شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

سنگی از فلاخن دوست – ع. روستایی

اگر جایگاه طبقاتی کسی تغییر کرده ­است نمی ­توان از وی انتظار کنش­گری در جهت مخالف منافع ­اش را داشت. موضوع چالش برانگیز این است که آقای نگهدار نمی ­خواهد برچسب گذشته را از پیشانی برگیرد و هم­چنان پا سفت کرده است که دیدگاه­ ها و رویکرد سیاسی ماوراء راست کنونی ­اش را با همان هویت پیشین و...

اگرجایگاه طبقاتی کسی تغییر کرده ­است نمی ­توان از وی انتظار کنش­گری در جهت مخالف منافع ­اش را داشت. موضوع چالش برانگیز این است که آقای نگهدار نمی ­خواهد برچسب گذشته را از پیشانی برگیرد و هم­چنان پا سفت کرده است که دیدگاه­ ها و رویکرد سیاسی ماوراء راست کنونی ­اش را با همان هویت پیشین و در پوشش تعلق به جنبش چپ انجام دهد و این درست مانند آن است که تابلوی فروشگاه عسل فروشی را نشان دهد اما ترشی انبه بفروشد!

اگر بازخورد مقاله “جلوه بی نقاب” (۱) همین چند جمله ­ای باشد که شما نوشته ­اید مایه خرسندی است که کار بیهوده­ ای نبوده است. هرچند با نوشته شما موافق نیستم و آن را خطایی روش­ شناسی ارزیابی می­ کنم اما  خوش­بختانه بستری ­برای بحث فراهم می ­کند.

آخرین خشت از دیوار برلین برجای بود هنوز که بهشت گم شده پرده از چهره برداشت­. موضوع به تنهایی برچیدن چند تکه سیمان و پاره ­آجر نبود، تحول “دوران ساز”! این بود که “عصرایدئولوژی” به تاریخ پیوست! و خود “تاریخ هم به پایان رسید” و بشریت از کابوس تلخ رهایی یافت و امور جهان به قرار باز آمد و ما نیز تا چشم گشودیم خود را در میانه این بهشت یافتیم. مهم نبود بود و باش ما کجاست، از من کدیور که در روستایی دورافتاده به کارچوپانی مشغولم تا کشتگر و فرخ نگهدار و… که در پاریس یا لندن جاگیرشده ­اند هر یک به فراخور سهم بایسته خود را ازاین تحول برگرفتیم و همچون شهروندان متمدن! جامعه مدنی نمایان شدیم و خلاصه در کوتاه زمانی به چنان پایه ­ای از فهم و فرزانگی رسیدیم که مایه رشک فرهیخته ­ترین بورژواها شد!

هرچند از لحاظ برخورداری از رفاه و حساب­ های بانکی و… به گرد بورژواها نرسیدیم و فاصله شاید ژرف­ترشد اما انصاف را فرهنگ “پایان تاریخ” را به تمامی در خود فروکشیدیم و از آن­ خود کردیم. از جمله کار “رواداری” درمیان ما به شریعتی چنان بدل شد که با آموزه­ های اسطوره­ ای و مذهبی پهلو می­زد. همه باورها و هنجارهای موجود در جامعه جدا از محتوا و پایگاه پراکنش آن­ها نزد ما تقدس یافتند و از حرمت برخوردار شدند.

من اگر براین باورم که زمین روی شاخ گاو ایستاده است و عنبرنسا درمان بسیاری ازدردهاست؛ بسیار خوب! شما می ­بایست برابر شریعت “رواداری” به باور من احترام بگذارید! اهمیت این تحول! زمانی بیشتر درک می­ شود که به­ یاد بیاوریم تا همین دیروز بردباری شنیدن یک جمله درست و منطقی از مخالفان خود را نداشتیم. چرخش پیروزمندانه از مطلقی به مطلق دیگر. بارها از خود پرسیده­ ام دستاوردهایی چنین، چگونه در زمانی کوتاه فرادست­ آمد؟ سپس با تاخیر دریافتم: به این دلیل ساده که ما جغرافیای بود و باش خود را تغییر داده ­ایم.

