جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۵) – ابراهیم هرندی

ابراهیم هرندی
ابراهیم هرندی

۶۱۱. لَعـلی از کانِ مُـرُوّت

        ( در ستایشِ نسرین ستوده)   

به گزارش سازمانِ گزارشگرانِ بدون مرز، شمارِ زنانِ زندانی در ایران بیشتر از هرکشور دیکتاتوریِ دیگر در جهان است. حضور هریک از آن زنان در زندان، گواهی روشن بر نازمانمندی حکومتِ انسان ستیز اسلامی و درماندگی آن حکومت در برابر ایستادگی و مبارزه ی بی امانِ زنان آزادیخواهِ ایرانی ست. اکنون سالهاست که زنانی چون؛ نسرین ستوده، نوشین جعفری، مرضیه امیری، عسل محمدی، ساناز الله ‌یاری، فرنگیس مظلوم ، هنگامه شهیدی، سپیده مرادی، نرگس محمدی، زینب جلالیان، نازنین زاغری، مهوش شهریاری، گیتی پورفاضل، فریبا کمال آبادی، هما هودفر، آزیتا رفیع زاده، الهام برمکی، رویا صابری نژاد، زهرا زهتابچی، بهنازِ ذاکری و زنان دیگری که در زندان های دوزخیِ شهرها و شهرستان های ایران در چنبرِ بیداد گرفتارند، خارزاری در چشم اندازِ حکومت اسلامی گسترده اند که هرگونه تظاهر به دموکراتیک بودنِ این حکومت را در نگاه جهانیان بی بها کرده است.

نسرینِ ستوده یکی از این زنان مبارز است که می توان او را چونان هریک از زنانِ دریا دلی که اکنون در زندان های ایران بسر می برند، نمادِ غرور انگیزی از پایزنیِ ( نه پایمردی) انسان ایرانی در روزگار کنونی دانست. خانم ستوده در آخرین گفتنوشتی که از زندان اوین با هفته نامه ی فرانسوی لوبز(۱) داشته، نوشته است؛ “در ایران چه در زندان باشی و چه بیرون از آن، زندانی هستی. در جایی که عدالت وجود ندارد، درون و برونِ زندان یکی ست. برای من وکالت در دادگاه های حق ستیزِ بسی زجرآورتر از در بند بودن است.” هفته نامه ی لوبز، نسرین ستوده را “دشمنِ شماره یکِ” حکومت اسلامی خوانده است. اما آیا براستی خانم ستوده دشمن شماره یکِ حکومت اسلامی ست؟ به گمان من هم هست و هم نیست. نیست، چون او نه هرگز چنین ادعایی کرده است و نه سپاه و توپ و تفنگی دارد و نه زد و بندی با حکومت های بیگانه. او می خواهد در کشورِ خود آزاد و سربلند زندگی و کار کند و  مانندِ هر انسان آزاده ی دیگری، شیوه خوراک و نوشاک و پوشاک خود را آنگونه که می خواهد برگزیند. بزبان ساده، خانم ستوده می خواهد در کشورِ خود مانندِ زنی امروزی زندگی ساده ی خودش را داشته باشد، اما با حکومتی روبروست که برای عادی ترین رفتار و کردارِ فرد، حکمی حکومتی دارد و آزاد خوردن و نوشیدن و پوشیدن و راه رفتن و خندیدن و زیستن را برنمی تابد. 

اما اگر خانم نسرین ستوده، را نمادِ زنِ آزادیخواه و مدرن ایرانی بدانیم، می توانیم با نویسنده ی هفته نامه ی لوبز، همگمان باشیم و خانم ستوده را دشمن شماره یکِ حکومت اسلامی بپنداریم. حکومت اسلامی با سه گروه از مردم، گرفتاری بسیار بنیادی دارد و هرگز نمی تواند با خواست های حقوقی این سه گروه کنار بیاد. این سه گروه؛ زنان، بهاییان و همجنس گرایان هستند. اگر حکومت اسلامی با همه ی پدیده های مدرن و هنجارهای رویارویی با آن ها و بهره وری از آن ها کنار بیاید، هرگز نه می تواند آزادی زنان را تاب بیاورد، نه باورمندی به آئین بهایی را بپذیرد و نه به همجنس گرایان حق زیستن دهد. چنین است که اکنون مبارزانِ این سه گروه را می توان در بالاترین رده ی فهرستِ دشمنان حکومت اسلامی ایران دانست.      

