جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

صبر تلخ یا شوکران تاریخ (نگاهی به کتاب خاطرات سه جلدی محمد علی عمویی) – م. دانش

نوشتن در باره ی این کتاب سخت و دشوار است به دو علت. یک: آقای عمویی فردی ست با ۳۷ سال سابقه زندان. دو: آقای عمویی سیاست ورزی ست با سابقه بیش از شش دهه. علاوه بر این دو، ایشان مطالعات زیادی دارند خصوصا در زمینه تاریخ احزاب کمونیست به ویژه حزب کمونیست شوروی. بنابراین درست این است که به هنگام نقد کتاب خاطرات ایشان به این نکته  توجه شود. البته لازم به تذکر است که برای منِ خواننده محتوای همین کتاب چاپ شده قابل نقد است نه موارد احتمالی دیگر که شاید دچار تغییرات شده باشد. نیاز به تذکر از این جهت است که در لابه لای برخی جملات حس می شود که گویا، در ویرایش تغییراتی بر کتاب تحمیل شده است. مثال: ص۶ «از سویی متن پرسش ها، تغییرات انشایی بسیاری را متحمل شده…» البته ویراستار اضافه می کند با هماهنگی پرسش گران. باز هم چند سطر پائین می نویسد؛ «البته خوانندۀ آگاه می تواند به روشنی تفاوت لحن را ببیند و دریابد که این تغییر، حاصل اعتماد گوینده به مصاحبه کنندگان است». گرچه من نمی دانم ولی، شاید موردی وجود داشته تا ویراستار محترم بر اعتماد بین مصاحبه شونده و مصاحبه کننده اصرار ورزیده است!

به هرحال من هیچ زمان با آقای عمویی مانوس نبودم مگر بعد از فاجعه کشتار در زندان های جمهوری اسلامی که چند روزی  در بند ۲ اوین همسایه بودیم. نیمه اول آذر ۶۷ مرا از انفرادی طولانی مدت به (یکی از سلول های) بند ۲ اوین طبقه اول منتقل کرده و با چهار زندانی دیگر در یک اتاقِ دَرِ بسته قرار دادند. یکی از آن چهار نفر، (بنام) رستم هم بند سابق من در قزلحصار و گوهردشت بود. روزها آن چهار نفر را بازجویی می بردند. بازجویان زندان از آنها می پرسیدند، چرا همه شرایط زندان (مصاحبه، انزجار و..) را پذیرفته اند؟ در حالیکه چند ماه قبل از آن حتی تن به پذیرش انزجار نداده بودند. از آن ها می خواستند بپذیرند از بیرون زندان خط و پیغام گرفته اند؟ من تا آن زمان هیچ یک از شرایط زندان را نپذیرفته بودم، لاجرم مرا برای چنان اتهامی سوال و جواب نمی کردند. اولین روز بعد از رفتن هم اتاقی ها به بازجویی در تنهایی خود غرق اخبار بندهای عمومی زندان بودم که شب قبل، از رستم شنیده بودم. سر و صدایی از هوا خوری به گوشم رسید. سریع پشت پنجره ایستادم بلکه با دیدن زندانیان دیگر خبری صید کنم. در اولین نگاه به هواخوری دیدم وسط حیاط آقای پرتوی با یک یا دو نفر در حال بازی والیبال هستند. بیرون دَرِ هواخوری آقای کیانوری را دیدم که بسیار آرام و با روشی خاص در حال نرمش است. آخرین فردی را که دیدم  آقای عمویی بود که کتی بر دوش داشت و در حال قدم زدن کنار دیوار پنجره بند بود. او مطمئنا خبردار شده بود که زندانی جدیدی به بند پایین آورده اند. بنابراین آگاهانه در سمت پنجره ما قدم می زد تا ارتباط بگیرد. آن ها طبقه دوم بند دو محبوس بودند؛ ولی هواخوری داشتند. من با دیدن آن ها بهت زده در این فکر فرو رفته بودم  که آقایان به سوالات هیئت مرگ چه جوابی دادند که زنده مانده اند؟ در حالی که بقیه اعدام شده بودند!  در همان حالِ حیرانی، آقای عمویی مقابل پنجره رسید، و با سر سلامی به من داد. با سلام ایشان به خود آمده و از ناپختگی و کینِ جوانی نسبت به حزب توده؛ مشتی نفرت قاپیده سمت ایشان پرت کردم. سپس چهره به آخم بزک کرده، لب به فحاشی گشودم: گم شو توده ای تواب …!! آقای عمویی جواب سلام خود را به خشم از من ستاند و متوجه شد که جواب او را به نفرت آغشتم. گر چه صدای مرا نشنید!

عصر وقتی دوستان از بازجویی برگشتند، ماجرا را برای آن ها تعریف کردم. بعد من و رستم در گوشه ای  نشستیم، پشت سر آقای کیانوری کلی بَد گفتیم و نرمش کردن او را به مسخره (نرمش کیایی) بر وزن نرمش (کتیرایی) خواندیم. معروف است زندان زمان شاه کتیرایی نرمش های خاصی می کرد که زندانیان آن را نرمش کتیرایی نام گذاری کرده بودند. وقت خواب شد و من نتوانستم بخوابم. علت آن بود که حسی گریبان مرا گرفت و به محاکمه کشید! آن حس بر من فریاد می زد و ملامتم می کرد که: جوان تو کَه هستی و با کدام شایستگی به یک زندانی دیگر بَد می کنی؟ چرا با این همه غرور و تکبر عوض تحفۀ سلام دگر زندانی را، خشم و کین پرت کردی؟  آن هم کسی همچو آقای عمویی با سابقه زندان طولانی! شب سختی بود و من بدون اغراق نتوانستم بخوابم. فردای آن روز بار دیگر در تنهایی پشت پنجره ایستادم. با دیدن آقای عمویی زود سلام دادم و به پشیمانی روز قبل، سر خم کردم. در جواب لبخندی از او به نشانه هم زنجیر بودن دریافت کردم و خیال خود آسودم. اصل مطلب بر من آن بود که گریبان خویش از چنگال حس وجدان برهانم و آسوده شوم.

 حال من یادداشت خود را حول دو محور گرد خواهم آورد. تلاش خواهم کرد به وسع و اندازه خود ضمن پاسداشت حرمت ایشان بعنوان یک انسان زجر دیده و زندان کشیده، از مواردی که حقیقت فرض می کنم ذره ای نکاهم. چرا که شان حقیقت به مراتب ارجح تر از شان آقای عمویی ست.

محور اول: نقاط قوت

۱-شیوۀ نگارش:

  •  کتاب روان و سیال نوشته شده بر عکس پیچیدگی های حزب و خود ایشان با یک روال ساده و سرراست تقریبا
  • مثل سرگذشت یک فرد ماجراجو روند خود را پیموده است. چندان که خواننده در تندپیچ های سیاست ورزی حزب سر در گریبان نمی شود و مسیر حوادث را گُم نمی کند. بنابراین جستجو کنندۀ ماجراهای حزب را در میان سیاهی حوادث شوم و دردناک، تنها و درمانده در نیمه راه رها نمی سازد.

۲-نوع روایت:

کتاب به شیوه پرسش و پاسخ نوشته شده است. این یکی از برجستگی های کتاب است. برای انتخاب چنین شیوه ای بایستی به آقای عمویی و آن دو جوان پرسش گر تبریک گفت و تحسین کرد. دو جوان با مطالعات خوب و دقت نظر بالا در سیر اتفاقات، برابر راوی خاطرات می نشینند و با صبر و بردباری و حرمت گذاری به راوی، اما با ایستادن بر مواضع پرسش گری اجازه نمی دهند راوی بر مرکب خودساخته ای سوار شده به دل خواه خود به هر سوی بتازد. انصافا این گونه روایت گری ماندگار و ثمربخش جامعه خواهد بود. حال اینکه برای آقای عمویی امکان شاباش ریزان مهیا بوده است. (در ایام ماضی رسم عروسی در ولایت طوری بود که؛ صاحب مجلس بعد از شام عروسی مشتی نُقل در نعلبکی می ریخت و مجری مجلس آن را  به نوبت پیش تک تک دعوت شدگان می برد. هر کسی بعد از گرفتن نعلبکی نُقل؛ به وسع خود پولی در نعلبکی می گذاشت. مجری برنامه با گرفتن پول جار می کشید: خانه مشهدی … آباد ده تومان. عموما صاحب مجلس با یکی از نزدیکان خود هماهنگ می کرد اولین نعلبکی را پیش فردی می بردند ۳۰ یا۴۰ تومان در نعلبکی بگذارد. لاجرم نفرات بعدی در تنگنای رقابت گیر می کردند. فرضا اگر کسی از قبل تصمیم داشت ۵ تومان در آن مجلس شاباش بدهد، ناچارا بر مبلغ می افزود. معلوم می شد چرا آن مرد بیچاره چنان کرده است! آن فرد تهی دست در رقابتی ناخواسته اجبارا همه داشته جیب خود را به شاباش می داد و دل گیری حاصل می کرد).

با خواندن کتاب، حتی بر هر آدم بد بین هم، معلوم می شود که هیچ زد و بندی در کار نبوده است. چون پرسش گران با حفظ حرمت به ایشان، دادِ پرسیدن از ایشان ستانده اند. برای نمونه به چند پرسشی که از ایشان شده اشاره می کنم: نمونه اول: ص۱۰۱؛ سوال: پس این طور شد که برای اولین بار شما نظرات خودتان را کامل کنار گذاشتید و نظرات کیا را پذیرفتید؟   جواب: بله.

نمونه دوم: ص۱۱۸ سوال: امروز تیرماه ۱۳۸۳ اولین جلسه بحثمان در مورد تشکیلات و ساختار حزب توده ایران است. آنچه مد نظر ماست، بررسی تطبیقی بین «حزب کمونیست اتحاد جماهیر شوروی» و حزب توده ایران، البته در چارچوب زمانی سال های ۱۳۵۷ تا ۱۳۶۲ است. آیا چنین مطابقتی بوده؟ … در حزب توده به شکل رهنمود از بالا یا داوطلبانه، تاثیر گذاشته یا خیر؟ جواب: شیوه پرسش شما پیشداورانه و نادرست است.

