سه اصلِ تفکیکناپذیرِ «جدایی دولت و دین»، «آزادی وجدان و عقیده» و «برابری دینباوران و دینناباوران دربرابر قانون» تعریفگر لائیسیته هستند. در صورتی رژیمی را لائیک میشماریم که سه اصل یا ارزش فوق را باهم، همزمان و بدون کم و کاست رعایت کند، در غیر این صورت این رژیم لائیک محسوب نمیشود
مقدمات
۱- موضوع لائیسیته: لائیسیته تنها به موضوع آزادی وجدان و عقیده، برابری دینباوران و دینناباوران در برابر قانون و به مناسبات بین دولت و بخش عمومی از یکسو و دین و نهادهای دینی از سوی دیگر میپردازد. با حرکت از این توضیح، اموری چون «دموکراسی»، »جمهوری»، «برابری زن و مرد» و غیره موضوعِ لائیسیته قرار نمیگیرند. اما پیششرطهای لائیسیته وجود آزادی، دموکراسی و قانونمداری است. بدون اینها، برآمدنِ لائیسیته ممکن نیست.
(مقوله «دولت» در هر جای این نوشته در برگیرندهی سه قوای اجرایی، قانونگذاری و قضائی میباشد که معادل آن در زبانهای خارجی: État به فرانسوی، State به انگلیسی و Staat به آلمانی است. در ادبیات سیاسی ایرانی، گاه این مقوله را «حکومت» نامند.)
۲- تبارشناشی لائیسیته: لائیسیته زمینههای تاریخی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی (علمی، هنری، فلسفی…) دارد. زمینههای لائیسیته را «فرایند افولِ قدرت و سلطهی دین و مذهب در جامعه» مینامیم. «سکولاریزاسیون» به یک معنا نام چنین فرایندی است. فرایند سکولاریزاسیون در اروپا رخ میدهد و با این که بنا بر شرایط تاریخی، سیاسی، اجتماعی، دینی و فرهنگیِ هر کشور یا منطقه شکلهایی ویژه به خود میگیرد، اما مشخصاتی مشترک نیز دارد.
لائیسیته در بستر چنین فرایندی شکل میگیرد.
(بحثِ سوکولاریزاسیون در اروپا و تفاوت بین لائیسیته در فرانسه و سکولاریسم در کشورهای اروپای شمالی و غیره موضوع این گفتار قرار نمیگیرند. در این جا به همین اکتفا کنیم که یک مورد اساسی اختلاف در این است که در سکولاریسم، مقولهای به نام «جدایی دولت و دین» به طور مشخص وجود ندارد، در حالی که لائیسیته، در یکی از سه اصل بنیادی و تعریفساز خود، بر روی این «جدایی» تأکید میورزد. برای مطالعات بیشتر، چه در مورد لائیسیته و سوکولاریزاسیون و چه در رابطه با تفاوتهای میان این دو مقوله، رجوع کنید به کتاب لائیسیته چیست؟ و مقالهای زیر عنوان مداخلهای در جدل سکولاریزاسیون در ایران. سوکولاریزاسیون، زمانها و زمینهها. (لینک آنها در کتابنامه پایانی این نوشتار، در شمارههای ۲۹ و ۳۰ درج شدهاند.)
ریشهها و زمینههای تبارشناسیک لائیسیته را میتوان در دورانهای زیر نشان داد:
– ۳۰۰ – ۴۰۰ پیش از میلاد: پیدایش فلسفه و طرح لوگوسLogos (گفتمان استدلالی) در برابر افسانه (میتوس Mythos) در یونان باستان با پیشسقراطیان، افلاطون و بهبوژه سوُفیستها (Sophistes) و ارسطو.
– سرآغاز میلاد در بیان مسیح: «قلمرو من از این جهان نیست» (مسیح به روایت یوحنا، باب هجدهم، ۳۶). «کار قیصر را به قیصر واگذارید و کار خدا را به خدا» (مسیح به روایت متی، باب بیست و دوم، ۲۱).
– ۱۴۰۰ – ۱۵۰۰ میلادی: روُنسانس Renaissance در هنر، ادبیات و علوم (در ایتالیا و به طور کلی در سراسر اروپا): بوتیچلی (۱۴۴۵-۱۵۱۰) و رافائل (۱۴۸۳-۱۵۲۰) چون دو نماد سکولاریزاسیون یا دنیوی کردن نقاشیِ دینی.
– ۱۵۱۷ – ۱۵۷۰ میلادی: رفرماسیون (Réformation)، اصلاح دین یا پروتستانتیسم در آلمان و اروپای شمالی و گسترش آن به دیگر مناطق اروپا. مارتین لوتر (۱۴۵۳-۱۵۴۶) و انتشار ۹۵ تز او در اکتبر ۱۵۱۷: سکولاریزاسیون در مسیحیت و پایان دادن به سلطهی کلیسای کاتولیک در بخشی از اروپا از این جا آغاز میشود. در این دوره است است که نیکولو ماکیاولی (۱۴۶۹-۱۵۲۷) سیاست و سیاستورزی در گسست از دین را برای نخستین بار ابداع و تبیین میکند.
– ۱۶۱۸ – ۱۶۴۸ میلادی: جنگهای مذهبیِ ۳۰ ساله و پیمانهای وستفالی. با این قراردادها، که بهطور عمده در سال 1648 در شهر مونستر آلمان منعقد میشوند، اروپا از جنگهای متمادی مذهبی خارج میشود و صلح دینی میان مذاهب مختلف، که در ستیز با هم بودند، برقرار میگردد. پیمان وستفالی مرحلهای مؤثر و مهم به سوی استقلال قدرتهای سیاسی از دین و نهاد دین بر اساس منطق و راسیونالیته دولتی به شمار میرود. سوکولاریزاسیونِ املاک و مستغلات کلیسای کاتولیک در این پیمان اعلام میشود. در این هنگام است که برای نخستینبار، واژه سکولاریزاسیون، که کلمهای فرانسوی است، در مورد خاص انتقالِ اموال غیرمنقول کلیسا به بخش دنیوی، دولتی و خصوصی ابداع و به کار بُرده میشود.
