سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

در باره «برنامه همکاری جامع ایران و چین» – امیر پیام

امضا پیمان نامه همکاری های استراتژیک ۲۵ ساله بین جمهوری اسلامی  و جمهوری خلق چین مرحله مهمی در سیر تحولات سیاسی در ایران است. مستقل از تعابیر و ابعاد و محتویات و نیز مستقل از میزان علنیت و پنهانکاری مورد مناقشه موافقین و مخالفین آن، نفس وجود چنین پیمان نامه ای است که بیانگر اهمیت این مرحله می باشد. از اینرو ضروری است طبقه کارگر درک و موضع روشنی نسبت به آن بر مبنای منافع خود داشته و بدانیم که: حقیقت طبقاتی این پیمان چیست؟ معنای سیاسی اقتصادی آن کدام است؟ امکان موفقیت آن تا چه اندازه است؟ مخالفین آن حامل چه منافع طبقاتی هستند؟ و رویکرد ما چه می تواند باشد؟

از همین تاکید بر «نفس وجود چنین پیمان نامه ای» شروع کنیم. اکنون همه مخالفت ها و موافقت ها حول محتویات مشخص و جزیی و شیوه انعقاد و اجرای آن متمرکز شده است. گویی اگر بجای موارد و ارقامی که به شایع و یا به واقع اکنون مطرح اند، موارد بهتر  یا بدتر و ارقام بیشتر یا کمتر در میان بود و پیمان نامه علنا از مسیر مجلس ارتجاع عبور کرده بود تغییری ماهوی در اهمیت این پیمان نامه ایجاد می شد. مساله اصلی اما اینست که ایران و چین برای همکاری های هم جانبه اقتصادی و سیاسی و فرهنگی و دفاعی و امنیتی تا ۲۵ سال آینده پیمان بسته اند. لذا در متن و در جریان این پیمان همکاری بلند مدت همواره ممکن است قراردادهایی را توافق کنند و یا تغییر دهند که به نفع یکی و به زیان دیگری و یا به نفع هر دو طرف باشد و در همان حال همیشه ممکن است پیمان شکنی کنند و اساس پیمان نیز ملغی گردد. لذا باید بیش از  جزئیات و ارقام به مفاهیم کلیدی «پیمان نامه» و «همکاری» و «جامع» و «استراتژیک» توجه نمود که نشانگر تغییر پارادیم سیاست خارجی ایران و چین هستند.

برای چین اگر چه پیمان همکاری با ایران  به معنای فعال نمودن سیاست حضورش در خاورمیانه است اما بهرحال بخش کوچکی از سیاست آن برای حضور فعال در سطح جهان است که سالهاست در جریان می باشد. لذا لازم است که سیاست جهانی چین و حضور در کشورهای مختلف و کمک به توسعه اقتصادی کشورهای در حال توسعه را جداگانه مورد بررسی و ارزیابی قرار داد و تفاوت های آنرا با سیاست های امریکا و غرب در جهان نشان داد.

برای جمهوری اسلامی اما مساله به کل متفاوت است و تغییر پارادیم سیاست خارجی  ضرورتی حیاتی برای حفظ نظام و نیز سیاست تنازع بقا آنست. سیاستی که از یک دهه پیش با عنوان «نگاه به شرق» طرح شد و اکنون پروسه آن آغاز گشته است.

اگر اندکی به عقب برگردیم اندیشه سیاسی فعالین انقلاب مشروطه متاثر از سوسیال دمکراسی روسیه و رادیکالیسم بورژوایی فرانسه و لیبرالیسم انگلستان بود و لذا جهتگیری سیاسی ایران در سطح بین المللی در آندوره نامتعین بود. تکلیف این جهتگیری بعدها بضرب دو کودتای نظامی، ۲۹ اسفند ۱۲۹۹ با حمایت انگلستان و ۲۸ مرداد ۱۳۳۲با حمایت امریکا، روشن شد و ایران توسط سلطنت پهلوی کاملا در سمت غرب، و ابتدا در کنار انگلستان و سپس در کنار امریکا قرار گرفت. انقلاب ۵۷ نقطه پایانی بر این دوره بود. ارتجاع اسلامی که با حمایت آشکار و پنهان غرب به قدرت رسیده بود پس از کسب کامل قدرت و تثبیت خود راهش را از غرب جدا نمود. جهتگیری «نه شرقی، نه غربی» و «صدور انقلاب اسلامی» خیلی زود شکست خورد. با پایان جنگ ایران وعراق و آغاز «دوران سازندگی» رفسنجانی، جمهوری اسلامی یکی از بی رحم ترین و خونبارترین رویکردهای اقتصادی نظام سرمایه داری موسوم به «نئولیبرالیسم» را برگزید و با اتکا به اعمال فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی عمیق و گسترده به طبقه کارگر، سرمایه داری ایران را بازسازی و احیا نمود و با ایجاد طبقه جدید سرمایه دار به همراه قدیمی ها خواستار کسب هژمونی قدرت در منطقه شد.