حافظ که شعرش زبانِ آرمانهای منکوبِ تاریخی انسان ایرانی ست، در بیتی گلایه آمیز گفته است:

لَعلی از کـانِ مُـرُوّت بـرنیـامد ســال‌هـاسـت

تابش خورشید و سعی باد و باران را چه شد

بدبختانه در ایران از روزگارِ حافظ تاکنون، پی آیندِ تابشِ خورشید و سعی باد و باران، کمابیش کولاک های گران و طوفان های سهمگین و سنگبارِ اجتماعی و سیاسی بوده است. اما نارواست اگر درخشش گهگاهِ  “لعلی از کانِ مُرّوت” در تارِیخِ داز دامنِ و پُرخیز و خواب ایران را نادیده بگیریم. به گمانِ من نسرین ستوده یکی از آن هاست.  

۱. https://www.nouvelobs.com/monde/20191107.OBS20807/nasrin-sotoudeh-emprisonnee-en-iran-ici-que-l-on-vive-a-l-interieur-ou-a-l-exterieur-on-est-toujours-enferme.html

***

۶۱۲. اهـل آتش

شورِ آتش در نگاهش بود
شکلِ تب در اوجِ بی تابی
شعله ور، آسیمه سر
پرپر زنان، اینجا و آنجا
در وجودِ خود نمی گنجید.

اهلِ آتش بود
تا بسوزد
تابسوزاند
تا جهانی دیگر از
خاکستر آن برفروزاند.

زندگی زنجیرِ نرمی بود
سرگردان و پیچان
دورِ انگشت اش.
سوت زن، آوازخوان، از سنگلاخ ناروایی ها گذر می کرد
چرخ با سرگیجه در مشت اش.

***

۶۱۳. هر روز رکوردِ دیگری می شکند

نگرش های سیاسی و فرهنگی در هر دروه، پیوندهای پنهانی با شیوه ی تولید دارد. این نگرش ها در روزگارِ ما گرداگردِ تولیدِ انبوهِ صنعتی و صادرات شکل گرفته است. در کشورهای دموکراتیک، همه ی نگرش های سیاسی و فرهنگی در شکل ها و شیوه های گوناگون اش، اهرم های پیدا و پنهانِ تولید بیشتر، توزیع بهتر و صادرات آسان و پایدارتر در راستای سودِ بیشتر است. این چگونگی ساختاری تاریخی دارد و نه همیشه چنین بوده است و نه تا جاودان این گونه خواهد ماند. اهمیتِ تولید در شکل دادنِ کیفیت زندگی، ریشه در نگرشِ مدرن دارد که از زمانِ رنسانس آغاز شد و در اندک زمانی پس از آن، به رویدادِ تاریخی بسیار بزرگی بنامِ “انقلاب صنعتی” راه بُرد. انقلابِ صنعتی اروپا که بازتابی از نگرش مدرن بود، زمینه سازِ شیوه ی رویارویی ما با جهان و معنا بخشیدن به آن و تعریف و تفسیرمان از هستی و چیستی و کیستی خودمان در دو سده ی گذشته بوده است. اگرچه ما دستی در پدید آوردنِ آن انقلابِ بزرگ نداشته ایم، اما چون بازتاب های موجنده ی آن همه چیزِ مردمِ همه سرزمین ها را دگرگون کرده است، ما نیز اکنون می توانیم و باید که کیستیِ خود و چیستی نقش خود در جهان را در پرتو انقلاب صنعتی بررسیم.