– سدههای هفدهم و هجدهم میلادی: ترقی راسیونالیسم (خردگرایی) و پیشرفت علوم، هنر، ادبیات، فلسفه در آزادی و استقلال از دین و کلیسا. در میدان فلسفه: هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹) و اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷). روشنگری Les Lumières در فرانسه با وُلتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) و روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸). Aufklärung در آلمان با کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴). رواداری دینی و عقیدتی (توُلِرانس) در انگلستان با جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴).
– ۱۷۸۹ – ۱۸۷۱: دوران انقلابهای اجتماعی، از جمله بر ضد کلیساسالاری و برای جدایی دولت و دین. از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹-۱۷۹۹) تا کمون پاریس (۱۸۷۱).
۳- لائیسیته در فرانسه، طی یک فرایند مبارزاتیِ تاریخی و دیرپا شکلمیگیرد. یعنی از راه مبازرات اجتماعی و سیاسی با شرکت مردمِ شهر و روستا و بهویژه زحمتکشان و روشنفکران لائیک، سوسیالیست و آزادیخواه. فرایند تحقق لائیسیته در فرانسه بیش از یک قرن، از آغاز انقلاب کبیر فرانسه در ۱۷۸۹ تا تصویب قانون جدایی دولت و کلیساها در ۱۹۰۵ به درازا میکشد.
در درازای سدهی نوزدهم تا اوایل سدهی بیستم، یک رشته جنبشها و انقلابهای اجتماعی و سیاسی در فرانسه رخ میدهند که همیشه همراه با مبارزه علیه سلطهی کلیسا و دین (کلیساسالاری Cléricalisme) بودهاند. ابتدا در انقلاب فرانسه (۱۷۸۹ – ۱۸۹۹)، سپس در انقلاب جمهوریخواهی و اجتماعی در ۱۸۴۸، پس از آن در کمون پاریس (۱۸۷۱) و سرانجام در دوران جمهوری سوم با توسعهی جنبش برای « آموزش همگانی، لائیک و جمهوریخواه» از ۱۸۷۱ تا اوایل قرن بیستم. با تصویب «قانون جدایی کلیساها از دولت» در ۹ دسامبر ۱۹۰۵، که به قانون لائیسیته معروف میشود، فرایند شکلگیری لائیسیته در فرانسه به پایان میرسد. با این همه، در درازای قرن بیستم و تا امروز، تحول و تکامل این قانون همواره موضوع بحث و جدل قرار میگیرد.
۴- پیدایش واژه لائیسیته Laïcité. این اصطلاح برای نخستینبار در پی کُمون پاریس، در سال ۱۸۷۱، در گزارشی از یک جلسهی شهرداری در حومهی پاریس دربارهی «تعلیم و تربیت لائیک در مدارس» به کار بُرده میشود، پیش از این، چنین کلمهای در ادبیات سیاسی وجود نداشت. منظور ما در این جا خودِ کلمه «لائیسیته» است که تا آن زمان اختراع و بیان نشده بود، در حالی که واژه «لائیک» از دیرباز (از زمان هومر و در زبان یونانی) وجود داشته است. در واژهشناسی مسیحی به دینباوران غیرکلیسایی «لائیک» میگویند: مردمانی که مؤمناند اما چون کشیشان و دیگر صاحب منصبان در سلسله مراتب کلیسایی، وابستگی به نهاد کلیسا و یا نقشی، مقامی و یا مسئولیتی در آن ندارند. در یک کلام، ریشهی لائیک و لائیسیته از لائوس λαος (Laos) یونانی برخاسته و لائوس در این زبان به معنای «مردم» (peuple ، people) است. هومر، در ایلیاد، جنگجویان عادی و سربازان را لائوس مینامید و آنها را با این عنوان از رئیسان و فرماندهان نظامی متمایر میکرد. لائوس به طور کلی در یونان باستان شامل تودهی مردم و به بطور ویژه دهقانان، پیشهوران و ملوانان میگردید.
۵- مجادله امروز بر سر لائیسیته. امروزه، با رشد بنیادگرایی و ترورریسم اسلامی و در مقابله با آنها با رشد نژادپرستی و خارجیستیزی، معنای لائیسیته، آن گونه که در اوایل سدهی بیست میلادی تعریف و تبیین گردید و ما در زیر در سه اصل فرمولهاش میکنیم، دستخوش اختلاف و مجادله در محافل سیاسی، اجتماعی، روشنفکری و دانشگاهی شده است. از جمله در فرانسه که زادگاه لائیسیته به شمار میرود، از این پدیدار (همچنین باید گفت از سکولاریزاسیون و سکولاریسم نیز) تفسیرها و دریافتهایی ارائه داده میشود که گاه بسی فراتر از معنای واقعیِ آن میروند و شامل مسائل اجتماعی و سیاسیِ دیگر چون برابری زن و مرد، دموکراسی و غیره میشوند. این را ما درک فراخ از لائیسیته مینامیم. در بالا تأکید کردیم که این مقوله تنها و تنها به مناسبات میان دولت و دین و به آزادی عقاید دینی و غیر دینی میپردازد و نه چیز دیگری. در برابر این درک فراگیر، اما عدهای نیز دریافتی محدود از آن چه که لائیسیته در حقیقت و در نمامیتاش هست به دست میدهند: درک تقلیلگرا از لائیسیته. اینان با کاهش مضمون لائیسیته راه را بر نقض بیطرفی نهادهای دولتی و بخش عمومی نسبت به دین میگشایند، کاری که به یک پَسرویِ اجتماعی میمانَد. طرفداران این درک دوم از لائیسیته، از آزادیهای دینی و غیر دینی صحبت میکنند اما از «جدایی»، که یکی از سه اصل بنیادین معنای لائیسیته است، کمتر سخن به میان میآورند و یا مضمون آن را تقلیل میدهند. از این رو ما امروزه با «لائیسیتههای» گوناگون رو به رو هستیم: لائیسیته فراخ و لائیسیته محدود.
