امروز صبح رفتیم خاوران ، شاخه های گل سرخ را در لابلای بوته های خشک نشاندیم. در تکه های پراکنده ای از زمین مقدس خاوران گلهای خودرو سربرآورده بودند . در بخش دیگری از دل خاک گندم سبز شده بود ، گندمی که هفته پیش بذرش را پاشیده بودند، چه ابتکار زیبایی: بهاران خجسته باد
در توفانی از خاطرات غرق بودیم که مامور اطلاعات با کت و شلوار سیاه سرر سید، از عکسها و گلها عکس گرفت و حکم داد: بسه دیگه ، این عکسها مال کیه؟ بردارید برید.
گفتیم برای چی بریم؟ اینجا به دیدن نزدیک ترین کسان مان آمده ایم.
گفت: مگه نمی دونید اینجا ممنوعه؟ بعد صداش را پایین تر آورد و گفت: اینجا سالهاست ممنوعه وگرنه من که با شما مشکلی ندارم!!!
ما می آییم .اینجا ، این خاک مقدس هرگز خالی نخواهد ماند، پژواک سرودها و آوازها همواره از این خاک به سوی آسمان خواهد رفت.