شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

روایت عادل­ آباد – پویان دریابان

زندان عادل آباد تقریبا از سال ۶۶ وضعیتی قابل تحمل تر یافت اما این وضعیت نیز دیری نپایید چون حمام خون سال ۶۷ از راه رسید. این که چه عواملی دست به دست هم دادند تا عادل آباد را به جهنمی بی مانند در جمهوری اسلامی تبدیل کنند نیاز به پژوهشی گسترده دارد. آیا بر حسب اتفاق، خشن ترین زندانبانان – از جمله برادران تراب پور و خلوصی – با خون ریزترین مقامات قضایی، مانند مسیبی حاکم شرع وقت و دیگران، در کنار هم قرار گرفتند تا این ماشین مخوف به راه بیفتد و یا آن که پیگیردهای منجر به لو رفتن تشکیلات زندان سازمان های سیاسی در بند ۴ مقدمه ورود به این دوره بود؟

عادل آباد: روایت ناگفته

تاریخ و روند وقایع در زندان عادل آباد شیراز در دهه شصت متفاوت با سایر زندان های ایران است. به عبارت دیگر، همه زندان های ایران شاهد شروع اعدام و شکنجه گسترده بعد از سی خرداد ۱۳۶۰ بودند اما به تدریج با تقویت جمهوری اسلامی و سرکوب بقایای سازمان های موجود، در یکی دو سال بعد، وضعیت اغلب زندان ها به طور نسبی رو به بهبود گذارد و با عزل لاجوردی و باند خشن و سرکوبگرش زندانیان شرایط بالنسبه قابل تحمل تری را تجربه کردند. اما، این تغییر وضعیت ناشی از عزل لاجوردی و تقویت خط منتظری تاثیری در وضعیت عادل آباد نداشت، و در کمال شگفتی عادل آباد از اواسط سال ۱۳۶۳ وارد سیاه ترین دوره شکنجه و سرکوب شد که به جرئت می توان گفت در کل زندان های ایران بی نظیر بود و شاید بتوان آن را از بسیاری جهات با اردوگاه های مرگ آلمان نازی مقایسه کرد. چرایی این تفاوت را باید در تاریخ ویژه زندان عادل آباد جستجو کرد.

پروژه تواب سازی جمهوری اسلامی در زندان عادل آباد یک نمونه بی نظیر از فرایند شستشوی مغزی با استفاده از شکنجه های طاقت فرسای جسمی و روحی است، و شاید بتوان حداقل آن را بارزترین نمونه عملیات شتشوی مغزی پس از جنگ دوم جهانی برشمرد. پروژه تواب سازی عادل آباد حاصل یک طراحی شیطانی بود که هدفش در هم شکستن روحی و جسمی زندانیان و منفرد کردن آنان، نه تنها در دوره زندان، بلکه حتی پس از آن بود. این پروژه تا حد زیادی موفقیت آمیز بود زیرا کمتر بازمانده ای از زندان عادل آباد لب به سخن گشوده است. نگارنده تنها دو نوشته، یکی متعلق به ابوالقاسم کلانتری، که بیشتر کشتار ۶۷ را بازگو می کند (https://iranglobal.info/node/67313)، و دیگری گفتگوی یک زندانی عادل آباد با سایت گفتگو (http://www.goftogoo.net/matlabPage1.php?id=70)، را دیده است که وقایع آن دوره را به طور مختصر شرح می دهد. زندانیان عادل آباد که از آن جهنم ساخته بر زمین جان سالم به در بردند ترجیح دادند که مهر سکوت بر لب زنند و خاطره آن زندان دهشتناک – که به قول مصاحبه شونده سایت گفتگو “حتی خدا هم در آن لنگ می انداخت” – را به مغاک فراموشی بیفکنند. به اینان باید گفت که ادامه سکوت تنها موفقیت پروژه اهریمنی عادل آباد را به طور قطعی و نهایی تضمین می کند. باید با یادآوری هر روزه، هر چند ناخوشایند و نامطبوع، این داستان سر به مهر را به یک افشاگری بزرگ، به منظور ممانعت از تکرار این وقایع تلخ در میهن ما و در جهان، تبدیل کرد.

کمبود روایت از سوی بازماندگان عادل آباد، سبب شده که افرادی با هویت ناشناس و مشکوک – به طور مثال شخصی به نام سرمست تابنده در گفتگو با مسعود نقره کار – به داستانسرایی و خیال پردازی درباره عادل آباد بپردازند و برای آن که داستان خود را مقبول جلوه دهند خشونت و کشتار در عادل آباد را با غلو هر چه بیشتر عرضه کنند. عادل آباد چنان ماجرای وحشتباری است که برای توصیف وحشت حاکم بر آن نیازی به تخیل و قصه پردازی نیست.

الگوی عادل آباد در زندان های فارس، بوشهر و کهکیلویه و بویراحمد، که به روی هم شاخه جنوبی سازمان زندان های جمهوری اسلامی را تشکیل می دادند، تکرار شد. زندان بوشهر آن تجربه را بدون کم و کاست، و حتی با شدت و حدت بیشتر، تکرار کرد. در این دوره حداقل دو خودکشی زندانیان – اسماعیل مهاجری در بوشهر و حیدر دشتبان در شیراز – در اثر فشارهای جسمی و روحی طاقت فرسای توابین و پاسداران ثبت شده است.  خوشبختانه، جمهوری اسلامی نتوانست این تجربه هولناک را در سایر زندان ها تکرار کند.