اما به باور ما، با وجود این دریافتهای جدید و گاه اختیاری و ناروا از آن، لائیسیته باید معنای اصلی خود را حفظ نماید. این معنا در سه اصل یا ارزش تبیین شده است که در زیر فرموله میکنیم.
سه اصل تعریفگر و تفکیکناپذیر لائیسیته
۱– جدایی دولت و دین
لائیسیته مستلزم استقلال و جدایی دولت و بخش عمومی نسبت به نهادهای دینی است. امور سیاست و سیاستگذاری در کشور تنها و تنها بر حاکمیت مردم استوار است. دین و مذهب امری خصوصیاند. دولت در امور ایمانی و اعتقادی هیچ دخالتی نمیکند. دولت هیچ دینی را، در هر صورتی، چه دین اکثریت مردم باشد و چه نباشد، به رسمیت نمیشناسد. این بدین معناست که در لائیسیته، دین رسمی یا دولتی وجود ندارد. دولت دین و مذهب ندارد. قانون اساسی و سه قوای مجریه، مقننه و قضائی به هیچ دینی ارجاع نمیدهند،از احکام دینی و مذهی پیروی نمیکنند. دولت هیچ لابیِ مذهبی را به رسمیت نمیشناسد. از جدایی دولت و دین، بیطرفی دولت، نهادهای دولتی و عمومی، یعنی ادارات دولتی، شهرداریها، مدارس دولتی… و در نتیجه بیطرفیِ کارمندان این نهادها نسبت به ادیان و مذاهب گوناگون به دست میآید. تبلیغ و ترویج دین از هر راه، از جمله با نمایش آشکار نشانههای مذهبی در ادارات دولتی و بخش عمومی (و نه در جامعه و بخش خصوصی) از سوی کارمندان آنها ممنوع است. در لائیسیته، شهروندان در برابر سازمانهای دولتی و عمومی، قطع نظر از عقاید و اعتقاداتشان، برابرند.
در لائیسیته، نهادهای دینی و مذهبی خصلت دولتی ندارند. این ها در شمارِ نهادهای جامعهی مدنی قرار میگیرند و بی هیچ تمایزی و برابرانه از همهی حقوق، اختیارات و وظایف انجمنهای جامعه مدنی برخوردار میباشند. دولت هزینهی امور مذهبی، نهادهای دینی، مدارس خصوصیِ مذهبی و از این دست را بر عهده نمیگیرد. دولت هیچ بودجهای را به امور مذهبی اختصاص نمیدهد. نهادهای دینی، چون بخشی از جامعهی انجمنی و مدنی، هزینههای خود را، خود، باید به طور مستقل تأمین نمایند و بدین منظور در چهارچوب قوانین و مقررات وضع شده در کشور در مورد فعالیت انجمنها و نهادهای مدنی باید عمل کنند.
دو نهاد دولت و دین در امور یکدیگر دخالت نمیکنند: از یکسو، دین و نهادهای آن در امور سیاست و دولت (اجرائی، قانونگذاری و قضایی) و از سوی دیگر، دولت و نهادهای دولتی در امور درونی نهاد دین.
۲- آزادی وجدان و عقیده
لائیسیته آزادی عقیده و وجدان را تضمین میکند. هر کس، با هر عقیدهی مذهبی یا غیر مذهبی، در ابراز اعتقادات خود آزاد است. لائیسیته مستلزم بیطرفیِ دولت نسبت به ادیان و مذاهب مختلف و یا اعتقادات غیر دینی است. در لائیسیته، همهی افراد جامعه در برابر قانون برابرند، صرف نظر از مذهبی بودن و مذهبی نبودن آنها.
۳- برابری دینباوران و دینناباوران دربرابر قانون
در لائیسیته، باورمندان به دین و غیرباورمندان به دین دربرابر قانون برابرند. لائیسیته، بی هیچ تمایزی از دید ایمان و اعتقاد، برای باورمندان به دین و غیرباورمندان به دین، حق یکسانِ آزادی بیانِ عقیده و اعتقاد را تضمین میکند. لائیسیته همچنین، حق آزادی داشتن مذهب و یا آزادی نداشتن مذهب را تأمین میکند. لائیسیته ضامن ادای آزاد دین و آزادی مذهبی است، همچنین ضامن آزادی در برابر دین است، یعنی هیچ کس را نمیتوان ملزم به رعایت اصول و احکام دینی کرد.
نتیجهگیری
سه اصلِ تفکیکناپذیرِ «جدایی دولت و دین»، «آزادی وجدان و عقیده» و «برابری دینباوران و دینناباوران دربرابر قانون» تعریفگر لائیسیته هستند. در صورتی رژیمی را لائیک میشماریم که سه اصل یا ارزش فوق را باهم، همزمان و بدون کم و کاست رعایت کند، در غیر این صورت این رژیم لائیک محسوب نمیشود. از این رو ست که، بنا بر تعریف لائیسیته بر اساس همپایی سه اصل فوق، به عنوان نمونه، جمهوری اسلامی ایران که یک تئوکراسی است، رژیم پهلویها در ایران (۱۹۲۵-۱۹۷۸) و یا رژیمهای امروزی در روسیه، چین یا ترکیه که دیکتاتوری هستند و یا اتحاد شوروی سابق و کشورهای معروف به سوسیالیستی که نظامهایی توتالیتر بودند… هیچ یک از آنها را نمیتوان «لائیک» نامید. در تمامیِ این سیستمهای نامبرده، یا از جدایی دولت و دین اثری نیست (نمونهی جمهوری اسلامی ایران) یا آزادیهای دینی سرکوب میشوند (نمونهی کشورهای “سوسیالیسم واقعاً موجود”) و یا آزادیِ عقیده و و جدان پایمال میشود (در همهی این رژیمها). به بیانی دیگر، در همهی این کشورها ما با نبود فاحش یک، دو یا هر سه اصل لائیسیته روبرو بودیم و یا هستیم. در نتیجه نمیتوان در آنها، از جود لائیسیته، با تعریفی که به دست دادیم، سخن گفت.
