شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

شنبه ۱۴ مهر ۱۴۰۳

پرتگاه اسلام سیاسی – ایرج فرزاد

حتی در صورت عبور اسلام سیاسی از این پرتگاه، هر دولت موعود آینده فقط به این اعتبار که از اسلامیت تبری جسته است، دریچه ورود مردم به یک تعرض همه جانبه علیه آن جنایاتی است که طی بیش از چهار دهه روح و جسم انسانیت را به تباهی کشاند و زجر کش ساخت. هر آلترناتیو هر اندازه کار شده، با مردمی روبروست که طی...

ایرج فرزاد

حتی در صورت عبور اسلام سیاسی از این پرتگاه، هر دولت موعود آینده فقط به این اعتبار که از اسلامیت تبری جسته است، دریچه ورود مردم به یک تعرض همه جانبه علیه آن جنایاتی است که طی بیش از چهار دهه روح و جسم انسانیت را به تباهی کشاند و زجر کش  ساخت. هر آلترناتیو هر اندازه کار شده، با مردمی روبروست که طی چهل سال اجازه ندادند علیرغم تمامی تلفات سنگین انسانی و داغ و درفش اسلام توقعاتشان را پائین بیاورند. غرب و آمریکا و خود معماران اسلام سیاسی و دوایر اطلاعاتی اش آگاه اند که رام کردن اسلام سیاسی در ایران بسیار پرمخاطره و هزینه بردار است

جمهوری اسلامی در یک بحران لاعلاج بسر میبرد. اگر به دامنه اعتراضات وسیع که با خیزش میلیونی سال ۱۳۸۸ دوره ای جدید از “عبور” مردم ایران از اسلام سیاسی را باز کرد و در اعتراضات سالهای ۱۳۹۷ و ۹۸ ابعاد کاملا جدید را در این تقابل به خود گرفت، در نظر داشته باشیم، و به این دوران جدید اعتراضات و اعتصابات کارگران و بازنشستگان و معلمین که نه موردی که چون حرکتی پیوسته و سازش ناپذیر شهروندان ایران با اسلام سیاسی را اضافه کنیم، باید فورا متوجه بود که هم ارکانهای جمهوری اسلامی و هم غرب بشدت آینده را و چشم انداز منافع سیاسی و اقتصادی استراتژیک خود را تیره و تار ببینند. تلاشها از هر سو به منظور رد کردن این تند پیچ و پرتگاه خطرناک با “دنده خلاص”، چه علنی در ظاهر و چه بویژه پنهان و مخفی، در جریان است.

به باور من اروپا و آمریکا بیش از هر طرف دیگر از اوضاع غیرقابل کنترل ایران نگران اند. دلیل خیلی ساده است. ایران در معادلات بین المللی و پس از پایان جنگ دوم جهانی، در تقسیم مناطق نفوذ، حوزه “غیرقابل مذاکره” در قلمرو غرب بود. درست  است که جهان دوقطبی فرو ریخته است و ما وارد دوران باصطلاح جهان “چند قطبی” شده ایم. اما اگر به تحولات همین جهان پسا فروپاشی بلوک شوروی سابق علی العموم، و دوران پسا جنگ خلیج در سال ۱۹۹۱ و دوران بعد از ویران کردن شیرازه مدنی عراق، و ایام پس از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ در خاورمیانه بطور ویژه دقت کنیم، این نه “قطب”ها و نیمچه ابر قدرتها مثل چین و روسیه، که هنوز اروپا و آمریکا هستند که در سیاست و اقتصاد حرف اول را میزنند. معلوم است که برای مثال “کالا”های چینی در عراق و در کردستان عراق به بازارچه هائی دست یافته اند، اما آنچه که به ساختار قدرت سیاسی در هیات “دولت”، چه موقت و انتقالی و یا نوع “متعارف” آن مربوط است همراه با سرمایه ها گذاری های ساختاری و زیر بنائی و تکنولوژیک، از جمله نظامی، عمدتا “حوزه” و میدان اصلی غرب و آمریکا و در قبضه کنترل آنهاست. در افغانستان هم این آمریکاست که پشت مذاکره و “توافق” دولت با طالبان است و امارات و عربستان، از متحدان گوش بفرمان آمریکا به عنوان میانجی و یا “مهماندار”. این نکته که با توجه به همه این دگرگونی ها، موقعیت آمریکا و رابطه اش با اروپا تغییر یافته است و جایگاه ژاندارمی جهان و نقش ابر قدرت آمریکا افول کرده است نیز یک واقعیت انکار ناپذیر است.  مشکلات و معضلات بنیادی سرمایه داری در آمریکا که نمونه شاخص یک سرمایه داری تمام عیار است، در پی این تحولات در پایان جنگ سرد و پایان رقابت سیاسی و نظامی پیشین با قطب شوروی سابق، راسا و بدون نیاز به توجیهات در رقابتهای جهان دو بلوک، اکنون دیگر مشکل طبقه حاکمه است. طبق یک بر آورد ۲۵ درصد رای دهندگان در آمریکا به “سوسیالیسم”، گرچه به روایت سوسیال دمکراتیک آن، گرایش دارند و مقامات گوناگون مداوما یا به نوعی از سوسیالیسم تملق میگویند و یا از پرواز شبح آن بر فراز “آنسوی اقیانوس”، دچار وحشت شده و به منظور باز داشتن آن از تسرّی به بخش بیشتر جامعه، به بسیج نژاد پرستی و فاشیسم روی آورده اند. نمونه ترامپ با تحریک عناصر لومپن تحت عنوان حرکت ظاهرا خود انگیخته “پسران مغرور” و توسل به آنها در رقابت های دور دوم انتخابات او، گویا بودند. فشار سوسیالیسم از اعماق چنان سنگین بود که نه تنها ترامپ شکست خورد، بلکه معلوم شد توسل به فاشیسم ونوستالژی دوران یکه تازی کوکلس کلانها، با سپردن ترامپ به دادگاه پاسخ گرفت. این مساله تحلیل دیگری را میطلبد، اما همینجا همین اندازه کافی است که بدانیم نقش آمریکا در اقتصاد و سیاست خاورمیانه که مد نظر من است، نمیتواند فشار قابل رویت و به نظر من بسیار شکوهمند سوسیالیسم را در اعماق خود “ایالات متحده” در تغییر معادلات و “رژیم چنج”ها منعکس نکند. از این نظر به باور من، همین فشار از اعماق در آمریکاست که مطالبه “عدم دخالت نظامی” به روال دوران جهان دوقطبی به درون نیروهای مسلح نفوذ کرده است. لاجرم سیاستهای دوران سپری شده مثل سازماندهی کودتاها و ضد کودتاها، جنگ و تجاوز گریها و جنایاتی مثل جنگ ویتنام، که سالهاست از آن به عنوان “سندروم ویتنام” نام میبرند، و به نظر میرسد دخالتها چون جنگ ۲۰۰۳ در عراق؛ غیر قابل تکرار و یا دستکم غیر قابل اجراء به عنوان یک سناریو مورد قبول همه جناح ها و برخوردار از ظرفیت بسیج نیروی نظامی در صفوف ارتش و پنتاگون اند. آخر و عاقبت شرکتهای خصوصی نظامی، مثل “بلک واتر” در عراق، نشان داد که سازماندهی دخالتگریها و کودتاها با ذهنیت شعبان بی مخی دوران جنگ سرد، اگر نه به کلی ناممکن که دستکم نارضایتی و ریزش را در صفوف نیروهای ارتش حرفه ای آمریکا به دنبال خواهد داشت. قصدم از این گریز به حاشیه پردازی این بود که تاکید کنم  سکانداران اسلام سیاسی در ایران و دوائر امنیتی آن به این امر واقف اند که نوعی سازش با آمریکا و عبور از پرتگاهی که رژیم اسلامی در آن قرار دارد، تمایل پایگاه اجتماعی “انقلاب اسلامی” را با خود همراه دارد. منظور من از پایگاه اسلام سیاسی در ایران آن اقشار در حاشیه سیاست و اقتصاد در دوره سلطنت است که با “انقلاب اسلامی” از حاشیه به متن آمدند. همه امتیاز دادن ها و “نرمش قهرمانه” در قبال “برجام” و لوایح FATF و بستن بار و بندیل ها بسوی آمریکا و کانادا، نشان از این دارند که جمهوری اسلامی سرنوشت خود و راه خلاصی از بحران فروپاشی را نه در روی آوری به روسیه و یا چین، که به بند و بست و مهندسی کم خطرترین عبور از اسلامیت رژیم با اروپا و آمریکا جستجو میکند. به باور من هر دو سوی این معادله، حال که “خطر سوسیالیسم” به درون جامعه آمریکا نیز رخنه کرده است، و این فاکتور بسیار تعیین کننده ای با توجه به جایگاه آمریکا در صحنه سیاست و اقتصاد جهان است، یافتن یک نقشه کامل با حفظ ارکانهای اصلی نظامی و امنیتی با چهره های کمتر علنی شده و به منظور سد کردن روی آوری جامعه ایران به مبانی سیاست ها و تئوری های انقلابی است. نیازی به توضیح نیست که منظور من از تئوری انقلابی و کمونیسم کارگری، سیاست های خرده جریانات موجود و ابراز وجود رسانه ای و مجازی کمونیسم نیست. و برای همه آشکار است که خرده بقایای “چپ سنتی” و مدافعان پیشین کمونیسم اردوگاهی نیز، سالها پیش و در اوان انقلاب ۵۷ روایت و سیاست خود را در معرض قضاوت جامعه قرار دادند. تصور واهی و خودفریبانه آن ها این بود که خیال میکردند “بخش مترقی” پیروان “خط امام” به کمک آن ها و پیشنهادات حزب توده در مورد مثلا “قانون کار” و یا “بند ج” قانون اساسی رژیم اسلامی در مورد مساله زمین های کشاورزی، امکان واقعی “راه رشد غیرسرمایه داری” را فراهم خواهند ساخت. آزمون و تجربه ای که به قیمت یک فاجعه تراژیک و پاکسازی فیزیکی بخش اعظم رهبری متوهم و کادرهای حزب توده تمام شد. آن رویه خودفریبانه و خوش خیال، نقطه پایانی بر شاخص ترین و مطرح ترین و با سابقه ترین نوع کمونیسم ملی و جهان سومی گذاشت. به این ترتیب بستر پیشینه دار “سوسیالیسم خلقی” تماما عقیم ماند و در کشاکش روزهای انقلاب و دوران بحران انقلابی  نظرها بسوی مارکسیسم انقلابی و روایت اصیل مارکس از کمونیسم چرخید. درونمایه واقعی یک کمونیسم کارگر صنعتی در سرمایه داری مدرن، بخش اعظم نیروهای صدیق و مبارزان امر سوسیالیسم کارگری را به خود جذب کرد و سنگ بناء و سرمایه تشکیل یک حزب سیاسی انقلابی و مارکسیستی را در مرکز سیاست و معادلات سیاسی جامعه ایران گذاشت. این اندوخته با انبوهی از آثار ماندگار و مکتوب و در دسترس، منبع واقعی تشکیل یک حزب سیاسی سوسیالیستی در  متن تحولات فعلی و پیش رو در جامعه ایران؛ و  ضامن حفظ استقلال طبقه کارگر در جدال و جنگ آلترناتیوهای گوناگون بورژوائی و خرده بورژوائی است.