عادل آباد در بعد از انقلاب ۱۳۵۷

شیراز یکی از مراکز بسیار فعال سیاسی در سال های بعد از قیام بهمن بود. مجاهدین گسترده ترین نیروی سیاسی بود. بعد از مجاهدین، سازمان چریک های فدایی خلق از پایگاه وسیعی به ویژه در دانشگاه ها برخوردار بود. مجاورت شهر با ایل قشقایی که از دهه های قبل با رژیم های خودکامه حاکم در تنش بود، و نیز مسئله زمین و جنبش ­های دهقانی در استان فارس، شیراز را به یک کانون مهم مبارزاتی در سال های ۵۷ تا ۶۰ بدل کرد. در جریان واقعه “انقلاب فرهنگی”، دانشکده های دانشگاه شیراز صحنه یک هماورد بسیار خشن بین دانشجویان و نیروهای وابسته به جمهوری اسلامی بود که با کشته شدن حداقل یک نفر و جراحت صدها نفر به پایان رسید. دبیرستان عشایری شیراز آخرین سنگر مقاومتی بود که به تصرف نیروهای فالانژ حزب اللهی در آمد. از همان سال ۵۸، و تنها چند ماه بعد از انقلابی که هدفش پایان گذاردن بر سرکوب سیاسی و شکنجه بود، پای فعالان سیاسی به زندان عادل آباد باز شد و در سال ۵۹ فعالان زندانی که به حبس های کوتاه مدت محکوم شده بودند حداقل دو اتاق بند ۴ عادل آباد را اشغال کرده بودند. لازم به ذکر است که از همان آغاز، مجید تراب پور به همراه برادرش خلیل – که از پیروان آیت الله عبدالحسین دستغیب، یکی از دو روحانی بانفوذ شیراز بودند – نقش مهمی در مدیریت زندان و سرکوب زندانیان داشتند.

  واقعه خونین سی خرداد آغاز دوره جدیدی از سرکوب بود. زندان عادل آباد به سرعت مملو از فعالان سیاسی نه تنها شهر شیراز بلکه همه شهرها و روستاهای استان فارس شد. علاوه بر آن، همواره زندانیانی از استان کهکیلویه، بوشهر و هرمزگان به عادل آباد منتقل می شدند. در نتیجه عادل آباد به کانون مهمی از زندانیان سیاسی تبدیل شد. تغییر توازن قوایی که در سال شصت به نفع جمهوری اسلامی شکل گرفته بود هنوز چنان نبود که روحیه زندانیان را در هم شکند. زندانیان، همچون بسیاری از مردم در بیرون از زندان، انتظار چرخش مجدد و معکوس شدن توازن قوا علیه جمهوری اسلامی را انتظار می کشیدند. به همین دلیل روحیه حاکم همچنان روحیه مقاومت و تعرض بود.

علاوه بر هواداران سازمان مجاهدین و گروه های چپ انقلابی، در عادل آباد تعداد فراوانی از بهاییان نیز در حبس بودند و تعداد زیادی در همان عادل آباد به طناب های دار سپرده شدند. جنبش پارتیزانی الله قلی جهانگیری که پایگاه قابل توجهی در میان عشایر و دهقانان از جنوب فارس تا جنوب اصفهان به دست آورده بود نیز یک منبع دیگر تامین زندانی برای عادل آباد بود.

تشکیلات زندان

چنان که رایج است زندانیان برای بقای سیاسی و اخلاقی و اجتماعی شان در محیط زندان وارد روابط و مراودات جدید می شوند و اشکال جدیدی از زیست اجتماعی را تجربه می کند. همان گونه که در زندان های شاه زندانیان در کمون ها زندگی جمعی و مقاومت و پیکار در دفاع از حقوق خود را به پیش می بردند زندان های جمهوری اسلامی، از جمله عادل آباد، از این قاعده مستثنی نبود. زندانیان عادل آباد در سال های شصت و شصت یک به تشکیل گروه ها و محافل خود در درون زندان مبادرت ورزیدند. هواداران سازمان مجاهدین که معمولا اکثریت زندانیان را تشکیل می دادند در تشکل و نظم دهی به زندگی درون زندان بی پرواتر و مصرتر بودند. تشکیلات زندان هواداران مجاهدین در بند ۴ زندان عادل آباد به دلایلی نامعلوم به اصطلاح “لو” می رود و تحت شکنجه های سخت چهارچوب تشکیلات، مسئولان و اعضای آن برای رژیم فاش می گردد. نهایتا در سال ۱۳۶۲ تعدادی از رهبران تشکیلات زندان را اعدام می کند که از میان آنان نام اردلان خسروی، رحمان حاجی زاده، محسن ایزدی و تورج چهارمحالی را می توان نام برد. تشکیلات زندان برای کاستن مجازات رهبران خود، حتی پس از لو رفتن مبادرت به انتخاب دوباره و چندباره رهبری خود کرد تا با گسترش تعداد رهبران تشکیلات مجازات را به روی تعداد بیشتری توزیع کند و از اعدام آن ها جلوگیری نماید. به طور مثال محمدباقر مرادی فر یکی از برگزیده شدگان در رهبری تشکیلات دوم بود که به خاطر این تجدید محاکمه شد و حکم او به ابد تبدیل شد، و سرانجام در تابستان ۱۳۶۷ اعدام گردید. در هر صورت، این تمهیدات در آن زمان چندان مثمرثمر واقع نشد و جمهوری اسلامی چندین نفر از اعضای تشکیلات را اعدام و بسیار را تجدید محاکمه و برای آن ها احکام سنگین تری صادر کرد. در آن زمان دادستان آخوند رمضانی و حاکم شرع آخوند مسیبی بود.

طبقه ۳

کشف تشکیلات زندان تنها به مجاهدین محدود نشد. جمهوری اسلامی که شاخک هایش حساس شده بود پیگرد داخل زندان را تا کشف روابط درونی فعالان چپ و کمونیست نیز پیش برد. رده های بالای تشکیلات زندان از همه جریانات به تدریج از بند عمومی خارج و در بازداشتگاه سپاه پاسداران، در فلکه ارتش سوم، مورد بازجویی قرار گرفتند، تجدید محاکمه شدند و تعدادی از آنان تیرباران شدند. از یکی از رهبران تشکیلات زندان مجاهدین به نام اردلان خسروی نقل قول می شد که از رمضانی دادستان شیراز درخواست کرده بود که تنها رهبران تشکیلات اعدام شوند و از کشتن رده های پایین تر خودداری شود.