لائیسیته عقیدهای یا اعتقادی در کنار دیگر عقیدهها و اعتقادها نیست، بلکه آزادیِ عقیده و اعتقاد است. لائیسیته ایدئولوژی یا ایمان جدید نیست، بلکه پشتیبان آزادی بیان، چه دینی و چه غیر دینی، است.
تجربهی تاریخی در رابطه با فرایند لائیسیته و سکولاریزاسیون در اروپا نشان میدهد که امر پایان سلطهی دین و جدایی آن از دولت، تنها با تکیه بر متفکرانِ آزادیخواه و خِرَدگرا به دست نیامده است. این تجربه همچنین نشان داده است که امر فوق تنها از راه اصلاح دین توسط نواندیشان دینی حاصل نمیشود. اگر چه این دو عامل، یعنی جنبش فکریِ لائیک و جنبش نواندیشیِ دینی، نقش مهمی میتوانند ایفا کنند. اما لائیسیته (و سکولاریزاسیون نیز) همواره در درازای تاریخ غرب امری مبارزاتی و جنبشی بوده است. به بیانی دیگر، این مردمان آگاه و آزادیخواه جوامع غربی بودهاند که در چندانی، گونهگونی و مشارکتشان، امر مبارزه با سلطهگری دین را در دست گرفتند و به پیش بُردند. مذهب را به امری خصوصی تبدیل کردند و سرانجام به دخالتگری دین و نهادهای آن در سیاست و ادارهی امور کشورشان پایان بخشیدند.
در ایرانِ امروز، که زیر سلطه دینسالاری اسلامی به سر میبَرَد، جدایی دولت و دین تنها از راه مبارزات اجتماعی و سیاسی خودِ مردم و با همراهیِ جنبش فکری لائیک و آزادیخواه، طی فرایندی سخت و دیرپا، میتواند تحقق پیدا کند. ابتدا، با پایان دادن به رژیم جمهوری اسلامی ایران و سپس با مبارزه در راستای برآمدنِ مناسباتی نوین بر اساس سه اصلی که لائیسیته را میسازند.
——
کتابنامه
۱- Champion Françoise, Entre laïcisation et sécularisation, Des rapports Eglise-Etat dans l’Europe Communautaire, Le Débat, N° ۷۷, novembre-décembre 1993.
۲- Champion Françoise, Les rapports Eglise-Etat dans les pays européens de tradition protestante et de tradition catholique. Social compass, décembre 1993.
۳- Bauderot Jean, La laïcité française et l’Europe, Philodophie politique, N° ۴,۱۹۹۳.
۴- Bauderot Jean, Religion et laïcité dans l’Europe des douze, Paris, Syros, 1994.
۵- Barbier Maurice, La laïcité, L’Harmattan, 1995.
۶- Haarscher Guy, La laïcité, Que sais-je?.
۷- Costa-Lascaux Jacqueline, Les trois âges de la laïcité, Hachette.
۸- Pena-Ruiz Henri, Qu’est-ce-que la la¨cité, Gallimard.
۹- Pietri Gaston, La laïcité est une idée neuve en Europe, sur site internet.
۱۰- Institut d’étude des religions et de la laïcité, Pluralisme religieux et laïcités dans l’Union européenne, Bruxelles, Collogue, 1994.
۱۱- Messner Francis, Liberté religieuse, neutralité et coordination entre les Etats et les Eglises: l’exemple de la République fédérale d’Allemagne, Le Supplément N° ۱۷۵, décembre 1990.
۱۲- Nipperdey Thomas, Reflexions sur l’histoire allemande, Paris, Gallimard,1990.
۱۳- Gimenez de Carvajal José, La sortie d’un catholicisme d’Etat en Espagne, Le Supplément, N°۱۷۵, décembre1990.
۱۴- Becarud Jean, Eglise et politique dans l’après franquisme (1975-1978), Pouvoirs, N° ۸, ۱۹۷۹.
۱۵- Jemolo Arturo Carlo, L’Eglise et l’Etat en Italie du Risorgimento à nos jours, Seuil, 1960.
۱۶- Margiotta Broglio Francesco, Vers une séparation contractuelle, le nouveau régime des cultes en Italie. Le Supplément, N° ۱۷۵, décembre 1990.
۱۷- Hasquin Hervé, Histoire de la laïcité, principalement en Belgique, Bruxelles, La Renaissance du livre, 1979.
۱۸- Ester Peter, Halmann Loek, Les piliers hollandais, Projet, N° ۲۵۵,۱۹۹۱.
۱۹- De Voogd Christophe, Histoire des Pays-Bas, Paris, Hatier, 1992.
۲۰- Bedarida François, La société anglaise du milieu du 19 éme siècle à nos jours, Seuil, 1990.
۲۱- Martin David, A General Theory of Secularisation, Oxford, Blackweoll, 1978.
۲۲- Paris David, Les rapports entre l’Eglise et l’Etat en République d’Irlande, Raison présente N° 94, 1990.
۲۳- Picard Anne, De la confessionalité au sécularisme: le processus de sécularisation et ses enjeux dans la République d’Irlande des années,sur site internet: www.uhb.fr/langues/cei/ap1.htm.
۲۴- Vlachos Georges, Constitution à l’étude du problème des rapports de l’Eglise et de l’Etat du point de vue orthodoxe, Annuaire scientifique de la Faculté de théologie de l’Université d’Athènes, 1972.
۲۵- Svoronos Nicolas, Histoire de la Grèce moderne, Paris, PUF, 1980.
۲۶- Mouvement Europe et Laïcité, Site internet: www.europe-et-laïcité.org.
۲۷ – سایت خبری دربارهی لائیسیته به زبان فرانسه و انگلیسی: www.laic.info.