برخی بر این پندار واهی اند که گویا قرارداد و یا معامله “غیرتعهد آور” اخیر چین با جمهوری اسلامی، نقطه چرخشی است. از منظر طیف راست و ناسیونالیست، آن قرارداد یک “خیانت” به اقتصاد ملی و امتیاز دادن های یک جانبه از “طرف ایران” به “چین کمونیست” بود. گرچه چین به عنوان کشوری با کار ارزان شهره آفاق است، اما در هر حال جمهوری اسلامی با آن قرارداد، بزعم این رویکرد ناسیونالیستی و تواما ضدکمونیستی، به “شرق” چرخید. اما حقیقت ها حتی در دوران چند قطبی، حکایت از دامنه نفوذ سیاسی و اقتصادی غرب و آمریکا دارد. همین چین دو سال پیش به توصیه آمریکا و نیاز به یک بازار امن برای کالاهای عمدتا غیر ساختاری، در پی تشدید تحریم های آمریکا علیه جمهوری اسلامی، ترجیح داد از پروژه های اقتصادی  گازی و نفتی در ایران کنار بکشد و، طرح “بزرگراه تهران – چالوس” که یکی از فازهای آن هم برعهده‌ی چینی‌ها بود نیمه کاره رها کردند.

خاورمیانه از طرفی منبع مهم تأمین انرژی برای اقتصاد چین است و از سوی دیگر بزرگراه ارتباطی با اروپا در طرح  “یک کمربند – یک راه”. به همین دلیل است که چین همکاری‌های استراتژیکی با کشورهایی مثل عربستان و امارات دارد. روابطش با مصر در دوران سیسی و دیگر کشورهای عربی در سال‌های اخیر به سطوح جدیدی رسیده و با اسرائیل همکاری‌های تجاری استراتژیک دارد. استقبال چین از توافق میان برخی کشورهای عربی، منجمله امارات، و اسرائیل نمونه های دیگری در این رابطه اند. (برای دستیابی به فکت های و جزئیات دقیق تر در این رابطه به مصاحبه های آقایان: پرویز صداقت و محمد مالجو با سایت اخبار روز مراجعه کنید)

قرارداد ۲۵ ساله کذائی فقط پارسنگی در جهت مهندسی یک رژیم قابل اعتماد و قابل اتکاء در ایران در نقشه های ایجاد “امنیت و صلح” برای حرکت آزاد سرمایه های زیربنائی غرب و آمریکا و زیر سایه آنها کالاها و نیروی کار “اضافی” در چین نیز هست. اگر وزن “قطب چین” در معادلات سیاسی و اقتصادی چنان بالا رفته است که بزعم تحلیلگران ناسیونالیست و ضد کمونیست، جمهوری اسلامی دارد به “شرق میچرخد”، چه دلیلی دارد که از هم اکنون و از چند سال پیش عناصر مهم از ارکانهای اداری و سیاسی و امنیتی رژیم، به آمریکا و کانادا “پیش مهاجرت” کرده اند؟ چرا سلبریتی مآب ها و طیف وسیع عافیت طلبان از پکن و مسکو و یا حتی برخی از کشورهای “آزاد شده” از بلوک شوروی سابق و بازگشته به آغوش “دمکراسی” سر در نمی آورند و وعده “ایران آباد” فردا را طبق نمونه چین و روسیه و کشورهای اروپای شرقی به هیچکس بشارت نمیدهند و توصیه نمیکنند؟

سیر انباشت سرمایه در این منطقه مهم، در یک کشور مهم مثل ایران، با به قدرت رساندن اسلام سیاسی به بحران دچار شده است و حل مشکل عبور بدون دست انداز و تکانهای اجتماعی از رژیم اسلامی، یک معضل پیچیده است. ارزش مصرف “کمربند سبز اسلام” که بخاطر خطر انقلاب در یک حوزه مهم قطب غرب  به عنصر مرتجع و در حاشیه سیاست مجال و فرصت دادند که در متن یک انقلاب واقعی، آلترناتیو اسلام سیاسی را به قدرت برساند تا از ادامه و تعمیق آن انقلاب با سدی از خون و جنایت و کشتار و لشکرکشی مقابله کند، طی مدت کوتاهی منقضی شد و خود به مانع جدیدی تبدیل شد. به نظر من حتی سناریوهای “انقلاب مخملی و رنگارنگ” که در قلمرو بلوک شوروی سابق اجرا شدند و روی آن سرمایه گذاری شد، بلگراد بمباران شد و از مجرائی از جنایات وحشتناک و پاکسازیهای قومی و اتنیکی، “دمکراسی” را به قدرت رساندند، در ایران با مشخصات دورانی که به آن اشاره کردم، نسخه ای غیر قابل اجراست. دلیل آن روشن است، مردم در صحنه اند و خاطره “رهبر تراشی” از عناصر مرتجع در چهل سال آزگار قتل عام زندانیان سیاسی، در طناب دار و در اختناق سیاه اسلام و به تباهی کشاندن زندگی میلیونها شهروند، زنده است و البته شکنجه آور. مردم ایران با باز شدن هر مجرا و فرجه ای که پایان اسلام سیاسی را در دستور داشته باشد، هر اندازه مهندسی شده و کار شده، تمامی آثار و میراث های شوم چهل سال اختناق و خفقان و کشتار و قتل زنجیره ای را از ریشه در خواهند آورد. این مردم را با این سابقه و پیشینه نمیتوان چون نظاره گران خاموش سناریوهای پشت پرده منفعل ساخت.

به همین خاطر است که سردمداران اسلام سیاسی در ایران، بطور مداوم و روزمره انواع رژیم اسلامی “اهلی” را به بوته آزمایش میگذارند و هر بار ناچار میشوند نوع اهلی تر و قابل تحمل تر برای این مردم در صحنه را به میدان پرتاب کنند. چند سردار سپاه را قانع کردند که به صحنه انتخابات رئیس جمهور اسلامی سال ۱۴۰۰ وارد شوند. این گزینه را مزمزه کردند که با این کار با مشخصات دوگانه، یا باصلاح رایج در زندانهای جمهوری اسلامی نوع “شکنجه سفید” را در کنار شلاق و طناب دار و “لباس شخصی”ها در مقابل مردم بگیرند. یک سردار سپاه با آن سابقه سرکوب بیرحمانه از یکسو هدف ارعاب مردم، اما در عین حال و از سوی دیگر مستعفی و در هیات مسئول قوه اجرائیه و با سیمائی چون یک دولتمرد را به بوته آزمایش گذاشته اند. دیدند که نمیشود کارنامه یک ارگان که از همان ایام فرمان تشکیل توسط “امام راحل” با بسییج قمه کش ها و لومپن های اسلامی روی فاشیست ها و کوره های آدم سوزی آنان را سفید کردند، یکباره دمکرات و “اسلام مدارا” جلوه دهند. اعتراض علیه یک رئیس جمهور موعود سپاهی لاجرم با تعرض به خود سپاه پاسداران و اطلاعات سپاه تداعی خواهد شد. این بود که امثال “سردار جوانی” گفتند آن کاندید شدن ها “سرخود” بوده و سپاه وظیفه و رسالت “امنیت نظام” را  با ورود به سیاست، به مخاطره نمی اندازد. زمزمه هائی هم در دوایر رژیم وجود دارد که گویا با مرگ خامنه ای، جناب جنایتکار حرفه ای و عضو هیات مرگ کشتار زندانیان سیاسی در سال ۱۳۶۷، رئیسی، یک گزینه مقام رهبری است. “ایشان” که با آن سوابق ننگین اش در میان رده های حکومتی “پایگاه و نفوذ” دارد، کاندید انتخابات ریاست جمهور نیز شده است. اما همان “پایگاه” به او توصیه کرده است که کاندیداتوری اش را پس بگیرد، چون اعتراضات در دوره هر رئیس جمهور دیگر، چه اصلاح طلب سابق باشد ویا اصولگرای “جبهه پایداری” و یا از “یادگاران امام” با شتاب بیشتری ادامه خواهند داشت و آن “اعتبار” در خیمه اسلام هم برباد خواهد رفت.

از این نظر در “تعامل” آشکار و پنهان با غرب و آمریکا، مهندسی یک رژیم اسلامی شبه سکولار، دست کشیده از نابودی اسرائیل، و تا حد امکان قابل فروختن به مردم در جریان است. اما برنامه این است که تا تکمیل شدن آخرین حلقه های بند و بست ها و قرار و مدارهای پشت پرده، هیچ نشانی از “فروپاشی” و یا پایان دوره حاکمیت اسلام سیاسی را نه رو به افکار عمومی جهان و نه بویژه به مردم ایران، درز ندهند. 