علیرغم سرکوب تشکیلات زندان، مقاومت زندانیان سیاسی در زندان ادامه یافت. در اواخر سال ۱۳۶۱، زندانیان به سه دسته تقسیم شدند. زندانیان مقاوم در طبقه سوم عادل آباد جای داده شدند. اصطلاح “خبیث”، به معنای ناپاک و برگرفته از یک آیه قرآن، در این هنگام ابداع شد و زندانیان مقاوم با این واژه توصیف شدند. زندانیانی که آماده همکاری با جمهوری اسلامی بودند یا حداقل تظاهر به این امر می کردند، ساکن طبقه اول شده و افراد بینابینی در طبقه دوم جای گرفتند.

به مدت حدود یک سال طبقه سوم یک مکان بحث و آموزش سیاسی و نیز مقاومت در برابر فشارهای زندان به منظور درهم شکستن زندانیان بود. هواداران همه سازمان های سیاسی موجود – مجاهدین، فداییان اقلیت، پیکار، راه کارگر – در زیست این طبقه مشارکت داشتند. در این دوره، بدون آن که تشکیلات به سبک و سیاق سال های قبل شکل بگیرد، زندانیان زندگی منظم جمعی خود را به پیش می بردند، و از آن سو رژیم برای در هم شکستن طبقه سوم برنامه ریزی می کرد. در این یک سال، توابین اگر چه موجودیتی نسبتا سازمان یافته داشتند اما هنوز از قدرت بلامنازع و سازماندهی پیچیده سال های بعد بسیار به دور بودند. علاوه بر زندانیان سیاسی، دو اتاق طبقه ۳ به بهاییان اختصاص داده شده بود و آنان نیز پیوسته تحت فشار و شکنجه بودند.

انحلال طبقه ۳، تشکیل بند ۴۹ و اندرزگاه

از میانه سال ۶۲، تلاش برای در هم شکستن طبقه ۳ شروع شد. آغاز این تلاش ها با فشار بر زندانیان برای شرکت در مراسم سیاسی و ایدئولوژیک از جمله جلسات دعای کمیل آغاز شد. حتی بهاییان نیز از شرکت اجباری در جلسات دعای مسلمانان شیعه مستثنی نبودند. به موازات تثبیت جمهوری اسلامی در عرصه اجتماع و به خاموشی گراییدن شعله های انقلاب ۵۷ تشدید فشارها بر طبقه سوم توازن قوا در عادل آباد را در پایان سال ۶۲ بر هم زد. برای تسلیم بیشتر زندانیان، ساکنین طبقات در هم آمیخته شدند و توابین به قدرت برتر بند بدل گشتند.

در اواخر ۶۲، برای در هم شکستن کامل مقاومت، زندانیانی که با موج نرفتند به بند جدیدالتاسیسی به نام اندرزگاه منتقل شدند. در واقع اندرزگاه شامل حدودا بیست سلول (با ابعاد تقریبی ۲/۱ متر در ۳ متر) و یک راهروی باریک بود که یک در آن به حیاط مشترک با بند زنان (بند ۱) مربوط می شد. کمی بعد بند ۴۹ که تا آن زمان برای نگهداری زندانیان نوجوان (اصطلاحا دارالتادیبی) استفاده می شد به زندانیان تسلیم نشده سیاسی اختصاص یافت. به تدریج، اندرزگاه به صورت برزخی بین بند ۴، که تحت سیطره توابین در آمده بود، و بند ۴۹، که به یک جهنم واقعی تبدیل شود، در آمد.

در ابتدای سال ۶۳، بند ۴۹، که گاه “سگدانی” هم نامیده می شد در مجاورت بند ۴ قرار داشت در به مجموعه زندان افزوده شد. بند ۴۹ شامل پنج اتاق با ابعاد مختلف پیرامون یک سالن میانی بود و یک حیاط هواخوری جداگانه داشت. چند ده نفر زندانیان در اتاق های در بسته ۴۹ قرار داده شدند. به مدت بیش از یک سال زندانیان ۴۹ تحت شکنجه های طاقت فرسا قرار گرفتند که به بخشی از آن ها پرداخته می شود:

پاسداران در ضرب و شتم زندانیان بند ۴۹ هیچ محدودیتی نداشتند. گاه و بیگاه اتاق های ۴۹ مورد یورش پاسداران قرار می گرفت. یورش های شبانه در ساعت های بعد از نیمه شب به امری رایج تبدیل شد. حتی در ساعت ۲ یا ۳ بعد از نیمه شب پاسداران کابل به دست به اتاق ها حمله می بردند زندانیان را از خواب بیدار می کردند و شکنجه را تا ساعت ها ادامه می دادند. نقل می شود که عبدالرضا داسار (حسنی) از اعضای سازمان فداییان اقلیت که هنوز حکم نگرفته بود مکررا در این یورش ها مورد هدف قرار می گرفت زیرا وی علنا در جواب پاسداران خود را مارکسیست لنینیست می خواند و از این بابت کینه و خشم پاسداران را دو چندان می کرد. شدت ضرب و شتم زندانیان نیز محدودیتی نداشت و پاسداران در چراغ سبز کامل از مقامات بالاتر داشتند.  زندانیان از پاسدار بانشی (با اسم مستعار رفعت بخش) نقل می کنند که به خاطر شرکت در کتک زدن بیش از حد زندانیان بند ۴۹ پیوسته از درد دست می نالید! گل آذر، حسن بی بی، عبداللهی، زارعی دیگر پاسدارانی هستند که در شکنجه هر روزه در بند ۴۹ نقش اصلی را بازی می کردند و البته شکنجه ها با مشارکت تام و تمام و گاه به ابتکار توابین انجام می شد.