۲۸- سایت رسمی دیدبانی لائیسیته (فرانسه): https://www.gouvernement.fr/qu-est-ce-que-la-laicite
۲۹- مداخلهای در جدل سکولاریزاسیون در ایران. سوکولاریزاسیون، زمانها و زمینهها. شیدان وثیق: https://urlz.fr/fulT
۳۰- لائیسیته چیست؟ به فارسی و کردی. شیدان وثیق: https://urlz.fr/fulX
سه اصل تعریفگر و تفکیکناپذیر لائیسیته
۱– جدایی دولت و دین
لائیسیته مستلزم استقلال و جدایی دولت و بخش عمومی نسبت به نهادهای دینی است.
این ادعایی رایج است.
ادعا اما هنوز نظر نیست.
چون هنوز اثبات نظری و تجربی نشده است تا به مقام نظر برسد.
دولت چیست؟
دین چیست؟
نهادهای دولتی و دینی چه فونکسیونی در جامعه دارند؟
دولت
ماشین سرکوب طبقه حاکمه است.
دولت ابزار حفظ منافع طبقه حاکمه و ابزار توسعه و تحکیم منافع طبقه حاکمه است
فرق هم نمی کند که طبقه حاکمه اشراف برده دار و روحانی باشند
اشراف فئودال و روحانی باشند
بورژوازی باشد
و
یا طبقه کارگر باشد.
دین
مثل اخلاق، هنر، فلسفه، آداب و رسوم و غیره، حقوق، قضاوت، دولت و غیره
یکی از عناصر روبنای ایده ئولوژیکی است
و
مثل همه عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی
به واسطه زیربنای اقتصادی (مناسبات تولیدی حاکم) تعیین می شود.
دین واحدی
بسته به زیربنای اقتصادی
دستخوش تغییر ماهوی می شود.
اسلام صدر اسلام برده داری
با
اسلام فئودالیسم
و
اسلام فئودالیسم
با
اسلام کاپیتالیسم و سوسیالیسم
از زمین تا آسمان تفاوت دارد.
اگرچه به ظاهر همان خدا و پیامبر و قرآن و فقه و شریعت است.
دین با دولت
به همین دلیل
خویشاوند است.
چون هر دو تابع زیربنای اقتصادی اند.
به همین دلیل
جدایی دین از دولت
فقط می تواند ادعایی باشد برای تحدید (مثلا دین، برای مطابق سازی دین با زیربنای اقتصادی)
عناصر روبنایی ـ ایده ئولوژیکی در هر جامعه (فرماسیون اقتصادی)
هم
در پیوند با یکدیگرند و
هم
همگی به ساز زیربنای اقتصادی می رقصند.
۲
امور سیاست و سیاستگذاری در کشور تنها و تنها بر حاکمیت مردم استوار است.
حاکمیت مردم به چه معنی است؟
ما باید میان حاکمیت (مناسبات تولیدی و یا زیربنای اقتصاید و یا طبقه حاکمه، فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید) و حکومت (هیئت حاکمه، دولت، روبنای ایده ئولوژیکی) اکیدا تفاوت قایل شویم.
حاکمیت همیشه طبقاتی است.
حاکمیت
به معنی تصاحب وسایل اساسی تولید توسط طبقه حاکمه معینی است.
حاکمیت مردم به معنی دموکراسی و یا توده فرمایی و عملا به معین پایان حاکمیت و دولت است.
به معنی کمونیسم است.
۳
دین و مذهب امری خصوصیاند.
در جامعه بشری همه چیز دیالک تیکی از خصوصی و اجتماعی است.
دیالک تیکی از فردی و جامعتی است.
دین بسان دولت
چیزی طبقاتی است.
دین و دولت
طبقاتی تر از هر چیز طبقاتی دیگر اند.
خصوصی تلقی کردن دین
نوعی ساده لوحی است
اگر به نیت ساده لوح پروری نباشد.
هر اه و عطسه خلایق
حتی
طبقاتی اند
چه رسد به دین و دولت.
در جامعه طبقاتی
چیزی ماورای طبقاتی یافت نمی شود.
یعنی بر پیشانی خصوصی ترین خصایص خلایق
حتی
مهر آهنین طبقاتی خورده است.
الف
امروزه، با رشد بنیادگرایی و ترورریسم اسلامی و در مقابله با آنها با رشد نژادپرستی و خارجیستیزی، معنای لائیسیته، آن گونه که در اوایل سدهی بیست میلادی تعریف و تبیین گردید و ما در زیر در سه اصل فرمولهاش میکنیم، دستخوش اختلاف و مجادله در محافل سیاسی، اجتماعی، روشنفکری و دانشگاهی شده است.
اگر فوندامنتالیسم اسلامی کذایی به بهانه سانترالیزاسیون مذهب با لائیسیته به طور صوری مرتبط باشد، نژادپرستی کذایی و خارجی ستیزی کمترین ربطی به مذهب ندارند.
شیدان بهانه های باندهای نئوفاشیستی را به سکه نقد می خرد و به خدمت می گیرد.
حتی در اوج جنبش فاشیستی
نژاد بهانه بود.
اکنون جای نژاد را
در کشورهای فوندامنتالیسم زده،
مذهب می گیرد
تا زمینه و بهانه برای برافروختن جنگ های مذهبی فراهم آید
و
در کشورهای امپریالیستی
جای نژاد را
خارجی می گیرد
تا توده عقب مانده از قافله روشنگری مسخ گشته تحت تبلیغات امپریالیستی
بسیج شود و به دنبال نخود سیاه فرستاده شود
ب
از جمله در فرانسه که زادگاه لائیسیته به شمار میرود، از این پدیدار (همچنین باید گفت از سکولاریزاسیون و سکولاریسم نیز) تفسیرها و دریافتهایی ارائه داده میشود که گاه بسی فراتر از معنای واقعیِ آن میروند و شامل مسائل اجتماعی و سیاسیِ دیگر چون برابری زن و مرد، دموکراسی و غیره میشوند.
بورژوازی امپریالیستی چه در فرانسه و چه در دیگر کشورها
همانطور که قبلا ذکرش گذشت،
بورژوازی مرتجع و خردستیز واپسین است و حسابش از بورژوازی انقلابی و خردگرای اغازین جدا ست.
