اصلاحطلبی در ایران جریانی نیست که به پس از انقلاب اسلامی در ایران محدود شود؛ اما این جریان کموبیش پس از دوم خرداد ۱۳۷۶ صورتبندی جدیدی یافته است؛ و همانند طبقه ی اجتماعی حامل آن پس از انقلاب، برآمد بازبینی دو دهه شکست در جمهوری اسلامی است؛ شوربختانه این جریان هر چه پیشتر رفته است کمتر به آماج خود رسیده است. در بارو و داوری من این کارنامه ی ناکام هم به بیمایهگی اصلاحطبان در نقد قدرت، دین، فرهنگ و ساختار سیاسی حاکم بازمیگردد و هم به انحطاط تاریخی ما ایرانیان؛ انحطاطی که بیش از هر جا در میان منتقدان و دشمنان اصلاحطلبی خودنمایی میکند.
یکم. امید به ظهور یک دیکتاتور صالح روی دیگر فرهنگ انتظار است، که شوربختانه در آثار و افکار بسیاری از ایرانیان تنیده شده است. تفاوتها خیلی جدی نیست؛ و معمولن به فاصله ی ما از قدرت باز میگردد. یعنی اگر فاصله ی ما از قدرت سیاسی مستقر برداشته شود، اختلافها و گوناگونیها ی ما هم تا حد بسیاری از میان برخواهد خواهد خاست؛ و ما به آسانی به یک ملت سراسر انتظار تغییر چهره میدهیم.
ملتی که گلایه بسیار میکند، اما هیچ راهحل مشخصی ندارد.
ملتی که به همه کس و همه چیز مشکوک است، اما هیچ مسوولیتی نمیپذیرد.
ملتی که به شهیدبازی و سوگواری معتاد است، اما پای ثابت بالا آمدن هر استبدادی است.
ملتی که در ستایش راستی، پاکی و درستی بسیار پیش رفته است، اما تا خرخره در ناراستی، نادرستی و ناپاکی فرو رفته است.
ملتی که قهرمانپرور و نیازمند قهرمان است، اما از خود همتی درخور برای اصلاح امور نشان نمیدهد.
ملتی که در دوگانه ی تسلیم و انقلاب قفل شده است؛ و در هر بهار آزادی تنها به بالا آوردن دیوار زندانها ی تازه و زندانبانها ی جدید اهتمام نشان میدهد.
دوم. آدمیان در اساس به گونهای شگفتانگیز همانند هم عمل میکنیم؛ یعنی همه در پی منافع خویش هستند. آنچه میان ما فاصله انداخته است اطلاعات ما و مکانیزم پردازشگر آنها، یعنی مغز است. اگر مغزها و دادهها یکی بود، به قاعده نباید فاصله و تفاوتی هم در میان میبود.
وقتی پای منافع سیاسی در میان است، مهمترین تفاوت (متغییر)، فاصله ی ما از قدرت و راههای رسیدن به آن است؛ از این چشمانداز اگر جریانها ی سیاسی و ادعاها ی آنها را در فاصله ی آنها از قدرت و امکانات میل و نیل به قدرت ضرب کنیم، برآمد آنچه در ابتدا بسیار گوناگون به نظر میرسید، به طور شگفتانگیزی به هم نزدیک خواهد شد.
به مفهوم انتظارو خوانش خود از آن بیاندیشید؛ اگر بتوانید از حاشیهها بگذرید، که به نبود گفتوگو و امکان سازش بازمیگردد، همانندها ی بسیاری میان ایرانیان دیده میشود. همانندیهایی که هم به خواستگاه مشترک و هم به اکوسیستم مشترک فروکاهیدنی است؛ سوشیانیزم(۱) و استبداد ایرانی.
سوشیانیزم و استبداد ایرانی دو روی یک سکهاند. یعنی هرچه فرهنگ انتظار عمیقتر، استبداد مقبولتر وبرآمدنیتر. (شیعهگری را نباید و نمیتوان برآورنده ی استبداد ایرانی دید؛ این آسیب و تظاهرات آن برآمد استبداد ایرانی است.)
در این چشمانداز سیاست هیچگاه آن نیست که سیاستمدارها ادعا میکنند؛ آنچه را سیاستمدارها ادعا میکنند، در فاصله ی آنها از قدرت و نیروهای اجتماعی که میتواند آنان را به قدرت برسانند ضرب کنید، فضای خاکستری پهنه ی سیاست، روشنتر خواهد شد. در نتیجه بیش از سیاستمدارها، آن فاصلهها و راهها و طبقات اجتماعی و گروههای سیاسی هستند که اهمیت دارند؛ آنها سیاست، سیاستمدارها و سیاستگذاریها را محدود و فرموله میکنند.
سوم. ایرانیان، ایران و جمهوری اسلامی شوربختانه از دشواریها ی بسیاری رنج میبرند؛ یککاسه کردن و گزینشی برخورد کردن با آنها ریشه ی بسیاری از بگومگوها ی بیحاصل و بیسرانجام سیاسی در ایران امروز است که بیش از هر جایی درمنازعه ی اصلاحطلبی و براندازی خود را مینمایاند. ایرانیان به طور چیره پس از چهاردهه تسلیم و تکاپوی بیوقفه برای بالا آوردن دیوارها ی زندان خود و اوینیدن (اوینی کردن) کامل ایران، حالا خسته و ناامید به جمهوری اسلامی و زندانبان اعظم آن پشت کرده و دوباره رویای آزادی پخته اند. اما هرچه میگردند، راهی آسان به رهایی نمییابند! در نتیجه بسیار کلافهاند و به زمین زمان مشکوک!
بگذارید برای روشنتر شدن دامنه ی ادعاها ی خود مشکلات را صورتبندی کنیم؛ تا بتوانیم درک مناسبتری از جبههبندیها ی جاری داشته باشیم.
دشواریهای تاریخی (منطقهای و جهانی)
دشواریهای اجتماعی و فرهنگی (اسلامی و پیشااسلامی)
دشواریهای ساختاری و حقوقی (حقوق اساسی و حقوق عمومی)
دشواریهای سیاسی (پیشاانقلابی و پساانقلابی)
دشواریهای مدیریتی و حکومتی
با در نظر گرفتن متغییر فاصله ی جریانها ی سیاسی از قدرت مستقر و وسعت پایگاه اجتماعی آنها، به آسانی قابل درک است که چرا در هر گفتوگویی اصلاحطلبان غالبن ترجیح میدهند با تاکید بر دشواریها ی تاریخی و اجتماعی و فرهنگی ایران، بیشتر از دشواریها ی سیاسی و مدیریتی بگویند و برونشدی برای آنها پیش بگذارند. اما در برابردشمنان و منتقدان آنها (براندازان) با نادیده گرفتن دشواریها ی تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی بر دشواریها ی ساختاری و حقوقی متمرکز هستند تا راهی به رهایی از ساختار معیوب موجود نشان دهند. (۲)
چهارم. هسته ی سخت قدرت در نظام جمهوری اسلامی نهاد روحانیت، نهاد ولایتفقیه و در مرکز آنها شخص علی خامنهای و نظامیان تحت فرمان او هستند. او (دستکم روی کاغذ) اول و آخر هر تصمیمی است؛ هرچند در تصمیمسازیها نهادها، گروهها، جریانها و افراد بسیاری موثر هستند. جمهوری اسلامی هرچه که هست برآمد این بافتار است. ساختار سیاسی هرچند در به قدرت رسیدن این بافتار بسیار موثر بوده است، اما در تحولات آینده اهمیت چندانی ندارد؛ چه، هسته ی سخت قدرت یعنی این بافت سیاسی به آسانی میتواند با این ساختار بازی کند و به آن سمت و سو دهد. هیچ نهاد مستقلی که بتواند تصمیمات این بافتار را به چالش بگیرد و نقض کند وجود ندارد. در نتیجه این بافت سیاسی تنها کانون حقیقی و حقوقی توزیع قدرت در شرایط عادی است. تنها با غیرعادی شدن شرایط است که اصلاحطلبها یا براندازها شانس مداخله در امر توزیع قدرت و توضیح و تغییر ساختار را خواهند یافت.
در چنین شرایطی آشکار است که نمیتوان منتقد وضع موجود بود و در همان حال به علی خامنهای امید بست؛ فساد جاری در ایران در هر معنایی برآمد یکهتازی آن مغز علیل است. اما فرهنگ انتظار هر امر آشکاری را پیچیده و قابل مناقشه میکند. در نتیجه کسانی پیدا میشوند که عبور از بحران را آشکارا به کسانی نسبت میدهند که در برابر خامنهای ایستاده اند. آنها آشکارا افراد و جریانهایی را که در برابر استبداد ایستاده اند، عامل استمرار وضعیت موجود و ریشه بحرانها میدانند.
بگذارید به دو نمونه ی مشخص از فرهنگ انتظار که دو جریان فکری را در ایران امروز نمایندهگی میکند اشاره کنم و به آسیبشناسی آن بپردازم. در هر دو نمونه منتقدان از قربانیان این ساختار حقوقی بیمار و بافتار سیاسی ویرانگر هستند؛ و این نکته بسیار مهم است. یعنی پایگاه اجتماعی و فاصله ی منتقدان از هسته ی سخت قدرت (و فرهنگ انتظار) اهمیت دارد و به این برآوردها میانجامد و نه منافع نامشخص و پنهان (که غالبن به انگارهها ی رنگارنگ نیرنگ کشیده میشود.)