در غیاب یک حزب سیاسی پا بر زمین، و وقتی مردم ایران نیروی جدی یک جریان انقلابی و سوسیالیستی را در مبارزات و زندگی روزمره خود لمس نکنند، حزبی که بشود مردم کوچه و بازار به آن اعتماد بکنند و به آن بپیوندند، بالاخره یک آلترناتیو غیر وحشی از اسلام، که تخم و ترکه ها را از قبل به غرب مهاجرت داده که بعدا برای “ایران عزیز” رها شده از “حکومت آخوندی” و یا اسلامیون “قشری” همراه با تمامی جریانات ناسیونالیست و “وطن پرست”، سوغاتی دمکراسی را برای مردم ایران همراه بیاورند، یک راه برون رفت از حالت”استیصال” و جنگ فرسایشی چندین ساله از سر “ناچاری” خواهد بود. با همه اینها حتی در صورت عبور اسلام سیاسی از این پرتگاه، هر دولت موعود آینده فقط به این اعتبار که از اسلامیت تبری جسته است، دریچه ورود مردم به یک تعرض همه جانبه علیه آن جنایاتی است که طی بیش از چهار دهه روح و جسم انسانیت را به تباهی کشاند و زجر کش  ساخت. هر آلترناتیو هر اندازه کار شده، با مردمی روبروست که طی چهل سال اجازه ندادند علیرغم تمامی تلفات سنگین انسانی و داغ و درفش اسلام توقعاتشان را پائین بیاورند. غرب و آمریکا و خود معماران اسلام سیاسی و دوایر اطلاعاتی اش آگاه اند که رام کردن اسلام سیاسی در ایران بسیار پرمخاطره و هزینه بردار است.

این اوضاع یک حزب لنینی را می طلبد. باید امیدوار بود که در کشاکش های سقوط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران، با توجه به اینکه ادبیات ساختن چنین حزبی به قدمت انقلاب ۵۷ در جامعه ایران شناخته شده است و در دسترس، به همت فعالان سیاسی و دست اندر کاران مبارزات مردم و فعالان جنبش کارگری، این اهرم تحول ایران به سوسیالیسم، موجودیت اش را در برابر جامعه اعلام کند.

ایرج فرزاد

آوریل ۲۰۲۱

https://akhbar-rooz.com/?p=109715 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest
40 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Parsi
Parsi
3 سال قبل

“این اوضاع یک حزب لنینی را می طلبد”!!!!
معطل چه هستید؟ این گوی و این میدان

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

هرنگرش و هر ایده ای که آزادی را مقدم نداند اگرچه ممکن است نکات نسبتن مفیدی را بیان کند اما درنهایت یک حرافی خواهد بود که ممکن است :گروه هایی را برای مدتی سرگرم کند و در پیروانش دانایی کاذبی نیز بوجود بیا ورد.
باید گفت
در آزادی است که می توان روی مفاهیم و لغات و… در حوزه های فلسفی ، ادبی ،… بحث کرد و درست و نادرست بودنشان را روشنگری کرد.
وقتی تاریخ اندیشگی بشر را بررسی کنیم مشاهده خواهیم کرد: اندیشه ی صاحب اندیشه ریشه در زمان و مکانی دارد که صاحب اندیشه در آن زمان و مکان می زیسته است.و می دانیم آن صاحب اندیشه، اندیشه خودش را بر اساس اندیشه های قبلی که به او رسیده است تعریف کرده است؛ که در تعریف و یا تعاریف جدیدش،یا به اندیشه های قبلی اضافه کرده و یا آن را رد کرده است.اما در حوزه اندیشگی و در روند اندیشگی یک رو بجلو و یافته های جدیدی وجود داشته و دارد یعنی در حوزه اندیشگی یک پویایی و بالندگی مشهود بوده و هست؛ اما باید گفت در آزادیست که بالندگی و پویایی سرعت پیدا می کند.
پس این روند رو پیش اندیشگی به ما می گوید
تعصب و قداست بخشی به هر اندیشه خطا ست چون یافته های جدید به ما خواهد گفت عبور از اندیشگی قبلی حتمی است.
اما با قاطعیت می توان گفت: در این بازی اندیشگی چیزی که می تواند دستیابی به مفاهیم جدید را تسریع و تسهیل کند وجود آزادی در جامعه است که وجود آزادی در جامعه، خلاقیت و حتی رویا پردازی های انسان را ممکن
می سازد؛ پس هر نوع دیکتاتوری چه کارگری و چه غیر کارگری چه طبقاتی و چه غیر طبقاتی آن فقط تاریخ یافته های جدید را به عقب می اندازد. باید گفت
در این روند اندیشگی، بخشی از نظرات بزرگان حوزه اندیشگی بشری ممکن است درست باشد و بخشی از آنها ممکن است نادرست باشد که در آزادی بیان و آزادی اندیشه و فکر است که موارد درست و نادرست بحث می شود و گاهی موارد درست نیز بکار گرفته می شود

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

این عمده کردن “آزادی” در مقابل دیگر پرسشواره های جامعه و مسکوت گذاشتن عمدی عدالت اجتماعی بخشی از تبلیغات دوران “جنگ سرد” غرب علیه شوروی بود که نتیجهء نهایی اش را در ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱, و راه افتادن یک جنبش جهانی فاشیزم اسلامی داریم می بینیم.
هر دولت و هر نظامی به هر نام و اسمی که خود را معرفی کند کماکان یک دیکتاتوری و ابزار سلطهء طبقاتی است.
دوران تبلیغات سخرهء پوپولیستی خیلی وقت است که به پایان رسیده است.
یک دولت و نظام دمکراتیک کارگری که مدافع منافع اکثریت قریب به اتفاق جامعه است, تنها نظامی است که میتواند بدون سرپوشی ابلهانه بر خصلت طبقاتی دولت آزادی ها و عدالت اجتماعی را برای اکثریت جامعه تضمین کند.
هر گونه روایت پوپولیستی دیگری که خصلت طبقاتی دولت را فرامش می کند, مقداری متنابه حرف مفت است. 
  

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

هموطن گرامی استاد بزرگوار، در ابتدای نظرم آورده ام :《هرنگرشی و هر ایده ای که آزادی را مقدم نداند…》
در اینجا بحث بر سر تقدم و تاخر مفاهیم خاصی است و وجود کدامشان و جاری و ساری شدن کدامشان وجود و تحقق دیگر مفاهیم را تسریع می کند و متضمن می شود.
اینکه گروهی از مفهوم آزادی سوء استفاده کرده اند و یا می کنند بحث دیگری است.
می دانیم در جامعه ای که آزادی جاری و ساری شده باشد چنانچه سوء استفاده کنندگانی صدماتی را وارد کنند، بخاطر وجود همان آزادی، بر خورد یا کنار زدن سوء استفاده کنندگان حتمی است. می دانیم در طول تاریخ سه مفهوم: آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی مفاهیمی بودند و هستند که فعالین حوزه اجتماعی و سیاسی پایه کار فعالیتشان بوده و هست که باز هم می دانیم که این مفاهیم همیشه مورد سوء استفاده قرار گرفته اند اما در اینجا بحث می تواند روی تقدم و تاخر آنها باشد.
وقتی آزادی جاری و ساری شدنش و اولویت اول بودنش ملکه ذهن کنش گران اجتماعی باشد آنگاه ذهن آنها بسمت حق انتخاب نیز خواهد رفت که حق انتخاب ، مفهوم دمکراسی را پیش می آورد که با بودن این دو و محقق شدنشان عدالت اجتماعی پایدار که هدف همه کنشگران اجتماعی است پی ریزی می شود.
اما تجربه تلخ تاریخی به ما ظمی گوید: به بهانه عدالت اجتماعی و اولویت اول بودن این مفهوم، دیکتاتورهایی ظهور کردند که به بهانه تحقق عدالت اجتماعی خون های زیادی ریختند و فجایع ضد بشری خلق کردند و متاسفانه چه بسیار مبارزینی در جوامع از خون ریزی آنها دفاع کردند و کار خون ریزی اشان را توجیه کردند و…
وارد بحث های دیگر نمی شوم که ممکنه خسته کننده شود.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

دیکتاتوری بازار و بربریت سرمایه داری نیز دقیقا بر مبنای تقدم و ارجحیت “آزادی” است که مشغول سر به نیست کردن تمدن بشری و نابودی محیط زیست در کرهء زمین می باشد.
آزادی و عدالت در جهان واقعی و زندگی روزمره هیچگاه انتزاعی و مجرد نیستند و همواره خود را در یک نظام مشخص اجتماعی و بر اساس یک شیوهء تولید خاص نشان می دهند.
مفهوم “کلیت” (Totality) حلقهء گمشده در این گفت و گو است.  

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

وقتی آزادی مقدم بر هر مفهومی باشد،آنگاه بدون ترس می توان پرسید:
انسان در خدمت ابزار تولید است یا ابزار تولید ساخته ی خلاقیت انسان است؟
اگر آزادی مقدم نباشد آنگاه با توجه به تئوری خاص می توان به انسان گفت و به او تحمیل کرد: انسان در خدمت ابزار تولید است؛ سپس یک آزادی خاصی را نیز برایش تعریف کرد و به انسان گفت این آزادی واقعی است و ای انسان دنبال آزادی های دیگر نرو چون بازار و سرمایه داری چنان خواهند کرد.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

با درود 

جناب ایرانی پارادوکس قضیه ای که در اینجا مطرح کرده اید این است که در نظام سرمایه داری از بدو تولدش تا به امروز همواره تاکید بر آزادی انسانها بوده است.
و همواره این انسانها هستند که (در شیوهء تولید سرمایه داری) برده ی ابزار تولید (ماشینهای کارخانه ها, یا نرم افزارهای کامپیوترها) می باشند؛ از شیوه های مدیریت تایلوریسم و فوردیسم تا سرمایه داری نظارتیِ امروزه. 
آن تئوری خاص که انسانها را تبدیل به برده های ابزار تولید می کند, نام خاصی نیز دارد: سرمایه داری.
از سوی دیگر, آن تئوری خاص نیز که تنها بدیل برای آزادی و برابری واقعی, حقیقی و حقوقی نسل بشر است نظریه ی سوسیالیسم دموکراتیک است, چون مبدا حرکتش انسان, و برآوردن نیازهای انسانی و از بین بردن از خود بیگانگی, اِلیناسیون, می باشد.  
برای سرمایه داری همه چیز در جهان ابزاری است برای انباشت سرمایه: از انسانها تا طبیعت و محیط زیست. و بدینگونه است که محیط زیست در سطح جهانی در حال تخریب سریع است و تغییرات افراطی اقلیمی روز به روز بیشتر می شود. 
شما چنانکه به دنبال و خواستار آزادی های خاص یا عام (یا هر گونه ای دیگری از آزادی هستید) تنها را ه رسیدن به آن اتخاذ مواضع و سیاستهای ضد سرمایه داری است.
راه دیگری وجود ندارد.        