به این ترتیب جمهوری اسلامی وارد رابطه ای متناقض با غرب شد: به لحاظ اقتصادی هم جهت غرب و در رابطه ای تنگاتنگ با بانک جهانی و صندوق بین المللی پول، و به لحاظ سیاسی در مناقشه ای طولانی برای سهم خواهی از قدرت منطقه ای. این تناقض در سیاست خارجی از یکسو، و شکست عمیق رژیم در سیاست داخلی که هیچگاه از طرف جامعه پذیرفته نشد و مشروعیت نیافت از سوی دیگر، جمهوری اسلامی را در بحران های همه جانبه و بن بست های ویران کننده کنونی قرار داد. رویکرد «نگاه به شرق» به عنوان نقشه راه خروج از این وضعیت طرح شده است.

 

اما آیا این رویکرد و «پیمان استراتژیک با چین» راهگشای جمهوری اسلامی خواهد بود؟ آیا این راه به خروج جمهوری اسلامی از بن بست های کنونی اش خواهد انجامید؟ طبعا جمهوری خلق چین از آنچنان توان اقتصادی و صنعتی و تکنولوژیک و علمی برخوردار است که می تواند به توسعه اقتصادی کشورهای در حال توسعه کمک کند. اما این راه در برابر جمهوری اسلامی زیاد باز نیست. به دلایلی مربوط به جهان و ایران و چین، جمهوری اسلامی در «نگاه به شرق» با همان معضلاتی مواجه است که تاکنون در «تلاش بسوی غرب» با آن مواجه بوده است.

در دوران حاضر توجه به این حقیقت برای هر تحلیلی ضروری است که جهان پس از جنگ سرد به لحاظ توسعه مناسبات تولیدی و اقتصادی سرمایه داری بسرعت  یکپارچه شد و این مناسبات همه جا مستقر گشت و همه کشورها سرمایه داری شدند و بر بنیاد استثمار نیروی کار و بردگی مزدی کارگران قرار گرفتند. از اینرو و بنابر منطق حرکت سرمایه همه کشورها بی وقفه برای انباشت فزاینده و بی پایان سرمایه در بازارهای خودی و جهانی می کوشند و در رقابت های بی رحم و دایمی همه علیه همه درگیر هستند. رقابتی که در روابط یک به یک آنها و یا در گروهبندی های متحد و متخاصم محلی و منطقه ای و جهانی در جریان است و خصلت نمای جهان امروز می باشد.

بنابراین در این جهان اولا هیچ کشوری قادر نیست کشور دیگری را مستعمره خود نماید، و هیچ کشوری هم دیگر تن به مستعمره شدن نمی دهد. جریان مستعمره سازی  مربوط به دوران تاریخی پیش از جنگ جهانی دوم است که اکثر کشورها در مناسبات تولیدی ماقبل سرمایه داری قرار داشتند. امروز اما اولا همه کشورها سرمایه داری اند و دنبال بدل شدن به قدرت محلی و منطقه ای و جهانی می باشند و برای حضور در بازار جهانی و سهم بری از آن می کوشند. دوما در متن این رقابتِ  همگانی کشورهای بزرگ و کوچک سرمایه داری با یک جهان سرمایه داری بی قطب مواجه هستیم. مثال ترکیه که همزمان عضو ناتو و متحد روسیه است مثال گویای این جهان بی قطب می باشد. این وضعیت نشان می دهد که اتحاد بین کشورها نه برای ۲۵ سال که برای ۵ سال هم قابل دوام نیستند. چرا که هر کشوری در هر اتحاد و پیمانی ناچار است منافع و روابط خود با  دیگر کشورها را مورد ملاحظه و محاسبه قرار دهد که عملا به چرخش و دگردیسی اتحادها و پیمان ها می انجامد. هیچ کشوری نه می خواهد و نه می تواند، همه که نه، حتی بیشتر تخم مرغ هایش را در سبد یک کشور قرار دهد و همین محاسبه مادی زیربنای لغزنده اتحادها و پیمانهای معاصر است. از این نظر مقایسه جهان بی قطب کنونی با جهان دو قطبی جنگ سرد بسیار گویاست. در جنگ سرد شوروی و اروپای شرقی در یکسو، و آمریکا اروپای غربی در سوی دیگر، دو مدل اقتصادی و سیاسی را در برابر جهان قرار داده بودند و دیگر کشورها با اطمینان به یکی از این دو قطب می پیوستند. ولی در دنیای امروز هیچ اتحاد و پیمانی بین کشورها قابل اطمینان و اتکا نیست. سرنوشت اتحادیه اروپا و برگسیت در مقابلمان است.