نمونه ی نخست انتظار فرج از گروههای راست وحشی دارد و نمونه دوم انتظار فرج از گروهها راست وحشی جهانی؛ هر دو اما در جایی به هم میرسند و اصلاحطلب و اصولگرا را سروته یک کرباس میدانند و در آرزوی برانداختن هر دو هستند. در باور هر دو منتقد اصلاحطلبها به استمرار این وضعیت ناپایدار مدد میرسانند.
احمد زیدآبادی
احمد زیدآبادی در تحلیلها ی خود هم دونکیشوت و هم سانچوپانزا است. احمد زیدآبادی روزنامهنگار خوبی بود؛ اما سیاستمدار نگونبختی است؛ او پس از زندان نهتنها منتقد اصلاحطلبان که منتقد اصلاحطلبی هم شده است! او تا آنجا به نقد اصلاحات و اصلاحطلبان اشتها نشان میدهد که جا را برای نظامیان حاکم باز کند و نه بیشتر! او بهجای تهیج و تشویق اصلاحطلبان به جدی بودن و اراده به کسب قدرت داشتن و درانداختن طرحی نو، آنها را همانند آقای گلمپ در کارتون گالیور به کوتاه آمدن و پسنشستن هل میدهد.
در خوشبینانهترین نگاه، انگار زیدآبادی همانند بسیاری از ایرانیها درک مناسبی از قدرت هم چون امری نمادین ندارد؛ او بر این باور است که مساله ی اصلی نظام حاکم (هسته ی سخت قدرت) در ارتباط با نظام جهانی آنجاست که نظامیان حاکم میخواهند خودشان پشت رل باشند؛ به باور او اگر اصلاحطلبها به گونهای خودخواسته و خودخاسته از ادعای قدرت و بخش کوچکی از آن کیک (که در ظرف سیاست مانده است و در نهادهای انتخابی و از طریق انتخابات توزیع میشود.) چشم بپوشند، شاید برای همه مفیدتر باشد. او بارها و بارها این توهم را در اشکالی گوناگون قلمی کرده است؛ بدون آنکه به خود زحمت دهد و بپرسد: چرا احمدی نژاد اینگونه کمیک ناکام ماند؟
و اگر آنطور که او امر سیاست را ساده میکند و نسخه میپیچد، نشد چه؟
هستهی سخت قدرت تنازع بر سر قدرت است؛ کم کردن رقبا به تنازع پایان نمیدهد؛ حتا توزیع آن و دمکراتیک کردن آن هم پایان رقابت نیست؛ سیاست سیاست است و تنها با نهادینه کردن انتقال آرام و دمکراتیک قدرت کمی تا قسمتی رام و مدنی میشود. در نتیجه باید پرسید زیدآبادی با آن همه آفتابه لگن، چرا هیچ تکاپویی برای تدارک شام و نهار ندارد؟
به این استدلال غمانگیز او نگاه کنید و خودتان داوری کنید. او میگوید “بیش از دو دهه است اصلاحطلبان بیوقفه تکرار میکنند که در نظام سیاسی ایران مسئولیت تناسبی با قدرت ندارد؛ به طوری که مسئولانِ امور اجرایی فاقد قدرت و صاحبان اصلی قدرت، فاقد مسئولیت هستند. خب، انطباق مسئولیت و قدرت چگونه باید رخ دهد؟ از دو حال که خارج نیست. یا صاحبان قدرت، قدرت خود را به صاحبان مسئولیت تفویض کنند و یا صاحبان مسئولیت، مسئولیت خود را به صاحبان قدرت واگذارند. اولی را که اصولگرایان تن نمیدهند و دومی را هم که خودِ اصلاحطلبان! بنابراین، این همه از تعارضِ بین مسئولیت و قدرت در کشور دم زدن و باز در فصل انتخابات برای تداوم عملی این تعارض، این همه شور شوق از خود بروز دادن، نشانۀ چیست؟ متأسفانه نشانۀ خیلی بدی است.”
برای درک این استدلال ناکام و اهتمام ناتمام لازم نیست راه دور و درازی رفت. همان دادگاهها ی قاضی صلواتی که به اتهامها ی احمد زیدآبادی رسیدهگی کرد کفایت میکند. تصور کنید احمد زیدآبادی، مظلومی، کودکی، زنی، یا یک گروه اقلیت و آسیبپذیر در یک خانواده، منطقه یا کشور در دادگاه در تکاپوی بازیافت خودگردانی، خودپایی، و خودفرمانفرمایی (حقوق خود) است؛ و نیز تصور کنید این جماعت در یک جامعهای که حساب و کتاب بر آن حاکم است به سر میبرد و همانند هر جامعه ی بهسامانی در نهایت کارشان به دادگاه میکشد و دادگاه باید بر آنها و خواست آنها داوری کند. زیدآبادی اینجا (در دادگاه مدیا) در نقش یک قاضی صلواتی دیگر ظاهر میشود و یک تنه چند خطای بزرگ را صلواتی مرتکب میشود.
الف. او از مجموعه ی استدلالها ی مدعی تنها به یک ادعا تمرکز میکند و بر پایه ی آن حقوق اساسی مدعی را نادیده میگیرد. در این مورد خاص اصلاحطلبها یک بسته ی کامل ادعا پیش گذاشتهاند؛
ادعاها حقوقی (قانون اساسی قدرت را توزیع کرده است؛ در حالی که نهادها ی انتصابی قانون اساسی را هرجا نپسندیدهاند تعطیل کردهاند.)
ادعاها ی تاریخی (تاریخ اندیشه و نیز مذاکرات خبرهگان موسس قانون اساسی در برابر و مغایر با اقدامات نهادها ی انتصابی است.)
ادعاها ی سیاسی (اصلاحطلبها در پاسخ به نقدها ی سیاسی منتقدان و تلاش آنها برای ناکارآمد نشان دادن نهادها ی انتخابی به عدم تناسب غیرقانونی مسوولیت و قدرت اشاره میکنند.)
و…
زیدآبادی از آن میان تنها یک ادعا را نصفه و نیمه قاپیده و در چهارچوبی که سالها به آن کوبیده است (منصرف کردن اصلاحطلبان از پیگیری ی حقوق اساسی خود و واگذاری همه چیز به نهادها ی انتصابی) به مدعی میگوید: خب راه حل مساله بسیار ساده است. شما همه ی حقوقت را بگذار و بگذر تا مساله فیصله پیدا کند!
ب. مساله تنها خلعید کردن ملت و بخشی از آنها (اصلاحطلبان) از حقوق اساسی خود نیست؛ هزینهها ی هنگفت احتمالی آینده هم هست. او با بیمسوولیتی تمام به اصلاحطلبان میگوید: من و نهادها ی انتصابی تصمیم میگیرم؛ شما هزینه ی آن را بپردازید.
ت. او در قامت یک دانای کل ظاهر میشود و همانند ولیفقیه میگوید: من از شما مساله و حقوقتان و مصالحتان را بهتر و دقیقتر درک میکنم؛ به من (علم قاضی) اعتماد کنید و بروید پی کارتان.
ممکن است او شجاعت اخلاقی و سیاسی لازم برای پوستگیری از ادعاها ی خام خود را نداشته باشد؛ اما جان کلام احمد زیدآبادی روشن است؛ اهمیت ندارد هزینه چهاندازه است؛ از جیب چه کسانی پرداخت خواهد شد؛ چه کسانی صاحب حق هستند؛ چه کسانی باید انتخاب کنند؛ اصلاحطلبان اگر بگذارند، کار زودتر یکسره میشود.
از اصلاحطلبی بیمایه و بیچارهگی عمیقی که برخی از اصلاحطلبها گرفتار آن اند، بگذریم، نقدهای احمد زیدآبادی به اصلاحطلبها نه تنها عجیب که وحشتناک هم هست؛ تصور کنید اگر دیوانهای پیدا شود و همهی استدلالهای زیدآبادی که برای صاف کردن راه به قدرت رسیدن نظامیان مطرح میکند را به نفع رهبری مجتبی خامنهای ردیف کند، آب از آب تکان نخواهد خورد! او وقتی اولین نقدها ی خود به اصلاحطلبی را مینوشت همانند دونکیشوت به نظر میرسید، اما حالا که متوهمانه به تکرار و تکثیر آن توهمها همت گماشته است و برای یکپارچه کردن قدرت (که شاید به تولد سلطنت جدیدی بینجامد) سر از پا نمیشناسد؛ بیشتر همانند سانچوپانزا است که شیفتهی دونکیشوت درون خود شده است. این بدپنداری روی دیگر فرهنگ انتظار است که هم چنان که در بالا آمد در میان ایرانیان ریشهها یی عمیق دارد.
پرویز دستمالچی
پرویز دستمالچی یک سانچوپانزای دیگر است؛ او هم عاشق دونکیشوت درون خود است.
پرویز دستمالچی که از جانبهدربردهگان جنایت هولناک میکونوس توسط جمهوری اسلامی است در متنی با سرنام “توهمات تاجزاده” و به بهانه نقد او به نقد اصلاحطلبی در ایران امروز پرداخته است. به باور او “مصطفی تاجزاده وحدت اضدادی را می خواهد که در چهل و دوسال کذشته از یکسو منافع و منابع ملت ایران را بر باد داده و از دیگر سو کشور را به ویرانی کشانده است.”