در گام نخست دنیای باورهای آرمان­گرایانه و رویاهای انسان دوستانه را پس پشت نهادیم تا در روی زمین و در جهان انضمام ذره ­ای باشیم درمیان ذرات دیگر “مونادهی” انسانی و بسان آن­ها تقدیر ذره وار خود را دنبال کنیم. در گام بعدی و در عرصه زندگی فکری و فرهنگی پویشی دیگر را در پیش گرفتیم این بار نه از آسمان به زمین که از زمین به آسمان، از جهان انضمام به دنیای انتزاع. راست این است که ما شیفته عدالت بودیم. در آرزوی ساختن جهانی که هر انسان اگر غم همسایه ­اش را نمی ­خورد دست کم گرگ انسان نیست.

چه بسا هنوز هم چنین باشیم. اما چنان­که دیدیم برآمدن عدالت و آزادی در دنیای واقعی دشوار و نفس­گیر است و چه بسا “بیم جان در او درج است” حال آن که برپایی عدالت در عالم انتزاع به آسانی دست یافتنی است. کمابیش بی هیچ تلاش چشمگیری. این­جا چالش بر سر فقر و غنا وجود ندارد. درماندگی، بیکاری و گرسنگی ویژگی­ های جزئی، شخصی و ثانوی مردم است. وقتی این ویژگی­ ها را کنار بگذاریم به مفهومی کلی به نام انسان دست می­ یابیم که به خودی خود با هم­نوعانش ذاتی مشترک دارند از همین رو با هم برابرند و در صلح و صفا به سرمی ­برند! شما نوه دردانه ملکه بریتانیا هم که باشید نمی ­توانید خط عابرپیاده را نادیده بگیرید و صندوق­ های انتخابات بیشتر از یک رای را از شما نمی­ پذیرند. تنها یک رای، همسان هر شهروند بی ­نشان دیگری.

تفاوت و تبعیض مربوط به حوزه انضمامی زندگی است و در انتزاع ناپدید می­ شود. معجزه ­ی جهان انتزاع برابری آسان­ یاب است. برای رسیدن به این نقطه آرامش بخش “شرط اول قدم آن است” که از نابرابری در واقعیت به برابری صوری در عالم انتزاع برسیم و این توفیق دست نخواهد داد مگر آن­ که اندیشه دیالکتیک را از خود دور کنیم، زیرا دیالکتیک به لحاظ ذات پرسش­گر خود همواره در کار رمزگشایی از مفاهیم استعلایی است. از فراز قله­ های مه گرفته عالم انتزاع پدیده­ های آزاردهنده را نمی­ توان دید. آن ­ها از دسترس احساس و آگاهی به­ دورند و چه بهتر! دیدن کودکی که خوراکش را در سطل زباله می ­جوید و یا زنی که تا نانی در دامن کودکش بگذارد تنش را روانه بازار می­ کند، جز آزردگی وجدان چه حاصلی به بار می ­آورد؟

دیدن چنین صحنه­ هایی به گفته مارکس “رنج” و “شورمندی” تولید می­ کند. گونه ­ای آگاهی ناشاد. آن­گاه شما برانگیخته از “احساس شورمند” و در راستای رهایی از رنج چه بسا اسلحه­ ای به کمر ببندید و سیانوری در دهان و یا به شیوه مدنی­ تر از بام تا شام در کف خیابان ­ها فریاد بکشید.

 بی ­تردید همه ما به یکسان معروض تغییرات پیش­گفته نبوده­ ایم. از جمله صاحب این قلم که نتوانستم شیوه برخورد “علمی ناب” با پدیده­ ها را بیاموزم و نیز از برقراری رابطه­ ای “علمی” و رها از دیالکتیک با جهان پیرامون درمانده­ ام. خوشحال می ­شوم اگر مرا آگاه کنند. اما تا آن زمان فکر می­ کنم و بر این باور ارتدوکسی پای می­ فشارم که یک علم بیشتر وجود ندارد: دیالکتیک ماتریالیستی و تاریخی و همین یک علم کلید رمزگشایی از طبیعت جامعه، انسان و اندیشه است.