تا پیش از انقلابِ صنعتی، مردمِ هر سرزمین، جهان نگری بومی خود را داشتند که در سایه کشش ها و کوشش های آن ها با زیستبوم شان شکل می گرفت و اخلاق و بنیادهای ارزشیِ ویژه خود را داشت. انقلابِ صنعتی اروپا، نگرشی جهانشمول پدید آورد که درآن، برتری اقتصادی هر کشور و توانِ تولید و توزیع و صادراتِ بیشتر، اساسِ زندگی بهتر و سرآمدی آن کشور پنداشته می شود. در این نگرش، سیاست و فرهنگ، اهرم های اجتماعیِ پدید آورنده ی اقتصاد بهتر و صادرات بیشتر پنداشته می شود و نیز زمینه سازِ کوشش های اجتماعی برای باز کردنِ بازارهای تازه در جهان. از آغازِ سده بیستم میلادی، جهانیان پذیرفتند که صادراتِ بیشتر برای هرکشور، زمینه سازِ زندگی بهترِ مردمانِ آن کشور است. اما توانِ تولیدِ انبوه و گرفتن بازارهای جهان، تا چند دهه ی پیش، ویژه ی چند کشور در اروپای غربی و امریکا بود. اکنون برخی از کشورهای جهان مانندِ ژاپن، چین، کُره جنوبی، مالزی، سنگاپور نیز توانسته اند به جمع آن کشورها بپیوندند.  چند کشورِ دیگر نیز که در کنار بازارهای بزرگ مصرف هستند، مانندِ ترکیه در کنار بازارِ اروپا و مکزیک در کنار امریکا، درآمدِ سرانه ی مردم خود را افزایش دهند.  این چگونگی، بیش و پیش از آن که فرهنگ آن کشورها را دگرگون کند، کشورهای بزرگ صنعتی را با چالش های زیادی روبرو کرده است. این کشورها که اکنون ناگزیر از رقابت با اقتصادهای نوخاسته ای مانندِ چین، مالزی، تایوان، کره جنوبی، سنگاپور، هند، مکزیک و… هستند، کاستنِ خدمات اجتماعی و واپس راندنِ دستاوردهای کارگری و برچیدنِ قوانینِ انسانی و واگذاری نهادهای درمانی و آموزشی و ترابری به بخشِ خصوصی را راهی برای کاهش مالیات و رقابت آمیز کردنِ صادراتِ خود می دانند.

اکنون هماوردی بازارِ صادرات کشورهای غربی با رقیبانِ نوپای خود، جهان را با بزرگترین چالش های سده ی کنونی رویارو کرده است. یکی از بازتاب های سیاسیِ این چگونگی، روگردانیِ آشکارِ نهادِ “دولت” به “حکومت” است. دولت نهادی مدرن و مدنی ست که ارادهِ همگانی در کشورهای دموکراتیک از راهِ انتخاباتِ آزاد پدید می آورد. اما حکومت برآیندی از نهادِ خودکامه ی جانوران است که در میان گروه های جانوری – بویژه پستانداران – رویشی خودبخودی دارد. هرجا که گله ی گرگی، گروهِ میمونی و یا انسانی در کنارِ هم زندگی می کنند، سلسله مراتبی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی برپایه ی زور شکل می گیرد و هر عضو از آن گله و یا گروه را در جایگاه ویژه ی خود در پیوند با هِرَمِ قدرت جا می دهد. یعنی که پیدایشِ شاه و ارباب و سرگرده و نقیب و رهبر، شکلی خودبخودی و جانوری دارد. اما اندیشه ی برپاییِ دولت، ریشه در آرمان های ارزشمدارِ انسانِ مدرن دارد تا در جامعه، فرصت ها بگونه ی برابر در دسترسِ همه ی شهروندان باشد.

اکنون دولتمردانِ عوام فریبی مانندِ ترامپ در امریکا و باریس جانسون در انگلیس و ماکرون در فرانسه و چند اوباشِ عوامفریبِ دیگر در دیگر کشورهای غربی که پیروزیشان بازتابِ فریب ساده اندیشان نادان و رویاچرانانِ واپسگر در آن کشورهاست، نهادِ دولت و هنجارهای دموکراتیکِ آن را راه و رسمی دست و پاگیر می دانند و آشکارا با آنها به ستیز برخاسته اند. اکنون ناگزیری اروپا و امریکا از رقابت با برخی از کشورهای صنعتیِ شرقی در بازارهای جهانی، آتش هزار شعله ای را آغاز کرده است که بازتاب های آن شکسته شدنِ هر زوره ی رکوردهای جهانی در همه ی زمینه هاست. آتشی که بزودی ما را ناگزیز را بازتعریفِ انسان و جهان خواهد کرد.   

