هرگز از مرگ نترسیدم من
مگر امروز که لرزید دلم
داشتم با کیوان
درد دل میکردم
یادم آمد ناگاه
آخرین مانده از آن جمع پراکنده منم
چه کسی خواب تو را خواهد دید
چه کسی از تو سخن خواهد گفت
آه، پوری هم رفت
گفت پوری با ماست
سایه جان ما هستیم
ما صدای سخن عشقیم
یادگار دل ما مژده آزادی انسان است.
کلن – خرداد ۱۴۰۰
با سلام و ادای احترام به شاعر گرانقدر آقای ابتهاج
بعد از رای شما به آقای روحانی و شرکت شما در چندین برنامه مثلا فرهنگی رژیم جنایت پیشه حاکم در میهنمان نه تنها من خیلی های دیگر هم دیگر اشعار شما با اینکه زیباست را نمی پسندند!
چون آلوده است به دستی که رفته و به قاتلان حتی رفقا خودش رای داده که یادشان گرامی خیلی از آنان حتی به ۴۰ سالگی هم نرسیدند تا برسد به ۹۲ سالگی!؟
بااین حال برایتان طول عمر با شرف و حیثیت آرزو دارم
سلام سیمین خانم / محدود شاعران شعر صادق در وطن فعلا خاک برسر تا پا داریم. قلب آنان پر پروانه وار دارن که به سمت شعله بال بالک میزند تا بسوزد . حس شما قابل فهم هست. درد شما قابل احترام. و اما انسان در اعداد ریاضی محبوس نیست و میتواند درست رویت نکند یا نبیند. زندگی انسان تنها کفش امروز او نیست بلکه رد پاها و جاده ای است که تاریخی دارد.و این شعر زیبا کلام مرا کوتاه میکند /
سپیدارها
با شتابی تب آلود
نفرینمان می کنند .
ما
تنها کلبه ای ساخته بودیم
با تبری که از ما نبود
در جنگلی مهربان .
شوکت دره ها
و اینکه
همیشه می توان
فرو افتاد .