بورژوازی مرتجع و خردستیز واپسین
متحد ارگانیک کنیسه و کلیسا و مسجد و مذهب و اشراف برده دار، فئودال و روحانی است.
رؤسای جمهور امریکا مذهبی تر از احمدی نجات اند و مرتب به واتیکان می روند و با پاپ اعظم هماندیشی می کنند
امروزه، با رشد بنیادگرایی و ترورریسم اسلامی و در مقابله با آنها با رشد نژادپرستی و خارجیستیزی، معنای لائیسیته، آن گونه که در اوایل سدهی بیست میلادی تعریف و تبیین گردید و ما در زیر در سه اصل فرمولهاش میکنیم، دستخوش اختلاف و مجادله در محافل سیاسی، اجتماعی، روشنفکری و دانشگاهی شده است.
کاری که شیدان در این جمله می کند
همان کار رایج در رسانه های امپریالیستی است.
نوعی واژه بازی شبه اسکولاستیکی است.
مثلا بحث مفصلی راجع به واژه های چپ و راست راه می اندازند و شنونده و خواننده دست خالی می آید و دست از پا درازتر بر می گردد.
شیدان در قالب تنگ و واژه ی لائیسیته جامعه را خواه و ناخواه حلاجی می کند.
فوندامنتالیسم و فاشیسم در قالب تنگ لائیسیته اصلا قابل بحث نیستند.
عظمت و اهمیت مفاهیم ماتریالیسم تاریخی همین جور جاها آشکار می گردد.
ما نباید اسیر فرم چیزها و پدیده ها شویم.
فوندامنتالیسم به اصطلح اسلامی همشیره فاشیسم است:
فوندامنتالیسم به اصطلح اسلامی
فاشیسم اشرافیت فئودال و روحانی است.
اگر نیچه بورژوازی در حال نزع را شیر می کرد و به جنگ پرولتاریا گسیل می داشت
فوندامنتالیسم به اصطلح اسلامی اشرافیت فئودال و روحانی و خرده و کلان بورژوازی سنتی ـ بازاری را شیر میکند و به جنگ بورژوازی مدرن و پرولتاریا می فرستد (نه شرقی ـ نه غربی)
فوندامنتالیسم همانقدر مذهبی و اسلامی است که نازیسم و فاشیسم مسیحی بوده اند.
هر
دو مذهب را و حتی سوسیالیسم را آلت دست قرار داده اند تا توده های عقب مانده از قافله روشنگری را به جهنم رهنمون شوند و جامعه طبقاتی را به هر قیمی حفظ و تحکیم کنند
۱
اینان با کاهش مضمون لائیسیته راه را بر نقض بیطرفی نهادهای دولتی و بخش عمومی نسبت به دین میگشایند، کاری که به یک پَسرویِ اجتماعی میمانَد.
این جمله شیدان دال بر باور او به «بی طرفی دولت» است.
امپریالیسم هم لحظه به لحظه همین توهم را اشاعه می دهد و خلایق خیال می کنند که دولت
هیولایی ماورای اجتماعی است که بر فراز طبقات اجتماعی شناور است و همه را به یک چشم می بیند.
به قول شیدان بیطرف است.
دولت
چماق طبقات حاکمه بوده است که در فاز امپریالیستی سرمایه داری (سرمایه داری انحصاری ـ دولتی) دستخوش تحول می گردد.
مرز بین هیئت حاکمه (دولت) و طبقه حاکمه سیال می گردد.
گابریل وزیر امور خارجه سابق المان اکنون در رأس یکی از کنسرن های امپریالیستی قرار دارد.
وزیر تندرستی المان قبلا عضو عالی رتبه بانک خلق بوده است.
بدین طریق دولت و طبقه حاکمه در یکدیگر ذوب می شوند تا منافع طبقه حاکمه بهتر حفظ شود.
مراجعه کنید
به
سرمایه داری انحصاری ـ دولتی
https://hadgarie.blogspot.com/2020/10/blog-post_556.html
در واژهشناسی مسیحی به دینباوران غیرکلیسایی «لائیک» میگویند: مردمانی که مؤمناند اما چون کشیشان و دیگر صاحب منصبان در سلسله مراتب کلیسایی، وابستگی به نهاد کلیسا و یا نقشی، مقامی و یا مسئولیتی در آن ندارند.
در زیر این کاسه
چه نیمکاسه ای نهفته است؟؟
دین باوری در این تعریف دو گونه و دو گانه تصور و تصویر می شود:
الف
دین باوری اوتوریته های مذهبی به مثابه اعضای طبقات حاکمه
ب
دین باوری لائیک طبقات اجتماعی دیگر و توده
این حقیقت امر
کماکان صادق است.
مذهب واحدی با کتاب مقدس واخدی
در جامعه منقسم به طبقات اجتماعی متفاوت و متضاد
شقه شقه می شود:
اگر کسی با دهاقین ایران آشنایی داشته باشد
متوجه این حقیقت امر مارکسیستی می شود:
همان خدایی که در دیدگاه مذهبی اشرافیت فئودال و روحانی «به دشنامی خلعت می بخشد و به سلامی گردن می زند» (سعدی)
از دید دهاقین زحمتکش
مخلص پاکباز زحمتکشان است و خصم آشتی ناپذیر استثمارگران.
امام زمان اگر ظهور کند به نظر دهاقین فقیر ایران
قبل از همه
گردن کلفت اخوندها را خواهد زد.
این بدان معنی است
که
مذهب
ایده ئولوژی است
و
ایده ئولوژی
چیزی طبقاتی است.
مذهب با فرم واحد
محتوای طبقاتی متفاوت و حتی متضاد کسب می کند.
به همین دلیل
برخورد مارکسیسم به مذهب
با برخورد آته ئیسم و آنارشیسم و نیهلیسم به مذهب
از زمین تا آسمان تفاوت و حتی تضاد دارد
انقلابهای اجتماعی و سیاسی
انقلاب جمهوریخواهی و اجتماعی
شیدان و نه فقط شیدان
تعریف علمی استانداردی از مفهوم فلسفی انقلاب ندارد.