***

۶۱۴. تورینه ی پدآفندِ تن

کالبدِ هرجاندار، سیستمِ نگهبانی و نگهداری ویژه ی خود را دارد که می توان آن را تورینه ی پدآفندِ تن (شبکه ی مصونی) آن دانست. کارِ این تورینه، در امان داشتنِ کالبدِ گیاهان و جانوران از گزندِ جاندارانِ ریز و درشتِ دیگر، از ویروس ها و  میکروب ها گرفته تا درندگانِ  تیزچنگ و درشت دندان است. برای نمونه، تورینه ی پدآفندِ تن انسان در رویارویی با میکروب ها و ویروس های گزنده و چزنده، ابزارهای گوناگونی را بکار می گیرد که برخی از آن ها این هاست؛ درد، تب، عرق ریزی، کوری اشتها، وازدن خوراک و نوشاک و بیرون ریختن آن از راه حلق و بینی، اسهال، سُرفه، عطسه، زکام، گیجی، خواب، افسردگی، گریه و زاری. اگرچه در روزگارِ ما، مردم این ابزارهای کارای پدآفندی را بیماری می پندارند، اما هریک از این کردارهای پایدارِ ژنتیک، در هزاره های کهنِ برآیشی برآمده است و به فهرست شگردهای خودبانیِ ما افزوده شده است.

درد آژیرِ خطرِ برای تن جانداران است. ندای هشدار دهنده ای که ما را از بیماری و ناکارگی آگاه می کند و نیز سبب می شود که از بکاربردنِ عضوِ دردمند، خودداری کنیم. تب، مکانیزمی برای افزایشِ دمای تن با هدفِ گیج و پکر کردن میکروب ها و یا ویروسِ های مهاجم و کشتن آنهاست. بسیاری از جانداران میکروبی در دمای بیش از گرمای تنِ خود، ناکارا و نابود می شوند. اشک و عرق ریزی و زکام و قی و اسهال نیز، هر یک راهی برای سیلاندن و بیرون راندنِ آن مهمانان ناخوانده ی گوشتخوار از تنِ جانداران است. تورینه ی پدآفندی، با کور کردنِ اشتها و گیج کردن مغز انسان، تن او را از ویتامین و پروتئین و موادِکانی ای که میکروب ها و ویروس ها به امیدِ چپاول آن ها می آیند، تهی می کند تا آن ها را ذله و زنده به گور کند و سپس با سیلی از آب و آلودگیِ تن، با فشارِ عطسه و سُرفه و استفراغ و اسهال به بیرون براند.

اگرچه مغزِ هرجاندار، توانایی ساختن پادزهر برای کُشتنِ بیشتر ریزکانِ زهرآگین و آلوده دارد، اما چون ساختن هر پادزهر، دست کم به بیش از دو هفته زمان نیاز دارد، واکنش های پدآفندی بسیار زمانمندتر، آسانتر و ارزانتز از راه های دیگرِ است.

تورینه ی پدآفندیِ تن از زمانی شناسایی و پُرنما شد که انسان از وجود جانداران میکروسکوپی، یعنی میکروب ها، ویروس ها، قارچ ها و باکتری ها آگاه شد. از آن پس تاکنون انسان در پی بهداشتن و نیرومندتر کردن این تورینه بوده است. اکنون بازارهای دارو فروشی پر از قرص ها و پمادها و ضمادها و خوراک ها و نوشاک هایی ست که با ادعای بهتر و برتر کردن شیوه ی کارکردِ این تورینه به بازار فرستاده می شود. اما حقیقت این است که تورینه ی پدآفندی در تنِ هیچ جانداری، تنها یک اُرگانِ ویژه- کار نیست که بتوان آنرا بهسازی و پروار کرد. این تورینه بخشی از کارکردِ هر یاخته است که بنیادی ژنتیک دارد و بخش دیگرِ آن دستاوردِ آموزه هایی ست که هر یاخته یا در رویارویی و مبارزه با میکروب ها و ویروس ها در گذارِ زیستی بدست می آورد و یا از راه واکسینه شدن.