نمونه سوم؛ ص ۵۴۵ سوال: ولی آن روز آقای عمویی، وقتی سعادتی اعدام شد و آن نامه را بیرون داد که «من اشتباه کردم کاش…» توبه نامه های معمول و اینها، حزب خیلی از آن وضیعت دفاع کرد و برگشتِ سعادتی را – اگر درست یادم باشد -«سعادت» خواند. جواب: واقعیت این بود که سعادتی نقطه نظری داشت که با نظرات رسمی «سازمان مجاهدین خلق» متفاوت بود. نه اینکه توبه کرده بود، خیر، ولی مواضع خیلی خوبی پیدا کرده بود. 

سوال: در زندان؟ جواب: بله.

سوال: شما که گفتید تو زندان روند عموما زیاد درست نیست.

از نگاه من؛ احتمالا از نظر حزب توده زمانی روند آن چنانی در زندان درست نیست که به خود حزب برخورد شود! در هر حال از این گونه سوال ها بسیار است از جمله در صفحات ۶۸۳-  687-  688 و…!  

۳- دسترسی آزادانه به کتاب:  

شنیده ام با نظر موافق خود آقای عمویی پی دی اف کتاب در دسترس همگانی قرار گرفته است. برای ستودن این رفتار ابتدا به یادداشت های عَلم اشاره کنم. شاید خیلی ها با من هم نظر باشند برای بررسی تاریخ دوران محمدرضا شاه کسی بی نیاز از خواندن یادداشت های عَلم نمی تواند باشد. دلخواه ما باشد یا نباشد عَلم با آن یادداشت ها، خود را در تاریخ نویسی دوران محمدرضا شاه تثبیت کرده و خوانندگان بسیاری جذب کرده است. هر چند تاریخ فراموش نخواهد کرد فراخی نظر همسرِ عَلم را بدلیل اینکه اجازه انتشار آن یادداشت ها را داده است. با این مقایسه قصد گفتن آن دارم که آقای عمویی روغن ریخته نذر امامزاده نکرده است. چون موقعیت ایشان و وضیعت حزب توده چنان است که هر آن کس که گرد سیاست می چرخد، نیازمند خواندن خاطرات اوست. با این ادعا فرض من بر آن است که کتاب خاطرات ایشان قاعدتا باید پرفروش می شد. اگر فرض من صحیح باشد آقای عمویی به عمد از سود خود گذشته است. در حالیکه شرایط زمان طوری ست؛ حتی برخی افرادِ چند صباح زندان دیده، کتاب خاطراتی سر هم می کند و دنبال آن کیسه ای برای خود می دوزند. من با این نگاه، باور دارم آقای عمویی سیاستمدار و فعال ریشه دار و اصیلی ست؛ نه به مانند خیلی ها نورسیده و نو کیسه. مطلب آخر در باره ی همسر ایشان که مصاحبه کوتاه دارد. خیلی راحت و بی پیرایه در عین سادگی سخن گفته است. من به شخصه، این گونه سادگی ها را می پسندم و ارج می نهم.

محور دوم: کژی ها و تناقضات

در مقدمه جلد اول از قول پرسش گران و نویسندگان کتاب با سر تیتر «از تاریخ خویشتن» چنین می خوانیم:  (گویی که «شخص»ی به نام محمد علی عمویی با انگیزه ها، حُب و بغض ها و دلایل شخصی وجود ندارد و فقط سخنگوی حزب توده ایران در برابر ما نشسته است و مواضع حزب را تبیین و گاه انتقاد می کند). خود آیشان در ص ۹۲ می گوید: «من در مجموع خط حزب را تائید می کنم. خط حزب درست است ».

پس باید گفت شخص آقای عمویی نیست که با هویت حقیقی برابر پرسش گران نشسته بلکه شخصیت حقوقی حزب توده ایران است که جواب سوال پرسش گران را می دهد. بنابراین بگذارید با این نگرش نگاهی داشته باشیم به جواب برخی سوالات پرسیده شده از حزب توده ایران و جواب حزب به آن سوال ها:

ابتدا خاطره ای بگویم: (تابستان سال ۵۸ بود که بساط میز کتابِ جریانات سیاسی دو سمت خیابان شاهرضا جلو دانشگاه تهران گسترده بود. من یکی از آن جوانان شور انقلاب زده بودم که بر پای میز پایه شکسته ای ایستاده فریاد فدائی گری سر می دادم. عصرها بعد از جمع کردن میز کتاب می ایستادم تا آخرین بحث های سرپائی انقلابیون تشنۀ گفتگوها را تماشاگر باشم. قطعا آخرین نفری بودم که آن مکان هیجان زده را ترک کرده تا خیابان عباسی خاکی مسیر طولانی را پیاده می رفتم تا صبح دگر.

یاد دارم شبی ساعت از ده گذشته بود و عده ای حدود هشت، ده نفر هنوز گرم بحث بودند. یکی از آن ها به گفته خودش عضو و یا هوادار حزب توده و کارگر چاپخانه بود. بقیه افراد از جریانات مخالف حزب توده و قدرت بر آمده از انقلاب یعنی آقای خمینی بودند. انصافا دوست توده ای که از امام و…دفاع می کرد در بحث و گفتن، مهارت داشت. هر یک به فراخور نیازهای بحث و جدل، جملاتی از مارکس، لنین و… برای اثبات نظر خود نقل می کرد. از قضا من ساکت پشت سر آن دوست توده ای ایستاده بودم و در بحث شرکت نمی کردم. زمان گشت و بحث پایان گرفت. آن دوست توده ای وقت پراکندگیِ جمع دست مرا گرفت و چند قدم کناری برد و گفت: لاکردار ها (حکومت فقاهت) از بس کَند زده که اصلا نمی شود ازشان دفاع کرد! او بخاطر ساکت بودن من، تصور کرده بود من هم هوادار حزب توده هستم!. این قصه گفتم تا یاد آورم آقای عمویی حزب توده و دوستان جوان اکثریتی شما از بس سیاهی در قباله فعالیت خود دارید، کس نخواهد توانست توجیه و دفاع از آن همه زشتی ها برآید. به همین دلیل باور من چنین است اگر تاریخ بخواهد از تمامی جریانات و افراد برجسته دوران انقلاب سوال و جواب داشته باشد، به یقین در دادگاه (سران جمهوری اسلامی)، (سران حزب توده و اکثریتی ها) را نیز با آن ها هم زمان فرا خواهد خواند.

حال با یک نگاهِ گذرا به برخی پرسش و پاسخ ها ببینیم آقای عمویی از کدام سیاست حزب دفاع می کنند؟

حزب و جبهه متحد خلق:

ص۵۴۸- (سوال: سال ۱۳۵۸ حزب خودش را تعریف کرد، مخصوصا بعد از اینکه آقای کیانوری آمد یک جبهه خلق، یک جبهه انقلابی تعریف کرد که حزب توده و فدائیان و مجاهدین و…  را در بر می گرفت. ولی سال ۱۳۶۰ می بینیم که مجاهدین آن ور ایستادند. سی خرداد اصلا اعلام نبرد مسلحانه کردند! فدائی ها (اقلیتی ها) که قبلا آن را اعلام کرده بودند، کلا آن نیروهایی مثل «جبهه ملی» بوژوازی ملی هم سر لایحه قصاص کاملا به آن سمت رفتند که خمینی تکفیرشان کرد! می بینیم که این جبهه خلقی که شما تعریف می کردید، آن ور خط ایستادند! در برابر «حزب جمهوری اسلامی» در برابر آقای خمینی! از طرف حزب لقب «جبهه متحد ضد انقلاب» را گرفت! و به اعضای حزب رهنمود داده شد که با این آقایان نه تنها همکاری نکنند، مثلا کسی را به خانه شان راه ندهند، بلکه اگر می توانند این کسانی را که ضد انقلاب اند، به جمهوری اسلامی معرفی کنند، شما علت این رفتار را چطور می بینید؟ ….!).

از نگاه من؛ احتمالا تصور حزب این بوده با وجود امام خمینی و یاران تیزی بدست ایشان مانند آقایان «خلخالی و لاجوردی و …» و راه نمایی آقای کیانوری از اتوبان امام به سمت راه رشد غیرسرمایه داری، چه نیازی به دیگران! لابد  جبهه هر اندازه کم تعداد، سرعت بیشتر!!

حال بخشی از جواب آقای عمویی: (اول آنکه هرگز به اعضای حزب توده رهنمودی بر معرفی افراد این گروه ها به جمهوری اسلامی، داده نشد. حال به بخش دیگر صحبتمان می پردازم. ببینید، اگر یک سازمان سیاسی، حرکت انقلابی را در چارچوب یک سیاست معینی تبیین بکند، و بعد نیروهای دیگری در جامعه علیه این سیاست عمل بکنند، حال هر لفظی می خواهید برایش بگذارید، این «جبهه انقلاب» باشد، آن می شود«جبهه ضد انقلاب»…).

 از نگاه من؛ کتمان آقای عمویی (در مورد لو ندادن مخالفین) را هم زیادی جدی نگیرید در ادامه گفتگوها با صداقت تمام اعتراف خواهند کرد چگونه لو می دادند!

ساواما و حزب توده:

ص۵۵۲، سوال: (ما به ۱۷ خرداد {۶۰} می رسیم که دادستانی تمامی روزنامه های اپوزیسیون را می بندد. در خاطرات رفسنجانی…! اما جالب، دفاع آقای کیانوری از این مسائل است! چنانچه وقتی ابوترابیان با همان لحن متلک بارش در رابطه با انقلاب اکتبر و «چکاد» می پرسد، آقای کیانوری توضیح می دهد که «چکاد» چیز چندان بدی نیست!…. این همه در حالی است که تلقی حزب توده این بود که فردوست «ساواما»ی آقایان را بازسازی کرده و ماجرای سعادتی،…! دکتر کیانوری در یک جلسه تلویزیونی از وجود «ساواما» دفاع می کند).

از نگاه من؛ البته که از نظر حزب توده سازمان امنیت نیاز است ولی؛ نه برای رقیب و دشمن! برای خود حزب و امام!!