به همین دلیل خواننده این پژوهش شیدان
نه تنها چیز به درد بخوری نمی آموزد
بلکه کلافه و سر درگم می شود.
الف
انقلاب اصولا و اساسا یا در نیروهای مولده جامعه بشری صورت می گیرد.
مثلا انقلاب صنعتی
انقلاب فنی
انقلاب علمی و فنی که هم اکنون ما با ان سر و کار داریم.
ب
انقلاب در فرماسیون اقتصادی جامعه صورت می گیرد
که
انقلابی در دیالک تیک زیربنای اقتصادی و روبنای ایده ئولوژیکی است:
در این انقلاب مناسبات تولیدی حاکم (ساختار اقتصادی جامعه، زیربنای اقتصادی) و به ویژه فرم مالکیت بر وسایل اساسی تولید تحول می یابد.
مثلا جای مالکیت اشتراکی بر وسایل اساسی تولید را مالکیت برده داری
جای مالکیت برده داری را مالکیت فئودالی
جای مالکیت فئودالی را مالکیت کاپیتالیستی ـ بورژوایی
جای مالکیت کاپیتالیستی ـ بورژوایی را مالکیت سوسیالیستی می گیرد.
به سبب همین پرهیز از تعریف علمی مفهوم فلسفی انقلاب است که هر کس هر حرکت ارتجاعی را به بهانه بسیج توده بی سازمان در زیر بیدق سیاه خود انقلاب اسلامی و مسیحی و ضد دیکتاتوری و غیره جا می زند و عوام فریبی می کند.
۱
سدههای هفدهم و هجدهم میلادی:
ترقی راسیونالیسم (خردگرایی) و پیشرفت علوم، هنر، ادبیات، فلسفه در آزادی و استقلال از دین و کلیسا. در میدان فلسفه: هابز (۱۵۸۸-۱۶۷۹) و اسپینوزا (۱۶۳۲-۱۶۷۷). روشنگری Les Lumières در فرانسه با وُلتر (۱۶۹۴-۱۷۷۸) و روسو (۱۷۱۲-۱۷۷۸). Aufklärung در آلمان با کانت (۱۷۲۴-۱۸۰۴). رواداری دینی و عقیدتی (توُلِرانس) در انگلستان با جان لاک (۱۶۳۲-۱۷۰۴).
شیدان برای توضیح سیر تاریخی سکولاریسم
زیربنای اقتصادی جامعه بشری را فراموش می کند
و
عناصر روبنای ایده ئولوژیکی (راسیونالیسم (خردگرایی) و علوم، هنر، ادبیات، فلسفه) را یکه تاز میدان می سازد که ثانوی اند.
ضمنا اشاره ای به سوبژکت تاریخ در این دوران یعنی بورژوازی انقلابی آغازین و انقلابات بورژوایی نمی کند.
فلاسفه ماتریالیست فرانسه از لامتری تا دیدرو و دآلامبرو هلوه تیوس و هولباخ (مؤلفین دایره المعارف سی و چند جلدی فرانسه) و ایدئالیست های آلمانی از قبیل کانت و فیشته و هگل و ماتریالیست متافیزیکی بزرگ فویرباخ که تبر بر تبار تفکرات مذهبی فرود می آورند و زمینه فکری لازم برای انقلابات بورژوایی را فراهم می اورند، فراموش می شوند
۲
– ۱۷۸۹ – ۱۸۷۱: دوران انقلابهای اجتماعی، از جمله بر ضد کلیساسالاری و برای جدایی دولت و دین. از انقلاب فرانسه (۱۷۸۹-۱۷۹۹) تا کمون پاریس (۱۸۷۱).
انقلابات اجتماعی
انقلابات ضد فئودالی و بورژوایی بوده اند که اشرافیت فئودال و روحانی را سلب مالکیت می کنند و خرد به عنوان آلترناتیوی برای خدا مطرح می شود.
کمون پاریس انقلاب پرولتری بوده است.
که ۷۰ روز عمر می کند تا انقلاب اکتبر ۷۰ سال عمر کند.
در اینجا ذکر شده که “لائیسیته مستلزم استقلال و جدایی دولت و بخش عمومی نسبت به نهادهای دینی است”، با این تعریف باید نتیجه گرفت که در فرانسه کریسمس و تعطیلات کریسمس و خرید کریسمس در بخش دولتی و عمومی وجود ندارد. البته من نمیدانم که مردم و دولت روزهای کریسمس در فرانسه چه کار می کنند.
بورژوازی در طول تاریخ به دو بخش متضاد تبدیل شده است:
الف
بورژوازی ضد فئودالی و ضد مذهبی مترقی آغازین
با غول های خردگرایی از قبیل کانت و فیشته و هگل و فویرباخ و دیدرو و هلوه تیوس و هولباخ
ب
بورژوازی مرتجع واپسین
با فلاسفه خردستیز، راسیست، فاشیست، ضد پرولتری، ضد خلقی، ترادیسیونال، ضد پیشرفت اجتماعی و ضد اخلاقی از قبیل شوپنهاورو نیچه و هایدگر و غیره
بورژوازی مرتجع واپسین
متحد کنیسه و کلیسا و مسجد و فئودالیسم و برده داری است
ریگان و بوش و ترامپ به لحاظ مذهبی فرقی با احمدی نجات و غیره ندارند
بورژوازی مرتجع واپسین
همه دستاوردهای بورژوازی مترقی اغازین را به گور سپرده است.
سکولاریسم هم به همراه راسیونالیسم و اتیسم (اخلاق گرایی) و غیره کفن و دفن شده است.
میراث بورژوازی أغازین را پرولتاریا تداوم می بخشد:
منابع سه گانه مارکسیسم را میراث بورژوازی آغازین تشکیل می دهند
بهتر ست رجوع کنیم به اصل و اساس قانون لائیستیه در فرانسه که بنا بر همین نوشته در آغاز قرن بیستم تصویب شد.
