باورَم کن، سَرم از هر که تو فکرش بکنی
در هُنر، برترم از هر که تو فکرش بکنی
من به پای تو نشستم، که تو با من باشی
ورنه، دل می بَرم از هر که تو فکرش بکنی
مِهرِصد عاشقِ یکرنگ، به دفتر دارم
پُر شده دفترم از هر که تو فکرش بکنی
باز کُن،چشمِ دل و چشمِ جهان بینِ و ببین
تا بفهمی، سَرم از هر که تو فکرش بکنی
تو پشیمان شَوی ، از کرده و خواهی دانست
در ، وفا بهترم از هر که تو فکرش بکنی
باز ، ای گوهرِ یکدانه، به هر جا برَوی
من تو را می خرم از هر که تو فکرش بکنی
جمع اضدادم و در وقت شهامت که رسد
پرده ها می درم از هر که تو فکرش بکنی
خوش تر، و بَرتر، و زیبا تر، و سر شارتری
در تَهِ باورم از هر که تو فکرش بکنی
یاغی ام، یاغی و در قوس و کَشِ دیدنِ تو
می روم ، بگذرم از هر که تو فکرش بکنی
این جور اشعار دیگر اکتوئالیته ندارند.
مال قرون و سطی هستند.
شاعر معاصر بهتر است که آیینه جامعه و جهان و انسان باشد تا شاعر باشد