال فرهنگ و هنر و اخلاق و الخ، در این خراب آباد سخن گفته می شود و به تریج قبای برخی، برمی خورد که چرا وطن را خرابه می نامی! باید کتابِ با عنوان “زبان عکس” که زیرِعنوان آن هم، روی جلد چنین آمده: “عکس چگونه از ماجراها و روابط پرده بر می دارد” از رابرت اکرات و با ترجمه ی آقایان اسماعیل عباسی و محسن بایرام نژاد، و منتشر شده از سوی نشر “حرفه هنرمند” چاپ پنجم، زمستان ١٣٩۵،با بهای ۴٨ هزار تومان را تقدیم کسانی کرد که از کاربرد واژه ی خرابه برای وطن، آشفته می شوند.

کتابی که مرتبط با عکس است و قرار است خواننده با “دیدن” عکسها، به رمزگشایی از ماجراها و روابطی که نویسنده روایت می کند، آگاه شود. موضوع “بصری” است و این را هر تازه به راه وارد شده ی امر توصیف و تحلیل “عکس” هم می داند و چه رسد به ناشر! ناشری با نام طویل و عریض و دهن پرکن “حرفه هنرمند”. 

فاجعه و افتضاح از صفحه ی ۵۴ کتاب که با واژه ی بُلد شده ی “در جریان” آغاز شده، جریان میابد. فاجعه جاری می شود و نه تنها به این صفحه (که قرار است نویسنده پس از توصیف “عکسی” از وودی آلن و میا فارو سون پی پرِوین، به تحلیل و تفسیر لایه های درونی عکس بپردازد)، ختم نمی شود که در صفحه ی ۵۴، ، ۶۴ ، ٧۴، ٨٢ ، ٨۴، هم این جریانِ فاجعه، جاری است! و اینجاست که دست از خواندن و حتی تورق کردن برای یافتن امتداد این فاجعه در باقی صفحات تا به پایان کتاب، کشیده و جز حس عصبانیت همراه با انزجار، تحقیر و توهین از خواندن همین مقدار از چنین کتابی، درونم حس دیگری نمیابم. دست کم تا چند ساعت با این دیگ درهم جوشیده از بدترین احساس ها در کلنجارم تا کم کم به خود غالب شده و به یاد می آورم که “کجا ی جهان” زندگی می کنم! و با خود تکرار می کنم که در خراب آبادی هستم که دهه هاست تیغ تیز سانسور و ممیزی، فرهنگ و هنر را شرحه شرحه کرده، که حتی صاحبان فرهنگ و هنر را نیز. 

به یاد می آورم این زمان “احمد علایی”، ” محمد مختاری”، ” محمد جواد پوینده”، “احمد تفضلی” و بسیار کسانی را که از عرصه ی فرهنگ و هنر “حذف” کردند و به یاد می آورم آن اتوبوس راهی شده به ارمنستان را، و سرنشینان جان به در برده از یک جنایت ناکام مانده بر دل آمران، که برخیشان بعدها از این خراب آباد جلای وطن کردند از بیم جان! و سالها بعد فیلمی از رسول اف که با نام “دست نوشته ها نمی سوزند” به یاد آنها که به شکلهای مختلف حذف و یا مهاجر شدند، گوشه ای از جریان این جنایتها را روایت کرد. با به خاطر آوردن اینها، حسی از گداختگیِ جان کلافه ام می کند، آتشی گویا بر دل افتاده که  سخت سوزان است، دل می سوزد از این همه فاجعه. 

فاجعه چنان در عمقِ روح و روان فرهنگ و هنر و اصحاب آنها رسوخ و نفوذ کرده که در کمال حیرت و تأسف، یاد می آورم درخواست ملتمسانه و عاجزانه ی ناشی از حقارتِ پذیرفته شده و درونی شده ای که در درخواست ٢۵٠ نفر از به اصطلاح هنرمندان اهل تأتر و سینما به وزارت ارشاد، به عریان ترین شکل ممکن، نمود یافته بود. درخواستی اینچنین:

“ما ممّیزی را رعایت کرده‌ایم؛ نه چون دوستش داریم یا پذیرفته‌ایمش یا برای‌مان محترم است؛ بلکه چون ساکن سرزمینی هستیم که عاشقانه دوستش داریم، و قانونِ این سرزمین ـ خوب یا بد ـ ممیّزی را بر گردن ما نهاده.” 

آری! آنها به درستی می دانستند که چه کسانی را باید حذف کرد، چه با قتل و چه با تهدیدِ منجر به گریز از وطن. تا دو دهه بعد باشند سرسپردگانی حقیر که داوطلبانه سر به زیر تیغ تیز سانسور نهند و به گزاف از عشق به وطن گویند؛ که بی اندازه بی مایه اند و کوچک.