سپاس 

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل

حجری می گوید:《ما سخنان شما را سطر به سطر و کلمه به کلمه تحلیل کرده ایم》
این ادعای ایشان نشان از این می دهد که گروهی از برادران و خواهران خاص چه نوع سایبری حکومتی چه از نوع سایبری غیر حکومتی) در جایی امن با پول کافی جمع شده اند و هر کدام از این سربازان گمنام و یا با نام امام زمانی مسئول پاسخ دادن به قسمتی شده اند و حجری هم سخنگوی آنان شده است.
وقتی به نظر ارائه شده توسط حجری توجه شود مشاهده می شود یک نبود انسجام در کلمات و مفاهیم وجود دارد و گاهی تیم عمل کننده کارشان به پرت و پلا گویی می رسد. گاهی آزادی را برای گروهی چماقدار می خواهند و حق آنان می دانند و این گروه چماقدار را نیز حق می دانند این گروه چماقدار حق دارند آزادی دیگران را مانع شوند و گاهی برای همه و….
باید گفت
در عالم نظر دهی و وجود ابزار ارتباطی جدید باعث شده است تکثر گرایی در نظرات عمومیت پیدا کند و قابل قبول سود
که این شرایط جدید ارتباطی باعث شده نیروهای ضد آزادی کار کردشان نا کار آمد و بی اثر شود
اما این نیرو های ضد آزادی نمی توانند دست از روششان بردارند چون بقایشان بستگی به نبود آزادی برای همه است؛ چون می دانند،آزادی برای همه باعث می شود دکان فریبکاریشان کساد شود و یا برچیده شود پس باید با روش جدید به فعالیت بپردازند؛
آنهم بازی با مفاهیم، که روش اینها را می توان سو استفاده از شرایط جدید ارتباطی دانست.
اما هر چه هست، در این فضای جدید ارتباطی سریع پاتک روش فریبکارانه ی آنان علنی می شود
چون دیالکتیک این را می گوید.
در پایان به حجری که سخنگوی تیمش است باید گفت ناشیانه خودت را خیلی زود لو دادی

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  امیر ایرانی

امیر الامرای عزیز
اگر توان تفکر دارید به نظر بپردازید و نه به صاحبنظر.
چرا؟
برای اینکه حقیقت در نظر است و نه در صاحبنظر.
حقیقت خربزه
در خود خربزه است و نه در خربزه کار و خربزه چین و خربزه خور.
شما هر جمله ما را باطل می پندارید
بطلانش را با اقامه دلیل علمی و منطقی و تجربی اثبات کنید تا ما هم ارشاد شویم

امیر ایرانی
امیر ایرانی
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

هموطن، حجری، آورده ای:《 اگر تفکر دارید به نظر بپردازید و نه صاحب نظر》
در جای دگر آورده ای : 《 حقیقت خربره در خود خربزه است نه در خربزه کار و…》
در مورد تفکر داشتن یا نداشتن دیگران می پرسی، باید بگویم به پیر به پیغمبر به همان قبله ای که روزی ۵ بار بسمتش دولا راست می شوی، هرچه فکر کردم آیا تفکر دارم یا نه ، چیزی دستگیرم نشد که نشد. اما دیدیم آنقدر تفکر دارم که به گفته ها و روش کار
شما بپردازم؛ چون دیدم پرداختن به موضوعات شما با یک تفکر آکابری هم انجام پذیر است و نیاز به دانش آنچنانی نیست.
ابتدا در مورد موضوع مهم و فلسفی خربزه نکاتی را می آورم : در مورد خربزه یک پرسش فلسفی مهمی است
چرا خر و بز را در کنار هم قرار داده اند و به یک میوه گفتند خربزه، خر با بز چه رابطه خاصی با هم دارند آیا خر، بز می شود که به خر بگویند بزه، می دانیم خر خراست و بز بز است نه خر بز می شود و نه بز خر می شود.
گفته ای کاری به خربزه کار نداشته باش،
اما بخودم می گویم مگر می شود به خربزه کار کاری نداشته باشم می دانیم اگر خربزه کار نباشد خربزه چطور بوجود می آید پس نمی شود خربزه کار را نادیده گرفت. و خربزه کار هم باید خربزه کار باشد تا خربزه خوب ببار بیاید خرما کار یا هندوانه کار اگر بخواهد خربزه بکارد ممکنه خربزه بد تولید کند.
پس نمی شود خربزه کار را به هیچ وجه نادیده گرفت و… اگر از موضوع خربزه و خربزه کار بگذریم باید برویم سراغ نظراتی که شما صاحب آن نظرات هستید.
وقتی پاسخ هایت را با ژست فرا دانایی و طلبکارانه در پای نظرات هموطنان دیگر دیدم متوجه شدم در مجموع
چیزهایی را شعار گونه با حالتی هوجنجانی همراه با پرخاشگری بعنوان نظرات دانشیت ارائه دادی که این روش هوجنجالی با آوردن مفاهیمی که نمایش متظاهرانه آنها علنی است
نیاز به پاسخ دادن و رد آنها نیست.
که در نهایت باید گفت وقتی کسی درکی از آزادی و آزادی خواهی ندارد گفتارش ارزش شنیدن ندارد فقط یک هوجنجال گذری است که تبش نیز زود فرو کش می کند چون باید همین چیز ها را کلیشه ای هی تکرار کند.
شاد و تندرست باشی و وظیفه سرگروهی ات را نیکو انجام دهی و خربزه ها را از خربزه کاران اصلی تهیه کنی و بخوری نه اینکه بروی خربزه کال بخوری چون خربزه کال تفکرات و ژست دانایی کال گونه ای می آفریند.

دخو
دخو
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

برادر مطمئنی که اینجا را با وزارت ارشاد اشتباه نگرفته ای؟
سوراخ دعا را که یقینا گم کرده ای!  

غلام سفيدكوهى
غلام سفيدكوهى
3 سال قبل

درود بر “م حجرى” و خوانندگان گرامى،

از نوشته ها و پاسخهاى جناب حجرى من چیز جدیدى به اندوخته هایم از انقلاب و مبارزه اضافه نشد.
زیرا درک من از مارکسیست تصرفِ قدرت از طریق آدمکُشى و بگیرو ببند همانطور که همهء ضدِ انقلابهاى رنگارنگ در طولِ تاریخ بشر انجام داده اند از هر نوعش چه با پوششِ راست و چه چپ، نیست.

هر چپى هم که با زور و اسلحه و کُشت و کُشتار قدرت را تصرف کند میشود عین همان ضد انقلابى که قبلن از اینطریق قدرت را بدست آورده.

به نظرم این 👇فرموبندگى حاوى جوهر و آرزو و هدف و نظرِ مارکس براى بشریت میباشد.👇

هر انقلابِ اجتماعى که نتواند آزادىِ مخالفانش را بیمه کند، ضدِ انقلابِ جدید است. میخواهد
لنینیستى/مائوییستى/کاستروایستى/هوشى مینیستى/دین ایسمى … باشد.

میم حجری
3 سال قبل

درک من از مارکسیست تصرفِ قدرت از طریق آدمکُشى و بگیرو ببند همانطور که همهء ضدِ انقلابهاى رنگارنگ در طولِ تاریخ بشر انجام داده اند از هر نوعش چه با پوششِ راست و چه چپ، نیست.
سفیدکوهی
ببینید
این جمله شما از سر تا پا غلط است.
شما تفاوت ایسم با ایست را هنوز نمی دانید.
ویرایش:
درک من از مارکسیسم.
ضمنا شما معنی مارکسیسم را هم نمی دانید.
مارکسیسم چیست؟
مارکسیسم دیالک تیکی از علم و ایده ئولوژی است
علم و ایده ئولوژی به چه معنی اند؟
ضمنا
علم و ایده ئولوژی که به تصرف قدرت خطر نمی کند.
انقلاب به چه معنی است؟
من ـ زور سفیدکوهیان از ضدانقلاب راست و چپ در طول تاریخ چیست؟

ایراندوست
ایراندوست
3 سال قبل

اسلام سیاسی و کمونیسم ، دو روی یک سکه‌ا‌ند، صدور انقلاب اسلامی خمینی یک تئوری تروتسکیستی در لباس مذهب شیعه است که در کشورهای عربی سنی پشیزی ارزش ندارد. روشنفکر ایرانی‌ در کلی‌ گویی، مونتاژ فکری و وصله پینه معضلات کشورها با هم و نتیجه گیری از آن، در مقام بالایی جای دارد ! خوشبختانه با بالا رفتن سن انقلابیون حرفه‌ایی چپ ایران و درجا زدن‌های سیاسی این قوم به حج رفته لنینیست، باید به امید جوانان تحلیل گر چپ غیر مارکسیست بود که امانیسم، سندیکالیسم و دمکراسی را در جامعه ایران، نهادینه کنند و از اشتباهات نسل گذشته خود پند گیرند و پرهیز کنند.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  ایراندوست

کمونیزم نقدِ پیشرو, معاصر و علمی/عملی از سرمایه داری است و تا زمانی که سرمایه داری وجود دارد, (همانگونه که “ژان پل سارتر” نیز یادآوری کرده بود کمونیزم و نقد مارکسی علیه سرمایه داری معتبر و به جای خود استوار و باقی است.