با توجه به این مشخصات در جهان کنونی قطبی به نام «شرق» معنی واقعی ندارد تا جمهوری اسلامی بتواند با چرخش «نگاه» اش به آن مفری برای خود بیابد. بنابراین “پیمان استراتژیک ایران و چین” بیش از آن لغزنده است که بتوان دوام ۲۵ ساله آنرا جدی گرفت.

در ایران و در سمت جمهوری اسلامی نیز عوامل متعددی هست که پیمانهایی از این دست را که مستلزم وجود ثبات و امنیت و قانونیت و ساختارهای سیاسی و اداری کارساز هستند را غیر ممکن و یا متزلزل می سازند. جمهوری اسلامی تنها از قدرت سرکوب برخوردار است  و بواسطه آن می کوشد تصویر برخورداری از این ملزومات و شایسته چنین پیمانهایی را از خود ارایه کند. اما کیست که نداند زیر اقتدار سبعانه رژیم آتشفشان خشم و نفرت میلیونها توده تحت ستم در غلیان است و هر از چند گاهی با غرشی ایران را به لرزه در میآورد. ایران آبستن تحولات عظیم و زیرورو کننده است و مشاهده آن سخت نیست. اگر جمهوری اسلامی در موازنه ای نابرابر در مقابل مردم تحت ستم مقتدر جلوه می کند اما در صفوف خود توسط جدال باندهای مافیایی درگیر نبرد برای ثروت و قدرت بهم ریخته است، و برخوردار از فساد سیستمی عمیق، از اتخاذ و انجام یک سیاست منسجم در هر زمینه ای ناتوان است.

رژیم آشکارا فاسد و مبتلا به ناتوانی ساختاری و فاقد مشروعیت نزد مردم قادر نیست اعتماد واقعی برای چنین پیمانهایی را کسب کند. به این نیز باید این واقعیت را افزود که بخش مهمی از طبقه سرمایه دار ایران دوستدار رابطه با غرب است و نه تنها «نگاه به شرق» را بر نمی تابد بلکه در پروسه آن کارشکنی خواهد نمود.

در مورد چین گفتیم که پیمان استراتژیک با ایران بخشی از سیاست خاورمیانه ای و بخش کوچکتری از سیاست حضور آن در جهان است. چین رسما بارها اعلام نموده حضورش در هر جا در تقابل با هیچ کشور و قدرتی نیست بلکه در تعامل با همه و برای تقویت همکاری های بین المللی و ثبات و صلح جهان است. از اینرو در خاورمیانه، و قبل از ایران، چین سالهاست روابطه همه جانبه و دوستانه ای با اسرائیل دارد و در سالهای اخیر نیز روابط اش را با امارات و عربستان و مصر و ترکیه وسیعا گسترش داده است. مهمتر از اینها اما رابطه چین با امریکا و اتحادیه اروپا ست که از منافع بالایی برای چین برخوردار است و علی رغم تحریکات خصمانه امریکا، چین اما برای تنش زدایی و توسعه همکاریها تلاش می کند. بنابراین نگرانی های امریکا و اروپا و اسرائیل و عربستان و مصر و امارات در باره برنامه هسته ای و موشکی و توسعه طلبی های منطقه ای ایران، نگرانی چین نیز هست. لذا این نگرانی ها قطعا در ایجاد و حفظ و تداوم «پیمان همکارهای جامع» با ایران مطرح اند و حل وفصل آنها، هر چند نانوشته، بخشی از پیمان نامه هستند. چین می داند در صورت نادیده گرفتن رفع این نگرانی ها باید آماده باشد تا منافع بسیار وسیعتر و بلند تری را از دست بدهد. چین می خواهد و ناچار است در پیمان نامه ای با این ابعاد  با ایران این نگرانی ها را حل کند.