بخشی از جواب: (بحث ضرورت وجود یک سازمان امنیت در هر نظامی، مورد تائید حزب بود و در واقع منظور آقای کیانوری از بیان چنین چیزی، دفاع از همین مطلب بود).

از نگاه من؛ کلمه توجیه حتما برای چنین مواقع آفرید شده است و گرنه کاربرد دیگری نمی تواند داشته باشد!!

مصاحبه عمویی با بی بی سی:

ص۵۵۲- سوال: آ(قای عمویی شما مصاحبه ای با رادیو «بی بی سی» در مورد وقایع ۲۸ مرداد۱۳۳۲ داشتید…!

جواب شما در یک کلام «نشناختن بوژوازی ملی بعنوان یک نیروی مترقی» …توسط حزب توده عنوان می کنید، آیا بعد از انقلاب ۱۳۵۷ می شد بازرگان و یارانش را نمایندگان بوژوازی ملی دانست؟ …واگر نه، پس شما بازرگان و یارانش را نماینده چه جریانی می دانستید؟ بوژوازی کمپرادور؟ یا باز هم اشتباه کرده بودید؟).

از نگاه من؛ بیچاره بازرگان و یاران او در آن گوشه پا در هوا ایستاده اند تا حزب توده تکلیف آن ها را روشن کند و بگوید به کدام قسمت سرمایۀ گندیده جهان باید وصله شوند؟ شاید هم حزب فرصت آن ندارد تا پاسخ گوید و خیال آنان را از نظر جایگاه سرمایۀ جهانی روشن کند! مگر یک پاسخ مبهم!!

  بخشی از جواب: (از لحاظ محتوایی، شرایط، به کل با آنچه که در دهه ۱۳۲۰ رخ داد متفاوت است!).

ص ۵۸۸- سوال: (مخالفت حزب توده با آقای بازرگان به آن دوره نخست وزیری محدود نشد، ….، برای من جالب است که رهبری حزب توده در آن اوضاع سخت سال ۶۰، «حزب جمهوری اسلامی» را به لیبرال ها ترجیح می دهد!…!).

 بخشی از جواب: (ببینید در صحبت های شما دو نکته بود که یکی درست است و یکی نادرست. قسمت درستش این بود که بله «لیبرال ها» جاده صاف کن امپریالیسم هستند، اما اینکه «حزب جمهوری اسلامی» را به بازرگان ترجیح می داد، مطلقا این نبود و درست برعکس بود!).

از نگاه من؛ بلاخره تلکیف روشن شد!! معلوم می شود آقای بازرگان و دوستان ایشان نه تنها پاره ای از انواع سرمایه جهانی هستند بلکه، رانندۀ ماشین های سنگین برای جاده سازی امپریالیزم هم هستند!!

حال افتاد مشکل ها!! من خواننده و جویندۀ پاسخ های حزب توده حیران شدم اینکه لیبرالیزم مورد اشاره از کدام مکتب تغذیه کرده است که این همه خطر دارد؟ آیا آدام اسمیت چنان فرموده اند یا مارکس!؟ بلکه هم لنین!

عمویی و توصیه های ایشان به افراد حزب در دیگر سازمان ها:

ص۶۲۴- بخشی از یک سوال طولانی: (کنگره فدائیان در همان موقع تشکیل می شود و ما شاهد انشعاب بزرگی می شویم، آن اقلیتی که با اشرف دهقانی جدا شد، انشعاب بسیار کمرنگی بود، اما در خرداد ۵۹ علنا فدائی دو تکه می شود و دو سازمان مجزا شکل می گیرد.  … با توجه به اینکه شما در زندان خیلی با این نیروهای جوان – از جمله فدائیان- آشنا بودید، به نظر می رسد یک بخشی از این ماموریت یا پروسه را شما راهبری می کردید یا….!).

شاید بهتر باشد قبل از خواندن جواب آقای عمویی؛ جواب آقای پرتوی را در اندیشه پویا شماره ۳۸ بخوانیم.

ص۸۲ : سوال- (آیا مورد مشخصی از نفوذ اعضای شبکۀ مخفی حزب تودۀ ایران در یک سازمان سیاسی که منجر به تغییر سیاست های آن به نفع حزب شده باشد به یاد دارید؟).

جواب: (این اتفاق از طریق نفوذی تشکیلات مخفی در سازمان چریک های فدایی رخ داد و منجر به انشعاب در این سازمان شد. سعید آذرنگ کادر ارشد سازمان نوید روابط بسیار نزدیکی با چریک های فدایی خلق داشت. …. یک نسخه «از اسناد درون گروهی فدایی ها» به دست سعید آذرنگ رسید و او آن را در اختیار کیانوری گذاشت. کیانوری به ما ماموریت داد… «آن نسخه درون گروهی را» در شمارگان وسیع تکثیر و در سطح کشور توزیع کنیم. … ).

 حال  بخشی از جواب عمویی: (ببینید ترویج و تبلیغ، یکی از کارهای اساسی است که هر حزب سیاسی در قبال نگرشش….، اما من فراتر از این توصیه کلی، یک ماموریت اختصاصی به یکی از این ها دادم….!).

از نگاه من؛ بلاخره بعد از این دو سوال و جواب بر ما معلوم شد که اولا چگونه باید تبلیغ کرد دوما جرم اصلی بازرگان و دوستان ایشان جاده سازی بوده است! آن هم برای امپریالیزم!

شاید بهتر آن باشد یک بار دیگر به اندیشه پویا سری بزنیم بلکه فهم بیشتری از برخی سیاست های حزب کسب کنیم. در ص ۸۲ مجله آقای پرتوی می گویند: (پس از جلسه مهمی که برایتان روایت کردم قرار شد بنا به دستور کیانوری ….شبکه مخفی نفوذی مهمی در جبهه دموکراتیک ملی ایران،…حزب خلق مسلمان…چریک های فدائی، رنجبران، اتحادیه کمونیستی، سازمان پیکار، و مجاهدین…!).

  نتیجه این همه دراز گوئی و دراز خوانی دو مورد برجسته به ما نشان می دهد؟

اول:  کار اصلی حزب حمایت بی کم و کاست از سیاه ترین لایه جمهوری اسلامی بنام خط امام است. در این کار حزب حتی دستور شنکجه هم صادر می کند. قصه دستگیری یک ساواکی که آقای کیانوری همراه با معاون دادستانی انقلاب و با ماشین دادستانی سر قرار می روند و… از زبان آقای پرتوی شنیدنی ست! ص ۸۵ اندیشه پویا شماره ۳۸: (در لحظۀ آخر معاون آقای قدوسی به پاسدار توصیه کرد مواظب باشد ما دست روی این فرد بلند نکنیم و جالب آن جا بود که کیانوری به ما گفته بود باید او را آنقدر بزنیم تا همۀ حرف ها را بزند و ما برای همین کار یکی از اعضای سازمان نوید که کاراته کار بود و می گفتند جوری ضربه می زند که جای آن باقی نمی ماند همراه داشتیم).

 دوم: نفوذ در سازمان ها و دیگر جریانات سیاسی برای انشعاب و از هم پاشاندن آن ها یا لو دادن شان به حکومت. در این زمینه، کار حزب چنان کاسه داغتر از آش می شود که حتی بر علیه آقای بهزاد نبوی یکی از سردمداران خط امام تک نویسی می کند(با معنای مصطلح این کلمه در زندان*) و آن را به آقای هاشمی و شخص آقای خمینی می فرستد!! مورد را آقای عمویی در ص۴۷۳ چنین روایت می کند: (البته از این شیوۀ کار راضی نبودیم اما بعضی وقت ها اخباری به ما می رسید که نشان می داد این موضعگیری ها صرفا ناشی از آن نوسانات نیست که به لحاظ نداشتن یک تحلیل علمی رخ می دهد! منجمله زمانی اطلاعاتی بدست ما رسید مبنی بر اینکه احتمال زیاد بهزاد نبوی با یکی از شرکت های نفتی انگلیس بی پی «بریتیش پترولیوم» در ارتباط است و گویا از زمان پدرش یک چنین ارتباطی وجود داشته و پدرش واسطه این ارتباط بوده. ما این اطلاعات را به آقای خمینی و آقای هاشمی که آن موقع رئیس مجلس بود، رساندیم.  … ما این اطلاع را محرمانه به آقای خمینی رساندیم!).

در مورد لو دادن سایر جریانات هم به سوال و جواب های ص ۷۵۹ نظر کنیم.  

 حزب و همراهی با بخش سرکوبگر حکومت:

 بخشی از سوال: «چرا حزب ماند؟…! اما اشتباه «همراهی با یک حکومت سرکوبگر!» اشتباهی نیست که بشود راحت پذیرفت!!).

بخشی از جواب: (نمی توانم این را بپذیرم که حزب با یک حاکمیت سرکوبگر همکاری کرد! شما اغراق می کنید!».

هم چنان دیوار حاشا بلند است. آقای عمویی در گفته های خود بارها اشاره می کند به همکاری با حکومت. اما، آنجا که لازم است با صدای بلند جهت ثبت در سینه تاریخ بگوید: آری ما اشتباه کردیم و در سرکوب دیگران سهیم شدیم، لکنت زبان می گیرد و خود را بر دامن انکار می آویزد!!

حزب و توصیه برای لو دادن –

بخشی از سوال بعدی: (این همکاری در اعلامیه «فدائیان اکثریت» هست ولی….یکی از اعضای حزب می گفت که ما اگر مسعود رجوی را می دیدیم، لو می دادیم. حزب رهنمودش این بود. آقای عمویی یعنی این کاری که حزب کرد واقعا نادر بود!).

بخشی از جواب: (در مورد رهنمود حزب به اعضاء که «اگر مسعود رجوی را دیدند لو بدهند»! اول بار است دارم می شنوم! ولی رهنمود کلی در ابتدا این بود که «بچه های حزب در صورت آگاهی از هر حرکت مسلحانه، یعنی انفجار یا خرابکاری که با جان مردم سر و کار پیدا کند، از جانب هر کس باشد، این کار را اطلاع دهند»). سوال بعدی: «فکر نمی کردید «حزب جمهوری اسلامی» دارد علیه روند انقلاب حرکت می کند؟ انقلاب چی می خواست؟ انقلاب آزادی می خواست، عدالت می خواست، دموکراسی می خواست».