٬٬ با تصویب «قانون جدایی کلیساها از دولت» در ۹ دسامبر ۱۹۰۵، که به قانون لائیسیته معروف میشود، فرایند شکلگیری لائیسیته در فرانسه به پایان میرسد. با این همه، در درازای قرن بیستم و تا امروز، تحول و تکامل این قانون همواره موضوع بحث و جدل قرار میگیرد.٬٬
نویسنده خاطر نشان کرده که این قانون تا امروز همواره موضوع بحث و جدل قرار می گیرد.
پس هنوز جا نیفتاده و نهادینه نشده ست و این وافعیتی ست که دوران گدار در هر موردی پیچیده ست.از ۲۰۰۰ سال مسیحیت فقط بخشی از آن رفورم را پذیرفته و آن هم در این حد.روسیه اردتودوکس و اروپای کاتولیک و سایر جهان در عالم دیگری هستند.
حالا ما باید به مشروطه ایرانی خود توجه کنیم که در سال ۱۲۸۵ / ۱۹۰۶ میلادی روشنفکران و روحانیون مشروطه خواه و نیروهای مشروعه خواه چه بلائی بر سر قانون اساسی آوردند.
باید به این بپردازیم که افکار و تجربیات خوب بشریت را چگونه در قانون اساسی آینده جاری کنیم؟
مردم و نمایدگان آنها تا چه اندازه در این زمینه موفق شوند موضوعی ست که ۴۲ سال حکومت مشروعه آنرا بسیار دشوار کرده ست.
البته بعضی ها می خواهند یک ضرب انقلاب سوسیالیستی کنند و بعضی دیگر در عالم تاجگزاری
۱۶۱۸ – ۱۶۴۸ میلادی: جنگهای مذهبیِ ۳۰ ساله و پیمانهای وستفالی. با این قراردادها، که بهطور عمده در سال ۱۶۴۸ در شهر مونستر آلمان منعقد میشوند
جنگ های ۳۰ ساله
نه
جنگ های مذهبی
بلکه جنگ های دهقانی بوده اند.
رسما هم به همین نام نامیده می شوند.
جنگ های دهقانی بر ضد فئودالیسم (با حماتی بخور و نمیر بورژوازی عقب مانده المان) بوده اند و نهایتا به سازش بورژوازی با اشراف فئودال منجر شده است
و تلفات عظیم دشاته است.
مبارزه بر ضد زیربنای اقتصادی
هیمشه و همه جا با مبارزه بر ضد روبنای ایده ئولوژیکی توأم است.
کاتولیسیسم (کلیسا) یک پایش در حاکمیت طبقاتی (زیربنای اقتصادی) بوده و پای دیگرش در روبنای ایده ئولوژیکی.
به همین دلیل مبارزه توده های دهقانی ضمنا مبارزه بر ضد ایده ئولوژی فئودالی (کاتولیسیسم) بوده است.
جالب این است که جنگ های سی ساله
چه بسا تحت رهبری کشیش ها و کشیشه های انقلابی صورت گرفته اند.
مونتسر و همسرش پیشاپیش مبارزات مسلحانه دهقانان رزمیده اند و پس از شکست بر دار شده اند.
در آلمان دموکراتیک تندیسی از این دو فرزانه انقلابی وجود داشت.
شیدان بی اشاره ای به زیربنای اقتصادی
در روبنای ایده ئولوژیکی پرسه می زند.
مارتین لوتر
با جنبش ضد فئودالی دهقانان و کشیشان انقلابی که معابد مسیحی را به اطراقگاه دهقانان مبدل می کردند مخالفت ورزیده است
شیدان وثیق
با همه روشنفکران کشور ما فرق دارد.
یک سر و گردن بالاتر از همه انها ست.
ما مطلبی از ایشان را چند سال قبل ویرایش و منتشر کرده ایم.(بدون تسخیر قدرت سیاسی …)
این پژوهش ایشان را هم باید با دقت درخور بخوانیم.
اکنون بر روی جملات اول این پژوهش خم می شویم:
۱
موضوع لائیسیته: لائیسیته تنها به موضوع آزادی وجدان و عقیده، برابری دینباوران و دینناباوران در برابر قانون و به مناسبات بین دولت و بخش عمومی از یکسو و دین و نهادهای دینی از سوی دیگر میپردازد. با حرکت از این توضیح، اموری چون «دموکراسی»، »جمهوری»، «برابری زن و مرد» و غیره موضوعِ لائیسیته قرار نمیگیرند. اما پیششرطهای لائیسیته وجود آزادی، دموکراسی و قانونمداری است.
سکولاریسم و یا لائیسیته
به دخالت نکردن دین در امور دولتی و دولت در امور دینی اطلاق می شود.
سکولاریسم و یا لائیسیته
حاوی و حامل گشتاوری ضد فئودالی است که مذهب ایده ئولوژی اش بوده است و روحانیت یا به عنوان طبقه حاکمه و یا به عنوان ایده ئولوگ طبقه حاکمه و یا هردو همزمان
در حاکمیت و حکومت شرکت کرده داشته اند.
انقلابات بورژواییب
دین طریق
دست فئودال ها و روحانیت را از حکومت و حاکمیت کوتاه می کنند.
قبلا املاک و امتیازات شان را از دست شان گرفته اند و خون شان را هم ریخته اند.
برخورد شیدان به سکولاریسم و یا لائیسیته نه طبقاتی است و نه فرماسیونی ـ اقتصادی و نه مارکسیستی (ماتریالیستی ـ تاریخی)
۲
مقوله «دولت» در هر جای این نوشته در برگیرندهی سه قوای اجرایی، قانونگذاری و قضائی میباشد
دولت یک مفهوم ماتریالیستی – تاریخی است.
این جمله شیدان به لحاظ گرامری (دستور زبان فارسی) معیوب است:
سه قوای ..
نادرست است.
سه قوه …
درست است.
چون خود «سه» حاوی و حامل جمعیت (جمع بودن) است.
می باشد
نیز به لحاظ گرامری معیوب است.
می باشد را عمدتا افغانی ها به کار می برند.