بنابراین با توجه به موانعی که در جهان و ایران و چین در برابر این پیمان نامه طرح است، موفقیت آن بترتیبی که موافقین ایرانی اش ترسیم می کنند یعنی «یکی از مهم‌ترین راه‌های بی‌تاثیر کردن تحریم آمریکا» و « بن‌بست شکن» و «رابطه با قدرتمندترین کشور جهان» و «تشکیل یک قطب قدرتمند اقتصادی در مقابل غرب» و «مسیر پیشرفت ایران» و غیره، از آرزوی های محال است.

اما به نظر می آید و برخی شواهد حاکی از آنست که «برنامه همکاری جامع ایران و چین» صرفا اقتصادی نیست، و با درجه ای از توافق آمریکا، نقش سیاسی  بر عهده دارد.  نقشی که بتواند با حل نگرانی های موجود نسبت به ایران  و تسهیل عقب نشینی آبرومند جمهوری اسلامی از برنامه هسته ای و تهدید موشکی وتوسعه طلبی منطقه ای و ترک دشمنی با اسرائیل و امریکا، ایران را به دروازه های «بازگشت به جامعه جهانی» رهنمون سازد. این شواهد کدامند؟

بالاتر گفتیم چین برای حضور فعال در خاورمیانه نمی تواند نسبت به این نگرانی ها بی تفاوت باشد و به همکارهای استراتژیک با ایران ادامه دهد. لذا هر چه زودتر ناچار است بویژه به کشورهای منطقه اطمینان دهد برای حل نگرانی ها تلاش می کند که معنایی جز خوراندن دوستانه و آبرومند «جام زهر» دوم به جمهوری اسلامی نخواهد داشت. بدنبال جنگ لفظی اولیه در نشست چین و آمریکا در آلاسکا، ۱۹ مارچ۲۰۲۱، و پس از دو روز مذاکرات محرمانه، طرفین از جمله موارد توافق شان به منافع مشترک برای حل مشکل افغانستان و ایران اشاره داشتند. همزمان با نشست آلاسکا، مساله «صلح افغانستان» از نشست های قطر و دایره محدود آمریکا و طالبان و افغانستان به نشست های مسکو و استانبول و دایره وسیع تر آمریکا و طالبان و افغانستان و پاکستان و ترکیه و روسیه و با حضور چین منتقل شد. یعنی مساله «صلح افغانستان» به پروژه ای منطقه ای بویژه با حضور روسیه و چین بدل گشت. کمتر از ۱۰ روز پس از نشست های آلاسکا و مسکو پیمان «همکاری های جامع بین ایران و چین» پس از ۱۰ سال معلق در هوا به امضا رسید. آمریکا نه تنها به این پیمان اعتراض نکرد بلکه سخنگوی وزارت خارجه آن، ند پرایز، توضیح داد اگر چه رقابت بین آمریکا و چین اساس رابطه آنهاست اما مسایلی هم هستند که دو کشور در موردشان «همسویی تاکتیکی» (tactical alignment) دارند و یادآوری کرد که «ایران یکی از آن مورد است». وزیر خارجه چین نیز همزمان با سفر به ایران از پنج کشور خاورمیانه، عربستان و امارات و عمان و بحرین و ترکیه، دیدار داشت و در پایان طی بیانیه ای بر اینکه «این کشورها باید از سایه رقابت ژئوپولیتیکی ابرقدرت ها رهایی یابند و اختلافات منطقه ای را به عنوان سران منطقه حل کنند» تاکید نمود.  و بالاخره باید به این گفته وزیر خارجه ایران، محمد جواد ظریف، در جلسه کلاب هاووس اشاره داشت که می گوید: «برای اینکه بتوانیم رابطه خوبی با چین داشته باشیم باید با اروپا رابطه خوبی داشته باشیم و اگر بخواهیم رابطه خوبی با اروپا داشته باشیم باید رابطه خوبی با چین داشته باشیم».