بخشی از جواب: «…ما اصلا «حزب جمهوری اسلامی» را قبول نداشتیم!…»

  از نگاه من؛ نمی دانم آقای عمویی معنا و مفهوم بیانات خود را بخوبی متوجه هستند یا ملتفت این همه تناقضات نیستند؟ در حالیکه ایشان با به خطر افتادن جان مردم (شما بخوانید دوست داران خط امام و حزب جمهوری اسلامی) مخالفند ولی آن دیگران که سلاخی می شوند و کرور کرور اعدام می شوند، مردم نیستند. آقای عمویی  با آن همه سال های طولانی زندان، بیش از دیگران بایستی مفهوم لو دادن و تک نویسی** را درک کنند! در این مورد  نمونه ها فراوانند. اینجا به دیدارهای هفتگی آقای عمویی با آقای لاجوردی نمی پردازم تا اثبات کنم قاعدتا در آن دیدارها مسایل دیگر جریانات برسی می شده است. چون شعار آقای لاجوردی و حاج داود رحمانی این بود که تنها نباید به گفتن؛ «موافق جمهوری اسلامی هستم اکتفا کنید. بلکه در عمل باید نشان بدهید که انقلاب را حمایت می کنید!» آن ها (حکومتی ها) لابد از این پند فردوسی سود می جستند: ” دو صد گفته چون نیم کردار نیست..” پس برای چنان خواسته ای حجت تاریخی و شرعی داشتند. عاقبت همِ کرداری همراهان خود را بدست می آوردند! با همه اینها، حداقل آقای عمویی ذره ای صداقت نشان می دهد و می گوید، دیدارهای هفتگی با آقای لاجوردی داشته ای کاش مختصری از خواسته های آقای لاجوردی را بیان می کرد تا در سینه تاریخ ثبت شود خواسته های حکومت گران در آن مقطع زمان چه بود! زندان دیده ها از روحیات آقای لاجوردی مطلع هستند اما، تاریخ باید خواسته و نیازهای سران جمهوری اسلامی و آقای لاجوردی را از زبان شخصی چون آقای عمویی بشنود که با او هم نشینی بسیار کرده و مانوس بوده اند! با تمامی این ها چه بسا باید آقای عمویی را تحسین کرد به اعتراف دیدارهایش با آقای لاجوردی! متاسفانه  دوستان جوان ایشان (اکثریتی ها) همین را هم نگفته اند و این واقعیت را نیز پنهان کرده اند.

-بی انصافی:

شاید درست تر این باشد ابتدا نگاهی به معنای لغوی این کلام در فرهنگ فارسی دکتر محمد معین داشته باشیم. انصاف: داد دادن، عدل کردن، داد کردن، حق دادن ۲- راستی کردن، صداقت نمودن ۳- عدل، داد.

 تصور من بر این است که انصاف هر کسی را بایستی به وقت مراوده با رقیب یا دشمن او جستجو کرد. وگر نه با رفیق و هم نظر و خودی که دیگر مناقشه ای نیست تا پای انصاف در میان آید. بگذارید نگاهی داشته باشیم بر شاهین انصاف آقای عمویی در مورد بازرگان و جبهه ملی، آنگاه مقایسه ای را با باورها و نگرش حزب توده در مورد شوروی انجام دهیم.

آقای عمویی درص۶۸-۶۹ می گویند: (از آن طرف بازرگان و… کوشش می کنند قراردادهایی که با امریکا دارند حفظ بکنند! از طرف دیگر اینها «خط امامی»ها می خواهند همه اش را لغو بکنند! اصلا در قلمرو رویارویی با امپریالیسم، آنها جدا” لیبرالیسم را مطمع نظر داشتند! حالا با گذشت ایام و در روند فعالیت ها، تحولات و نگرش هایی در آنها بوجود آمده که به گمان من ریشه دار نیست! آقای ورجاوند و امثال اینها را ببینید، اینها شیفته روابط با امریکا هستند. ….! شما نمی دانید، ما در ارتباط با «جبهه ملی» در دهه ۲۰ با چه محظورات عجیبی مواجه بودیم که کسی تاریخ را مطالعه می کند، حیرت می کند که چرا در مطبوعات حزب توده ایران این جور به اینها حمله می شد!….اینها عمیقا اعتقاد داشتند که امریکا یک کشور دموکراتیک است!).

از نگاه من؛ صد البته کسانی که امریکا را کشور دموکراتیک می دانند فهم و درک دقیق از معنای کلمه (دموکراتیک) ندارند!! چون در آن کشور گفتن و شنیدن و …آزاد است! کشور آزاد و دموکراتیک فقط و فقط شوروی ست! نفس کشیدن، زنده بودن به اندازه یک موجود زنده به شرط (ثنای استالین و…گفتن) آزاد است!!

  حال بنگریم به بیاناتی از ایشان در مورد شوروی.

ص ۲۹۵ (امروز وقتی صحبت از اتحاد شوروی می شود همگان به یاد حیدر علی اف، اسلام کریم اف، شواردنازه … می افتند! خوب اتحاد شوروی برای ما این طور نبود! ….دست آوردهای بزرگی داشته است و….به جایی رسیده که یکی از قدرت های بزرگ دوگانه شده است). مجدد در ص۲۹۹- می فرماید:

(به کار بردن اصطلاح «چپ مستقل» نشانگر آن است که شما حزب توده ایران را وابسته به اتحاد شوروی می دانید. یعنی شما بین «همبستگی» و «وابستگی» تفاوت قائل نیستید! بگذریم! به باور من فهم مارکسیسم نیاز به آموزش دارد، اما این دوستان هنوز مارکسیسم را آنچنان که هست، فرا نگرفته اند. تلقی ما این بود که کانون آموزش مارکسیسم لنینیسم، الان همان مدرسه عالی حزبی در اتحاد شوروی است. و خیلی از رفقای ما هم در همانجا تحصیل کرده و مارکسیسم را فرا گرفته بودند).

از نگاه من؛ آقای عمویی یعنی حزب توده همیشه با دو معیار وارد عرصه گفتگو می شود. با یکی از آن دو، اعمال و رفتار رقبا را می سنجند و با آن دیگری رفتار و کنش حزب خود را اندازه می گیرند!! البته که این روش را از «مدرسه عالی حزبی در اتحاد شوروی» آموخته اند و با سواد شده اند!

 حال برای اطمینان بیشتر برای فهم همبستگی حزب توده با شوروی نگاهی کنیم به مصاحبه آقای پرتوی در مجله اندیشه پویا شماره ۳۸.  

ص۸۳ (کیانوری با من قرار گذاشت و پرسید آیا در میان اعضای شبکه نظامی کسی وجود دارد که به اسناد مربوط به سلاح های امریکایی ارتش دسترسی داشته باشد؟ پرسیدم چطور؟ گفت برخی سلاح های امریکایی ارتش ایران بسیار مهم هستند؛ مثلا هواپیمای اف ۱۴، موشک فونیکس و موشک دریا به دریای هارپون. اطلاعات این سلاح ها از نظر امریکایی ها فوق سری است و اگر از دست ایشان خارج شود ضربه بزرگی به امپریالیسم محسوب می شود).

 بعد آقای پرتوی در باره مکان اولین دیدار خود با مامور ک.گ.ب. می گوید: (ملاقات ما در یکی از خیابان های خلوت نزدیک میدان ونک انجام گرفت. نام مستعار مامور ک.گ.ب لئون بود).

از نگاه من؛ این چنین است نشانه های انصاف آقای عمویی و حزب توده ایران! تمام مراودات خودشان را حتی با نماینده کا.گ.ب همبستگی، نظر مساعد آن دیگران به غرب را وابستگی می شناسند. شاید عبارات هم خجل هستند از انصاف حزب توده و آقای عمویی! حتی اگر با این منطق؛ تحلیل حزب از محمد رضا شاه و روابط او با غرب را بکاویم، آنجا هم در یک مقایسه، کلمه “انصاف” ذوب شده از معنای خود تهی خواهد شد. حزبی که هنوز در قدرت نیست اما نه تنها تمامی سیاست ریز و درشت خود را از حزب کشور دیگر وام می گیرد بلکه با همه همت برای جمع آوری اطلاعات خواسته آن حزب  از جمله مشخصات اف ۱۴- موشک فونیکس- موشک هارپون، ذره ای تعلل نمی کنند. در عوض تمامی روابط حکومتی شاه با غرب را وابستگی و سر سپردگی و… تبلیغ می کند.

  • موج تناقضات.
  • –           در ص ۲۶ می خوانیم آقای عمویی و دیگر افسران آزاد شده از زندان شاه، از طریق نماینده تازه رسیدۀ حزب توده به ایران مطلع می شوند که؛ آن ها به عضویت کمیته مرکزی حزب انتخاب شده اند. آقای عمویی از نماینده حزب می پرسد: «آیا رفقا از نظرات ما با خبر هستند و آن را قبول دارند؟» جواب می شنود: « بله بله ما نظرات شما را قبول داریم»!

اما در ص ۱۰۱ چنین می خوانیم: سوال:

«این طور شد که برای اولین بار شما نظرات خودتان را کامل کنار گذاشتید و نظرات کیا را پذیرفتید؟ جواب؛ تا حدودی».

از نگاه من؛ آیا آقای عمویی این دو پرسش و پاسخ را متناقض، معنا نمی کنند؟

در ص ۹۸۹ آقای عمویی می فرماید: «من وقتی به خودم و به باورداشت های خود مراجعه می کنم، احساس می کنم شکنجه گران من شکست خورده اند».