پس از فرو ریختن نظام اشتراکیِ دیوان سالارانهء شوروی (Bureaucratic collectivism)در قرن گذشته, تمامی “روشنفکران” و رسانه های غربی اعلام کردند که “پایان تاریخ” است و سلطهء بلامنازع سرمایه داری آغاز گشته است.
اما بحران مالی عظیم ۲۰۰۸ نشان داد که این قصه سر دراز دارد! 
تا جایی که نویسندگانی مانند “فرانسیس فوکویاما” که از طراحان اصلی نظریهء “پایان تاریخ” بودند, نظر خویش را پس گرفته و بدان انتقاد کردند.
بحران ویروس کرونا نشان داد که کل نظام سرمایه داری جهانی, سیستمی است که مانند خانه ای از کارتها متزلزل و یک ویروس ناقابل چگونه میتواند فلجش کند. چون اساس و بنیانش بر مبنای سود آوری کوتاه مدت به هر قیمتی است, و نه رفع نیازهای انسان و بشریت.  
تنها “راه حل” سردمداران سرمایه داری جهانی برای مقابله با بحران چیزی نیست جز چاپ بیشتر اسکناس های کاغذی و تعویق بحران از امروز به فردا.

اما جنبش های معاصر ضد سرمایه داری در جهان و ایران گورکنان واقعی این شیوهء تولید می باشند.
جنبش های معاصر ضد سرمایه داری در ایران مقبولیت و محبوبیت خاصی در بین کنشگران جوان و نسل های پس از انقلاب دارند و تضمینی است برای استمرار, پیوستگی و دوام سنت های کمونیستی و ضد سرمایه داری در ایران.
که البته چنین امری فقط مختص به ایران نیست؛ نگاهی شود به جنبش های ضد سرمایه داری در لبنان, مصر, سوریه, عراق,… 

الاشتراکی
https://revsoc.me

در حقیقت امر این سنتهای کمونیستی. مارکسی و ضد سرمایه داری هستند که برخوردار از اساسی ترین تحلیل های اومانیستی, سندیکالیستی و مردم سالارانه می باشند. 
  

آثار مارکس در زبان فارسی
https://www.radiozamaneh.com/394164
  
     

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

کمونیزم نقدِ پیشرو, معاصر و علمی/عملی از سرمایه داری است و تا زمانی که سرمایه داری وجود دارد, (همانگونه که “ژان پل سارتر” نیز یادآوری کرده بود کمونیزم و نقد مارکسی علیه سرمایه داری معتبر و به جای خود استوار و باقی است.

عجب تعریفی از کمونیسم.
کمونیسم چه ربطی به نقد و نسیه چیزی دارد؟
کمونیسم
خواه کمونیسم آغازین (کمون اولیه)
و
خواه
کمونیسم آتی
یک فرماسیون اقتصادی است.
مثل کاپیتایسم که فرماسیونی اقتصادی است.
کمونیسم
پس از فرماسیون اقتصاددی سوسیالیسم تشکیل خواهد یافت.
ژان پل سارتر
اگزیستانیسالیست بوده و نه مارکسیست
فلسفه حیات در آلمان (و اگزیستانسیالیسم در فرانسه)
آبشخور فاشیسم بوده است.
اگزیستانیسالیسم چیست؟
اگزیستانیسالیسم
مکتبی ایدئآلیستی ـ ذهنی است.
ایدئالیسم ضد جهان بینی پررلتاریا ست.
جهان بینی پررلتاریا چیست؟
اصلا
جهان بینی چیست؟

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

امروز مطلبی در سایت “ایران امروز” به چاپ رسیده بود در بارهء احمدی نژاد از قول یکی از یاران سابقش.
که اشاره داشت:

“اخیرا احمدی‌نژاد یک جلسۀ شعرخوانی حافظ برگزار کرد و آنجا معلوم شد تفاوت ملَک و ملِک را نمی‌داند. 
آن مصرع مشهور حافظ را این طور خواند: من ملِک بودم و فردوس برین جایم بود. 
بعد با این مایه از سواد، نشسته شعر حافظ را معنا می‌کند.”

در اینجا نیز اشتباه لپی شما در نفهمیدن مفهوم فلسفی واژگان نقد و عوضی گرفتن آن با پولِ حاضر و آماده, هم خنده دار و مضحک است و هم می تواند گریه آور باشد.
آیا شما بدینگونه ۲۰ سال است که مشغول “ترجمه و نشر آثار” هستید؟! 
ردیف کردن یک سری مطالب کپی پیست کرده از سایت های مختلف از پس یک کودک هفت, هشت ساله نیز بر می آید.
اما زمانی که حتی کوچکترین آشنایی با کاتاگوری پیش پا افتاده ای مانند نقد نیز باید برای شما توضیح داده شود, آنوقت است که می فهمیم با چه کسی سر و کار داریم.        

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

ممنون
شما هر جمله ما را باطل می پندارید
ذکر کنید و با اقامه دلیل علمی بطلانش را اثبات کنید

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

شما اگر قادر به خواندن و فهم زبان فارسی بودید (که نیستید) از کامنت بالا درک میکردید که سطح آشنایی و معرفت شما از نقد مارکسی, چیزی پایین حدود کودک دبستانی است.
هنگامی که شما فرق بین نقد بمثابهء سنجش, و نقد به معنای پول حاضر را نمیدانید, یعنی تمامی این لفاظی بازی هایی که در اینجا انجام داده اید, حاصل کپی پیست کردن است و بی کوچکترین ارزش.
همانگونه که تمامی دیگر دوستان نیز در اینجا ذکر کرده اند, “اظهارات” شما کوچکترین اعتباری ندارد. 

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  ایراندوست

شما مفاهیم فلسفی را نمی شناسید.
کمونیسم چیست؟
تروتسکسیسم چیست؟
انقلاب به چه معنی است؟
روشنفکر چیست و چه تعریفی دارد.
هومانیسم و یا به قول فرانسوی ها اومانیسم چیست؟
دموکراسی چیست؟

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

جناب حجری, اگر شما آنقدر فلسفه شناس هستید, فیلسوف ماب تشریف دارید و به فلسفیدن آگاه می باشید, چرا خودتان غیر از نوشتن پرسش های نیم خطی کار دیگری از دستتان بر نمی آید؟
آیا واقعا فکر می کنید که برای این پرسش هایی که در اینجا آورده اید, فقط و فقط یک پاسخ وجود دارد و بس؟ (که آنهم حتما پاسخ شماست!). 
این چه آشنایی با فلسفه است که برای شما غیر از فقط و فقط یک نوع تعبیر و تفسیر از مطالب چیز دیگری به همراه ندارد؟    
در آن آدرس “دایره المعارف روشنگری” هم که در پایین ضمیمه کرده اید, نام مترجم مطلب “شین میم شین” است, نه میم حجری!  

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

ممنون
دایره المعارف ها
مثلا دایره المعارف سی و چند جلدی فرانسه
کار گروهی اند.
و
نه
کار فردی
ضمنا
به مفاهیم و مطالب مربوطه بپردازید
نقد کنید

غلام سفیدکوهی
غلام سفیدکوهی
3 سال قبل

هر انقلابِ اجتماعى که نتواند آزادىِ مخالفانش را بیمه کند، ضدِ انقلابِ جدید است. میخواهد 

لنینیستى/مائوییستى/کاستروایستى/هوشى مینیستى/دین ایسمى … باشد.

میم حجری
3 سال قبل

اولا
انقلاب اجتماعی = غلبه طبقه اتماعی مترقی بر طبقه و طبقات اجتماعی ارتجاعی.
یعنی انقلاب اجتماعی حاوی محتوای طبقاتی است.
یعنی انقلاب اجتماعی فرماسیون اقتصادی کهنه را با فرماسیون اقتصادی مدرن جایگزین می سازد.
به همین دلیل دم از انقلاب لنینیستی وغیره نشانه دانایی نیست.
ثانیا
هیچ کدام از انقلابات اجتماعی در تاریخ بشری
آزادی ارتجاع سرنگون شده (به قول سفیدکوهی مخالفانش) را بیمه نکرده است تا انقلاب پرولتری بیمه کند.
درس شکست کمون پاریس
همین است که در تز «دیکتاتوری پرولتاریا» تئوریزه شده است.

غلام سفيدكوهى
غلام سفيدكوهى
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

در عالمِ تئورى به نظرِمارکس نزدیکم هر چند درستی آن تا این لحظه درعمل ثابت نشده.

او کمون پاریس را نشانهء ظهورِ طبقهء انقلابی و گورکنِ از بطن سیستم سرمایداری میدانست و نه اینکه از همان فردا سیستم را بتواند سرنگون کند.

قرار بود انقلاب به رهبری طبقه کارگر صنعتی پیشرفته و در کشورهایی از جمله انگلیس و … باشد و نه جاهاییکه در عصر چوپانرمگی مثل روسیه بودند، صورت گیرد.

سرنوشتِ همهء ماجراجویهای تجربه شده در قرن گذشته بنامِ انطباق مارکسیسم برای شما و همفکران کافی نیست؟

میم حجری
3 سال قبل

ما این پاسخ شما را جمله به جمله تحلیل می کنیم:

۱
در عالمِ تئورى به نظرِمارکس نزدیکم هر چند درستی آن تا این لحظه درعمل ثابت نشده.

اولا
نه صاحبنظر تعیین کننده است و نه نزدیکی و دوری کسی به نظر.
تعیین کننده
صحت وسقم خود نظر است.
محتوای شناخت هر چیز در خود ان چیز است.
مثال:
خریت خر نه در خرچران و خرپرور و خرسوار و خرشناس
بلکه در خود خر است.
ثانیا
تئوری در دیالک تیک تئوری و پراتیک وجود و اعتبار دارد.
تئوری از پراتیک نشئت می گیرد و به پراتیک خدمت می کند.
محک صحت تئوری
پراتیک است.
اگر تئوری به محک پراتیک نخورد و اثبات نشود
هنوز تئوری نیست.
فرضیه است
ادعا ست.