این شواهد نشان می دهند که اگر شدت دوقطبی موجود بین ایران از یکسو و امریکا و اسرائیل و عربستان از سوی دیگر مشکل رابطه آنها را ناگشودنی نموده است،  احتمالا چین به میانجی حل آن بدل شده و جمهوری اسلامی می تواند در زیر سایه چین آرام و آبرومند، با اندکی عقب نشینی از دو سوی ایران و آمریکا، به برجام باز گردد و بموازات و یا بدنبال آن با شرکت در نشست های منطقه مانند مدل افغانستان و یا به نقل  از وزیر خارجه چین «حل اختلافات منطقه توسط سران منطقه» به تهدید های موشکی و توسعه طلبی منطقه ای ایران و تهدید اسرائیل پایان داده شود. همه اینها عملا می تواند به معنای پایان بی سرو صدای تخاصم بین این کشورها و «بازگشت ایران به جامعه جهانی» باشد. بنابراین چین ایران را برای خود نمی برد بلکه آنرا با «جامعه جهانی» آشتی می دهد، و جمهوری اسلامی نیز از طریق «نگاه به شرق» با غرب و امریکا دوست می شود. در اینصورت پیمان همکاری ایران و چین با هر طول و عرضی می شود یکی از دهها پیمان و قراردادی که ایران با دیگر کشورها از جمله غرب و امریکا خواهد داشت.

اگر دریافت رابطه بین این شواهد درست باشد  و این احتمال به وقوع بپیوندد، آنگاه با آغاز پایان بحران تاکنونی سیاست خارجی جمهوری اسلامی و روند عادی سازی آن مواجه خواهیم بود. اما این در همانحال به معنای حذف «دشمن» از دستگاه ایدئولوژیک جمهوری اسلامی و ریختن نیمی از هویت سیاسی آنست. «دشمن خارجی» راز اقتدار خونبار جمهوری اسلامی در داخل عیله توده تحت ستم است. حذف «دشمن» و تضعیف  این اقتدار با پوشش هر ترفندی، آنهم در عصر انقلاب اطلاعات، در برابر خشم عظیم و انباشته شده این توده میلیونی به نمایش در خواهد آمد و می تواند چاشنی انفجار بزرگ باشد.

مخالفین «برنامه همکاری جامع ایران و چین» که اساسا شامل اپوزیسیون بورژوایی و ناسیونالیست جمهوری اسلامی از سلطنت طلبان و مشروطه خواهان و جمهوریخواهان و مجاهدین تا دوم خردادی های و اصلاح طلبان اطراق کرده در پنتاگون این برنامه را به عنوان «خیانت به وطن» و «وطن فروشی» و «تاراج مملکت» و «فروختن ایران» با تاکید ویژه «بخصوص به چین کمونیست» محکوم کردند. وطن پرستی و ضدکمونیسم دو عنصر همزاد سازنده سیاست اینهاست. اینها بخوبی می دانند که در ایدئولوژی سرمایه دارانه و بویژه نئولیبرالیستی شان همه چیز از نیازهای اولیه و رفاه و آسایش انسانها تا نیازهای معنوی شان تا محیط زیست و آب و خاک به کالا تبدیل شده و قابل خرید و فروش است و برای ایشان «وطن» نیز از این قاعده مثتثنی نیست. ایشان خود زبده ترین فروشندگان «وطن» هستند، «وطن» پرستان «وطن» فروش. اگر غیر از این بود می باید تاکنون سیاست مشتاقانه خود در حمایت از «پرزیدنت ترامپ» و «رژیم چنچ» امریکایی برای ویران کردن «وطن»  شان را هزاران بار به ذباله دان تاریخ می ریختند. اما شیادی معاش سیاسی اینهاست. کارکرد «وطن» برای ایشان همانند «خدا» برای روحانیت شیعه است، فقط برای فریب خلق است. اگر جمهوری اسلامی به جای چین با امریکا پیمان می بست جشن بزرگ گردو شکستن با دم شان را برپا می کردند.

ضد کمونیسم این طیف که در این میان عود کرده نیز قابل توجه است. مستقل از تبیین مناسبات اقتصادی و اجتماعی در چین و معنای سوسیالیسم آن اما این کشور در سیاست خارجی اش رسما اعلام داشته که در روابط اش با دیگر کشور غیر ایدئولوژیک است و  پیرو عدم مداخله در مسایل داخلی یکدیگر است و مناسبات اقتصادی اش را بر اساس ُبرد – ُبرد منافع متقابل پیش می برد. اگر نظرات معتبری که به نفع منصفانه بودن رابطه چین با دیگر کشورها در مقایسه با رابطه امریکا و غرب با آن کشورها حکم می دهند را دخالت ندهیم، آنگاه چین نیز مانند همه دول سرمایه داری وارد بازار جهانی شده و در اینجا نیز طبق قاعده عمومی بازار هر کس بفکر منفعت خود است. اگر مخالفین پیمان موجود فکر می کنند که این به نفع ایران نیست با همین می توانند مخالفت کنند و خواهان فسخ آن توسط جمهوری اسلامی باشند. اما اینها مانند آن شیادی که در بازار برای بهم زدن معامله ای به دین و نژاد و ملیت طرف مقابل حمله ور می شود، یا مانند نازیها که برای تصاحب دارایی سرمایه دار یهود به یهودیت آن حمله ور می شدند، اینجا نیز به ایدئولوژی چین حمله می کنند و سوار بر ضد کمونیسم اکیتو شده توسط  فاشیست تمام عیاری به نام استیو بنن، استراتژیست ارشد دولت ترامپ، از چین شیطان سازی می کنند و از حضور آن در ایران وحشت می آفرینند.  