از نگاه من؛ انگار این مطلب از زبان یک مسلمان شیعه باورمند به یک جهان دیگر جاری می شود که در هر دو حالت، چه بکشد و چه کشته شود پیروز میدان نبرد اوست! آیا آقای عمویی فراموش کرده شکنجه گران او ابتدا با یاری و همراهی حزب وسازمان اکثریت تمامی سازمان های مخالف را تار و مار کردند و آخر سر به خود (حزب توده و اکثریت) یورش بردند و قلع و قمشان کردند. گرچه آقای عمویی می فرمایند غیر خودشان، بقیه بی سواد یا لااقل کم سواد و کم تجربه بودند اما، من بی سواد خوب می دانم و فراموش نمی کنم شیوه سرکوب جمهوری اسلامی را. یاد دارم آقای لاجوردی سال ۶۳ اکثر قریب به اتفاق تواب های نامیِ زندان که در بند ۲۰۹ کمک بازجو بودند را با شمایل کوکلس کلان برای شکار زندانیان لو نرفته، به قزلحصار آورد و نهایت بهره را از آن ها بعنوان بازجویی مجدد از دیگر زندانیان بعمل آورد اما، به وقت خداحافظی خودش از اوین همه آن را اعدام کرد و رفت. سوی دیگر تناقض این فرمایش آنکه، جمهوری اسلامی همچنان در سرای ایران حکمران است. من یکی نمی فهمم کجای این قصه، پیروزی آقای عمویی ست و شکست شکنجه گران ایشان!

شعار جبهه متحد خلق.

 بنا بر گفته آقای عمویی یکی از اهداف وشعارهای اصلی حزب تشکیل جبهه متحد خلق بوده است. وقتی پرسش گر سوال می کند با کدام نیروها می خواستید جبهه را تشکیل بدهید؟ و به چه علت؟ جواب می شنود؛ با خمینی بدلیل ستایش او از کارگر و بخشی از اطرافیان او  که معروف به خط امام بودند. بعلاوه سازمان چریک های فدایی و سازمان مجاهدین خلق و چند اسم دیگر.

بگذارید بر گردیم به دوره ی زندان ایشان در زمان شاه. در زندان به زندانیان مذهبی توصیه می کند؛ «ما باید کلنگ هایمان را یک جا به این دیوار بزنیم تا فرو بریزد» ص۴۵۱. هر چند آقای هاشمی در جواب ایشان می گویند: «ما نمی توانیم با شما متحد شویم». صرف نظر از جواب آقای هاشمی، ما هم سوال نمی کنیم چرا باید دیوارشاه کلنگ می خورد و فرو می ریخت! چون جواب روشن است. دیوار شاه، دیوار استبداد بود. شاه گفته بود، یا عضویت در حزب رستاخیز و یا رفتن از ایران؛ یکی را باید انتخاب کنید. به همین یک توصیه ایشان همه مردم اشتراک نظر پیدا کردند و دیوار استبداد سیاسی شاه را ویران ساختند. اما این سوال پرسش گران است و ما هم می پرسیم؛ بعد از ویرانی آن دیوار استبداد چه اتفاقی افتاد؟ مگر نه این است که جانشین شاه مجدد بانگ زد: حزب فقط حزب الله…  . آیا همین یک فریاد برابری نمی کرد با شعار، حزب فقط رستاخیز؟ اگر شاه اجازه می داد غیر رستاخیزی ها بروند، حزب الهی ها این اجازه را هم نمی دادند و با تیغ و دشنه مخالفین را پذیرایی می کردند. اگر شاه خود را سایه خدا بر زمین می خواند، جایگزین شدۀ او، خود را نمایندۀ خود خدا می خواند و بر ماه منبر نشین بود. چرا آن دیوار را با کلنگ ویران می ساختید این یکی را با خون و گوشت تن مخالفین مرمت می کردید؟ اگر شاه تنها در عرصه ی سیاست استبداد داشت، آن دیگری در کل زندگی ایرانیان انجماد بوجود آورد. همان ابتدا نیمی از جمعیت ایران که زن ها باشند را، حکم به خانه نشینی داد. اگر شاه کلمات سیاسی را قدغن کرده بود، امام خمینی کلیه مفاهیم مهربانی را سلاخی کرد. دردناک است شریک و متحد اصلی حزب توده لایه ای از حکومتی ست که جز تباهی و ارزان فروشی مرگ تحفه ای دیگر ارمغان نیاورد. اما حزب توده تنها کار ثمر بخش خود را در آن می دید از جماران تا کاخ کرملین طنابی به وسعت اتوبان بکشد و آن را به پای اولیانفسکی ببندد. در ساخت و ساز اتوبان خط امام، بی شمار جان ناباوران آن جاده تباه شد و حزب و آقای عمویی  به قدر حمایت خود در آن تباهی ها مسئول هستند.

البته در شعار «جبهه متحد…» به سازمان چریک های فدایی هم اشاره شده است. ولی شوربختانه منظور حزب آن بخش فدایی هاست که به راهنمایی جناب عمویی و حزب بر آستان بوسی قدرت به خاک می افتند. و گرنه چریک های فدایی اشرف دهقانی با دگنگ آقای کیانوری از عرصه سیاست رانده می شوند و نام ترپچه های پوک و”چپ روانه کودکانه” نشان و بر چسبشان می شود. بی هیچ هم دلی با آن ها، اگر نام چریک در شاهین انصاف قرار می گرفت بیش از دیگران، آنان شایسته بودند. در مورد مجاهدین هم باید گفت، نظر حزب و آقای عمویی تنها بخش مذهبی این جریان بوده  است. و گر نه، بخش م.ل مجاهدین که سازمان پیکار در …نام گرفت از نظر آقایان مرتد بودند در حد و اندازه های وابسته به امپریالیزم! مجاهدین هم، به دلیل اینکه تا آن وقت با امام و حکومت راه مدارا در پیش گرفته بودند، نام شان در فهرست حزب جای می گیرد.  بقیه اسامی که توفیق بودن در جبهه مورد نظر حزب توده را داشتند، کمابیش عدم درگیری با خط امام سیر و سلوک داشتند. اگر کُنه همین شعار (جبهه …) را بکاویم به محور اصلی آن، یعنی شخص آقای خمینی و یاران او خواهیم رسید و گر نه، بقیه قصه است. چند اسم دیگر مانند، گلزاده غفوری و….  بزک قصه اند.

گرچه در مورد چرایی انتخاب این نیروها برای جبهه… پرسش گران از آقای عمویی سوالات خوبی پرسیده اند، من هم به خود اجازه می دهم چند پرسش به پرسش آن ها اضافه کنم؛ بلکه در آینده جوابی دریافت کنم. ۱- کسانی مانند گلزاده غفوری، مجتهد شبستری و… از چه جایگاهی نزد آقای خمینی بر خوردار بودند که مدام نام آن ها را بعنوان افراد مترقی تکرار می کنید؟ ۲- چرا تنها به چند گفته و شعار آقای خمینی در مناسبت های خاص توجه کردید و بقیه مطالب او در مسیر فکر و اندیشه و سیاست ورزی به فراموشی سپرده اید؟ مگر نه این است رساله و کتاب ولایت فقیه ایشان به مثابه مانیفست باید مورد مطالعه و داوری قرار می گرفت نه چند مطلب گذرای او؟ اگر هم بنا باشد جملاتی از ایشان نقل شود، چرا به جملاتی چون «اقتصاد مال خَرَ است و…» اشاره نمی کنید؟ مگر نه این است که مدینه فاضله پیشنهادی شما باید از ویرانه سرمایه های گندیده عبور می کرد؟ باورهای آقای خمینی که بسیار کهنه تر از سرمایه های کپک زده بودند. آیا بجا نیست اگر باور کنیم راهبری جامعه توسط شما نهایتا به چنین نتیجه ای می رسد که شما همان جو فروشان گندم نما هستید؟ ۳- باز چندین مرتبه در توجیه حمایت از آقای خمینی به (الهیات رهایی بخش) امریکای لاتین اشاره کرده اید اما عمدا یا سهوا به مسیر گذار کلیسا از تونل تاریخی رنساس توجه ندارید. آن گذرگاهی که چنگال های تیز کلیسا را سایید و کند کرد. حتی به ریشه و خاستگاه آن بی اعتنایی می کنید و به این که سرجنبان این دو مکتب (اسلام و مسیحیت) توفیر اساسی با هم داشتند. باز هم به عمد فراموش می کنید الهیات رهایی بخش امریکای لاتین هم نشینی و همسایگی با جریانات چپی داشتند که خوش آیند شما نبود و اینکه آقای خمینی حتی رضایت نداد یکی از جریانات چپ به سمت بارگاه اش راهپیمایی کند!  4- فرض باشد تاریخ را فراموش کردید. علت اعتراض آقای خمینی در سال ۴۲ را چرا از یاد برده اید؟ مگر نه این است که یکی از عمده اعتراض ایشان  به شاه در زمینه برابری رای زن و مرد بود؟ چون در شالودۀ فکری ایشان نمی گنجید هم شانی زن و مرد در گفتار و بیان! چه برسد به برابری آن دو!! ۵- چرا به نمونه های دیگر مانند پذیرفته نشدن خواسته های نماینده مجاهدین در نجف توسط آقای خمینی التفات نفرموده اید که در نگاه او غیر اسلامی بودند. یا پذیرفته نشدن نماینده حزب شما در پاریس و یا راه پیمایی چریک ها و…؟ ۶- بر عکس همه گفته ها و ادعا؛ شما توان تحلیل آقای خمینی را نداشتید و هر جا هم که تحلیلی دادید اشتباه قطعی کردید. جدای از زیان غیرقابل جبران، هر یک را فرض به صحت کنید، در نهایت شما یک عذرخواهی اخلاقی به دیگر جریانات مخالف جمهوری اسلامی بدهکار هستید. هر چه هم که  آنها را بی سواد و بی دانش بخوانید ولی در محک تجربه، تحلیل و برداشت آنان از جمهوری اسلامی بعنوان “ضد منافع ملی یا…” درست از کار در آمد.