جان مایه ی نقد دستمالچی به اصلاحطلبی به دشواریهای حقوقی و ساختاری در جمهوری اسلامی بازمیگردد. او با نقد بندها ی مختلف قانون اساسی جمهوری اسلامی در تلاش است نشان دهد: “اصول «حاکمیت اللهّ» (حکومت دینی) که به معنای حق ویژه حکومت دین سالاران بر مردم و در پی آن سلب کامل حق حاکمیت ملت بر سرنوشت خویش است” در کنار “سیاست های راهبری کاملا نادرست، دشمنی با جهان و ملت خود، بی دانشی، بی لیاقتی، دروغگویی سیستماتیک، فساد، دزدی، ثروت اندوزی افسانه ای، خشونت و سرکوب، جنایت و تجاوز و شکنجه، اعدام و ترورهای درون و برون مرز مخالفان” هیچ امکانی برای اصلاح در جمهوری اسلامی نمیگذارد.
وی همچنین به “سیستم قضایی فاسد و قوانین ارتجاعی و قوه اجرایی که وظیفه اش اجرای سیاستها ی کلان رهبر مذهبی نظام است.” اشاره دارد؛ و با زبان خمینی به اصلاحطلبانی همانند تاجزاد یادآوری میکند: “ولایت یعنی حکومت و اداره ی کشور و اجرای قوانین شرع مقدس… و چون حکومت اسلامی حکومت قانون است قانون شناسان و از آن بالاتر دین شناسان یعنی فقها باید متصدی آن باشند.”
“ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری و برنامه ریزی کشور مراقبت دارند… در این طرز حکومت حاکمیت منحصر به خدا است و قانون فرمان و حکم خدا است. قانون اسلام یا فرمان خدا بر همه افراد و بر دولت اسلامی حکومت تام دارد… این توهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم (ص) بیشتر از حضرت امیر (ع) بود و یا اختیارات حکومتی حضرت امیر (ع) بیش از فقیه است، باطل وغلط است… “
“همه افراد تا ابد تابع قوانین قرآن هستند. تمام اشخاص حتی رأی رسول اکرم (ص) در حکومت و قانون هیچگونه دخالتی ندارند. همه تابع اراده الهی هستند.”
دستمالچی از اصلاحطلبان میخواهد از خود بپرسند قدرت واقعی آنها کجا است؟ و چهگونه کاری را که پیشینیان در انجام آن واماندهاند، آنها میخواهند انجام دهند؟ به باور او تاریخ سه دهه ی اخیر نشان میدهد که این کار شدنی نیست. استدلالهای دستمالچی هم تکراری هستند و هم در پهنه سیاستورزی بیربط؛ بسیاری از آن ادعاها را دیگران (از جمله صاحب این قلم دو دهه پیش، نه در خارج از ایران در زیر سنگینی سانسور و سرب در داخل ایران) نوشته اند. (۳) برآمد آن حرفها – اگر همه ی آنها درست و راست باشد – آن است که اصلاحات تنها در ساختارها ی دمکراتیک و بهسامان ممکن است؛ و اصلاحات در گرو یک نهاد دمکراتیک یا متن قانونی شستهرفته و مردمسالار است؛ و از آنجا که ما از همه بیبهرهایم، اصلاحات در جمهوری اسلامی پاسخ نمیدهد؛ و باید بیخیال آن شد.
با این دست استدلالها البته میتوان از این هم فراتر رفت؛ و به همه ی اصلاحطبان گذشته ی ایران هم خرده گرفت؛ چه، بر اساس آنچه ادعا شده است؛ آن ها هم خیال خام پخته بودند که رویا ی اصلاح نظام سلطانی قاجاری و پهلوی را مزمزه میکردند. یعنی در ایران از استبداد گریزی نیست؛ یعنی ما محکوم به انقلابهای پیدرپی هستیم. یعنی ما باید در انتظار یک دیکتاتور صالح بنشینیم. یعنی مناسبات حقیقی قدرت هیچ! یعنی سیاستورزی تعطیل! یعنی همه ی آنها که همانند دستمالچی نمیاندیشند، دست از کار بکشند، تا شاید حضرت ایشان و همفکران بتوانند با نوشتن یک قانون اساسی متعادل منتسکیویی، یا دمکراتیک هملتونی راهی به رهایی بنمایند.
در این صورتبندی تکراری و خودگویانه تنها یک مشکل کوچک میماند. چهگونه باید به آنجا رسید؟
احتمالن دستمالچی همانند بسیاری از گروههای اپوزیسیون خواهد گفت: با برانداختن جمهوری اسلامی.
اما این پاسخ تنها مشکل را جابهجا کرده است؛ و پرسش اساسی هنوز پابرجا است: چه گونه باید جمهوری اسلامی را برانداخت؟
دستکم برخی از استدلالهای دستمالچی خودشکن هستند؛ یعنی به جریان برانداز هم باز میگردد. اگر ناتوانی اصلاحطبان در سه دهه ی گذشته نشان شکست این پندار و پایان آن رویا است، چرا نتوان به چهار دهه شکست براندازان اشاره کرد؟ و چرا هنوز جناب دستمالچی از رویای عبور از جمهوری وحشت اسلامی دست نکشیده است؟
نکته مهم دیگری هم هست که نباید از قلم بیفتد. دستمالچی در نقد جمهوری اسلامی به مفاهیم و آسیبهایی اشاره دارد که آشکارا غیرساختاری و غیرحقوقی اند؛ یعنی در نقد او هم، هنوز امکان اصلاح جمهوری اسلامی ته نکشیده است؛ آنچه ته کشیده است امید او است! هم به اصلاح و هم به رسیدن به قدرت. (۴)
اگر ناقد آنجا که به درستی به “سیاستها ی راهبری کاملا نادرست، دشمنی با جهان و ملت خود، بیدانشی، بیلیاقتی، دروغگویی سیستماتیک، فساد، دزدی، ثروت اندوزی افسانهای، خشونت و سرکوب، جنایت و تجاوز و شکنجه، اعدام و ترورهای درون و برون مرز مخالفان” در جمهوری اسلامی اشاره میکند، راست باشد، باید بپذیرد که جمهوری اسلامی در غیبت آن آسیبها البته میتواند به مراتب جای امنتری باشد.
در بدترین سناریو اصلاح طلبها منافعی در ساختار موجود دارند و در جهت حفظ آن، با این نظام کنار آمده اند؛ و در بهترین سناریو آنها در چشماندازی ایستاده اند که به نقاط کور اپوزیسیون اشراف دارند و نمیتوانند به نادانی و ناتوانی آنها در تحلیل اوضاع امید بربندند.
در واقعیت به باور من هم این است و هم آن. یعنی دستکم بخشی از اصلاحطلبها از ساختار موجود بهره و رانت میبرند (و شاید از همین روست که این دسته از اصلاحطلبان به محافظهکاران بسیار نزدیکترند.) و بخشی دیگر به واسطه ی نقاط کور و نزدیکبینیهای جریانها ی برانداز امکان نزدیک شدن به آنها را ندارند. به باور این گروه اگر همه چیز طبق محاسبات براندازان و کسانی همانند دستمالچی پیش برود، و جمهوری اسلامی با سلام صلوات قدرت را واگذارد، ما تازه به سرخط رسیدهایم و باید بنشینیم و با هم گفتوگو کنیم. خب، براندازانی که امروز که هنوز نه چیزی به دار است و نه چیزی به بار رقبای خود را تحمل نمیکنند، چه تضمینی هست که فردا بکنند؟ آن که امروز پیاده است و از حوصله و تحمل تمرین دمکراسی و اصلاح سرباز میزند، البته اگر فردا که سوار شود حوصله به خرج نخواهد داد.
هرچند شانس بخشی از واقعیت سیاسی است، اما دلبستن به آن، نماد فرهنگ انتظار است.
ممکن است اصلاحطلبها برای انتخابات آتی شانس زیادی نداشته باشند؛ اما بازی هنوز تمام نشده است؛ اصلاحطلبها هنوز مترقیترین جریان سیاسی اند؛ و فاصله ی آنها از قدرت، نه به گونهای است که به محافظهکاری کشیده شوند و نه آنقدر دور است که به تجربهگرایی! برای طبقه ی متوسط هنوز منطقی است که روی اسب اصلاحطلبها تمرکز کنند، برای آنها هورا بکشند؛ و امید پیروزی و بهروزی آنها را بپزند. سادهترین دلیل آن است که اصلاحطلبها هرچه که هستند (با سرجمع داناییها و نادانیهاشان و تواناییها و ناتوانیهاشان) نماینده ی واقعی این طبقهاند؛ و این طبقه بیشترین کنترل را روی آنها دارد. اگر اصلاحطلبها از یک جریان اصلاحطلب و رفرمیست واقعی دور افتادهاند، از آن روست که طبقه ی متوسط ایران هم مسالهدار است.
امید بستن به محافظهکاران (احمد زیدآبادی) یا براندازان (پرویز دستمالچی) روی دیگری ناامیدی است؛ ممکن است برای این ناامیدی دلایل بسیاری پیدا شود، اما برای آن امید من هرچه جستهام هیچ نیافتهام. امید بستن به محافظهکاران و براندازان با همه ی تفاوتها در یک نکته مشترک است؛ هر دو امید به برخاستن یک دیکتاتور صالح را مزمزه میکنند.