همانطور که دیدم هر دو طیف موافقین و مخالفین «برنامه همکاری جامع ایران و چین» دو طیف نظام سرمایه داری ایران هستند که برای نجات آن از بحران و بن بست کشنده ای که در آن قرار گرفته است تلاش می کنند. یکی جمهوری اسلامی است که راه نجات خود و نظام اقتصادی را در این مقطع در پیمان همکاری با چین می بیند، و دیگری اپوزیسیون راست و بورژوایی است که راه نجات سرمایه داری ایران را در پیمان همکاری جمهوری اسلامی با امریکا می بیند که در صورت وقوع به معنای حفظ جمهوری اسلامی در قدرت و شراکت ایشان در قدرت نیز خواهد بود.

برای طبقه کارگر مساله از بنیاد متفاوت است. برای این طبقه اولا منشا همه مشقات کنونی وجود خود نظام سرمایه داری ایران است که با بهره کشی از انسان و استثمار نیروی کار ارزان،  فقر و فلاکت و بی حقوقی و ناامنی و بی حرمتی گسترده و عمیقی را به بیست میلیون کارگر مزدی و خانواده هایشان تحمیل نموده است. و دوما سلطه یک قرن حاکمیت استبدادی طبقه سرمایه دار، سلطنتی و اسلامی، برای حفظ و تحکیم این نظام استثماری است که با سرکوب بی وقفه و سیستماتیک مبارزات مستقل کارگری، این طبقه را از هر گونه تلاشی برای حتی اندک بهبودی در وضع زندگی و معاش خود محروم نموده است. بنابراین جهت مبارزه طبقاتی کارگران علیه نظام سرمایه داری ایرانی و حاکمیت استبدادی آن یعنی جمهوری اسلامی است. مناقشه این حاکمیت و اپوزیسیون ارتجاعی اش بر سر رابطه با آمریکا یا چین، مناقشه طبقه کارگر نیست و باید هوشیارانه از افتادن به این باتلاق اجتناب کرد. «وطن» مایملک طبقه سرمایه دار و در خدمت استثمار و بهرکشی از کارگران است. لذا نزاع بین «وطن پرستی» و «وطن فروشی»، نزاع درونی طبقه سرمایه دار برای سهم بیشتر از ثروت تولید شده توسط کارگران است. طبقه کارگر برای جامعه ای بدون استثمار انسان از انسان، و بدون ستم بر زنان و هرشکل دیگری از ستمگری، و برای حفظ همه جانبه محیط زیست ، و برای جامعه آزاد و برابر و انسانی مبارزه می کند، و همین مبارزه را باید در مرکز ثقل تحولات کنونی در ایران قرار داد.

امیر پیام

۱۵ فروردین ۱۴۰۰

۴ آپریل ۲۰۲۱

amirpayam.wordpress.com

 

 

 

https://akhbar-rooz.com/?p=109137 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل

رفیق امیر شما به درستی اشاره دارید که در ج.ا. “منشا همه مشقات کنونی وجود خود نظام سرمایه داری ایران است.”
واقعا قصد پلمیک ندارم اما فکر می کنید که منشاء مشقات طبقاتی و از بین رفتن آزادی های سیاسی و مدنی در چین چه نهادی است؟
آیا همبستگی بین المللی ما شامل همبستگی با کارگران و زحمتکشان چینی علیه به اصطلاح “حزب کمونیست چین” هم می شود؟
آیا حکومت و دولتی مانند نظام تک حزبی در “جمهوری خلق چین” بدیل کارگران ایرانی است؟ یا ما به آن نقد و انتقاد نیز داریم؟
با احترام 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x