این دانش درحوزه شناخت به ما می­ گوید که ایده ­ها نیز پدیدارهایی تاریخی ­اند. از توالد و تناسل برخوردارند. ایده ­های خلق­ الساعه و فرا­تاریخی بی­ اصل ­و­نسب به شمار می ­روند و هم­چنان سترون برجای می­ مانند. به ضدخود فرانمی ­روند و در زهدان خود پرورش ­دهنده هیچ برابرنهادی نیستند. هر ایده موجودیت خود را در نقد و سپس نفی ایده متضادش نمی­ جوید و هستی­ اش را وام­دار درآویختن با نظرگاه معارض خویش نیست.

من نگرانی ندارم که دیالکتیک را درحوزه شناخت و منطق، دانش “مچ گیری” بنامم یا چنان­که شما گفته اید: “روکم کنی”. به این شرط که سطح مفاهیم را برکشیم و مصداق­ ها را ارتقاء دهیم از “روکم کنی” افراد به “روکم کنی” باورها. درجدال اندیشه ­ها، افراد اگر مخاطب واقع می­ شوند نه به لحاظ هستی فیزیکی یا ویژگی روانی آن­ها­ست، بلکه از آن­رو که حاملان اندیشه ­ها هستند. “ای برادر تو همه اندیشه­ ای” بنابراین اگر من بخواهم – در جای مثال – گزینه تحریم انتخابات را پیش بگذارم؛ می بایست ایده شرکت در آن را به چالش بگیرم، پیشینه آن را بازگویم و زیان­ هایی که به بارآورده است و انگیزه سیاسی و لاجرم طبقاتی فراخوان به شرکت در آن را تحلیل کنم و روشن است که می­ باید به ناچار کسی را مخاطب این گفت وگو – یا تقابل – قرار دهم که شناخته­ ترین حامی و پارتیزان این باور است.

این گفت­وگو اگر در پویه­ ای درست به سامان برسد، “چه بایدکرد” در این مورد مشخص یعنی انتخابات­؛ آفتابی خواهد شد. من با شما هم­داستانم که بندناف تحولات اجتماعی به نگهدار و هیچ کس دیگری بسته نیست. اما موضوع این است: بندناف اثبات ایده من به نفی باور وی بسته است. اگر بر خطا نباشم آثار با ارزش، کتاب­هایی که چشم ما را به جهان باز کرده ­اند به همین شیوه پا به ­هستی نهاده ­اند. کتاب آنتی دورینگ سراسر نفی برنهاد ایده­ آلیستی – فردی به نام دورینگ – است در­باره طبیعت و از رهگذر آن اثبات برابر نهاد ماتریالیستی طبیعت. درمیان اندیشمندان آن روز دورینگ فردی میان­مایه بود. از نگاه من و شما شاید آن­مایه از ارزش را نداشت که انگلس با پرداختن به او وقت خود را تلف کند با این حال دانشمند ما می ­بایست برنهادی را برگزیند که نفی آن اثبات برابر نهاد خودش باشد. هم­چنین هیچکس مجاز نیست مارکس را در پروژه نوشتن کتاب فقر فلسفه نکوهش کند که: مرد حسابی، آدمی فرزانه­ تر از پرودن سوسیالیست خیال­باف پیدا نکردی؟ بگذار در گمراهی بماند “تو بدون او دنیا را چگونه می­ بینی” و ریشه فقر و غنا را چگونه رمزگشایی می­کنی؟ از جمله درخشان­ترین آثار مارکس نقد فلسفه حق هگل است. جز از راه درآویختن با این غول اندیشه مارکس چگونه می­ توانست از ماهیت دولت و جامعه مدنی پرده برگیرد؟ و بدون نفی گام به گام دیدگاه هگل از این اثر چه چیزی می­ توانست برجای بماند جز چند حکم منجمد و تعریف کلیشه ­ای؟ در ” چه بایدکرد” لنین چیزی نمی ­یابید مگر برخورد با دیدگاه منشویک­ ها از طریق آن اثبات برابرنهاد بلشویکی درباره انقلاب پیش­رو در روسیه و سرانجام این­که درخشان­ترین نوشته ­های رزا لوگزامبورگ آثاری هستند که در چالش با کائوتسکی نوشته شده ­اند، تا آن­جا که در برنامه روزانه­ اش لوگزامبورگ – به شوخی شاید – می­ گفت: از فلان تا بهمان ساعت حساب کائوتسکی را بر می­ رسم.