بهترین خوانش این امید سطحی و برآمده از یک ناامیدی عمیق را میتوان در نوشتههای دیوانه کننده ی احمد زیدآبادی یافت. او از زور ناامیدی دست از تشویق و تحریک و حتا نقد اصلاحطلبها کشیده است؛ و چند سالی است که برای نظامیان و محافظهکاران تبلیغ میکند و امیدوار است از درون آنها یک دیکتاتور صالح ظهور کند.(۵)
اصلاحطلبها و طبقه ی متوسط باید روی زور بازوی خود حساب کنند. و اگر زوری در آن نمانده است، چارهای برای آن بیاندیشند. و حالا که تاجزاده کاندید شده است و بسیاری از خواستها ی ما منتقدان و دشمنان جمهوری اسلامی را با صدایی بلند، تکرار میکند، نمیتوانیم از او بخواهیم کنار بنشیند؛ و به خیل عظیم لشکر انتظار بپیوندیم. بیانیه ی انتخاباتی مصطفا تاجزاده صدای این جریان است؛ آن که این صدا را نمیشنود یا در جهت تقویت آن گام برنمیدارد، در جایی به فرهنگ ویرانگر انتظار و انگاره ی دیکتاتوری صالح میرسد.
مصطفا تاجزاده زمانی در یک تحلیل امکان مشارکت اصلاحطلبان در انتخابات آینده را نه تنها بسیار ممکن، که لازم میدانست. او با ذکر شواهدی مدعی بود اگر رییسجمهوری داشته باشیم که بخواهد و بتواند در برابر جریانی که انتصابی است و مخالف جمهوریت (و او به درستی آنان را «انسدادطلب» نامیده است) بایستد، میتوان گامهایی به پیش برداشت و (به تعبیر من) راهی به رهایی از شر نظام، و نظامیان شرور و حاکم برداشت.
تحلیل او بسیار خوشبینانه است؛ چون بر سه پیشفرض کموبیش ناممکن یا دشواریاب بنا شده است.
اگر رییسجمهور اصلاحطلب بخواهد و بتواند بایستد؛
اگر رهبر و گماشتهگان او در شورای نگهبان و … به مردم امکان انتخاب این چنین رییسجمهوری را بدهند؛
و اگر شکاف میان اصلاحطلبها و مردم آنقدر نباشد که اصلاحطلبها هنوز بتوانند در یک انتخابات ملی پیروز شوند؛ آنگاه میتوان گامهایی به پیش برداشت.
او آشکارا میگوید برای ایستادن و نوشیدن جام شوکران آمده است؛ شروط دیگر با ما است؛ اگر بخواهیم و اگر بتوانیم.
پانویسها
۱) ” آن سردار و رهبری که برای جهان برگزیده می شود بدون شک بی دادگر و ستمپیشه نیست بلکه شخصی بیآزار و مهربان است . از بین کسانی که در جهان خاکی زندگی میکنند گرچه کسی را نمیشناسم که بتواند نیکوکاران را در مقابل تبه کاران نگاهبانی کند، ولی بیگمان او باید نیرومندترین فرد در میان مردم باشد تا به درخواست او به یاریش شتابیم” . برگردان: موبد فیروز آذرگشسب/ گاتها، هات ۲۹ بند ۳
۲) تا اینجا هیچ چیز عجیب و خارج از قواعد سیاست و سیاستورزی نیست! اما وقتی بازیگران این دو جریان با همه ی توان به رودرویی با یکدیگر برمیخیزند، داستان دیگر و عجیب میشود. انگار این جریانها هنوز درک جبههای مناسبی از خود و امکانات خود ندارند و چنان در تحلیل دشواریها ی تاریخی، اجتماعی و فرهنگی ایران پیاده هستند که به آسانی میتوانند، پیادنظام استبداد در کوبیدن رقیب سیاسی خود باشند. اصلاحطلبان و براندازان رقبای سیاسی اما همپیمانان استراتژیک هم برای برآمدن ایرانی آباد و آزاد هستند. و اگر بتوانند به راستی و با درستی به ایران برای همه ی ایرانیان بیاندیشند باید بایکدیگر سازش و بسیار مناسبتر رفتار کنند.
۳) کرمی، اکبر، به کاهن دست نزنید! مطالعه ی تطبیقی شخص اول مملکت در قانون اساسی مشروطیت و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، دسامبر ۲۰۰۳، وبگاه اخبار روز
۴) من اراده به قدرت را نه تنها نکوهش نمیکنم که میستایم؛ هر شهروند ایرانی هم حق دارد و هم باید تلاش کند با دخالت کنشگرانه در پهنه ی ساست دستکم سهم خود از قدرت را به چنگ آورد و حفظ کند. اگر دمکراسی در ایران پا نمیگیرد شاید به این نکته هم بازمیگردد که در فرهنگ ایرانی قدرت و خواست آن به ناراستی و نادرستی نکوهیده شده است.
آن چه در باور و داوری من نکوهیده است پنهان کردن آن اراده، ریاکاری اخلاقی و فرهنگی و آدرس نادرست دادن است.
۵) مساله ی محافظهکاران تنها نادانیها ی انبوه آنها نیست؛ ویرانیها ی انبوه هم هست؛ نبود فاصله، یا چسبیدهگی آنها به قدرت، و راههای (خودویرانگر) رسیدن به قدرت هم هست؛ که نه به التماس جواب میدهد و نه به نصیحت. به زبان دیگر حاصل ضرب محافظهکاری در این شرایط (فساد) و پارامترها (فجایع) صفر است؛ از او چیزی نمیماند و نمانده است که مخاطب ما باشد.
با جلو آمدن هسته سرکوبگر نظام و قبضه کردن همه چیز و حذف همه نیروهایی در نظام که حداقلی از عقلانیت را داشتند و این نیروها می توانستند جلوی فجایع خاص را بگیرند؛
کار و ماموریت این گروه اپوزیسیون شده ها که هنرشان گیردادن به تفکر اصلاحگری در جامعه بود، دارد به پایان می رسد؛
این موجودات از این ببعد یا نان ماموریتشان را می خورند یا بخود می آیند که تقویت این باند دلواپس و جنایتکار چقدر برای موجودیت کشور خطرناک است.
برداشتی آزاد از سخنان مادر پژمان قلی پور، یکی از١۵٠٠ کشته آبان.
قابل توجه خواری طلبان برونمرزی که خودشان را «ما ایرانیان» خطاب می کنند و سینه برای حرامیان نظام قاتلین می زنند.
محبوبه رمضانی،مادرپژمان قلی پور،خطاب به بادکنک های سبز و بنفش و قهوه ای و زیتونی های برونمرزی نظام قاتلین:«تویی که با نون پااندازی و جا اندازی بزرگ شدی و از اون سر دنیا داری واسه حرامیان نظام قاتلین سینه می زنی،خب بیا همین جا سینه بزن حروم لقمه.
محبوبه رمضانی،مادر پژمان قلی پور،خطاب به فعالین بَدنی و قلمی های و دَهنی و پاکتی های برونمرزی نظام قاتلین:تویی که اون سر دنیا داری نون ماله کشی میخوری،چرا نمیای ایران؟ چرا رفتی اون سر دنیا ماله می کشی؟ تویی که پارکابی و پامنقلی و پا منبری حرامیان نظام قاتلین هستی،غلط میکنی بجای ما حرف بزنی،تو بیخود میکنی بجای ما تصمیم بگیری.
محبوبه رمضانی،مادر پژمان قلی پور،خطاب به تدبیری ها و تغییری ها و تحولی ها و بابا اکبیریهای برونمرزی نظام قاتلین:تویی که با گارد آوانگارد میری توی صف رای می ایستی،تو غلط میکنی بجای مردم و ملت و ایران و ایرانیان حرف می زنی.نمی دونم،فقط میتونم بگم تف به شرفتون. تف به غیرت نداشته تون.ولی نوبت ما هم میشه.شک نکنید که نوبت ما هم میشه. ما شما رو گنده کردیم. ما شما رو بردیم بالا. ولی یه روزی میاد که شما ها رو میکشیم پایین. ما خودمون شما رو بردیم بالا،خودمونم می کشیمتون پایین. کاری نداره که این چرخه داره می چرخه و بالاخره نوبت ما هم میشه.حالا تا اون روز هی با انگشت چپ و راستتون شکلات خشک و تر بخورید و با انگشت شکلاتی پشتگ و هشتگ بزنید و عکس سلفی بگیرید.
چپاولگری و چماقداری خاص حاکم بر کشور در دو خرداد ۷۶ اولین نه مسالمت آمیز را از مردم شنید که آن نه گویی مردم ،یک شوک به چپاولگری وارد کرد؛ اما چماقداری پیام اصلی نه گویی را نادیده گرفت و در سال ۸۴ با تقلب راه خود را ادامه داد که در سال ۸۸ مجدد مردم با توجه به پیام دو خرداد یک نه گویی جدیدی را با عنوان جنبش سبز به چماقداری داد اما اینبار چماقداری با کودتا راه خودش را ادامه داد که مجددن مردم در دنباله دو خرداد و ۸۸ در ۹۲ و ۹۶ نه گویی جدیدی به چماقداری داد این نه گویی بدین شکل باعث به جنون رسیدن چماقداری شد، چماقداری به این نتیجه رسید باید زنجیره این نه گوی ها که انگیزه ها مشترکی دارند را باید قطع کند و شرایط اعتراضی دیگری را جایگزین آن نوع اعتراضی کنند که در سال۹۶ و ۹۸ مقدماتی اعتراضاتی را فراهم می کند اما این اعتراضات بسمتی رفت که کنترلش از دست چماقداری خارج شد وتبدیل به نگویی به کل نظام شد
که همان چماقداری مجبور به کشتار نیروهایی شدند که بعدن وارد کار زار اعتراضی شدند. که ا در ۹۸ کشتار از حد نرمال خارج شد که ظاهر در جایی نیروهای درون نظامی از هم کشتند چون حالت کودتایی به خودش گرفته بود. اما در این کشتار تعداد زیادی از فرزندان ایران و بچه های مردم که چندان دخالت نداشتند توسط جنایکاران چماقداری کشته شدند. از آنجایی که چماقداری تلاش داشت و هدفش این بود که حرکات اعتراضی قبلی را به حاشیه ببرد بعضی از والدین این جوانان را بصورت ابزار در اختیار گرفتند و اهداف خودشان را توسط این والدین به پیش بردند.
