شب را
باید مینگاشتم
که چه گونه سخت
یأس انگیز و سنگین
بر من گذشت.
کابوس بود
که خوفِ انهدام را در من میآمیخت
و مذابِ سربِ داغی جان گداز را
بر اعماقِ دل میریخت.
آفتاب مرده بود،
ماه مرده بود،
و سپهرِ قیرگون
جولانگهِ فوجِ شهاب گریزنده با شتاب.
و در اندر میانِ چون این قیامتِ غوغا،
سفینهیِ سیارِ خاک
در حالِ احتضار مینمود.
***
به منظرِ افسوسِ جنگلِ سوخته نظر کردم،
به خیزابِ خشمِ خلیجِ توفان زده در نگریستم،
و مرگِ برکههایِ کویر شده را گریستم.
***
زمان
به مرزِ ویرانگی گام مینهاد.
***
سپس،
بر یالِ بادِ رَم کرده نشستم
و بر فرازِ آوارِ شهر
به پرواز درآمدم:
در چشم اندازِ حیرت به عیان دیدم
جفت گیرانی حقیر
که در بسترگاهِ غریزه ئی تهی از عشق،
و شاعرانی بی پیام
که دریوزهیِ نام،
و توانگرانی که هنوز
آزمندِ خونِ فقر،
و نسلِ رسولانی
که ساحرانی به غایت کلّاش،
و خودکامه گانی
که به کارِ سیاست…
***
کرکسی
اکنون
بر فرازِ سرم بال میگشود،
و زوزهی کفتاری
که آهنگِ لاشهی من داشت.
***
ناگاه،
تندر گونه
فریادی برآمد از لجّهیِ سیاهی شب
که ای زمینکِ مفلوک
در کدامین لحظهیِ استیصال
دق میکنی از آن چه بر تو میگذرد؟
در کجایِ معرکه
از عذابِ ابتذالِ بشر
کمرت خواهد شکست،
و بندت از بند خواهد گسست؟
***
وقتی به خود آمدم
که انفجارِ خاک
بر جهانیده بودم از نحوستِ کابوس.
اما
چه سخت سنگین بر من گذر کرد
آشفته خوابیِ آن شبانهی شوم.
**********
تیبوران- ۲۵ مارچ ۲۰۲۱
صداقت فر
شاعر به تمام معنی است.
عمرش دراز باد