اهمیتِ تورینه ی پدآفندی تن بعنوانِ یکی از راه های پاسبانی از سلامت، بُرداری فرهنگی نیز دارد. ماندگاری در جهان برای انسان زمانی ارزشمندتر شد که باور به زندگی جاودانه در جهانِ پس از مرگ، رنگ باخت. تا پیش از آن، آدمیان زندگی خاکی را نمادی خُرد و ناپایدار از زندگی جاودانه و بی کم و کاستِ آنجهانی می پنداشتند و هر دشواری و ناهمواری را به امید زندگی پس از مرگ، تاب می آوردند. زمانی که انسان غربی پذیرفت که جهان دیگری در کار نیست، هستی این جهانی چنان ارزشمند شد که پرداختن به سلامت و راه های ماندگاری بیشتر و شادتر، در زمزه ی ارجمندترین کوشش های انسان درآمد. این چگونگی برآیندهای بسیاری داشت که بسی فراتر از حوزه سلامت بود. برای نمونه، هنگامی که انسان دریافت که جهان دیگری برای داوری واپسین وجود ندارد، دست از پافشاری بر روی “تکلیف” برداشت و به اهمیتِ “حق” ا  رسید. اهمیتی که اندک اندک به پذیرشِ گفتمانی بنامِ “حقوق بشر” کشیده شد که یکی از دستاوردهای بزرگ نگرش مدرن است. 

***

۶۱۵. آبــی آسمـــانی 

چندی پیش در خانه دوستی، فیلم بسیار ذهن انگیز ِ “آبی آسمانی“، کاری از کیم سنگ را دیدم. این فیلم، داستانِ دل شکنِ عشقی انسانی در شهری افسانه ای ست که در سالِ ۲۱۴۰ میلادی رُخ می دهد. در آنزمان، دود و دم و زباله ها و تفاله های صنعتی، زمین و هوا را چنان آلوده است که گویی زمین را در توده ی چرکین ابری تیره و تار پیچیده اند و کسی نمی داند که رنگ آبی، اشاره ای به آسمان نیلگون و آبوار است که در سده های پیشین، دل از آدمیان می ربوده است و رنگِ آسمانی ست که شاعران، گنبد مینایش می خوانده اند. اکنون آن آسمان آبی فراخ، گستره ای چرکین و چروکین با رنگی از آمیزه ی قیرو قهوه می نماید و روز و شبی یکسان دارد. اینک –  یعنی در سال ۲۱۴۰ – ابرو باد و مه و خورشید و فلک، آلوده و فرسوده می نمایند و آلودگی، عشوه از هستی زدوه است و مردم را به جانورانی خشمگین و خونخوار و خویشتنخواه و خراب اندیش روی گردانده است. همه جا سخن از اندیشه های آلوده، پیوندهای آلوده، رفتارها و کردارهای آلوده، رویاهای آلوده و…انسان آلوده است.

در چنان زمانی، ” آبی آسمانی”، چیستانی ست که تنها فرهیختگان هنرورز پاسخ اشن را می دانند. چنین است که جی، پسرک عاشق پیشه و زیرکی که بازیگرِ کانونیِ این فیلم است، هنگامی که از معنا کردنِ رنگ ِ”آبیِ آسمانی”، برای معشوق خود، “شوا”، در می ماند، برآن می شود که با روبیدنِ چرکینه ی ابر از گوشه ای از آسمان، بار دیگر روزنه ای به آن گسترای ژرف و دلربا بگشاید و رنگِ آبی آنرا به معشوق خویش نشان دهد.

جی که تنها تعریفی از آسمان آبی در ادبیات پیشینیان خوانده است، هماره آرزو داشته است که روزی بربامِ کوهباری از ابر بایستد و آسمان آبی بی غشّ و خشی را که شاعران گذشته آن را نگریسته اند و ستوده اند، با چشمان کوچک خود ببیند.