زندانیان در اتاق های ۴۹ حق صحبت با یکدیگر را نداشتند. همچنین آن ها مجاز به خروج از تخت های خود نبودند و ۲۴ ساعته به جز در دقایق کوتاه دستشویی و حمام می بایست در تخت خای خود بنشینند. برای دوره ای برای تشدید فشار بر زندانیان آن ها را مجبور کرده بودند به استثنای دقایق کوتاه سه وعده غذا به زیر پتو دراز بکشند و پتو را تا روی سر بکشند. روزها و هفته ها این شرایط خردکننده روحیه های زندانیان را در هم می شکست و آن ها را به مرز عدم تعادل پیش می برد. حداقل یک مورد خودکشی در این وضعیت گزارش شده است. شاپور.ب موفق به بریدن رگ دست خود شد و با گذاشتن دست خود در بشقاب غذا و قرار دادن آن در زیر پتو سعی به پنهان نگاه داشتن خون ریزی را داشت اما پاسداران متوجه شدند.

شرایط زیست در اتاق های ۴۹ رقت بار و وحشتناک بود. اتاق های در بسته و خفقان آور بدون هیچ وسیله تهویه و یا خنک کننده این اتاق ها را به جهنمی واقعی تبدیل کرده بود. در تابستان زندانیان کتک خوردن را به جان می خریدند و برای دقایق تن برهنه خود را به کف سیمانی اتاق می چسباندند تا قدری خنک شوند.

نوبت های دستشویی سه یا چهار بار در روز و بسیار کوتاه و در حد چند دقیقه بود به طوری که زندانیان به طور عموم از مشکلات دستگاه گوارشی و یبوست رنج می بردند. اگر زندانی بیش از دو سه یا پنج دقیقه از دستشویی خارج نمی شد پاسداران با مشت و لگد این کار را انجام می دادند.  زندانیان ۴۹ از هر گونه خدمات طبی و بهداشتی محروم بودند. یکی از زندانیان، معلمی از یکی از شهرستان های شرق استان فارس، به دلیل ابتلا به یبوست مزمن قادر به دفع نشده بود. به دلیل وضعیت طاقت فرسایش او مجبور شد ساعت ها به روی سطل زباله اتاق بنشیند و قضای حاجت کند و سایر زندانیان مجبور بودند ساعت ها بوی رنج آور مدفوع در اتاق را تحمل کنند.

نوبت حمام کمتر از پنج دقیقه در هفته بود و در همین مدت کوتاه زندانیان می بایست هم استحمام کنند و هم لباس های خود را بشویند. برای صرفه جویی در وقت، زندانیان لباس خود را در تشت ریخته و پودر اضافه می کردند و در تشت می ایستاندند و در حالی که زیر دوش سر و بدن خود را می شستند سعی می کردند با لگد زدن لباس های خود را بشویند و سپس آب کشی کنند. همه این ها سراسیمه و در کمتر از پنج دقیقه انجام می شد وگرنه تنبیه و کتک را به دنبال داشت.

هدف شرایط دهشتبار و شکنجه های ویرانگر ۴۹ به تسلیم کشیدن زندانی بود که گاه موفق می شدند و گاه نیز اراده خلل ناپذیر زندانیان این وضعیت را تاب می آورد. شعله های مقاومت در عادل آباد هرگز به خاموشی نگرایید و همیشه بند ۴۹ ساکنینی داشت که اراده شان مافوق تصور انسانی بود.

در همین مدت اندرزگاه به صورت برزخ بین بند ۴ و بند ۴۹ عمل می کرد. زندانیان ورودی عادل آباد در ابتدای ساکن به اندرزگاه تحویل داده می شدند تا فرایند تواب سازی و شتشوی مغزی از آن جا آغاز شود. اگر زندانی این مرحله را مطابق میل زندان انجام می داد و خود را با معیارهای آن تطبیق می داد به بند ۴ می رفت و فرایند در آن جا ادامه می یافت در غیر این صورت به بند ۴۹ تحویل داده می شد و در آن جا باید رنج و شکنجه های بند ۴۹ را تحمل می کرد. شکنجه و ضرب و شتم در اندرزگاه نیز پیوسته جریان داشت. حیدر دشتبان، زندانی نوجوان هوادار مجاهدین، برای رهایی از شکنجه های وارده، خود را در در دی ماه ۱۳۶۳ در یکی از سلول های اندرزگاه حلق آویز کرد.  برخی زندانیان معتقدند حیدر توسط یکی از پاسداران توسط شلنگ دستشویی خفه شد. وی در زمان مرگ کمتر از ۱۷ سال سن داشت.

از اندرزگاه تا بند ۴: نگاهی به فرایند تواب سازی

زندانیان ورودی عادل آباد پس از ثبت مشخصات در دفتر زندان و انگشت نگاری که تا آن موقع توسط شهربانی انجام می شد باید به یکی از بندهای چهار گانه ( یک بند زنان و سه بند زندانیان مرد) تحویل داده می شد اما زندانیان سیاسی قبل از تحویل به بند چهار به اندرزگاه می رفتند. پس از در ورودی زندان، راهروی عریض و بسیاری طولانی عادل آباد قرار داشت که بندهای چهار گانه، دو به دو در مقابل هم، بر آن عمود بودند. قبل از رسیدن به بند ۱ و ۲ که درهای آن ها مقابل هم و در دو سوی راهرو بود در کوچکی در سمت راست راهرو قرار داشت که ورودی اندرزگاه بود.

مسئولان اندرزگاه، مانند بسیاری دیگر از قسمت های زندان، زندانیان تواب بودند. پاسداران بند ۴ نیز هر از چند گاه به اندرزگاه سرکشی می کردند و به بهانه های مختلف زندانیان را می نواختند. اما فرایند تواب سازی بسیار سیستماتیک تر و پیچیده تر از این ها بود.

در راس پروژه تواب سازی پاسداری به نام خلوصی قرار داشت که در مقام ریاست ارشاد زندان پروژه را از ابتدا تا انتها در همه قسمت های عادل آباد نظارت می کرد. بنا به اقوال، خلوصی یکی از پاسداران بند ۴ بود که در سال ۱۳۶۱ در هنگام سفر با موتورسیکلت به جبهه دچار سانحه شده و توانایی حرکت را از دست داده بود. او پیوسته بر یک صندلی چرخدار قرار داشت و برای راست نگه داشتن گردنش مجبور بود از یک گردن بند طبی استفاده کند. خلوصی غالبا در یونیفورم کامل سپاه پاسداران ظاهر می شد و همواره گروهی از توابان، از جمله غلامرضا سره، فرهبد، اسماعیل ابراهیمی، کاظم پرستش، غلامرضا رودبار، عباسعلی ترابی، قاسم شیرازی، کیانیان، پورصدر و… او را همراهی می کردند.