که در اینجا باید به لطیفیان گفت امیر ایرانی ها حواسشان جمع است و میدانند که مامورانه چماقداری چگونه در خدمت اهداف چماق داری هستند و بچه ها مردم را می کشند اما والدینشان را ابزار اهداف خودشان می کند و فریبکارانه شعار می دهند
اگر تف باید انداخته شود اول باید به این چماقداری و ماموران آنها انداخت که بچه های مردم را می کشتند و بعد والدین کشته شدگان را ابزار اهدافشان و فریبکاریشان می کنند
امیرخان، اگر قرار است تُفی نثار چماقداران پس فطرت کنیم،اول باید نثار شرف و غیرت نداشته جلاد جماران و اکبر کوسه و میرمخنث و فریبای خواری طلب و شیخ رشوه گیر و اردبیلی و گیلانی و صانعی گور به گور شده و حرامیان شورای انقلاب فرهنگی و اعضای سازمان منافقین انقلاب اسلامی و چماقداران و تیغ کشان و تصفیه گران و انحصار طلبان دهه ۶٠ بکنیم،چرا که هر مصیبتی در این ۴ دهه کشیدیم،از دست این حرومزاده ها و حواس پرتی امیر ایرانی ها و امثالهم کشیدیم.
امیرخان،دلم میخواد باور کنم که امیر ایرانی ها حواسشان جمع است،ولی شواهد و عینی و مدارک مستندی وجود دارد که ثابت می کند امیر ایرانی ها و امثالهم ابدا حواسشان جمع نیست،اگر حواسشان جمع بود که برای چماقداران دهه ۶٠ و حرامیان خواری طلب دهه ٧٠ سینه نمی زدند.
امیرخان،امیر ایرانی ها و امثالهم حواسشان جمع نیست،که اگر حواسشان جمع بود،کشتار تهران و خوزستان و کردستان و گنبد و مشهد و قزوین و اسلامشهر و قتلعام تابستان ۶٧ و قتلهای برونمرزی را فاکتور نمی گرفتند و خواری طلب نمی شدند،که تَن به حکم حکومتی نمیدادند و بانی و حامی و شریک کشتار ١٨ تیر و قتلهای زنجیره ای نمی شدند، که بعد از ٨ سال خواری طلبی اقرار نمی کردند دلال محبت و پاانداز و جا انداز و آبدارچی و ماله کش نظام قاتلین هستند.
امیر ایرانی ها و امثالهم حواسشان جمع نیست،اگر حواسشان جمع بود که بعد از ٨ سال خواری طلبی،توبره و آخورشان را به مموتی واگذار نمی کردند و دَم از تقلب نمی زدند و اکبر کوسه شکایت بخدا نمی برد و شیخ رشوه گیر از چرت نشئگی و خواب ناغافل گِلهِ نمی کرد و ٨ سال تَن به حاکمیت مموتی نمیدادند و خفت و خواری نمی کشیدند.
امیرخان،امیر ایرانی ها و امثالهم حواسشان جمع نیست،اگر حواسشان جمع بود که سبز نمی شدند و همصدا با میرمخنث،دهه جنایت و قساوت ۶٠ را دوران طلایی نمی خواندند.
امیرخان،امیر ایرانی ها و امثالهم حواسشان جمع نیست،اگر حواسشان جمع بود که بعد از ٨ سال قهوه ای و زیتونی نمی شدند و واسه قاشقچی و جورج فلوید مویه و زاری نمی کردند و چشم بر جنایات دی ٩۶ و آبان ٩٨ نمی بستند و به آنها لقب کرکس و لاشخور و اغتشاشگر نمی دادند و منکر موشک باران هواپیمای اوکراینی با ١٧۶ مسافر نمی شدند و با بنزین ٣هزار تومنی و دلار ٢۵ هزار تومنی با رئیسی و جلیلی به دوران طلایی دهه ۶٠ بر نمی گشتند.
امیرخان،امیر ایرانی ها و امثالهم حواسشان جمع نیست،اگر حواسشان جمع بود که میرمخنث الان در ماه عسل حصر نبود و مرغ سحری ها مشغول شنیدن ربنا بودند و حجاب اختیاری و درهای ورزشگاهها به روی مونثین جامعه بدنی باز شده بود و رئیسی و جلیلی کابوس جسم و جانشان نبود.
امیر خان،به امیر ایرانی ها و امثالهم بگو:مگر میرمخنث تان نگفت:«پیروزی ما آن چیزی نیست که در آن کسی شکست بخورد»پس چرا عزا گرفتید،مگه نمی خواستید با میرمخنث به “دوران طلایی” بروید؛خب مقصد رئیسی و جلیلی هم که بازگشت به “دوران طلایی” است.پس نگران چه هستید؟
امیر ایرانی ها حواسشان جمع است که چگونه بیتیان، مامورانه ،ضد بیتان را ردیف می کنند و می خواهد با حرافی ها و با آدرس غلط دان ها اتهامات جنایتکارانه چهل ساله را محدود به دیگران کنند امنیتی برای بیتیان بخرند. اما این بیتیان چه زود خودشان را لو می دهند بسمت توجیه کار جدید بیتان می روند دو دلقک جنایتکار به نام رئیسی و جلیلی را از آقای بیتشان دور کنند به جای دیگر وصل کنند.
به ماموریت خویش ادامه دهید شاید با این آدرس غلط دادن ها اندکی ماندگاری برای بیتیان خریدید
امیرخان روز پنجشنبه, ۳۰ اردیبهشت،پای پست مهدی اصلانی برات نوشتم که خودت ناراحت نکن امیر خان،اصل بَد نیکوتر نگردد آنکه بنیادش بَدَست؛برات نوشتم که می بینی امیر خان،دیگ داره به دیگ میگه روت سیاه،پس نفس عمیق بکش و بگذار که حرامیان قبیله ای و گله ای و رمه ای نظام قاتلین،مثل مرغ و گوسفند تلاش مذبوحانه بکنند و تا ابد زمین خوردن و ضایع شدنش را با سینه خیز رفتن انکار بکنند؛چرا که آقای امیرایرانی ها و امثالهم خود را بخواب زده اند و خفته نیستند که بیدارشان کنی.
امروز باید دوباره تکرار کنم که آقای امیرایرانی ها و امثالهم حواسشان نیست،اگر حواسشان بود،بعد از ٢۴ سال پرگویی و بیهوده گویی و یاوه سرایی،از گذشته خفت بارشان عبرت می گرفتند و حسب معمول سرنا را از سر گشادش فوت نمی کردند و آزموده را دوباره و چند باره نمی آزمودند و حکایت خواری طلبی و اعتدالگرایی و تحول خواهی و برج بلند دمکراسیشان،حکایت دستمال کاغذی یه بار مصرف نمی شد امیرخان؛بنابراین از آقای امیرایرانی ها و امثالهم انتظار سخنان سنجیده و فکر شده داشتن،انتظار عبثی است؛چرا که تجربه ٢۴ سال گذشته تابت کرده است که آقای ایرانی ها و امثالهم، نه گوش شنوایی دارند،نه چشم بینایی و نه زبان گویایی،باور نداری برو کامنت لطیف بخوان،اونوقت ببین آقای امیرایرانی ها چه پاسخی بی ربطی براش ثبت و سند زده است،بااینحال از حق نگذریم که مقاومت آقای امیر ایرانی ها برای نفهمیدن،قابل تقدیر است.
امیرخان،به امیر ایرانی ها ها بگو:برای دهان باز کردن،همیشه وقت داری،پس اول درباره موضوع بحث فکر کن،بعد جواب سوالها را بده و سپس نقد و نظر و انتقاد و ابهام و سوالت را مطرح کن،وگرنه ناگفته پیداست که مثل باکتری زاده ها و انگل زاده های نظام قاتلین،یه روز از اینور بوم می افتی،یه روز از اونور و عاقبتت میشه مثل چوب دوسره شکلاتی فعالین بدنی و قلمی و دهنی و بغلی و پاکتی که هم چوب و شلاق خوردن و هم پول دادن و حالا جز آه و ناله و زاری راه گریزی ندارند.
امیرخان،فهمیدن سخت است و نفهمیدن سخت تر،چرا که نفهمیدن کوچه بن بست اختر است،باور نداری به حال روز و اندیشه و عمل رقت انگیز خواری طلبان نظام قاتلین نگاه کن،تا باور کنی.
ممنون که وقت میذاری امیرخان.
باید بگویم در حد نیاز پاسخت داده می شود
چون مطلب شما نیاز به پاسخ آنچنانی ندارد مطالبی شعاری و تکراری دلخوشکنک برای خودت.
اینکه در هر مطلبت بخواهیم نشان دهی که پاسخت داده نشد این از شگردهای ناشیانه ای است که بعضی ها برای بازار گرمی ارائه می دهند
دوستان عزیز این گزاره را یک جا یادداشت کنیم.
