کجاست آنجا که چنین مه آلود است
چشم چشم نمیبیند
سر به دیوار میخورد
راه پیدا نیست
آنجا کجاست که می چرخند مردمانش چنین به دور خویش
می خورند تنها شان به هم،
مشت هاشان گیج
سربها می شکافند مه
فریادها خموش
چه جایی است آنجا
چرا بستهاند به صف، جنازهها
چرا ایستادهاند، زندگان در نوبت مرگ
آن حرامیان چه می کنند در میان مه
چرا چشم بر کیسه مردگان دوختهاند
چرا دست در جیب گورها می کنند
آنجا در آن سرزمین مه آلود که کس کس نمیبیند
چه میکنند قاتلان چراغ به دست
آنجا وطن من غرق در مه
در انتظار رعد