تاکتیک های فرایند تواب سازی

  1. شوک و بهت: هر زندانی معمولا در هنگام ورود به عادل آباد در لاک دفاعی فرو می رفت. بدنامی عادل آباد و داستان های مبهم و آمیخته با حقیقت و اغراق، که حاکی از تسخیر کامل عادل آباد به دست توابان و اعمال شکنجه های فرای تصور بود به گوش مردم بیرون، یا حداقل فعالان سیاسی باقیمانده یا زندانیان زندان های مناطق همجوار، رسیده بود. به این دلیل، زندانی از همان ابتدا خود را برای مواجهه با صحنه های هولناک آماده می کرد. نخستین تاکتیک در این فرایند وارد آوردن شوک به زندانی بود. این شوک می بایست روحیه زندانی را در همان ساعت و روز اول در هم شکند و تسلیم نهایی وی را ساده و آسان کند. زندانی هدف به همراه یک تا سه زندانی دیگر در یک سلول اندرزگاه قرار داده می شد. یک و گاهی دو تواب به صورت “نفوذی” در سلول وارد می شدند سعی می کردند از زندانی اطلاعات استخراج کنند. این اطلاعات شاید به لحاظ واقعی چندان ارزشی نداشتند اما هدف آن رسوخ در شخصیت و منش زندانی و بیرون کشیدن اطلاعاتی بود که بعدها با فاش کردنش زندانی را دچار شوک و بهت کند. زندانی هدف که آوازه رعب آور عادل آباد را شنیده بود در اوان ورود از یک سو از محیط پیرامونی دچار ترس شده بود و از سوی دیگر یک نیاز غریزی برای فهم و درک خطرات و تهدیدات پیرامونی یا حتی برای تسلی و تخلیه روانی او را مجبور به سخن گفتن با دیگری می کرد. معمولا دو نفوذی همراه هم عمل نفوذ بر زندانی هدف را انجام می دادند. شرکت دادن دو نفوذی این را تضمین می کرد که هر دو کارشان را به نحو رضایت بخش انجام دهند. گاهی نفوذی ۲ خود به نوعی زندانی هدف دوم بود. یعنی نفوذی ۲ خود در فرایند تواب شدن قرار داشت و پذیرفته بود که مثلا علیه دیگر زندانیان جاسوسی – در اصطلاح توابین “کار اطلاعاتی” کند – اما این پذیرش می بایست آزموده می شد. در حضور نفوذی ۱، نفوذی ۲ نیز سعی بر جلب اعتماد قربانی می کرد. گاهی نفوذی ۲ صرفا نقش طعمه یا عادی کننده وضعیت را داشت. به عبارت دیگر، نفوذی ۲ قول همکاری داده بود ولی طراحان پروژه می دانستند که سطح همکاری او پایین تر از حد لازم است. در شرایطی که بین او و زندانی هدف آشنایی و اعتماد قبلی وجود داشت صرف حضور او بدون آن که کار خاصی انجام دهد می توانست به وارد آوردن شوک و بهت کمک کند. یعنی در حالی که نفوذی ۱ – یک تواب کاملا مورد اعتماد زندانبان – سعی به فریب دادن قربانی می کرد نفوذی ۲، که یک دوست یا آشنا یا هم بند قدیمی قربانی بود، این فریب را تسهیل و تسریع می کرد بدون آن که الزاما حرفی بزند و کار خاصی انجام دهد. در بعضی مواقع به وضوح مشخص بود که نفوذی ۲ چندان مایل به صحبت کردن و شرکت در پروژه نیست اما جرئت مطلع کردن قربانی از ماجرا را ندارد. در این وضعیت وی صرفا به حضور خود قربانی را به این خطا می انداخت که در محیط قابل اعتمادی قرار داد و بر این مبنا به نفوذی اصلی اعتماد می کرد و در نزد او حرف می زد. این دهان باز کردن می توانست از افکار و اعتقادات سیاسی قربانی، ماجراها و حوادثی که بر وی در دوره بازجویی و نظایر این ها بر وی گذشته بود، و سایر علائق وی را در بر بگیرد. قربانی که با فهم محیط خطرناک عادل آباد در پاسخ به سوالات مسئولان زندان خود را بی علاقه به امور سیاسی و گاه توبه کرده معرفی می کرد بعد از چند روز در یک رودررویی با نفوذی قرار می گرفت و در حضور پاسداران تمام حرفهایش که می توانست یک راز نادانسته یا یک ناسزا به جمهوری اسلامی و رهبران آن باشد علنی شود.
  2. شکنجه جسمی: پس از مرعوب کردن زندانی با رو کردن گفته های پنهانی اش فشارهای جسمی شروع می شد. اولین خواسته زندانبان اعتراف زندانی به داشتن “ذهنیت” بود. منظور از ذهنیت داشتن تعلق خاطر به سازمان و گروه سیاسی، افکار و عقاید سیاسی قبلی و ادامه مخالفت و دشمنی با جمهوری اسلامی و یا اسلام بود. این که زندانی تازه از بازداشتگاه آمده یا این که پس از سال ها حبس پایش به زندان عادل آباد کشیده شده تفاوتی ایجاد نمی کرد. هر زندانی باید به داشتن “ذهنیت” اعتراف می کرد. از نظر طراحان فرایند تواب سازی، اعتراف به داشتن ذهنیت قدم لازم برای کلید زدن فرایند بود. اگر زندانی علیرغم رو کردن حرف هایی که در نزد نفوذی ها زده و اطلاعاتی که از قبل به طور مدون در اختیار زندان بود به انکار ادامه می داد شکنجه جسمی شروع می شد. نخستین روش در اعمال شکنجه جسمی کتک زدن دست جمعی بود و نوعی لینچ بود که اصطلاحا “صلواتی کردن” نامیده می شد. “صلواتی کردن” در فرهنگ اسلامی به معنای رایگان کردن متاعی است، و در عادل آباد به این مفهوم بود که دسته مهاجم تواب می توانست آزادانه