جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

شکارچی ی خودم ،در کُنامِ خویش – اسماعیل خویی

چه گونه خواهی از این کوی پای پس بکشم؟!

که، در هوای گلستانی اش، نفس بکشم!

نیازِ من به تو آزی شده ست دیوانه:

مخواه کز درِ مهرِ تو پای پس بکشم!

وَ مهربانی ام از توست، سرزنش چه کنی:

اگر که دستِ نوازش به نیشِ خس بکشم؟!

ز نابِ عشق ندارم دریغ جان: امّا،

بی آن که دستِ دل از دامنِ هوس بکشم!

نواخت دوستِ نقاشی ام که: «می خواهم

عقابی از تو شکسته پَرِ قفس بکشم!»

به خنده، گفتم اش: «آری، ولی عقابِ تو را،

اگر به جای تو باشم، یکی مگس بکشم!»

شکارچی ی خودم، در کنامِ خود: وآزاد

از این که رنجِ رقابت ز هیچ کس بکشم!

شکارگاهِ من از رشک و دشمنی پاک است:

من ام در آن و همین بهرِ خود نفس بکشم!

وگر که بُرده دل ام را برون ز دسترسی،

چنان کنم که نخست اش به دسترس بکشم!

مسابقات، برون از من،است آزانگیز:

از این قمار، من، البته، پای پس بکشم!

نه باختن به کسی و نه بُردنی ز کسی:

که سال ها تعب از مُفتی و عسس بکشم!

به جان شوم عسسِ مفتی، ار بیاموزم

چه گونه صندلی از زیرِ پای کس بکشم!

پنجم فروردین ۱۴۰۰،

بیدرکجای لندنَ

https://akhbar-rooz.com/?p=114052 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x