۲
او کمون پاریس را نشانهء ظهورِ طبقهء انقلابی و گورکنِ از بطن سیستم سرمایداری میدانست و نه اینکه از همان فردا سیستم را بتواند سرنگون کند.

نه.
کلاسیک های مارکسیسم
دهها سال قبل از کمون پاریس
در تزهایی راجع به فویرباخ
سوبژکتیویته را (مثلا پرولتایا به مثابه سوبژکت طراز نوین تاریخ) را اثبات نظری کرده اند.
ما این اثر مارکس را تحلیل و منتشر کرده ایم.

 

تأملی در تزهایی راجع به فویرباخ (بخش اول)

  

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/3025

  

۳
قرار بود انقلاب به رهبری طبقه کارگر صنعتی پیشرفته و در کشورهایی از جمله انگلیس و … باشد و نه جاهاییکه در عصر چوپانرمگی مثل روسیه بودند، صورت گیرد.

روسیه نه کشوری چوپانی
بلکه کشوری امپریالیستی با طبقه کارگر رزمنده ای بود که در ان بقایای فرماسیون های اقتصادی ماقبل سرمایه داری هنوز وجود داشت
و
انقلاب اکتبر را به انجام رساند.
دشواری ساختمان سوسیایلسم در اتحاد شوروی و سنگینی وظایف پرولتاریای روس و حزب. ک. شوروی و انحراف استالینیستی به همین دلیل بود.
در چین نیز
طبقه کارگر رزمنده ای و حزب ک. وجود داشته و انقلاب ملی و دموکراتیکی را رهبری کرده و ادامه داده و ادامه می دهد.

۴
سرنوشتِ همهء ماجراجویهای تجربه شده در قرن گذشته بنامِ انطباق مارکسیسم برای شما و همفکران کافی نیست؟
سرنوشت خرافه مفهوم است.
انقلابات اجتماعی می توانند شکست بخورند.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

مفهوم “دیکتاتوری” نزد مارکس در قرن نوزدهم به معنای نمایندهء انتخابی و سخنگوی دموکرات جامعه بود, نه به معنی مطلق العنان, خود رای یا خود کامگی.
یک نظام کارگری و مردمی اگر که واقعا شایسته ای چنین عنوان و نامی باشد, اتفاقا باید حقوق تمامی اقلیت های موجود در جامعه (حتی مخالفین سیاسی خویش را) تضمین کند.
مخالفین نظام کارگری نیز باید طبق قانون اساسی کشور حق فعالیت داشته باشند.
اکثریتی که حق اقلیت را نتواند تضمین کند, حق اکثریت بودن ندارد.  
“آزادی های بدون قید شرط سیاسی” یعنی آزادی های بدون قید و شرط برای همه, چه موافقین رژیم و چه مخالفین.
در یک نظام کارگری نیز, اگر در یک دادگاه علنی و با حق دفاع از خویش, دولت کارگری توانست اثبات کند که برخی از مخالفین دست به اسلحه برده و قصد اقدام نظامی داشته اند, آنگاه با کاتاگوری متفاوتی روبرو هستیم. 
اما تا زمانی که صحبت از اسلحه نیست و خبری از اقدام نظامی نیست, تمامی شهروندان کشور حق آزادی بیان دارند, تضمین شده با قانون اساسی کشور.

این دوستانی که خود را سخنگوی “پرولتاریای” ایران می دانند و از حالا خنجر از رو بسته, قول سرکوب مخالفین را میدهند, لطفآ توضیح بدهند که طی چه فرایندی نماینده و سخنگوی طبقه کارگر در ایران شده اند. چه کسانی شما را انتخاب کرده اند؟ 

همانگونه که “پیر بوردیو” یاد آوری می کند, هر گونه فرایند تفویض اختیار, نمایندگی یا وکالت عناصر زیادی از فتشیسم سیاسی همراه خود دارد.

Delegation and Political Fetishism
Pierre Bourdieu
https://journals.sagepub.com/doi/abs/10.1177/072551368501000105?journalCode=thea  
       

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

۱
مفهوم “دیکتاتوری” نزد مارکس در قرن نوزدهم به معنای نمایندهء انتخابی و سخنگوی دموکرات جامعه بود, نه به معنی مطلق العنان, خود رای یا خود کامگی.

ببینید
شما مثل آخوندها آیه نازل می کنید.
چون نمی اندیشید.
چون از تعریف مفاهیم بی خبرید.
دیکتاتوری یک مفهوم فلسفی است و تعریف دارد.
اصلا مهم نیست که مارکس راجع به آن چه گفته است.
مارکس که پیامبر نیست و آثار مارکس که قرآن نیست.
دیکتاتوری پرولتاریا به چه معنی است؟
ما ۲۰ سال است که این مفاهیم را از عالی ترین مراجع فلسفی ترجمه و منتشر می کنیم.
فقط اجنه می خوانند.
دموکراسی به چه معنی است؟
بدون تعریف مفاهیم
اصلا نمی توان حرف دهن خود را فهمید چه رسد به حرف دهن همنوع.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

در کمال احترام, به نظر می رسد که در اینجا فقط شما هستید که از خاستگاه تاریخی مفاهیم و معناهای متفاوت و متضاد آنان کاملا بی خبرید و جز مقداری لفاظی های ناشیانهء دو خطی چیزی دیگری در چنته ندارید.
اگر به واجریشه شناختی واژگان “دیکتاتوری” آگاه بودید (که نیستید) می دانستید که مفهوم اولیه و لاتین آن به معنای “سخنگوی منتخب” بوده و مفهومی فلسفی نبوده است.
اتفاقا خیلی هم مهم است که مارکس منظورش در استفاده از چنین واژگانی چه بوده است.
باز هم در کمال احترام, شما از یکسو منبع استدلال و بحثتان سخنان مارکس است, اما از سوی دیگر اظهار می فرماید که “اصلا مهم نیست که مارکس راجع به آن چه گفته است.” که این یک حالت شیزوفرنی خاص خویش را دارد.

ریموند ویلیامز, نویسندهء برجستهء انگلیسی, در کتاب “واژگان های کلیدی” (Key Words) نشان می دهد که چگونه واژگان های مختلف در طی دوران مختلف تاریخی معنا ها و تفسیر های متفاوتی به خود می گیرند و همواره در حال تغییر و تحول هستند.    
KEYWORDS. A Vocabulary of Culture and Society . Raymond Williams
http://carbonfarm.us/555/williams-keywords-nature.pdf
  
اگر شما ۲۰ سال است که “این مفاهیم را از عالی ترین مراجع فلسفی ترجمه و منتشر” می کنید, با اجازهء شما, ما ۴۰, ۵۰ سال است که درگیر نشر و ترجمهء ادبیات کارگری هستیم.
بینش استبدادی و تک خطی شما از مقولات, نظام تک حزبی به اصطلاح “لنینیستی” شما نیز در اساس کار و گوهر خویش هیچ تفاوتی با بینش برادران حزب اللهی ندارد.

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

دیکتاتوری به چه معنی است؟
دموکراسی چیست؟
تعریف کنید تا بتوان بحث کرد.
خیلی ها خیال می کنند که دیکتاتوری دشنام است.
از این خبرها نیست.

میم حجری
3 سال قبل

درنگی در مفهوم امپریالیستی «اسلام سیاسی»
به قول برشت:
در جامعه بشری همه چیز سیاسی است.
دم زدن از اسلام سیاسی
اولا به معنی وجود اسلام غیرسیاسی است.
اسلام
مثل هنر و حقوق و اخلاق و غیره
یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی جامعه است که زیربنای اقتصادی را منعکس می کند.
اسلام همانقدر می تواند غیرسیاسی و ماورای طبقاتی باشد که هنر و اخلاق و حقوق و غیره می توانند.
ثانیا
فوندامنتالیسم (خمینیسم و داعشیسم و القاعده و غیره)
همشیره فاشیسم است
و
بسان فاشیسم
ضد اخلاقی، ضد خلقی، ضد ملی، ضد مذهبی، ضد عقلی، ضدعلمی است.
فوندامنتالیسم برای عوامفریبی
ماسک مذهب بر سر کشیده است
با اینکه ضدمذهبی است.
اسم حزب هیتلر حزب ملی و سوسیالیستی کارگران آلمان بود
همین حزب
بسان حزب الله
کمونیست ها را
یهودی ها را
زحمتکشان را
شقه شقه می کرد

باران اذر مینا
باران اذر مینا
3 سال قبل

چناب فرزاد می خواستم بپرسم نسخه ی باز سازی حزب لنینی که برای چپ ایران می پیچید در کجا موفق شده است ؟ و امروز در کجای دنیا توانسته است سوسیالیسم ان گونه که مورد نظر مارکس و دیگر سوسیایستهای انقلابی بود برپا دارد انسان عاقل که نباید راههای به شکست انجامیده را از نو برود. چرا چپ ایران به جای تکرار الگوهای شکست خورده صد و اندی سال پیش نباید خود بیاندیشد و با توجه به دگرگونی های صد سال گذشته در ایران و جهان راهی بجوید.؟