حال که سخن از اخلاق رفت، یاد می کنم از سرگرد خلیل بینایی یکی از نظامیان حزب توده که با من در قزلحصار هم سلول بود. آن مرد شجاع و انسان وقتی وارد سلول ما شد و دید جوانان بی دانش و ده ها کلام زشت سنجاق شده بر آنان توسط حزب و آقای کیانوری، با قامت زخم دیده در حال عبور از تونل وحشت (تونل وحشت آن هنگامه ای بود که، حرف زدن، چشم بر چشم هم سلول شدن، خندیدن، پا دراز کردن، پنبه در گوش گذاشتن برای نشنیدن ضجه های توابین، بلند شدن، و هر کار دیگر  حتی درون سلول قدغن بود با گرسنگی مزمن) بدون سر خم کردن، دیدم با خود می گفت: ای داد بی داد! در باره ی این بچه ها ما چه فکر می کردیم؟ چقدر اشتباه فکر می کردیم؟ آن انسان شریف بسیار حرمت گذاشت به همان جوانان بَد دیده از حزب! البته نه تنها آقای بینایی بلکه دیگر مردان شرافتمند و انسان، مانند ناخدا حکیم، دکتر قدرت، دکتر سیف الله غیاثوند، خسرو خسروان فرد و… بودند که بر اشتباه سیاست حزب در مورد دیگر جریانات سیاسی در عمل و رفتار خود نشان دادند و مراودات انسانی پی افکنده شد. آقای عمویی ای کاش به اندازه سرگرد بینایی صداقت نشان می دادید و اعتراف می کردید به اشتباهات بی شمارتان.

شکنجه های دردناک زندان:

ابتدا از برخی مشاهدات و تجربیات خود بگویم. بدلیل موقعیت مکانی و مثلا فعالیتی خود جدای از کتک ها و تیزی خوری توسط سینه چاکان امام، ( کسانی چون عباس فلانژ، علی فالانژ و …) در مجموع ۱۲ مرتبه دستگیر به کمیته های مختلف کشانده شدم. بار سیزدهم سال ۶۱ بود که در خدمت آقای لاجوردی ماندگار شدم تا آذر ماه ۶۷. آقای عمویی شما در میان روایت های خود از آقای ماشاالله قصاب هم نام بردید. حتما او را ندیدید چرا که آن زمان شما قدح در قدح امام می کوبید و جام پر زنام ضدانقلابیون تقدیم آن راهبر می کردید و مست بادۀ راه رشد غیر سرمایه داری بودید. ولی من او را دیدم. گروه او بر عکس فالانژهای دیگر که به تیزی و… مسلح بودند، کلت به کمر زیر اورکت می بستند. آنها بعد از شناسایی افراد، آن ها را با حالت ربایشی به یک پیکان زرد می چپاندند و با سرعت به خانه ای نزدیک سفارت امریکا می رساندند. در پاگرد طبقه سوم آن خانه قفس آهنی ساخته بود. ماشاالله خان  قصاب قدی متوسط داشت و لباس تمیز به تن می کرد. چشمان هیز و پرکینی داشت. می گفت: (عادت دارم وقتی کسی را چک می زنم هیچ واکنشی نشان ندهد. به هر واکنش چهار چک اضافه باید بخورد!!). او دست چپ خود را روی سینه اش در یقه ی کت دکمه کردۀ خود حایل می کرد و با دست راست سیلی می زد. خواندن بقیه قصه از شما!! شما ندیدید اما، من دیدم در بازداشتگاه کمیته خیابان زنجان، مردی سی و چند ساله با چشمان بهت زده و نگران تنها به علت باورمندی به کیش بهائیت! خوف او برای خودش نبود، بلکه ترس داشت همسر بی خبرش برای یافتن او به کمیته ای سر بزند و در دام اهریمنی پاسداران انقلاب گرفتار شود!!

اگر از اوین روایت کنم در بازجویی ها به اندازه سیاه شدن کف پاها کابل خورده ام. پس درد آن را می توانم احساس کنم. اما دیدم ناصر صادقی هوادار چریک ها که کف پای او را بدون سّر کردن، تیغ زدند. (حسین روحانی و چند تواب کمک بازجوی دیگر) را برای بحث در باره «هم استراتژی هم تاکتیک» پیش او آوردند. باز هم او از مواضع خود عدول نکرد. مرتضی نهال بار پیک تهران کردستان حزب رنجبران را دیدم که باقی مانده وجودش از کابل، بیش از ۴۵-۵۰ کیلو نبود. بقیه جسم او را کابل خورده بود. همو به وقت خوانده شدن برای اعدام، میان اتاق ایستاد و گفت: امشب، شب دامادی من است. مرا بر خود ساقدوش کرد. ریش او را اصلاح کردم و پیراهن سفید بر تن ش پوشانده راهی میدان اعدام کردم. شب را با شعرهای شاملو سوگواری کردیم.

 آن وقت ها برای تبادل نظر در باره ی بعضی مسایل در  اتاق ۶۶ سالن سه آموزشگاه اوین ع.ه از طرف بچه های شعبه ۵ و من از جانب بچه های شعبه شش دو نفره مشورت هایی می کردیم. چند روز بعد از رفتن مرتضی من و ع.ه با هم بحث می کردیم که او به من گفت: (ببین فلانی به واقع انقلابی حقیقی ما «شعبه پنجی» ها هستیم. دلیل این است که شماها هر چند شکنجه می شوید و اعدام؛ اما بخاطر خودتان و گروه خودتان است  که برانداز حکومت هستید. حکومت هم چاره ای ندارد جز درگیر شدن با شماها! هر چند ما «شعبه پنجی ها» با این اندازه خشونت موافق نیستیم و خودمان زندانی هستیم، ولی از خط انقلابی امام دفاع می کنیم بدلیل منافع خلق. چون به منافع گروهی خود فکر نمی کنیم. نمونه اش با دو اتاق فاصله از ما آقای پورهرموزان با آن عظمت در زندان هستند ولی همچنان از انقلاب دفاع می کنند. فرق ما با شما این هست که منافع خود را فدای منافع خلق می کنیم!! در انتها گفت: ببین ما شما را درک می کنیم و شب پاسداشت هایتان*** را به برادران پاسدار گزارش نمی کنیم)!! بر من سخت بود پاسخ او را گفتن مگر بغض کردن و آه کشیدن. دلم نمی خواست بچه های دیگر از استدلال او با خبر شوند و فضای اتاق متشنج بشود.

چرخ زمان گشت و شب شوی تلوزیونی حزب آغاز شد. سکوت در اتاق چنبره زد. محبوسین با حبس کردن نفس در سینه، چشم بر جعبه جادویی دوختند و تماشاگر بازی هنرپیشگان حزب توده شدند. در آن شب شخص شما ردای شومنی بر تن آراسته بودید و دیگر یاران خود را برای دروغ گفتن ملامت می فرمودید. قربان یکی از هواداران  سازمان رزمندگان پیوسته به حزب توده با هیکلی ورزیده و صورتی سفید و پیراهن سفید یقه باز تا سینه، در نزدیکی تلویزیون نشسته بود و دستان خود را دور زانوانش گره زده بود. میان برنامه؛ برخی بچه های شعبه شش لب جنباندند تا با طعنه دردی بر غم بچه های شعبه پنج افزون کنند. من با اشاره و گرو گذاشتن حرمت خود مانع شدم و آرام گفتم: (طبع انسانی نیست بر غم دیگران افزودن). بعد از پایان شوی آن شب، وقتی قربان بلند شد و رو به سمت ما برگرداند همه دیدیم پیراهن سفید او تا زیر ناف اش خیس است! از بس اشک ریخته بود هق هق می زد. بلافاصله ع.ه و س.ن از بچه های شعبه پنج بلند شدند و عکس خمینی و منتظری را همراه فرمان هشت ماده ای از دیوار بالا سر خود برداشتند. نه آن وقت و نه هیچ زمان دیگر من “بحث و شعار” از خود گذشتگی به سود خلق را، یاد ع.ه نیاوردم.

ماندم و دیدم شرایط زندان دگرگون شد و دل و روح زندانیان  قوت گرفت. سال ۶۷و ۶۶ با عده ای در بند ۸ گوهردشت جمع بودیم. برای اولین مرتبه در زندان های جمهوری اسلامی دیدم؛ بچه های اقلیت بطور رسمی و علنی در سطح بند اعلام کردند برای سال گشت سیاهکل مراسم پاس داشتی خواهند داشت. و آن را علنا برگزار کردند.  باز هم قبل از ۱۱ اردیبهشت ۶۷ همان بچه ها در سطح بند اعلام کردند می خواهند بزرگداشت روز کارگر را همراه بچه های راه کارگر و رنجبران مشترک برگزار کنند. برای تدارک مراسم، یکی از بچه های اقلیت با یکی از بچه های راه کارگر (ی.پ) وارد مذاکره شد. بچه های راه کارگر موافق نظر بچه های اقلیت بودند با یک شرط. شرط این بود که باید بچه های کشتگر هم در مراسم شرکت کنند. وقتی شرط آن ها در کمون اقلیتی ها گفته شد؛ هیچ یک از اقلیتی ها آن شرط را نپذیرفت. ولی جهانبخش سرخوش تنها به مخالفت بر نخواست؛ بلکه سخت بر افروخته فریاد گونه گفت: یعنی ما باید با افرادی بنشینیم که از آقای لاجوردی حمایت می کردند؟ …! این ها مگر مخالف حکومت جمهوری اسلامی هستند؟ این ها اختلاف خانوادگی با هم دارند نه اینکه دشمن هم هستند. مگر این ها خود خواسته از حکومت جدا شدند؟ حکومت بود که این ها را از خود راند تا مبادا از…!