شاید روزی روزگاری به عمق آن پی ببریم :
،، ممکن است اصلاحطلبها برای انتخابات آتی شانس زیادی نداشته باشند؛ اما بازی هنوز تمام نشده است؛ اصلاحطلبها هنوز مترقیترین جریان سیاسی اند…،، نقل از متن این مقاله ی عجیب
نویسنده ی این مقاله خیلی راحت و جانبدارانه با حکومت ایدئولوژیک اسلامی برخورد می کند با انتخاب عنوان اغواگرانه ای ( اگر از جانب دوستان «اخبار روز» انتخاب نشده باشد )
«اصلاح طلبی بی مایه و بی مایگی منقدان» بسیار کلی، ماهیت ارتجاعی حکومت اسلامی ایدئولوژیک مشروعه ی ولایت فقیه را پنهان کرده ست.
کیست که نداند « اصلاح طلبان» حکومتی هم بخشی از تمامیت حاکمیت بوده و هست که در نهاد ها، جناح ها ویا چون کادرهای شناخته شده ی نیروهای مذهبی ، از قبل از انقلاب تا کنون برای اسلام عزیز همه کاره بوده اند . البته نباید این ها را به کل جریان اسلاح طلبی جهان و ایران چسباند.
حساب «اصلاح طلبان » حکومتی که بعداز دوم خرداد ۷۶ جبهه مشارکت ایران اسلامی را تشکیل دادند از اصلاح طلبی ( جهانی و ملی ) قبل و بعداز انقلاب به کلی جدا ست.
۱. حکومت بکلی مانع فعالیت نیروهای غیر خودی اعم از سکولار عرفی ، اصلاح طلب ، مذهبی ، ملی ، چپ ، قومی ، مدنی و…. شده ست .
۲. «اصلاح طلبان » حکومتی در تمامی ۲۰ سال قبل از دوم خرداد ۷۶ با عنوان های دیگری مثل خط امامی ، جناح چپ ، دانشجوی خط امام ، مجاهدین انقلاب اسلامی ، تحکیم وحدت و…. در نهاد های سرکوب و امنیتی ، مجلس ، دولت ، سپاه ، بسیج ، زندان ها حضصور داشته اند چه رسد که در جائی از حکومت حضور داشته باشد که نه پاک میشود و نه عوض .
البته با این وجود ، نویسنده حق دارد هرچه می خواهد در مورد بی مایگی «اصلاح طلبان» حکومتی بنویسد در آن تردیدی نیست. ( جدی !)
ولی این نمی تواند بهانه ای برای بهم ریختن مرز اصلاح طلبی جهانی و ملی با نیروهای ایدئولوژیک موسوم به «اصلاح طلب» حکومتی باشد.
نیروهای اصلاح طلب خارج از حکومت در ایران و خارج از کشور مانند حکایت « آش نخورد و دهان سوخته ست» نه حق کاندید شدن داشتند و نه در جائی از این حکومت ایدئولوژیک خوشبختانه مسئول جنایات و خیانات بوده اند.
۳. به نظر میرسد که نویسنده ضمن پوشاندن ماهیت حکومت ایدئو لوژیک دینی پشت یک سری واژه های سیاسی و متعارف و متداول بی مسما قصد دارد که این حکومت زمخت و بدقواره و خبیث را مانند سایر حکومت های معمولی جهان جا بزند.
بی مایه گی بحق «اصلاح طلبان» حکومتی را بهانه ای می کند تا دق دل خود را نسبت به منقدان حکومت و «اصلاح طلبان» حکومتی نشان دهد که نیاز به بحث زیادی نیست.
تمام نخبگان و کنشگران سیاسی که از قبل از انقلاب نسبت به قدرت رسیدن حکومت دینی از دکتر مصطفی رحیمی تا مهشید امیر شاهی هشدار دادند و کسانی که با قلم تلاش کردند که ارتجاعی حاکم را به مردم بشناسانند و در قتل های زنجیره ای کشته شدند
تمام کسانی که در تمام ۴۲ سال حکومت ننگین پرچم مقاومت در برابر ارتجاع حاکم را تا امروز حمل کرده اند و خوشبختانه به موازات تمام این تلاش ها مردم نیز گروه گروه از شرکت در انتخابات سرهم بندی شده حکومت فاصله گرفته اند.
بگذار نویسنده خیال کند منقدان حکومت فاسد و «اصلاح طلبان» بی مایه حکومتی هم مانند آنها «بی مایه » اند .
حساب همکاران ، حامیان و همسویان حکومت ارتجاعی اسلامی از نیروهای مدافع آزادی ، استقلال و عدالت اجتماعی جدا ست.
حکومت تمامیت خواه اسلامی مشروعه شیعه وضعش از تمام حکومت های تمامیت نوع دیگر خراب ترست که ۴۲ سال ست مردم ایران و جهانی را آزار میدهد.
رفتار و واکنش اکثریت مردم ایران نسبت حکومت ارتجاعی ولایت فقیه بعداز فروپاشی حکومت گذشته بیشتر دنباله روانه و پیروی از روال سنتی تحت نفوذ روحانیون خصوصا عوامفریبی های خمینی بود.
بی توجهی اکثریت مردم به نخبگان و کنشگران سیاسی ( با همان مواضع درست یا نادرست سال ۵۷ و بعداز انقلاب ) فاجعه ای بود که نشان میداد ۲۵ حکومت پادشاهی چه ضربه ای به دستاورد های سیاسی و فرهنگی جنبش مشروطه و ملی شدن ضنایع نفت زده بود که آیت الله های مرتجع همه کار شده بودند.
شرکت وسیع مردم در همه پرسی ۱۲ فروردین ۵۸ ، انتخابات مجلس ارتجاعی خبرگان برای قانون اساسی اسارت بار ولایت فقیه ، همه پرسی برای تائید قانون اسسی قرون وسطائی ثابت کرد که حکومت اسلامی از احساسات اکثریت مردم نهایت سوء استفاده را برای تثبیت قدرت نمود.
در این بستر خونین و غوغا سالارانه انتخابات اولین ریاست جمهوری برگزار شد.
نتایج انتخابات تنها مرجعی ست ک نشان می دهد که حکومت اسلامی علیرغم تمام تلاش ها برای نشان دادن حمایت مردم از سیاست های خائنانه خود د رنبود آزادی احزاب و سرکوب خونین آنها مردم به تدریج از بازی انتخابات هم فاصله گرفتند. مردم با تجربه خود از حکومت قطع امید کردند .
آمار و ارقام «انتخابات » ریاست جمهوری چه می گویند؟
==============================
سال ۱۳۵۸ـ مشارکت ۱۴ میلیون (۶۸ درصد)
سال ۱۳۶۰ـ مشارکت ۱۴،۵ میلیون (۶۴،۲ در صد )
سال ۱۳۶۰ـ مشارکت ۱۶ میلیون( ۷۴،۳ درصد )
سال ۱۳۶۴ـ مشارکت ۱۴ میلیون (۵۴،۸ درصد)
سال ۱۳۶۸ـ مشارکت ۱۶ میلیون (۵۴،۶ درصد)
سال ۱۳۷۲ ـ مشارکت ۱۶ میلیون ( ۵۰ درصد)
تحلیل :
تا این دوره با وجودی که جمعیت ایران بتریج زیاد و دو برابر شد. ولی میزان مشارکت واجدین شرائط نسبت به اولین دوره بعداز انقلاب سیر نزولی داشت. هیچ وسیله اندازه گیری نشان نمی دهد که نیمی از واجدین شرائط که در انتخابات شرکت نمی کردند چه در سر داشتند؟ اصلاح طلب یا نوع دیگر؟
می توان گفت در دوره آخر فقط وفاداران حکومت ولایت فقیه بودند که در ساختار حکومت و بین مردم از رهبران مذهبی پیروی می کردند .
وضعیت کاملا جدید نقش «جوانان »
سال ۱۳۷۶ ـ مشارکت ۲۹ میلیون ( ۸۰ در صد)
سال ۱۳۸۰ ـ مشارکت ۲۸ میلیون(۶۸ درصد)
تحلیل :
مشارکت غیر منتظره جوانان در سال ۷۶ و تمام شیوه های تبلیغاتی آنها به کلی با تمام انتخابات دوره های قبل فرق داشت و دوبرابر شدن جمعیت ایران حکایت ازظهور اقشار جدیدی در جامعه ایران میکرد.
حساب نیروهائی که به انتخابات روی آوردند از بخشی از حکومت که خود را در سال ۷۷ جبهه مشارکت نامیدند جداست که به «اصلاح طلب» حکومتی معروف شدند.
وضعیت «تجدید نظر» جوانان
سال ۱۳۸۴ ـ مشارکت «۱» ۲۹ میلیون(۶۲ درصد)
مشارکت «دو» ۲۸ میلیون (۵۹ درصد)
تحلیل :
می توان گفت جوانانی که دو دوره پر مشارکت را رقم زدند . سرخورده از انتخابات کنار کشیدند. در این دوره همان رای دهندگان همیشگی در قبل از دوم خرداددر انتخابات شرکت کردند.
