
هوای آینه خشکید و شد بیابانی
کجایی ای نفس جلگههای بارانی؟
غبار می وزد از آبزارهای کهن
بیا که آرزوی باغ های ایرانی
نوشته بر لب هر غنچه: آب و آبادی
وگرنه خندهی گل میزند به ویرانی
ز تنگدستی دلها، نگاه کن در شهر
که عشق میگذرد چون زنی خیابانی
هوا بد است و زمین خواب آب می بیند
ببار ای کرم ابرهای توفانی
به سال یائسه ای نوح! کشتی ما را
چگونه در دل توفان خاک میرانی؟
دل مرا که در این رودبار خشکیده
ببر به آبی چشم کسی که می دانی
پس از هزارهی سوگ و سراب ای دریا
چه میشود که نمی بر سرم بیفشانی؟
۱۹/۱۲/۹۵ کرج
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند