این روزها مباحث داغی حول و حوش هفت تپه و فعالین آن صورت گرفته است که آیینه تمام نمای بیبضاعتی بعضی گرایشات سیاسی است. ماجرا انگار از شرکت دو فعال کارگری هفت تپه، محمد خنیفر و چشمه خاور، در ستاد انتخاباتی رئیسی شروع شده است. به دنبال آن دوتن از فعالین سرشناس جنبش کارگری ایران یعنی محمود صالحی و عثمان اسماعیلی اطلاعیهای صادر کردند که کاش نمیکردند. صرفنظر از عصبانیت و عجولیتی که در این بیانیه آشکار است، خواسته یا ناخواسته خود را مخالف ایده شورا و اداره شورایی معرفی میکنند. خب البته این هم به خودی خودی ایرادی ندارد این فعالین کارگری و یا هرکس دیگری مجاز است با ایدهای مخالف یا موافق باشد. اما اشکال اصلی به نظر من این ابراز مخالفت در حال حاضر و حمله به فعالین کارگری هفت تپه است. میگویم حمله چون واقعا شباهتی به نقد ندارد.
این بیانیه این دوستان این ورتر انبوهی عظیمی از “رادیکالیسم” کج و معوج را ترکاند. در میان این هیاهو یک نکته بسیار اساسی گم شد و آن اینکه مبارزات کارگران هفت تپه همانند بسیاری از تحرکات کارگری دیگر درهمه این مدت به شدت تدافعی بوده است. این البته نه اشکال است و نه توقع دیگری می شد میداشت و نه سرسوزنی از اهمیت آن میکاهد. اما ندیدن این واقعیت این بدفهمیهایی را به وجود میآورد که الان شاهدش هستیم. از طرفی شاهد به اصطلاح مدافعینی هستیم که انگار راجع به کمون پاریس حرف میزنند. از آن طرف مخالفین چنان از سازشکاری و عقب نشینی حرف میزنند انگار ایران در آستانه انقلاب کارگری بوده و فعالین هفتتپه نقشه قیام را لو دادهاند.
انگار مبارزه برای دستمزدهای معوقه یا برگرداندن هفت تپه به بخش دولتی را با مثلا خواستهای مثل بهداشت و درمان مجانی در سراسر کشور، یا بستن حوزه علمیه یا انحلال وزارت اطلاعات قاطی کردهاند. کارگران هفت تپه در مبارزاتی پرشور بسیار جسورانه و به غایت قابل تقدیر به جای خودکشی ،جمع شدند و مبارزه کردند و بخشی از حق و حقوقشان را هم گرفتند. آنها انتخاب کردند به جای اینکه تک تک زیر بار فشار له شوند، بجنگند. انتخابی که هر جمع کارگریی باید بکند. دست مریزاد. باید حتما مورد گرمترین پشتیبانیها قرار گیرند و صد البته باید الگوی همه مراکز کارگری شوند. اما این واقعیت را همانطور که هست باید دید نه بیشتر و نه کمتر. این عدم واقع بینی در درجه اول به کارگران هفت تپه و فعالین آن ضربه میزند و در درجه دوم اغتشاش فکری ایجاد میکند و تصور کل جنبش کارگری را از مبارزات خود مغشوش میکند.
مساله دیگری که این طوفان رادیکالیسم یادآور میشود، سیاه و سفید بودن دنیای بعضی از دنیا بیخبران است. بعضی از ابراز نظرها و جدلها آنچنان کینهورزانه، مغرضانه و خالی از منطق است که آدمی به شک میافتد که واقعا اینها هیچ رنگ دیگری جز سیاه و سفید در این دنیا دیدهاند؟ اینهمه کینه و نفرت از کجا میآید؟ اینها مباحث درون یک جنبش است با گرایشات متفاوت یا ادعانامه علیه دشمنان طبقاتی؟
به راستی کسی که لحن نوشتهاش در به اصطلاح نقد به محمود صالحی یا محمد خنیفر و کارگران هفت تپه با آخرین نوشتهاش راجع به خامنهای یا رئیسی ابدا فرقی ندارد، توقع دارد منتقد به حساب بیاید یا سمپاتیای جلب کند؟ تردید دارم احدی به کسی و مباحثش سمپاتی پیدا کند که با همان لحن و ادبیاتی راجع به محمود صالحی و خنیفر و حتی هم حزبی سابقش حرف میزند که راجع به ترامپ و خامنه ای و پوتین حرف میزند. منظورمن اینجا نه اندرز اخلاقی است و نه کوتاه آمدن در مقابل اشتباهات یکدیگر، اما واقعا قابل فهم نیست که آدمی لحن و بیانش با دوست و دشمن هیچ فرقی نداشته باشد. امیدوارم اینها از گرایششان به کمونیسم و چپ و جنبش کارگری پشیمان شوند و خیر بی پایانشان به بقیه جنبشهای سیاسی برسد.