وضعیت کاملا استثنائی
سال ۱۳۸۸ مشارکت ۳۹ میلیون(۸۵ درصد)
تحلیل :
در این دوره بالاترین میزان مشارکت در تمام تاریخ حکومت اسلامی بود! یعنی فقط ۱۵ در صدر از واجدین شرائط در انتخابات شرکت نکردند ولی این به دلیل رونق «اصلاح طلبی» نبود . جنبشی اعتراضی علیه احمدی نژاد بود. رقابت میرحسین موسوی که آرزوی بازگشت به «دوران طلائی» امام راحل داشت که ربطی به «اصلاح طلبی » نداشت.
==============================
وضعیت بینابینی نه مثل پیش ۷۶ و نه مانند ۷۶ و ۸۰
==============================
سال ۹۲ ـ مشارکت ۳۶ میلیون (۷۲ درصد)
سال ۹۶ ـ مشارکت ۴۱ میلیون ( ۷۳ درصد)
تحلیل :
می توان گفت در این دو دوره ، بخش هائی از گروههای اجتماعی به خصوص جوانان که بعداز ۲ خرداد ۷۶ به انتخابات روی آوردند. هنوز بر این باور بودند که می توان با انتخاب بعضی از مهر های حکومت در مذاکرات برجام به تحریم ها پایان داد که در عمل چنین نشد. حکومت از آن مرتجع تر ست که با این اعتراضات تغییر افکار و رفتار.
انتخابات سال ۱۴۰۰
به نظر میرسد که بعداز تجربیات بالا دیگر دلیلی وجود ندارد که اکثریت مردم آگاه و پخته به بازی های انتخاباتی بهائی بدهند. این به معنی مخالفت مردم با اصلاح طلبی نیست.
جز متعصب ترین و پوست کلفت ترین طرفداران حکومت جنایتکار کسی در ان شرکت نمی کند .
پس باید نتیجه انتخابات از سال ۷۲ و ۸۴ نیز پائین تر برود.
«اصلاح طلبی» حکومتی در همان سال ۸۴ به پایان رسید.
تلاش های مردم برای مهار کردن حکومت نیز جواب نداد.
جامعه آبستن حوادث پیش بینی نشدنی ست .وقایع ۹۶ و ۹۸ گواه ست.
در نبود آزادی احزاب و آزاید بیان و قلم و اجتماعات شاید همان خواهد شد که در سال ۵۷ روی داد که بسیار مشکل ست که بتوان جنبش های اعتراضی را سمت و سوی دموکراتیک داد.
توضیح بدیهیات.
خواری طلبان و طالبان وضع موجود،دو روی یک سکه تقلبی اند.
کَرَم من نمیدانم منظور تو از عنوان «خواری طلبان بیمایه و بیمایهگی طالبان وضع موجود»چیست،چرا که آنچه در ذیل تیتر آمده است،دقیق و مستند نیست،بنابراین اول بگذارید ببنیم تعریف جمله اصلاحطلبی بیمایه و بیمایهگی منتقدان چیست تا برسیم به باقی قضایا…
سال ٩۶ سکه تقلبی اصلاحطلب،اصولگرا، با شعار اصلاحطلب،اصولگرا،دیگه تمومه ماجرا،از گفتمان اجتماعی و سیاسی خارج شد و از آن پس کاربرد واژه اصلاحطلب،اصولگرا،متر و معیاری شد برای شناخت کسانی که خواری طلب و طالبان وضع موجودند و خود را منتقد نظام قاتلین جا می زنند.
من نمیدانم منظو تو از «بیمایه و بیمایهگی»چیست،شاید منظورت از بی مایهِ،بی دنبلان بوده است و بجای «خ» نوشته ای «م»نمی دانم.
در هرحال فرض می کنم که منظورت همان بی مایه بوده است،خب بی مایه یعنی چه؟
دهخدا می گوید:بی قیمت و کم بها!
از عمید می پرسم بی مایه یعنی چه؟
می گوید:فرومایه،بیمقدار.بیبنیاد،بیاصل!
می گویم:با این تعاریف پس می توان کلمه بی مایه گی را برابر با بی قیمتی و کم بهایی و فرومایه ای،بیمقداری
.بیبنیادی،بیاصلی دانست!
می گویند:درود بر آدم چیز فهم«حالا توی دلتون فحش کشم نکنید که چه پپسی واسه خودش باز می کند»
پس با این تعاریف می شود تیتر کَرَم را پذیرفت،چرا که خواری طلبان و طالبان وضع موجود،واقعا موجودات بی ارزش و کم بها و فرومایه و بیمقدار و بیبنیاد و بیاصلی هستند که به لطف غارت سفره یتیمان و بیوه زنان و صغیران،مایه دار و کارخونه داروکاخ نشین و مرسدس سوار بی دنبلان شده اند.
از اینها که بگذریم می رسیم به باقی قضایا…
اساسا کلیت بحث بی مایه گی خواری طلبان و طالبان وضع موجود نظام قاتلین، محلی از اعراب ندارد،
چرا که کاملا ذهنی و انتزاعی است،چرا که ضرورت جمعی ندارد،
چرا که مسائلی را عمده می کند که تاریخ مصرفش سپری شده است و ربطی به مسائل واقعی و عینی ندارد.
چرا که آشکارا دارد نعل وارونه می زند و خواری طلبان را اصلاح طلب می خواند و از طالبان وضع موجود به عنوان منتقد یاد می کند.
چرا که آگاهانه دارد دَم از هسته ی سخت قدرت می زند و انگار نه انگار که ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز توسط هسته نرم قدرت انجام شده است.
چرا که ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز را به فساد جاری تقلیل میدهد و مغز علیل رهبر معظم خواری طلبان رامسئول آن می داند.
چرا که به خودش زحمت نمی دهد که بپرسد:دستاورد کسانی که در برابر استبداد دیکتاتور ایستاده اند؛چه بوده و کدام حرامی به دیکتاتور نامه ٣٧ صفحه ای نوشته است.
چرا که کتمان می کند که خواری طلبان و طالبان وضع موجود بعد از ٢٣ سال خواری طلبی و رانت خواری هنوز سقف مطالباتشان پخش ربنا و برنامه ورزشی ٩٠ است.
چرا که پایه اساس استدلال مضحکش «نمیتوان منتقد وضع موجود بود و در همان حال به علی خامنهای امید بست» بر ذهنیات استوار است.
چرا که بدیهیات عینی و زیست شده ثابت نموده است که میتوان هم منتقد وضع موجود بود و هم به دیکتاتور امید بست.
چرا که حرامی اهل قلم تا زمانی دوزاری نویس خوبی است که برای خواری طلبان و طالبان وضع موجود بنویسد؛وگرنه مثل کَرَمی ها درک مناسبی از ساختار قدرت ندارد.
چرا که بدیهیات عینی را نادیده می گیرد و برای اثبات رای و نظرش،حقایق را تحریف می کند و دست به دامن توهمات ذهنی خویش می شود.
چرا که به غارت شدگان و مخالفان و براندازان کلیت نظام قاتلین،میگوید:بیائید از ۴دهه قتل و غارت و تجاوز چشم پوشی کنید وبه انگل زاده رای بدهید تا مساله انتظار و ظهور دیکتاتور صالح فیصله پیدا کند!
چرا که در قامت یک دانای کل دارد خاک برچشم حقیقت می پاشد و خواری طلبان و طالبان وضع موجود را مترقیترین جریان سیاسی می داند.
چرا که تمثیل حرامی اهل قلم با سانچوپانزا،مثل رابطه گودرز و شقایق است.
چرا که قیاس خواری طلبان و طالبان وضع موجود،با دستمالچی و براندازان،قیاس مع الفارق است.
پ.ن.
فرض کنیم که اگر همه چیز طبق محاسبات خواری طلبان و طالبان وضع موجود،مثل کَرَم پیش برود،و دوباره انگل زاده مرغوب هسته نرم،یا نامرغوب هسته سخت با ٢۴ میلیون رای به پاستور برود،چه اتفاق جدیدی رخ خواهدداد،دقیقا و یقینا اتفاقی جدیدی رخ نخواهد داد و به ضرس قاطع می توان گفت که حرامیان خواری طلب و طالبان وضع موجود دوباره ۴ تا ٨ سال مشغول قتل و غارت و تجاوز خواهند شد و بادکنکهای سبز و بنفش و قهوه ای و بدنی ها و قلمی ها و دهنی ها و پاکتیهای دوربینی و تربیونی نظام قاتلین،هم برای خالی نبودن عریضه در چرخه کمپین و هشتگ و پشتگ و اعدام نکنید،که چرا زدید،که آزاد کنید،که آزاد باید گردد،که حمایتت می کنیم چرخ می زنند.بنابراین ناگفته عیانست که حرامیان و حامیان و خواری طلبان و طالبان وضع موجود، همین که خرشان از پل بگذرد،باز نقاب از چهره برمی گیرند و مثل حرامیان پاستورنشین پیشین آن می کنند که نباید و با وقاحت و پس فطرتی تمام معترضان و غارت شدگان و براندازان را اشغال و اغتشاشگر و کرکس و لاشخور و فاشیست می نامند و می گویند:تقصیر مغز علیل هسته سخت قدرت است.
زیاد به خودتان فشار نیاورید
با آوردن ادبیات تکراری ؛ خواری طلب و استمرار طلب و سبز و بنفش و دوران طلائی ….
گویی هایی.
باید گفت
در مقابل این ژست ها ی طلب گویی اتان
یک طلب گوئی خاصی در این حکومت است که در مقابل این طلب گویی امثال شما تعریف می شود؛ آنهم گروه چماق طلبان و چپاولگران طلبان خاص!؟
شما یادتان رفت با این طلب گویی هایتان، طلب گویی مورد علاقه
خودتان را نیز معرفی کردید.