و با اختیار کامل به کتک زدن قربانی بپردازد. در صلواتی کردن دسته های پنج، ده و حتی بیست و سی نفره و بیشتر یورش می آورند و قربانی را همچون توپ فوتبال هدف مشت و لگد می گرفتند. برای تاثیرگذاری بیشتر دسته مهاجم معمولا از نزدیک ترین افراد به زندانی، از قبیل بستگان، دوستان و هم بندیان انتخاب می شد. اگر زندانی برادر، عمو، دایی یا منسوبین دیگری در زندان داشت از این افراد خواسته می شد تا حمله به زندانی را شروع کنند. کتک زدن همراه با شعارهای گوش خراش یا پخش نوحه و دعا و قرآن در دفتر ارشاد زندان انجام می شد. در صورت کارگر نشدن ضرب و شتم دست جمعی و ادامه مقاومت زندانی سطح شکنجه مرحله به مرحله تشدید می شد. زندانی در اتاق ارشاد زندان و تحت نظارت شخص خلوصی شلاق می خورد. کسانی که شلاق می زدند از میان دوستان و هم بندیان سابق برگزیده می شدند و آنان در حین شکنجه بخشی از گفتگوها و خاطرات خود با زندانی تحت شکنجه را بازگو می کردند تا اطمینان دهند تمامی فعالیت ها و نظرات زندانی برای رژیم فاش شده و راه گریزی نیست. شلاق در نوبت های متوالی و هر بار ۲۵ ضربه ادامه می یافت تا زندانی تسلیم شود. گاه شلاق به روزهای بعد موکول می شد اما متوقف نمی شد. وقتی شلنگ گاز کارگر نمی افتاد کابل برق با قطرهای مختلف امتحان می شد، و خلوصی به طنز می گفت “از شلاق های کلفت تر بزنید، برای ثبت در سابقه مبارزاتی اش خوب است!” از جمع بزرگ چهل تا پنجاه نفره ای که در در تابستان ۶۴ به اندرزگاه وارد شد تنها یک نفر به نام سید رضا علوی، از هوداران سازمان مجاهدین، حاضر به اعتراف نشد. شلاق زدن او در تا روزها ادامه داشت و حتی در راهروی اندرزگاه او را می زندند تا ساکنین سلول ها فریادهای او را بشنوند. اما نهایتا شلاق در برابر مقاومت مثال زدنی او شکست خورد. بقیه زندانیان در زیر شکنجه و در مراحل مختلف اعتراف کردند که مجاهد، کمونیست، هوادار این یا آن سازمان سیاسی و دشمن جمهوری اسلامی هستند و حاضرند در دفاع از مواضع و عقاید خود بحث کنند. علیرغم آن که از وادار کردن رضا علوی ناامید شدند اما آن چنان که خود نقل می کرد خلوصی یکی دو ماه بعد به سراغش آمده بود تا چیزی را نشانش دهد. او می گفت خلوصی او را به در سلولی برده و در سلول را باز و از او خواسته بود که داخل سلول را نگاه کند. رضا علوی دو شبه انسان را دیده بود با بدن هایی چنان از زخم در هم پیچیده و دفرمه شده که نیمه ایستاده به دیوار تکیه کرده بودند و اندک اندک به کمک دیوار راه می رفتند. صحنه آن چنان دهشتناک بوده رضا علوی، که خود انواع شکنجه ها را تاب آورده بود، نتوانست بیش از چند لحظه به آن ها نگاه کند. علوی می گفت که بدن آن دو سراسر زخمی و آماسیده و متورم بود و شباهتی با بدن انسان نداشت. ظاهرا آن برای آن که به حالت طبیعی برگردند مجبور بودند با همه دردی که تحمل می کردند اندکی در سلول خود حرکت کنند. خلوصی ظفرمندانه گفته بود: «گمان نکن که می توانی مقاومت کنی. اگر می خواستیم تو را هم این چنین می کردیم!»
  3. تاکتیک های روانی: همان طور که در سطور بالا گفته شد دستگاه سرکوب عادل آباد علاوه چنان عمل می کرد که گویی تا درون مغز زندانیان نفوذ کرده است. در همان روزهای اول که زندانی وارد سلول های اندرزگاه می شد خود را با گزاره های و اطلاعات متناقض و پارادوکسیکال مواجه می دید. نفوذی ها تصویری بسیار موحش، حتی فراتر از واقعیت ترسناک موجود، ترسیم می کردند تا فرض امکان مقاومت در همان روزهای اولیه منتفی شود. نفوذی ها، که در پوشش و به نام زندانیان مقاوم حرف می زند، از شدت کابل هایی که متحمل می شدند و وقفه ناپذیر بودن شکنجه در عادل آباد می گفتند. در روزهای اول، بسیاری از زندانیان با فرض این که این شکنجه ها را تاب نخواهند آورد خود را در به صورت موجوداتی چندش آور که به امر رژیم دیگران را کتک می زند و علیه آن ها جاسوسی می کند تصور می کردند، و تنها مرگ را راه نیالودن خود می دیدند. بسیاری از آن ها حداقل به خودکشی فکر می کردند، و به طرز شگفت آوری در بعضی سلول ها توابین نفوذی در مورد شیوه های خودکشی و این که مثلا آیا با حبس کردن نفس می توان خودکشی کرد یا آن که آیا با فشردن یک سوزن در قلب جان داد و غیره حرف می زدند. به دیگر سخن، توابین از زوایای افکار، ترس ها و نگرانی ها و نقاط ضعف و قوت قربانیان با خبر بودند زیرا خود قبلا این فرایند را طی کرده بودند. گاه قربانی را شماتت می کردند که ترسیده، بریده و در حال تسلیم است تا با این حربه او را تحریک کنند به حرف زدن وادارند. بلاشک، هر نفوذی بر اساس اعترافات زندانیان قبلی از ویژگی های روانی قربانی به خوبی آگاهی داشت.