اینجاست که باز، برمی گردم به کتاب، به “زبان عکس” و افتضاح حذف و نبود عکس هایی که توصیف و شرح و تحلیلشان نوشته شده و دریغ از حضور خود عکس ها! ابتدا پنداشتم شاید از کج سلیقگی در صفحه آرایی است که عکس ها مثلا در صفحات پس و پیش تر از شرح و توصیف آمده و شروع به ورق زدن این سو تر و آنسوتر از صفحه ی نوشتار کردم و نیافتم! هیچ عکس مرتبط با توصیف نوشته شده، موجود نبود! باز با خود پنداشتم این ممکن است یک اشتباه نادر باشد که در اینجا رخ داده. 

 حتی در صفحه ی قبل از پیشگفتار، چنین عبارتی به تذکر آمده که: عکس هایی که با علامت 🔺 مشخص شده اند، بنابر ملاحظات ناشر، دستکاری شده اند. اما در هیچ جای کتاب نیامده که ناشر تعدادی عکس را به کل حذف کرده و شرحشان اما حاضر است. با این ذهنیت که حتما این خطایی سهوی بوده در اینترنتی که سرعت اش گواه مدیرانی سانسورچی است و تجهیز شده به امر فیلترینگ، به ناچار با توسل به فیلترشکن، به جستجوی عکسی که صرفا توصیف و تحلیلش در کتاب بود و از خودش اثری نبود، نشستم! عکس مرتبط با وودی آلن و میا فارو سون پی پِروین. با این ذهنیت که خطایی نادر است به خواندن ادامه دادم تا به چند صفحه بعدتر که مجدد این اتفاق تکرار شده!

بله! در صفحه ای که با عبارت ” لحظه های خصوصی، چهره های سرشناس” شروع شده و قرار است عکسی بی هوا گرفته شده از “الیزابت تیلور و همسرش ریچارد برتون” روایت شود، و خب عکسی موجود نیست! باید تجسم کرد، باید خیال کرد! و اینجاست که در تجسم و خیال، جز ناسزا به تک تک آنها که در امر ممیزی و سانسور نان خور شده اند، کلامی و نقشی در ذهن و زبان نمی گنجد. چند صفحه بعدتر نیز همین روال ادامه دارد! صفحه ی ٧۴ که با عنوان “زمینه و معنا” شروع شده و واژه ی بُلد شده ی “آزمون” در آغازِ عبارت : در این جا چه اتفاقی می افتد؟ زمان نامحدود. البته بدون توفق! آمده است و قرار است با چنین عبارات معماگونه ای خواننده تشویق به خواندن متنی شود که درباره ی “عکسی” است از ظاهرا دو مرد در یک فریم از عکس! بله، خواننده مشتاق است، اما کدام عکس؟! کجاست عکس؟! چرا نمی بینم؟! چرا نمیابم؟! و بعد از دو پاراگراف توصیف و توضیح عکسی ناموجود، چنین نوشته شده: “اکنون دوباره به عکس نگاه کنید.” 

بارالاها! شوخی اشان گرفته؟! داستان از چه قرار است! منِ خواننده که بهایی برای این کتاب پرداخته ام و به امید و شوق آموختن بیشتر کتابی را به دست گرفته ام و زمانی را اختصاص داده ام به خواندنش، تا کجا قرار است تحمل داشته باشم؟! خواننده و مخاطب را چه فرض کرده اید که چنین بی شرم و آزرم با او برخورد می کنید؟! عکسِ مرتبط با شرحی که بر مجدد نگاه کردن به آن تاکید شده دقیقا کجای این کتاب پنهان است که نمی بینم؟! و باز چند صفحه بعد، آنجا که با عنوان “میان وجد و هیستری” شروع می شود و به نقل از کتاب قرار است که “چشمان ما سریعاً معطوف به سه دختر برنا در مرکز تصویر و سمت چپ…” شود! کو؟! کدام تصویر؟! کدام عکس؟! چرا عکس و تصویری موجود نیست؟! و اینجاست که دقیقا خواننده میان “وجد و هیستری” رها می شود!

وجد به خشم مبدل شده و از شدت خشم ،تهوع بر این کتاب! تهوع بر هر آنچه فرهنگ و هنر است در این سرزمین که چهل و اندی سال است به عمد این واژه ها را از معنا تهی و کارکرد آنها را به نازل ترین حد ممکن کشانده اند.

از همان زمان که انقلاب “فرهنگی” رخ داد و بسیار افراد قابل و ماهر و اندیشمند را از حضور در دانشگاه بازداشتند تا به آن دهه که با سیم و طناب و کارد و چاقو نویسندگان و صاحبان فکر و اندیشه را قلع و قمع کردند و تا به آن زمان که مشتی خشکه مغزِ در جستجوی امر قدسی، شدند معلمان و مدرسان و استادان و نویسندگان و چهره های ریاکار هنری و فرهنگی، ادبی و علمی! از آن زمان که ورود به دانشگاه ها را با امتیاز انواع “سهمیه” آلوده کردند و همان جستجوگران امر قدسی دسته دسته دانشجو شدند و گله گله فارغ التحصیل! آنها شدند نویسنده و کارگردان و نمایشنامه نویس و سناریست و مدرس و صاحبان کرسی و هیات های علمی! که جستجو در تعداد سجود و رکوع و طهارت و نجاست از افراد متقاضی ورود به دانشگاه و مؤسسات و پژوهشکده ها با عنوان گزینش، امری عادی شد و تظاهر و ریا برای ورود و کسب موقعیت و جایگاه های هنری و علمی یافتن هم امری پذیرفته شده و رایج شد.