ظاهر ماموریتتان دارد تمام می شود
باانتصاب رئیس چماق طلبان و دلواپس طالبان و چپاولگران طلبان دولت پنهانی های بعنوان رئیس دولت جدید،
دیگر بنفش و سبز و دوران طلائی گویی و ….شما به پایان خواهد رسید و….
تا ببینیم ماموریت طلب گویی بعدیتان چیست.
امیرخان.
روز جمعه, ۳۱ اردیبهشت پای پُست مهدی اصلانی عرض کردم امثال امیرایرانی ها حواسشان نیست.
امروز ناچارم بپرسم که عرض نکردم امثال امیرایرانی ها حواسشان نیست امیرخان.
عزیزم باور کن امیرایرانی ها حواسشان نیست،اگر حواسشان بود که امروز زیر فشار دسته بیل،به لطیف توصیه نمی کردند که« زیاد به خودتان فشار نیاورید».
امیر خان می بینی، امیرایرانی ها و حرامیان و حامیان نظام قاتلین چقدر رقتانگیزند؛نماینده حرامیان دولت امنیتی توی پاستور نشسته است،دلار ٢۴ هزار تومن و بنزین ٣ هزار تومن و ۶٧ میلیون غارت شده نان و برنج را نسیه می خرند؛اونوقت امیر ایرانی ها و تدبیری ها و تغییری ها و تحولی ها،نگران انتصاب رئیس حرامیان دولت پنهانی هستند و بادکنکهای سبز و بنفش و قهوه ای زیتونی ها یادشون رفته که قرار بود شکلات نرم بخورند که دلار ۵ هزار تومن نشه و انگار نه انگار که شکلات،بد و بدتر ندارد و اساسا شکلات خوردن و مفعول بودن امر غلطی است.
امیر خان،مایه خجالت است،ولی از باکتری زاده بدنی و قلمی و دهنی و پاکتی های دوربینی و تربیونی و حرامیان و حامیان وطالبان وحافظان داخلی و خارجی نظام قاتلین…و بعد از ۴ دهه قتل و غارت و تجاوز مستند،هنوز دارند برای خوردن شکلات نرم ماله می کشند،انتظار حواس جمعی نباید داشت و فقط باید به آنها گفت:واقع حیف اون تُفی که مادر پژمان قلی پور نثارتان کرد.
بحثی راجع به اصلاح طلبی (رفرمیسم) (۲)
رفرمیسم توده را با تغییرات موقتی و بند تنبانی می فریبد.
مثلا
کاهش قیمت مواد حیاتی
بالاتر بردن سطح دستمزد
حمایت از بی خانمانان و بیکاران
مبارزه به خاطر محیط زیست
احتمالا
به همین دلیل
اجنه جمکران از رفرمیسم دم می زنند.
اگر افکارشان تحلیل شود
قضیه روشن می شود.
مثلا دادن یارانه به توده تهیدست برای جلوگیری از انقلاب
رفرم ربطی به رفرمیسم ندارد.
رفرم حتما نباید بورژوایی باشد.
طبقه کارگر پس از انقلاب سوسیالیستی
دست به رفرم های پی در پی می زند.
روی مقوله رفرم باید کار کرد.
ارتجاع فئودالی
برای بی اعتبارسازی اصلاحات ارضی در زمان شاه
به تحقیر و تحریف و تخطئه رفرم پرداخته است و رفرم را بی اعتبار ساخته است.
روند توسعه فوندامنتالیسم شیعی (خمینیسم) شباهت غریبی به روند توسعه فاشیسم در المان دارد.
فاشیسم هم با شعارهای ضد امپریالیستی روی کار آمد و یهودیان را به بهانه نزول خواری و سرمایه داری زیر ضربه قرار داد و سلب مالکیت و سلب آدمیت و حیات کرد.
فاشیسم هم مدعی گذار به سوسیالیسم برای نژاد سرور بود.
بسان ج. ا. سندیکاهای کارگری را به اتش می کشید و حزب کمونیست را ممنوع می کرد و کمونیست ها را به بهانه آتش زدن بر مجلس تیرباران می کرد.
فاشیسم
اما نماینده سرمایه انحصاری و اولیگارشی مالی بود
کمونیسم ستیزی و یهودی ستیزی فاشیسم
توسط دو سازمان فاشیستی گشتاپو و اس آ صورت گرفت.
رهبر اس آ
چنان رشد کرده بود که رقیبی برای هیتلر شده بود.
در شبی موسوم به شب شمشیر (؟) اس آ را توسط گشتاپور
قتل عام کردند که تعداد اعضاییش به یک میلیون نفر می رسید.
شباهت غریبی به سرکوب مجاهدین داشت.
مجاهدین هم تشیع را نمایندگی می کردند و به لحاظ ایده ئولوژیکی فرقی با خمینیسم نداشتند.
نمیاندگان اصلاح طلبی (رفرمیسم) از خاتمی تا عبدالکریم و موسوی و کروبی و غیره
یاد اور اختلاف نظر در فاشیسم (نازیسم) اند:
برخی از سران نازیسم
وحدت با بریتانیای کبیر را برای امحای اتحاد شوروی پیشنهاد می کردند.
برخی دیگر
وحدت با استالین را برای حمله به انگلستان و امریکا و غیره.
ایندو جریان هنوز هم فعال است.
پدر زیگما گابریل وزیر خارجه اخیر آلمان
طرفدار وحدت با استالین بوده و است.
حتی یکی از سران نازی (رودولف هس) با هوپیمای مخصوصی به انگلستان پرید تا وحدت مورد نظر را فراهم آورد.
آنهم در شرایطی که لندن بمباران می شد.
چرچیل دستور داد و گرفتند و زندانی اش کردند.
اصلاح طلبان ج. ا. هم در فوندامنتالیسم شیعی (عصر طلایی امام) شکی ندارند
ولی اختلاف نظر دارند.
باید نظرات شان تحلیل می شد و بشود.
فاشیسم با استالین پیمان بست.
استالین حتی شخصا از هیئت فاشیسمتی استقبال کرد و در جا پیمان پیشنهادی فاشیسم را امضا کرد.
هیتلر از شادی در پوست خود نمی گنجید.
چون تسخیر اروپای شرقی بدین طریق تسهیل می شد.
در جشن انقلاب اکتبر
هیئتی از آلمان فاشیستی هم شرکت داشت.
استالین هم هر پیروزی فاشیسم در اروپا را به هیتلر تبریک و تهنیت می گفت و هم مواد سوخت و غیره ارزانی ارتش فاشیسم می کرد.
وقتی هیتلر به طور ناگهانی حمله کرد
استالین شوکه شده بود.
فیدل کاسترو این غفلت استالین را به نقد کشیده است و سرزنش کرده است.
یکی از دلایل لطمات عظیم بر انقلاب اکتبر همین غفلت و خوشخیالی استالین بوده است.
ارتش فاشیستی به طور برق آسا بخش عظیمی از خاک شوروی را تسخیر کرد و بهترین کمونیست ها را درجا به دار آویخت.
تئوری را نباید دستکم گرفت.
ادامه دارد.
ادامه دارد.
این میم حجری چرا یک رسالتی برای خودش تعریف کرده که باید مفاهیمی را با برداشت خودش آموزش دهد؛
آنهم خیلی ناشیانه و در هم و برهم.
این مشابهت سازی سطحی برای بیان موضوعات تاریخی گاهی فریبکاری آموزشی است.
بحثی راجع به اصلاح طلبی (رفرمیسم)
۱
رفرمیسم در احزاب سوسیال ـ دموکرات که احزاب طبقه کارگر بودند و توسط مارکس و انگلس تأسیس یافته بودند
تشکیل یافته است و کمر طبقه کارگر را شکسته است.
رفرمیسم
ظاهری پرولتری دارد
ولی
ماهیت طبقاتی اش
بورژوایی است.
دعاوی رفرمیسم راجع به گذار بدون انقلاب اجتماعی تحت سرکردگی پرولتاریا به سوسیالیسم
فقط ادعا ست.
نوعی عوامفریبی است.
احزاب سوسیال ـ دموکرات
احزاب امپریالیستی اند و بدترین دشمنان سوسیالیسم.
قبل از تحلیل فلسفی مفهوم رفرمیسم
باید از خود پرسید
رفرمیسم در جمکران
به چه معنی است؟
در جمکران نه مسئله گذار به سوسیالیسم مطرح است و نه حزب طبقه کارگر وجود دارد.
احمدی نجات اخیرا ادعا کرده که لیبرال فلان بهمان است.
این دال بر ان است که طبقه حاکمه مفاهیم فرنگی را به نیت عوامفریبی به خدمت می گیرد.
اما چرا؟
مگر مفاهیم شرعی چه عیبی دارند؟
چرا دیگر از حکومت عدل علی
جامعه بی طبقه توحیدی
حکومت مستضعفین و غیره حرفی نیست؟
سید علی اخیرا گفته که مارکسیسم کلاسیک بی اعتبار شده است
منظورش اعتبارمندی مائوئیسم است؟
بسیج جمکران
دو سه نفری سوار موتور شده بودند و شعار پیش به سوی قلع و قمع کرونا بر لب داشتند.
ظاهرا
ادای اعضای ساده ح. ک. چین در خیابان ها را در می اوردند.
یعنی سنت سید الشهدا و دیگر سرداران اسلام
دلربایی و کارآیی اش را از دست داده است؟
ادامه دارد.