خلوصی، به همراه توابین همراهش – یک گروه چهار پنج نفره که از بالاترین رده های توابین بودند – هر از چند گاه به سلول های اندرزگاه سر میزد، و زندانیان مضطربانه در سلول های خود لحظه شماری می کردند که کی به سروقت آن ها می آید. لحظه ای که دریچه، که گویی درست به اندازه ارتفاع مردی نشسته بر صندلی چرخدار تعبیه شده بود، باز می شد و در کنتراست نور بیرون و تاریکی درون سلول، صورت دراز خلوصی با ریش تنک روییده بر چانه و چشم های سرد و مار مانند با چرخش بدنش (چون قادر به چرخاندن گردن نبود) در مقابل زندانیان ظاهر می شد بی شک با صحنه های ترسناک فیلم های ژانر وحشت برابری می کرد. گاه،  به دستور خلوصی، در باز می شد و یکی از زندانیان به بیرون برده می شد تا به خاطر همراه نشدن به طرز مطلوب به فرایند مورد تحقیر و توهین و کتک واقع شود.

  • ۴.       “ممنوع الصحبت” کردن: منع کردن زندانی از صحبت کردن با دیگر زندانیان یک تنبه راج در عادل آباد بود. طبعا چنین تنبیهی در سه وضعیت قابل اعمال بود: الف. هنگامی که یک تواب در سلول حضور داشت، ۲. هنگامی که زندانیان هم سلولی های خود را نمی شناختند و ظن حضور یک خبرچین می رفت، و ۳. در بند ۴ که زندانی زیر نگاه و کنترل مستمر توابین قرار داشت. ممنوع الصحبتی، در حالی که زندانی زیر فشارهای شدید جسمی و روحی بود و نیاز به سخن گفتن با دیگران داشت، رنج مضاعفی را تحمیل می کرد و گاه ممنوع الصحبتی های چندماهه باعث بروز مشکلات روانی در میان زندانیان می شد. حنجره زندانیان ممنوع الصحبت پس از چندماه وضعیت طبیعی اول را نداشت و بازگشت به وضعیت طبیعی وقت می گرفت. به نجوا صحبت کردن گاه به صورت یک عادت ناخودآگاه در میان زندانیانی که مشمول این تنبیه بودند در می آمد. 
  • ذهنیت زدایی: پس از آن که زندانی اعتراف می کرد که هنوز تعلق خاطر به سازمان یا ایدئولوژی خود دارد و دشمن و مخالف رژیم اسلامی است باید وارد بحث و دفاع از نظرات خود می شد. برای هر زندانی، یک نفر از توابین که به اصطلاح دانش سیاسی، اقتصادی یا مذهبی داشتند، گماشته می شد. زندانی که زیر شکنجه و کتک اعتراف کرده بود و بالاجبار پذیرفته بود که بحث کند می دانست که این گفتگو در زیر شمشیر داموکلس فقط یک بازی است، اما چون چاره ای نداشت وارد این فرایند می شد تا زمان بخرد و نومیدانه به انتظار بنشیند که چه اتفاقی در آینده رقم خواهد خورد. دستگاه تواب سازی نیز از این امر به خوبی آگاه بود و از همان آغاز اخطار می داد که فریب این را نخواهد خورد. بنابراین تواب گمارده شده با این سوال از قربانی شروع می کرد که چرا حاضر به صحبت شده است. اگر زندانی جرئت می کرد و می گفت که در زیر کتک مجبور شده است تواب مربوطه با خشم و عتاب جلسه را تمام می کرد و به خلوصی گزارش می داد و زندانی در اولین فرصت توسط رب النوع وحشت بازخواست می شد. فضای مرعوب کننده زندانی را به این سمت هدایت می کرد تا اولین کلمات را مانند یک داروی تلخ قورت دهد و مثلا بگوید “برای جواب به سوال هایم بحث می کنم”. این کافی بود، و ادامه فرایند را تضمین می کرد. صحبت از قانون اساسی و آزادی عقیده حتی در قالب موضوعات مورد بحث با توابین یک گناه کبیره بود و زیر ضرب رفتن مجدد را در پی داشت. یک زندانی تا مدت ها مورد تحقیر و توهین و بدرفتاری بود چون یک بار از لزوم رعایت قانون حرف زده بود. برای توابین شرع اسلام به طریق مندرج در رساله عملیه مراجع تقلید بالاتر از هر قانون و قانون اساسی بود.

زندانی پس از قبول بحث و حل ذهنیت هایش احساسی دوگانه داشت. برای به اصطلاح “کش دادن” بحث و زمان خریدن باید سوال بیشتر و مجادله نظری بیشتری می کرد و خود بخود مجبور به علنی کردن حجم دانسته ها، قوت استدلال ها، و میزان وفاداری به اندیشه هایش می شد، و در عادل آباد که خون و مرگ از آن می چکید و تهدید تجدید محاکمه شدن و محکومیت به مجازات های سنگین تر به طور واقعی وجود داشت راه رفتن به روی پوست موز بود. با تکیه براعترافات زندانیان، زندانبانان چنین استدلال می کردند که حکم همه زندانیان مطابق با شرع اسلام مرگ بوده که با رافت جمهوری اسلامی، با فرض اینکه زندانی متنبه شده، به مجازات کمتری تخفیف یافته است. آن ها می گفتند جمهوری اسلامی همواره محق و قادر است به حکم اصلی بازگردد و آن را اجرا کند. با این هراس، اگر زندانی می خواست خود را آدم ساده و کم دانشی جا بزند تا از تشدید حساسیت بکاهد به ناچار و سریع به پایان خط می رسید و اعلام می کرد که در بحث شکست خورده و ذهنیت هایش حل شده و به پیرو وفادار جمهوری اسلامی بدل شده است. این یک نقطه تعیین کننده در فرایند بود. در پایان جلسات بحث، وقتی زندانی اعلام می کرد که مشکلات ذهنی اش حل شده و اینک “تواب” است پاسخ این بود که “بسیار خوب! اما به طور منطقی تواب شدن و تواب بودن الزاماتی دارد”. به طور خلاصه معیار توبه آن بود که باید در اعمال سه گانه “کار اطلاعاتی، کار اجرایی و کار ارشادی” مشارکت کرد. این سه عبارت، الفاظ محترمانه برای جاسوسی، شکنجه و تبلیغ به نفع جمهوری اسلامی بود. و زندانی مدعی توبه به طرق گوناگون مورد آزمون قرار می گرفت تا اطمینان حاصل شود که وی با معیارهای مذکور مطابقت دارد. چند سیلی زدن به یک زندانی “خبیث” بلیط ورود به بند ۴ بود. جایی که آزمون ها برای تکمیل هر چه بیشتر فرایند تواب سازی ادامه می یافت.