میم حجری
3 سال قبل

حزب چیست و برای چیست؟
حزب گردان پیشاهنگ طبقه اجتماعی معینی است.
طبقه اجتماعی ئی که پیشاهنگ توده است.
طبقه اجتماعی ئی که سوبژکت تاریخ است.
به همین دلیل
هر طبقه اجتماعی حزب خاص خود را تشکیل می دهد.
حزب طبقه کارگر
فقط می تواند حزبی مارکسیستی ـ لنینیستی باشد و لاغیر.
انقلابیون چین
به تشبثات متنوع در زمینه تشکیل گردان پیشاهنگ متوسل شدند که همگی با شکست روبرو شد.
نتیجه نهایی این شد که جز تشکیل حزب کمونیست
چاره ای نیست
و
تحت رهبری این حزب
انقلاب دموکراتیک (ضد فئودالی) و ملی (ضد امپریالیستی، ضد استعماری) چین پیروز شد و توسعه جامعه عقب مانده به جامعه پیشرفته تداوم یافته و می یابد.
یکی از مهمترین دلایل شکست انقلاب اکتبر
ضعف تئوریک حزب کمونیست بوده است.
بدون تئوری انقلابی و علمی
نه
می توان انقلاب را به پیروزی رساند
و
نه
می توان از دستاوردهای انقلاب پیروزمند
حراست به عمل اورد

باران اذر مینا
باران اذر مینا
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

این که هر حزب سیاسی نماینده ی طبفه ی اجتماعی معینی است جای حرف بسیار دارد در ایران خودمان پس از انقلات اسلامی ده ها حزب و سازمان و گروه چپ خود را نماینده ی طبقه ی کارگرمی دانستند و دیگران را نماینده ی خرده بورژوازی و بوزژوازی می خواندند .در روسیه نیز غیر از بلشویک ها دیگر حزب های چپ با پایگاه کارگری و دهفان وجود داشتند مانند منشویک ها سوسیایست های انقلابی و … که بلشویک ها همه را تار و مار کردند . گذشته از این مارکس تئوری طبقه ی پیشرو متشکل از انقلابیان حرفه ای را هیچ گاه مطرح نکرد بلکه ازادی طبقه ی کارگر را کار خود این طبقه می دانست تئوری حزب انقلابیون پیشرو ساخته ی لنین با الگو برداری از بلانکی بود . بلانکی بر این باور بود که انقلابیان نباید در انتظار اگاهی طبقه ی کارگر و زحمتکشان بنشینند بلکه باید با تشکیل سازمانی انقلابی در فرصتی مناسب با یک ضربه ی کاری رژیم را سرنگون و قدرت را بدست گیرند و سوسیالیسم رابسازند. درباره ی چین هم باید گفت خزب کمونیست چین در نبود طبقه ی کارگر صنعتی بیشتر حزبی دهقانی و روشنفکری بود . حزب های لنینی در همه جا بابرقراری دیکتاتوری حزب یگانه و واقتصاد متمرکز دولتی از میان برداشتن سندیکاهای ازاد و ازادیهای دیگر و ونهادهای مستقل مدنی به جای سوسیالیسم گونه ای سرمایه داری دولتی را نشاندند و سرانجام همگی با شکست روبرو شدند . شماهم می خواهید همان الگو شکست خورده را باز تکرار کنید ؟. نگاهی به تجربه ی حزب کمونیست افغانستان و سرنوشت ان باید درس خوبی باشد که می خواستند در یک جامعه ی سنتی و قبیله ای سوسیالیسم پیاده کنند.

میم حجری
3 سال قبل

ما این کامنت شما را سطر به سطر تحلیل می کنیم:
۱
این که هر حزب سیاسی نماینده ی طبفه ی اجتماعی معینی است جای حرف بسیار دارد

نه.
حزب یک مفهوم فلسفی است و تعریفی روشن دارد.
حزب الله در صدر اسلام
حزب طبقه اجتماعی برده دار بوده است.
الله
معبود است و بشریت عبد محسوب می شود.
قرآن
مانیفست حزب برده داران است.
حزب رستاخیز
حزب بورژوازی مدرن (واپسین) ایران بوده است.
هر مدعی را نمی توان حزب هر طبقه قلمداد کرد.

۲
در ایران خودمان پس از انقلات اسلامی ده ها حزب و سازمان و گروه چپ خود را نماینده ی طبقه ی کارگرمی دانستند و دیگران را نماینده ی خرده بورژوازی و بوزژوازی می خواندند

اولا
مفهوم انقلاب اسلامی
خرافه مفهوم است.
عنگلاب اسلامی صورت گرفته:
ضد انقلاب (سفید)
پیروز شده است.
انقلاب سفید
شکست خورده است.
مثل انقلاب اکتبر که شکست خورده است.
رستاوراسیون (احیای مناسبات قبل از انقلاب) صورت گرفته است.
یلسین و پوتین قابل مقایسه با خمینی و گربه نره اند.
مرتجعند.
محمدرضاشاه قابل مقایسه با لنین است.
البته در پله نازلتر.

مدعیان حزب طبقه کارگر
ول معطل اند.
چه بسا بی شعورند و از مارکسیسم ـ لنیینسم بی خبر.

۳
در روسیه نیز غیر از بلشویک ها دیگر حزب های چپ با پایگاه کارگری و دهفان وجود داشتند مانند منشویک ها سوسیایست های انقلابی و … که بلشویک ها همه را تار و مار کردند .

طبقه کارگر روس جز حزب بلشویک
حزب اصیلی نداشته است.
مدعیان حزب طبقه کارگر
از منشویک ها تا تروتسکیسم و حزب ناسیوتال سوسیالییتی فاشیسم المان و غیره
قلابی بوده اند و عوامفریب و باید هم تار و مار می شدند.
هر گردی
گردو نیست.

۴
گذشته از این مارکس تئوری طبقه ی پیشرو متشکل از انقلابیان حرفه ای را هیچ گاه مطرح نکرد بلکه ازادی طبقه ی کارگر را کار خود این طبقه می دانست

اولا باید علمی و مفهومی اندیشید و نه آخوندی.
اصلا مهم نیست که کلاسیک های مارکسیسم چه گفته اند.
اصلا مهم نیست که کیمیاگران و شیمیدانان و فیزیکدانان کلاسیک چه گفته اند.
آیه نازل کردن
نشانه طرز تفکر اسکولاستیکی است.
طبقه کارگر بدون حزب پیشاهنگ
نمی تواند به تسخیر قدرت و ساختمان سوسیالیسم نایل آید.
انقلاب امری مبتینبر آگاهی است و نه امری خودپو و خرکی

۵
تئوری حزب انقلابیون پیشرو ساخته ی لنین با الگو برداری از بلانکی بود .

مگر مؤسس حزب سوسیال دموکرات کاررگی آلمان خود کلاسیک ها نبوده اند.
ماننفست ح. ک. چیست؟
لنینسم
چیزی جز تداوم مارکسیسم در فاز امپریالیستی جامعه سرمایه داری نیست.

۶
خزب کمونیست چین در نبود طبقه ی کارگر صنعتی بیشتر حزبی دهقانی و روشنفکری بود

راجع به کمیت پرولتاریای چین اسناد مختلفی منتشر شده است.
هسته اصلی ح. ک. چین پرولتری بوده و است.
به محض رسیدن به قدرت
مالکیت خصوصی لغو شده است.
دهقانان متحدان ارگانیک پرولتاریا هساتند.
این بحث های بورژوایی
فاقد اعتبار علمی اند.

۷
حزب های لنینی در همه جا بابرقراری دیکتاتوری حزب یگانه و واقتصاد متمرکز دولتی از میان برداشتن سندیکاهای ازاد و ازادیهای دیگر و ونهادهای مستقل مدنی به جای سوسیالیسم گونه ای سرمایه داری دولتی را نشاندند و سرانجام همگی با شکست روبرو شدند

اتهام زدن آسان است
اندیشیدن دشوار.
احزاب مارکسیستی ـ لنینیستی
عاری از فقر فلسفی نبوده اند
ولی بهترین احزاب سیاسی بوده اند.
مراجعه کنید
به

 

حزب

 

http://mimhadgarie.blogfa.com/post/4959

 

۸
شماهم می خواهید همان الگو شکست خورده را باز تکرار کنید ؟.

به نظر بپردازید و نه به صاحبنظر
ما از حقیقت عینی دفاع می کنیم
همین و بس.

ما مفاهیم را تعریف علمی میکنیم تا مفهومی بیندیشیم.

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  میم حجری

این لفاظی های نامنسجم بدترین نوع فقر تئوریک, سیاسی, فلسفی است.
آیا شما یک مقاله, اثر یا کتاب در نقد مارکس یا لنین خوانده اید؟
چگونه به خود اجازه میدهید در دههء ۳۰ قرن بیست و یکم, راه حل ما را از قرن نوزده و بیست فراهم کنید؟
توصیه ای مارکس در “هیجدهم برومر لوئی بناپارت” در باره معاصر بودن را به خاطر دارید؟
فرق استبداد حزبی شما با استبداد حزب الهی برادران چیست؟ 
     

میم حجری
3 سال قبل
پاسخ به  هوشنگ

ما سخنان شما را سطر به سطر و کلمه به کلمه تحلیل کرده ایم.
به عوض توهین
هر کلمه و جمله ما را که باطل می دانید
ذکر کنید و با اقامه دلیل علمی و تجربی
بطلانش را اثبات کنید.
ما اهل هارت و پورت نیستیم.