آبی آسمانی، داستان دهشتناکی از چگونگیِ زیستبوم آدمیان در سده ی آینده است که شوربختانه تنها ساخته و پرداخته ی ذهنی خیال باف وبدبین نیست. بوم شناسان برآنند که در پایان سده کنونی، تنها بخش های بسیار کوچکی از زمین زیست- پذیر خواهد بود. اسکاتلند، ایسلند، سیبری و بخش شمالی کانادا. سرزمین های دیگر یا در زیر آب خواهد بود و یا گرما و بی آبی و آلودگی و فرسودگی، آن ها را زیست ناپذیر خواهد کرد. در آنزمان، گیاهانِ زهرآگین، آب آلوده، خاک فرسوده و آفتاب شررناک و کُشنده خواهد بود و سازگاری و ماندگاری انسان نیازمند به ابزارهای تکنولوژیکِ زیستی خواهد شد. این چگونگی تنها می تواند چیزی کمتر از یک ششمِ جمعیت کنونی جهان را بر روی زمین زنده نگه دارد. در آن روزگار مردم با حسرت از روزی یاد خواهند کرد که زمین پنج پاره ی بزرگ خشک داشت که بیش از هفت میلیارد نفر برروی آن ها می زیستند.

آبی آسمانی، داستان روزگاری ست که انسان، درمانده از رفتارها و کردارهای زیستبوم ستیزِ خویش، به خنگی و خامیِ جانوری خود پی می برد و در می یابد که نه هشیارتر از جانوران همپالکی خود بوده است و نه بیدارتر از آن ها، زیرا که پایانداد پروژه پیشرفت او، آلودگی زمین و هوا و نابودی زیستبوم همه زیندگان بوده است. یکی از ویژگی های بنیادی همه ی جانداران این است که آن ها بی که بخواهند، جای خود را در زیستبوم هایشان هر روز تنگتر از روزِ پیش می کنند. پایاندادِ این چگونگی، نابودی همه ی گونه های آن ها خواهد بود. در این کار، همه ی جانداران، از خزه ها و جلبک ها گرفته تا میکروب ها و ویروس ها و جانورانِ ریز و درشت، همراه و همکردارند. برای نمونه، ویروسِ سرطان آنچنان در تنِ میزبانِ خود جاخوش می کند و بدان دست اندازی می کند و پخش می شود که جانِ میزبان را به لب می آورد و با رفتن او خود نیز از میدانِ طبیعت بدر می شود. هرگونه ی گیاهی نیز، هرجا که زمینه رویش داشته باشد، با مکیدنِ همه ی عنصرهای سودمندِ خاک، تاب از زمین می رُباید و اندک اندک نابود می شود. اکنون انسان نیز چون میکروب و ویروسی که زیستبوم خود را می آلاید و آنرا زیست ناپذیر می کند، در پی آلودنِ بی بازگشتِ زیستبوم خویش است. او می رود، اما زمین می ماند و اندک اندک آب و خاک و هوای خود را پالایش و پاکسازی و بازسازی می کند. 


من زیاد اهل دیدنِ فیلم نیستم و گاه می شود که سالهای سال به سینما نمی روم. از آخرین باری هم که به سینما رفتم، باید هزار سالی گذشته باشد. آخرین فیلم زیبایی هم که پیش از آبی آسمانی دیدم، نزدیک به دوهزار سال پیش بود. فیلمی بنام “نام گل سرخ“، اثر ارزنده آمبرتو اکو. آبی آسمانی را هم در ردیف همان فیلم می گذارم، گواین که آن را بسیار شاعرانه تر از نام گل سرخ یافتم.

……………

https://en.wikipedia.org/wiki/Sky_Blue_(film)

https://en.wikipedia.org/wiki/The_Name_of_the_Rose_(film)

***

۶۱۶. خُـرّم آباد

من در کنارت روشن ام

موجنده ام

شادم

تو آرمانشهری

من  خُـرّم آبادم

یـادداشـت های شـــــبانه: (۹۵)

بخش های پیشین

https://akhbar-rooz.com/?p=12138 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x