پیش از برچیدن دامن بحث کمی هم به پدیده فرخ نگهدار بپردازیم. می­ گویم پدیده زیرا او یک رویکرد و اندیشه سیاسی را در میان اپوزسیون حکومت اسلامی نمایندگی می­ کند که پیروانی از آن خود دارد. پیش از آن اما می­ باید یادآور شوم که من به تن خویش از وی بسیار آموخته ­ام فراتر از این، در یک مورد خود را سخت وام­دار او می­دانم، در ماجرایی که بازگفتنش در این نوشته نمی ­گنجد؛ اگرنبود برخورد زیرکانه نگهدار در سمت دبیر اول سازمان شاید همراه تنی چند از دوستان دیگر، جان خود را باخته بودیم. با این حال او اکنون پرده بازگردانیده و نغمه مخالف ساز می­ کند. سازی بدآهنگ: تا این­جای کار می ­توان با وی و دوستانش تفاهم داشت. در این سال­ها ما بارها شخم خورده ­ایم و زیر و رو شده ­ایم – و چنان که گفتم – درد و سفر هم­زمان یک بار از عرش به فرش و درپی آن از فرش به عرش کوچ کرده ­ایم. بنابراین تغییر در موضع سیاسی ما امری طبیعی است. دیدگاه سیاسی افراد در تحلیل نهایی بازتاب­ دهنده منافع آن­هاست. اگرجایگاه طبقاتی کسی تغییر کرده ­است نمی ­توان از وی انتظار کنش­گری در جهت مخالف منافع ­اش را داشت. موضوع چالش برانگیز این است که آقای نگهدار نمی ­خواهد برچسب گذشته را از پیشانی برگیرد و هم­چنان پا سفت کرده است که دیدگاه­ ها و رویکرد سیاسی ماوراء راست کنونی ­اش را با همان هویت پیشین و در پوشش تعلق به جنبش چپ انجام دهد و این درست مانند آن است که تابلوی فروشگاه عسل فروشی را نشان دهد اما ترشی انبه بفروشد!

چپ طیف گسترده ­ای است از سوسیال دمکراسی گرفته تا آنارشیسم. رنگین­ کمانی از گرایش­ ها، میدان فراخی که میراث پدری هیچ­کس نیست و نگهدار هم می ­تواند درگوشه ­ای از آن چادر خود را برپا ­کند. اما از آن­جا که کما بیش هیچ یک ازتحلیل ­ها، مواضع و دیدگاه­ های آقای نگهدار حتی در راست ­ترین طیف این منشور نمی­ گنجد، گرایش­ های چپ می ­بایست مرزبندی خود را با این جریان برجسته نمایند.

  1. جلوه ی بی نقاب – ع. روستایی

https://akhbar-rooz.com/?p=119777 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
امیر ایرانی
امیر ایرانی
2 سال قبل

این نوشتار مشخص نمی کند ضد کیست یا همراه با کیست!؟
البته شاید دیرفهمی من،
مال اینست؛ که دو زاریم کج است.
اما می توان گفت:
رد کردن یک ایده یا نظریه این نتیجه را نمی دهد
که ایده خودم یا نظریه خودم درست است

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x