یاد جهانبخش سرخوش سبز باشد حتی اگر با نظر او مخالفت کنیم جواب یک سوال خالی ست. آن اینکه آقای عمویی عزیز اگر امروز از شکنجه گران سخن به میان می آورید، آیا از زمان به دام افتادن  شما این حکومت به سمت داغ و درفش روی آورد؟ آیا شما خودتان از این شکنجه گران روی بر تافتید یا آنان شما را راندند؟ آیا هیچ نظر کرده اید به گفته ها و مصاحبه های قبل از دستگیری خودتان در مورد دیگران در سال ۶۰؟ آیا خاوران از زمان دستگیری شما افتتاح شد؟ آقای عمویی اگر حرف و سخن جهانبخش تند و گزنده ست؛ هم نشینی و هم شانگی شما با آقای (ظریف و کمال خرازی و..)**** حکایت از چه دارد؟ در این موارد سخن هاست که گفتن اش زمان مناسب می خواهد و گوش شنوا! اما؛ من یکی با خواندن شکنجه های اعمال شده بر شما و دیگر یاران تان سخت دل ریش شدم. ولی این بدان معنا نیست با تمامی روایت شما از شکنجه موافقت دارم. از جمله، آقای عمویی اگر دارو و آمپول کارگر بود برای گرفتن اعترافات و … دیگر خیلی نیاز نبود شکنجه گران از علیرضا سپاسی همچون آدمی خشک و عبوس یاد کنند و چنین کینه ی خود آشکار کنند، بعد از گذشت این همه سال. چون او حرف نزد و کلامی به آن ها نگفت. کابل بی جان بر احترام او از گردش باز ایستاده بود. آقای عمویی بگذارید یاد بیاوریم گفته های آقای پرتوی را بعد از اولین ضربه حزب توده؛ «تهمتنی» از شاهنامه فردوسی بیرون جهیده و بر سینه آقای کیانوری در سروده های آقایان کسرایی، طبری و…. ستاره وار نشسته بود! کیانوری در شعر توده ای ها ساز و برگ رستم دستان به چنگ آورده بود! اما غافل از اینکه ایشان هیچ زمان با دیو سیاه نبرد نکرد مگر به نیرنگی سهراب کشت!! به گفته خودتان حسین روحانی و قاسم عابدینی را آوردند تا بشما بگویند: مقاومت بی معناست!! شما تنها شاهد ماجرا هستید ما هم چاره ای جز باور به گفته های شما نداریم اما، من با مختصر سابقه زندان نفهمیدم چه نیازی به وجود آن دو بود و چه اطلاعات نا گفته از نفرات اصلی حزب، آقایان پرتوی و کیانوری مانده بوده تا آن دو شما را تشویق به گفتن کنند؟ خوب شما آنها را دیدید ولی، علیرضا سپاسی و ده ها نفر دیگر که از زیر زمین مستقیم به خاوران فرستاده شدند را، ندیدید. شما ولی الله رودگریان را ندیدید. او را رحیم بازجو علیرغم همه کینه و نفرت احترام کرده بود. او داستانی دارد افسانه ای! این چنین عشق بازان زیادند و مجال گفتن آن در این مقال نیست.

 متاسفانه امروز باز هم آن زنده یادان در غربت فراموشی هستند. چرا؟ چون بیشتر از حسین و قاسم و چندین قامت شکسته نام برده می شود نه راست قامتان جان سوده بر ره عشق. شوربختانه هنوز هم بلندگوی تبلیغاتی بیشتر دست دوستان شماست. عمد یا غیر عمد؛ از سپاسی و مسعود کریمی، رودگریان و…صدها مانند آن ها سخن به میان نمی آید؟ اما قامت خمیده گانی چون روحانی و عابدینی و… سرتیتر مطالب هستند. همین حسین روحانی که از او نام بردید به شهادت صدها نفر در حسینه اوین در اعتراض یکی از هواداران پیکار از خمیدگیِ قامتِ خود شرم کرده تغییر موضع داد اما؛ یک بار دیگر در برابر تهدید آقای لاجوردی زهر کابل های زیرزمین ۲۰۹ را یاد آورد و رنگ باخت. هر چند تبسم پیروزی بر چهره زمخت و خشن آقای لاجوردی جوانه زد ولی، دیگران در دل بر او گریستند کین نیافزودند. آقای عمویی صادقانه در آن شب شوی تلویزیونی شما، من صحنه ای را از شما یاد ندارم که گویای ساختگی آن برنامه تلخ باشد!  

همسر آقای عمویی خانم نسرین هم در این مورد ایشان را مدد می رسانند و می گویند: (با دیدن برنامه …..به یکی از دکترها زنگ زدم و پرسیدم؛ «فلانی» آیا دارویی هست که به آدم بدهند که آدم دیگر نداند چه می گوید و چه می شنود؟ نقل به مضمون ) ص ۱۱۲۸. بگذریم از این گونه سوالات تکراری که چرا فقط زمان شما، دوستان و بستگان چنین جستجویی های علمی انجام دادند ولی؛ حال که پای علم و طبیب و حکیم در میان است چرا نام طبیب و دارو باز هم مخفی می ماند در حالی که حزب حتی در عصر داغ و شکنجه اسرار بر علنی بودن فعالیت خود داشت!! چرا بعد از این همه سال نام و نشان آن دارو و آمپول داده نمی شود؟ آقای عمویی عزیز مگر فراموش کردید که خاطرات شما توسط هزاران نفر از جمله پزشکان ودیگر عالمان علوم خوانده خواهد شد. با صدای بلند فاش بگوئید نام طبیبان و دارو ها را.

سخن آخر.

در این یادداشت به برخی خاطرات خود اشاره کردم تا یاد آوری کنم؛ اگر چه بقول آقای عمویی سواد سیاسی و تحلیلی نداشتم اما، در درازنای زمانِ خیابان گردی ها و فدایی بازی ها شانه بر پلشتی ها و زشتی ها نسائیده و  تیزی بدستان حزب الله را همراهی نکردم. در زندان هم چنگ بر صورت کس نکشیدم گرچه به اندازه خود ایستادم و تن به سیاهی کتک های قرق بانان کشتزار زشتی ها آلودم. با همه این ها خوب می دانم که در نهایت، غرور خود را در اوین جای گذاشته تن به ظاهر زندۀ خود را صلیب بر دوش اندرون زندان بزرگ اجتماع پرت کردم. هر زمان افرادی مثل من و آقای عمویی در صف سخن بایستیم از برای گفتن؛ ناچارا نام های فراوان بر زبان جاری می کنیم و آه می کشیم؛ به یاد فلان دوست و فلان رفیق!!

این گونه گفتن چه معنایی دارد جزحسرت شکست؟ چون من با خود رابطه روشن دارم و در عالم خیال زندگی نمی کنم، این واقعیت را آشکارا بر زبان می آورم. نمونه آن، یادداشتی ست با نام “مقابل آئینه خاوران” در تاریخ ۲۸ بهمن ۹۹ در سایت اخبار روز. من خود را در معرض تماشا قرار می دهم تا خود، خود را به اندازه کردارم ملامت کنم. اما آقای عمویی با گذشته بسیار بسیار ناپسند، خود را پیروز میدان نبرد می خواند!!

آقای عمویی کهن سال فراموش می کند از دوستان اش خاطره می گوید که سر بدار شده اند. شکست را پیروزی می خواند! اجازه می خواهم ضمن احترام یاد آورم، مرد زندان کشیده، در هیچ میدانی پیروز نشدید. من زندان طویل مدت شما را با حال و کار کشاورزی مقایسه می کنم که سال ها و سال ها شخم زد و بذر پاشید اما، در کویر. هر چند او از رنج و زحمت خود رضایت داشته باشد که مرد زحمت است و کار، ولی شوره زاری کویر را در حساب خود نمی گنجاند. به همین علت نتیجه کار مایوس کننده و بذرها هدر شده و سرمایه سوخته. تاسف اینکه حتی تلاش نکردید با همه صبر از میدان اخلاق کمترین توشه ای برچینید! اگر چنان می کردید، عذرها می خواستید از همراهی با جلادان و سخنان ناثواب بر علیه آهوان جستجوی دشت فراخ آزادی. جوانانی که گریزان از باتلاق تهی از هوای تازه، دنبال یافتن چمنزار با طراوت می گشتند و می جستند. هر چند در مسیر گشتن و دویدن راه خطا می پیمودند اما، در سر سودای زندگی انسانی داشتند و طلب زیبایی می کردند. ولی صیادان با حیله و خدعه در مسیرشان دام ها می گستردند و تیر زهرآگین می پراندند. شما سمت کدامین ایستادید؟ چه گفتید و چه کردید؟ با خود راست باشید تا مختصری خیال آسوده کنید!!

گویند تاریخ عبرت آموز است. اگر چنین پنداریم و باور کنیم، بهتر آن است در انتها فرازی از تاریخ هرودوت را با هم بخوانیم بلکه عبرت خود باشد و سود دگران!! هر چند می دانم خود آقای عمویی و یارانش سواد تاریخی بسیار دارند اما…!

هنگامی که اسپارتیان از این پاسخ آگاه شدند دیگر به آرکادیا نیندیشند و با اطمینان به وعدۀ هاتفی فریبکار به سوی تگه به راه افتادند و چون می پنداشتند اهالی تگه را برده خواهند کرد، با خود غل و زنجیرهایی نیز بردند. اما در نبرد با ایشان مغلوب و خود برده دشمن شدند و همان غل و زنجیرهایی که با خود برده بودند به پای خودشان زده شد و برای کار کردن در تگه با ریسمان به اندازه گیری دشت تگه پرداختند.

تاریخ هرودوت ص۱۲۶ جلد اول ترجمه مرتضی ثاقب فر.

م.دانش

اردیبهشت ۱۴۰۰

  • در زندان معمول است وقت بازجویی از متهم خواسته می شود تمام اطلاعات خود را در مورد افرادی که می شناسد بطول کامل بنویسد

*** در اوین بین زندانیان رسم بود هر یک از بچه ها را برای اعدام می بردند همان شب؛ مراسمی برگزار می شد و زندانیان با خواندن شعر و سرود و ترانه یاد رفیق اعدامی را پاس می داشتند.