باری! اینچنین بود که در نبود انسان های فرهیخته در عرصه ی فرهنگ و هنر، غورباقه ها ابوعطا خوان شده و نان به نرخ روز خورانی رانت خوار با یدک کشیدن عنوان های ریز و درشتِ استاد و هنرمند و شاعر و مترجم و نویسنده و ناشر و الخ، همه و همه شده اند دلالان هنر و فرهنگ ، و دانشگاه و پژوهشگاه ها و انتشاراتی ها هم شده اند بنگاه های درآمدزایی به هر شکل ممکن! با تن دادن به هر خفت و پستی و زبونی که چرخه ی ابتذال و افول هنر و فرهنگ را چنان بچرخانند که مخاطب و خواننده و دانشجو، همه و همه سردرگم این چرخش، مدام گیج و منگ بمانند که هوشیاری و آگاهی، در چنین ساختاری جرم است و مجازات خواهد داشت، چرا که این ناکسان رسیده بر مسند قدرت از آگاهان و هوشیاران در هراس اند و ترسان.

در چنین ورطه ی بی انتهای ابتذال، ظاهرسازی و بزک کردن امری می شود فراگیر! ناشری به ظاهر فرهنگی با نام و عنوانی پر طمطراق، کتابی را منتشر می کند با نام ” زبان عکس”؛ در شرایط اقتصادی آشفته ی این روزگار ایران، با کمبود کاغذ و بالا رفتن قیمت کتاب، خواننده ی مشتاق کتاب خواندن بهای مادی را پرداخته و با چنین توهینی مواجهه می شود! کتابی که زبان عکس است، الکن است و عکس ها چند در میان غایب از نظر! اینجاست که بهای روح و روان و اعصاب و زمان از دست رفته، به مراتب سنگین تر و جبران ناپذیرتر از بهای مادی خرید چنین کتاب تهوع آوری است!

مضحک آنجاست که ناشر در جاهای مختلف و منجمله در صفحه ی پر مخاطب انستاگرامش عکس این کتاب را گذاشته و با خلاصه ای از آن، به تبلیغ کتاب شرحه شرحه شده هم پرداخته! وقاحت تا به کجا در اینها رخنه کرده؟! بی شرمی و گستاخی این جماعت مرز و حد نمی شناسد! این به ظاهر متولیان امر فرهنگ و هنر، در باطن از راهزنان و سارقان و اوباش سرگردنه نیز، رهزن تر و جیب بُرترند! احترام به خواننده و مخاطب در نزد این دلالان مطلقا جایگاه و تعریفی ندارد. این جماعت گویی آمده اند که از ریشه بسوزانند هرآنچه از فرهنگ و هنر باقی مانده، هستند به نام بزک شده ی ناشر و در عمل سانسورچی های بی مقدار و بی مایه ای هستند که باید کوس رسواییشان را زد تا بیش از این به شعور و فهم مخاطب بی احترامی نکنند. 

عنوان این کتاب باید بشود: زبان رسوایی و در زیر تیتر آن چنین آید که: یک ناشر خودفروخته چگونه به ظاهر کتابی را بزک، منتشر و تبلیغ کند و در عمل به خواننده توهین و بی احترامی!

ناشر نامحترم ” حرفه هنرمند” چگونه و با چه صلاحیتی به خود این اجازه را داده ای که کتاب را چنین بی محتوا کنی؟! با چه صلاحیتی تعدادی از عکس ها را حذف کرده و توصیف و تشریحش را باقی گذاشته ای؟! این سرقت و کلاهبرداری است و نه نشر و امر فرهنگی! این سوء استفاده از نام و عنوان است و بی اعتماد کردن مخاطب و از شوق انداختن خواننده و بیزاری جستن از هر چه و هر کس که در عرصه ی فرهنگ و هنر است. آری در چنین خراب آبادی با چنین ساختاری که قتل دگراندیشان و صاحبان اندیشه برنامه ریزی و اجرا شد، در ساختاری که افرادی در سازمانی به نام وزارت ارشاد، از حذف و ممیزی و سانسور حقوق بگیر شده اند و روزگار می گذرانند، جز این نیز انتظار نمی رود که ناشر خود در نقش سانسورچی دست به چنین حذفی بزند و چنین افتضاحی را تبلیغ کرده و به فروش برساند و آب از آب هم تکان نخورد و حرفه ی سانسور بشود باطنِ ظاهری بزک شده با عنوان ناشر.

پروانه رصدی

۲۰اسفند ۹۹

https://akhbar-rooz.com/?p=106743 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x