ایرج فرزاد
3 سال قبل

دوست گرامی باران آذر مینا

 

انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷ مهمترین و اثر گذارترین “موفقیت” متد و روش “حزب لنینی” را چنان نشان داد که نه تنها مسیر حرکت جامعه در روسیه که سیمای جهان را به کلی زیر و رو کرد. اشاره من به متد حزب لنینی است و نه تقلید و تکرار یک به یک آنچه که حزب بلشویک انجام داد و یا ادامه تاریخ تقویمی آن حزب معین جامعه روسیه. از نظر من برای تشکیل یک حزب لنینی با آن متد دخالتگری و ایفای نقش در تغییر معادلات سیاسی، واضح است که باید تغییر و تحولات در دنیا پس از بیش از یک قرن را در ساختن چنین حزبی در نظر گرفت، اگر نه دچار همان دگم ها ، الگوبرداریها و دنباله روی ها و “طلبه گری”ها از شکل مشخصی که حزب بلشویک در ۱۹۱۷ بخود گرفته بود، خواهیم شد. جنبش کمونیستی طبقه کارگر با تجربه “کمونیسم شکست خورده” و “دیوار برلین” و سهم خواهی بخاطر شرکت در شکست فاشیسم و بر پائی “بلوک شرق” مواجه نبود. اینها نه محصول “موفقیت حزب لنینی” که پی آمد شکست آن در مواجهه با رگه های دیگر سوسیالیستی در درون همان حزب بلشویک بودند. به نظر من یک حزب لنینی نباید در صدد بلوک بندی جهان باشد، نباید ناسیونالیسم و عظمت طلبی کشور مربوطه را تحت لوای منافع کمپ “سوسیالیستی” و یا در پرده “انترناسیونالیسم” دامن بزند، “اقتصاد دولتی” و یا “کنترل اقتصاد توسط دولت” را تحت عنوان “صنعتی کردن طبق برنامه”، سوسیالیسم جا بزند. همه این روال و بدتر از آنها در پی شکست آرمانهای سوسیالیستی انقلاب اکتبر نه تنها به شکل گیری یک بلوک نظامی، پیمان ورشو، و ورود به یک مسابقه و رقابت “هسته ای” و تسلیحاتی انجامید، بلکه با کمال تاسف الگوی تشکیی بسیاری از احزاب “کمونیست” و “برادر” پرو سویت شد.  “چپ ایران” و چپ در اکثر کشورهای “جهان سوم” احزاب “سوسیالیستی” قوی، با نفوذ و گسترده را طبق الگوئی که با شکست انقلاب اکتبر، “مدل” بودند و طبق زرادخانه “ادبیات” “بنگاه پروگرس” شاقول تشکیل هر حزب کمونیستی تعریف شده بودند، تشکیل دادند. حزب توده در ایران، احزاب “شیوعی” در کشورهای عرب زبان و…

خلاصه کنم: بحث من مطلقا و اصلا کمونیسم و متد لنین در دوران پس از شکست انقلاب اکتبر نیست. در مورد تفاوتهای من با انواع کمونیسم های اردوگاهی سابق مائوئیسم و چین کنونی، انبوهی نوشته و بحث هست که چنانچه مایل باشید میتوان در فرصت دیگر که در این “کامنت گذاریها” جای نمیگیرند، دیالوگ داشته باشیم. سرفراز باشید

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل
پاسخ به  ایرج فرزاد

با درود 

خود لنین در سخنرانی اش (در فنلاند, آوریل ۱۹۱۷) قبل از بازگشت به روسیه صریحا, دقیقا و بدون هیچ شک و شبهه اظهار می کند, که انقلاب در روسیه ی توسعه نیافته و عقب مانده باید بخشی از موجهای انقلابی در اروپا باشد, و بدون پیروزی های انقلاب های اروپا روسیه به تنهایی کاری از پیش نخواهد برد. 
حتی یک سال پس از پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه, امید و انتظار انقلابیون روس به پیروزی جنبش های انقلابی جاری در اروپا (آلمان, ایتالیا,…) بود؛ که متاسفانه تمامی آنها شکست خوردند. 
به قول رزا لوکزامبورگ, اشکال از این نبود که در روسیه انقلاب شد, اشکال در این بود که رهبران سوسیال-دموکراسی آلمان به انقلاب خیانت کردند.  
شما کماکان چنان از حزب لنینی صحبت میکنید که انگار لنین از ۱۹۰۲ تا ۱۹۲۴ هیچ تغییری در افکار و بینشش رخ نداد و لنین ۱۹۲۴ همان لنین ۱۹۰۲ بود.
که نبود.
سوای ساده نگری های موجود در این به اصطلاح “روش لنینی” (که در حقیقت روش های مختلف لنین در دوران متفاوت بود) اشکال اصلی دیگر حضور یک بینش دولت-محوری در این “متد لنینیستی” است که تمامی پروژهء سوسیالیسم را به تصرف قدرت و حفظ قدرت دولتی به هر قیمتی, خلاصه می کند.
می توان و باید حداقل سر خط های انتقادی به دوران انحطاط حزب بلشوویک و دولت شوروی را بیان کرد. اظهار اینکه, اینگونه “کامنت نویسی ها” جای آن نیست, مقدار متنابهی عذر بدتر از گناه است.

سپاس
           

هوشنگ
هوشنگ
3 سال قبل

با درود 

اینکه ج.ا. دچار بحران های لاعلاج است, واقعیتی است که چندین دهه شاهد آن می باشیم. اما آشفتگی ها, تنش ها و بحران های مخالفان ج.ا. را نیز دست کم نباید گرفت.
تا زمانی که مخالفان ج.ا. متحد نگردند, و بسیار بسیار مهمتر از آن تا وقتی که جنبش های اجتماعی در ایران از یک حداقل همگرایی, همکاری و هماهنگی برخوردار نشوند, هیچ بعید نیست که اوضاع در ایران کماکان به همین شیوه ادامه یابد؛ ادامهء بحران های ساختاری حکومتی همراه با ادامهء تفرقه میان مخالفان و عدم هماهنگی در میان جنبش های اجتماعی معاصر کشور.
یک نتیجهء حاصله از چنین شرایطی می تواند برقراری یک حالت متساوی فرسایشی در کشور باشد, که در آن هیچ یک از طرفین چشم انداز روشن پیروزی ندارند. 
    
آمریکا کماکان بزرگترین اقتصاد جهان و عظیمترین قوای نظامی دنیا است, اما با تمامی این تفصیلات تقریبا دو دهه میشود که هنوز در افغانستان و عراق درگیر جنگ است و کماکان چشم انداز توفیقش مشکوک به نظر می رسد و زیر سوال است. اکثر قریب به اتفاق ناظران جهانی موقعیت کنونی آمریکا را با وضعیت نزولی امپراتوری انگلیس در اوائل قرن بیستم مقایسه می کنند.
فرایند انباشت سرمایه در تمامی جهان سرمایه داری با بحران روبرو است و پدیده ای فقط مختص به منطقهء ما نیست.
رجوع شود به: 
دلایل اساسی رکود اقتصادی طولانی مدت
The underlying reasons for the Long Depression
https://thenextrecession.wordpress.com/2018/02/14/the-underlying-reasons-for-the-long-depression/

ضعیف ترین بخش این مقال تقلیل گرایی و خلاصه کردن راه حلِ بیرون آمدن از مخمصهء کنونی به “حزب پیشرو” است.
حزب لنینی نیز مانند مقوله و مفهوم “لنینیسم” افسانه ای است که ساخت زدایی اش خالی از فایده نمی باشد.
شایان توجه است که تا زمان حیات لنین, حتی یک بار نیز, هیچکس (منجمله خود لنین) از واژگان لنینیسم استفاده نکرده بود.
گئورگی لوکاچ, برجسته ترین فیلسوف مارکسی قرن بیستم, پس از مرگ لنین جزوه ای کوتاهی با عنوان “تأملی در وحدت اندیشه ی لنین” نگاشت که در آن هیچگاه از واژگان و مفهوم “لنینیزم” خبری نیست.
برای مثال “والنتینو گراتانا” در مقالهء “استالین ، لنین و ‘لنینیسم’ ” می پردازد به خاستگاه واژگان “لنینیسم”:
STALIN, LENIN AND ‘LENINISM’
https://newleftreview.org/issues/i103/articles/valentino-gerratana-stalin-lenin-and-leninism  

در تبیین تاریخی حزب لنینی نیز می توان حداقل سه دوره ای مختلف را از هم جدا نمود که چندان شباهتی با یکدیگر ندارند.
۱) حزب لنینی “چه باید کرد” (۱۹۰۲): شدیدا تحت تاثیر کائوتسکی, با تاکید بر بردن آگاهی از بیرون طبقهء کارگر به درون طبقه (و اتکا به آن نقل قول چند صفحه ای از “استاد” کائوتسکی در تایید این بینش). انتقادات وارده به این بینش خود چندین و چند کتاب می شود. 
۲) حزب لنینی در حین انقلاب اکتبر: (دوران ایستگاه فنلاندی, “تزهای آوریل” و مرزبندی فلسفی-سیاسی با کائوتسکی) نبوغش در دنبال کردن مطالبات و خواسته های کارگری, مردمی بود؛ چراییِ برتریِ بلشوویکها (با اقلیت بودنشان, در مقایسه با دیگر نیروهای چپ آنزمان روسیه) این دلیل ساده بود که بلشوویکها تمامی مطالبات و خواست های کارگران و مردم را سریعا و بدون تامل کپی و اتخاذ کرده و تبدیل به موضع خودشان میکردند. درست بر عکس بینش ارائه شده در “چه باید کرد.” یک دلیل موفقیت و پیروزی لنین و بلشوویکها در انقلاب اکتبر پیروی “پیشرو” از توده های انقلابی بود.  
۳) حزب لنینی به قدرت رسیده پس از انقلاب اکتبر, بیش از هر چیز نمایانگر یک بینش ماکیاولی و ابزار گرایانه به مردمسالاری و شوراها و قدرت کارگری بود و دوران انحطاط آن محسوب می شود.

حالا معلوم نیست که چگونه دوستان عزیز تمامی این پیچیدگی ها, تفاوت ها و تضادهای تاریخی را در یک مفهوم ساده گرایانه ای “حزب لنینی” خلاصه می کنند.
ما در ایران, هم به احزاب “انقلابیون حرفه ای” (و نه فقط یک حزب “لنینی”) احتیاج داریم, هم به شوراهای کارگری, شوراهای محلات, دانشجویی, دانش آموزی,… و هم سازمان های صنفی و مدنی.
که این نیز فرمولبندی تازه ای نیست و گرامشی هم در ایتالیای قبل از به قدرت رسیدن فاشیستها تاکید بر چنین تنوع تشکیلاتی داشت.

اما قبل از هر کدام از این حرفها, گیر اصلی, اساسی و بنیادین ما در عدم وجود همکاری, همگرایی و هماهنگی مابین جنبش های اجتماعی در کشور است.
تا این مشکل رفع نشود, هیچ گام بزرگی به جلو نمیتوان برداشت.

سپاس

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


40
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x