**** در مراسم نکو داشت دکتر ابراهیم یزدی آقای عمویی شرکت کرده بودند. در صندلی بغل دست، ظریف- کمال خرازی- زیبا کلام نشسته بودند.

https://akhbar-rooz.com/?p=111597 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
علی
علی
1 سال قبل

ایشان میتوانند برای تکمیل نقد خود به کتاب حزب توده از شکل گیری تا فروپاشی که براساس اعترافات زیر فشار اعضای ان حزب توسط وزارت اطلاعات تدوین شده است مراجعه نمایند این کتاب خیلی بهتر از ابشان و پرتوی تواب ومجله اندیشه پویا این جریان را نقد کرده است و نشان داده است که ان حزب ام الفساد و سران ان ایمه کفر بوده اند وهمه تربچه ها واحزاب چپ منطقه به شکلی در زمینی که ان ها مهیا کردند روییدند ومستحق ریشه کنی بودند مسلمان هم در ان حزب بود اما اعدام شد مرتد خواندن انها بهانه ای برای ریشه کنی کنده قدیمی درخت جپ در ایران بود که با تعجب بسیاری از زندانیان چپ هم برای ان کف زدند وهنوز هم کف میزنند وبه اعترافات زیر فشار وگفتار تواب ها استناد میکنند فروتن باشیم اگر یک جوالدوز به دیگران میزنیم یک سوزن هم به خود بزنیم باز ماندگان انها که زیر تیغ دستگاه سرکوب گردن زده شدند درکنار مسیولیت اصلی سرکوب گران از مسیولیت رهبرانی که انها را به مصاف این سیستم سرکوب فرستادند نیز شاکی هستند رهبران ان حزب همگی گرفتار امدند و عقوبت دیدند و عقوبتی هم بالاتر از اعدام وشکنجه نبود وهمه رخت های چرک انهارا در معرض دید گذاشتند اما دیگران هیچ گاه رخت های چرک خودرا که زیر رخت خون الود جوانان پنهان شده است به تماشا نگذاشتند

جوادی
جوادی
2 سال قبل

آقای نویسنده، شما که اینچنین رستم وار شمشیر از نیام برکشیده اید صادقانه بگوئید شما دستگیر شدید هیچکس را لو ندادید؟

محمود
محمود
2 سال قبل

سلام .
شما چندین بار در متن مقاله اشاره نموده اید که حزب توده ایران در دستگیری افراد گروه های سیاسی مخالف جمهوری اسلامی نقش داشته و با حاکمان جمهوری اسلامی همکاری نموده است .
من شخصاً بخش زیادی از خاطرات افراد و گروه های سیاسی که در زندان های جمهوری اسلامی سالها زندانی بوده اند را مطالعه کرده ام . در هیچکدام از این خاطرات بطور مشخص از دستگیری فرد یا افراد گروه مورد نظر نویسنده ، توسط یک شخص توده ای سر موضع ندیده ام .
سوالم از شما که سالها زندانی بوده اید این است که آیا میتوانید نام افرادی که توسط یک توده ای سر موضع دستگیر شده اند را نام ببرید ؟
البته من افراد بریده که دوستان خود را هم لو میدانند را مجزا میکنم .
قبل از انقلاب و بعد از انقلاب در تمام گروه ها افرادی بوده اند که تحت فشار ( بسته به ظرفیت شان ) با حکومت همکاری کرده و عده ای از دوستان و آشنایانشان را لو داده اند .
پیشاپیش از پاسخ شما سپاسگزارم .

رضاخان
رضاخان
2 سال قبل

سوسیالیسم رضاخانی
فرض کنید۱۰۰سال دیگه در منزلتان نشسته اید و به یک وسیله ای نیاز دارید . در همان لحطه که تصمیم میگیرید بخرید این فکر و تصمیم از طریق یک دستگاه الکترونیک میرود روی آنتن و از آنجا میرد به فروشگاهی مانند آمازون . پروسسورهای فروشگاه آمازون بکمک کارت ملی یا آی – دی دیگر تشخیص میدهند که این سفارش متعلق به کیست رباتی که در صف انجام اولین سفارش در صف است وسیله سفارش داده شده را از قفسه بیرون می آورد و وسیله درخواستی را همراه آی- دی سفارش دهنده تحویل یک پهباد پستی میدهد و سفارش بعد از مدتی در کنار پنجره و یا در حیاط منزل سفارش دهنده تحویل او میگردد .آن کالای سفارشی هم قبلا توسط رباتها تولید شده و در قفسه ها قرار داده شده است .

حالا هی شماها تو سر و کله همدیگر بزنید و بیهوده سعی کنید چرخ تاریخ را به عقب برگردانید این مبارزات و مقاومتها و ایثارهای بی هدف چیزی بیشتر از دستاوردی که مزدک و یا امثال آن ایثارگران در تاریخ از خود بجا گذاشتند بجا نخواهند گذاشت البته در تاریخ ثبت میشود ولی در ماتریالیسم تاریخی خیر .این در حالی است که جهان پیشرفته بسرعت بسمت سوسیالیسم میرود و اگر با همین سبک پیش برود چین یا آمریکا اولین کشورهای سوسیالیست خواهند بود . با این فرضیات تنها در صورتی اکثریت جهان سوم میتوانند از قافله عقب نمانند که زیر ساختهای صنعتی و مدرن قرن بیست و یک را بدون توجه به نوع سیستم اقتصادی در عرض حدود بیست سی سال بسازند و اختلاف با جهان پیشرفته را کم کنند .شاید یک جاده – یک کمربند کمک کند چنین چیزی متحقق شود این وظیفه یک حزب طراز نوین ایثارگر و ماجراجو معتقد به سوسیالیسم پیشرفته است که در کشورهای جهان سوم قدرت را در دست بگیرد و زیر ساختها را بسرعت بسازد . تئورهای قرن ۱۹ و بیست بجز تئوری ارزش بدرد قرن بیست و یک نمیخورد .حتی تئوری اخلاق مدرن بیشتر بدرد میخورد تا آنها . هزارن سال استثمار در سیستم های ماقبل تاریخ و برده داری و فئودالی و سرمایه داری و امپرالیستی ازطبقه ضعیف و غارت ارزش اضافی تولید شده توسط آنها صورت گرفته یه ۱۰۰ سال یا دویست سال دیگه هم روش . به هیچ جای تاریخ بر نمیخورد تو همین صد سال نتیجه رنج و زحمت زحمتکشان ثمر میدهد.تاریخ مملو از این داستانهای شبیه این مقاله بالاست تنها چیزی که از آن باقیمانده است رد پای مبارزه طبقاتی است که هیچ نتیجه ای جز انتقال از یک دوران به دوران دیگر نداشته است . چپ بحران زده برای قرن بیست و یک باید بر مبنای تئوری ارزش و مدیریت ارزش اضافی و کندرل و توزیع و تخصیص منابع تئوری پردازی جدید بکند و قدرت را بهر طریق ممکن بدست بگیرد و گرنه به تاریخ می پیوندد مانند مزدک .

پرویز صدری
پرویز صدری
2 سال قبل

نوعی «نقد » و نوعی « معرفی» کتاب ….
این نوشته با عنوان «صبر تلخ یا شوکران تاریخ ( نگاهی به خاطرات کتاب خاطرات سه جلدی محمد علی عموئی ) »
در ابتدا چنین القا می کند که نویسنده بعداز مطالعه کتاب سه جلدی می خواهد کتاب ها را معرفی کند یا آنها به نقد بکشد.

نگارنده مطالعه ی این نوشته را با سختی به پایان رساند . البته این را به حساب بیسوادی خود می گذارد.
ولی بعداز خواندن این نوشته متوجه شدم که نویسنده ( م. دانش) این نوشته را به منظور « معرفی » و یا «نقد» کتاب » انجام نداده ست.
م. دانش ترکیبی از خاطرات شخصی خود در زندان و نظرات سیاسی امروز خود را با قسمت هائی از کتاب سه جلدی را کنار هم گذاشته که بسیار مطالعه ی نوشته را دشوار کرده ست.

موضوعی که بیش از تمام مندرجات این نوشته جلب نظر می کند مقایسه و قضاوت در باره ی « پرسش و پاسخ های کتاب » با مطالبی از مطبوعات جمهوری اسلامی که به فعالیت های فرهنگی ـ امنیتی معروفند. چندین بار به «اندیشه پویا » و نظرات آقای پرتوی اشاره شده ست.
به عنوان مثال :
“شاید بهتر آن باشد یک بار دیگر به اندیشه پویا سری بزنیم بلکه فهم بیشتری از برخی سیاست های حزب کسب کنیم. در ص ۸۲ مجله آقای پرتوی می گویند: (پس از جلسه مهمی که برایتان روایت کردم قرار شد بنا به دستور کیانوری ….شبکه مخفی نفوذی مهمی در جبهه دموکراتیک ملی ایران،…حزب خلق مسلمان…چریک های فدائی، رنجبران، اتحادیه کمونیستی، سازمان پیکار، و مجاهدین…!).” نقل قول از همین نوشته ی م . دانش

نه ! نگارنده هرگز تحقیقات اشخاص مستقل و مطابق موازین علمی را با مطالب مشکوک و جهت دار مطبوعات زرد را در هم نمی آمیزد. امروز دانش ، حساسیت ، تجربه ، بی طرفی ، رعایت مبانی حقوق بشر و……به ما این امکان را داده ست که برای جستجوی حقیقت صبورانه نگاه کنیم و به پرونده سازی های داخل زندان و زیر شکنجه و محافل حامی رژیم های تمامیت خواه زیاد اهمیت ندهیم.

رضا
رضا
2 سال قبل

آفرین

علی
علی
2 سال قبل
پاسخ به  رضا

اولا ایشان م دانش به هرچه اعتقاد داشته باشد وبه هر چه اعتقاد نداشته باشد در تعقیب وپیدا کردن معصومی است که بادید ما شیعیان اثنی عشری فقط ۱۴ معصوم داریم ولی ایشان دنبال بیش از ۱۴ معصوم است . جناب م دانشس شاید خودت هم ندانی که واقعا ایدآلیست تشریف دارید ولی بدان که هیچ معصومی در مبارزات اجتماعی نمی توانی پیدا کنی تا چه رسد به شخص بزرگ تاریخ مبارزات مردم ایران یعنی محمد علی عموئی . کسی که برای درست وانمود کردن ادعایش دست به دامن مهدی پرتوی یا نشریات آزاد درون کشور را شاهد درستی گفتارش بداند بسیار بسیار وبیش از حد تصور از مرحله پرت است این خاطره را از زنده یاد شکراله پاک نژاد یادمیکنم وچون در حضور فقط یک نفر دیگر که متاسفانه معلوم نشد که چگونه اورا کشتند وشاهدی ندارم ولی وجدامن خودرا گواه میگیرم که از جریان شکنجه هایش تعریف میکرد ومیگفت در برابرهر نوع شکنجه مقاومت کرده ام اما وقتی بیش از ۷۰ ساعت بی خوابی ( عدد ۷۰ ساعت نمیتواند دقیق باشد )را تحمل کرده بودم همه عنان اختیار و فکر وزبانم را از دست داده بودم وکافی بود به بی خوابی ام حتی یک ساعت دیگرمی اقزودند بطور یقین هرچه میخواستند حتما برزبانم جاری میشد عین جمله ایشان تکرار می کنم ( بعضی شکنجه ها فیل را هم می شکند )

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x