بند ۴: زامبی لند توابین

بند ۴، کوهی از فولاد و بتن شامل سه طبقه است و ظاهری مانند زندان های امریکایی دارد و هر طبقه آن شامل بیست اتاق است. در هر اتاق سه تخت سه طبقه قرار داشت ولی معمولا تعداد ساکنان هر اتاق بیش از گنجایش تخت ها بود بنابراین به طور متوسط پانصد نفر در بند ۴ اقامت داشتند.

از پایان سال ۶۳ بند ۴ تحت سلطه بلامنازع توابین بود که به عنوان بازوی زندان عمل می کردند. در بنده ۴ همه خود را تواب معرفی می کردند. البته در مقاطعی بعضی از زندانیان “خبیث” را به منظور ترساندن بیشتر و تشدید شکنجه جسمی و روحی بر آن ها به بند ۴ منتقل می شدند.

هر اتاق بند ۴ یک رییس و یک معاون داشت. در واقع این پنجاه شصت نفر رده بالای توابین و استخوانبدی اصلی تشکیلات آن ها را می ساختند. رییس و معاون اتاق به طور دقیق رفتار و حرکات زندانیان و مطابقت آن ها نه تنها با مقررات بلکه با قواعد و معیارهای ایدئولوژیکی را تحت نظارت داشتند. این گروه وظیفه داشتند که میزان فشار روانی را به طور دائم و با ابزارهای گوناگون بر سایر زندانیان حفظ کنند و جو موجود را تشدید کنند. رییس و معاون در کوچک ترین امور زندانی کنکاش می کردند. یک زندانی نقل می کرد که در دوره ای که زیر فشار و ضرب توابین بود در هنگام خواب پتو را به روی سرش می کشید. رییس اتاق کشیدن پتو به روی سر را تلاش زندانی برای دور کردن خود از فضای زندان، تمدید قوا و فکر کردن به منظور ادامه مقاومت قلمداد و او را از این کار نهی کرده بود. چند صد نفر باقی مانده گرچه توده یکنواختی به نظر می آمدند اما در واقع از لحاظ روانی مرکب از لایه های مختلفی بودند. بخشی از آن ها سعی می کردند که خود را در هرم توابین بالا بکشند و بدینسان با خریدن اعتماد رژیم زودتر آزاد شوند. بخش دیگری، هر چند با جریان توابین همراه بودند اما در عمق وجود خود بالاجبار این تسلیم را پذیرفته بودند و اگرچه از فرامین زندان متابعت می کردند اما این را به اکراه انجام می دادند. دستگاه تواب سازی معطوف به حفظ دائمی میزان فشار و هدایت این طیف تا اتمام فرایند بود. اما ویژگی توابان عادل آباد صرفا این نبود که به منظور رهایی از شکنجه یا آزادی تسلیم شده بودند یا تظاهر به تسلیم می کردند. بخشی از آن ها به این “باور” رسیده بودند که جمهوری اسلامی “حق مطلق” است و خدمت به آن نه تنها مباح بلکه پسندیده و یک مسئولیت است. این زندانیان، همه سکنات و رفتار خود را با رساله عملیه مراجع تقلید منطبق می کردند به حدی که شب ها در میان خواب بر می خواستند و نماز شب به جای می آوردند و حتی سعی می کردند رفتارها و حرکات جزیی شان منطبق بر احکام شرع اسلام باشد. در شب آب را نِشَسته می نوشیدند و در روز ایستاده. در لباس پوشیدن، به شیوه حزب اللهی ها تکمه های پیراهن را زیر گلو می بستند و پیراهن را به روی شلوار می انداختند. البته در عادل آباد پوشیدن لباس آستین کوتاه ممنوع بود و مجازات داشت.

بند ۴ واژگان خاص خود را داشت. زندانیان بین دو منتهی الیه تواب و خبیث قرار می گرفتند. حتی اگر زندانی خود را تواب می خواند کماکان این تشکیلات توابین بود که درجه توبه زندانی و شیوه برخورد با او را تعیین می کرد. بدین قرار، بعضی زندانیان که خود را تواب معرفی می کردند مورد پذیرش واقع نشده و “تواب نما” خوانده می شدند. همچنین زندانیانی که خود را تواب معرفی می کردند و بدون مقاومت در فعالیت های توابین شرکت می کردند اما شور و شوق لازم را از خود نشان نمی دادند “منفعل” شمرده می شدند. حتی در مقاطعی، بعضی از زندانیان که مدعی توبه بودند و سعی می کردند با اشتیاق در فعالیت های توابین شرکت کنند باز به دلایلی زیر ضرب می رفتند و به آن ها “فعال نما” اطلاق می شد!

زندانیان در بند ۴، به صورت پیچ و مهره های یک ماشین و بدون هیچ گونه فردیت و اراده ای زندگی می کردند. بی اعتمادی مطلق چنان بود که رمان ۱۹۸۴ جرج اورول را تداعی می کرد. زندانیانی که در گذشته به هم نزدیک بودند یا نسبت خانوادگی داشتند، اگر هنوز مورد اعتماد نهایی رهبری توابین قرار نگرفته بودند، حتی از تلاقی نگاه ها می ترسیدند. به قول یک بازمانده ظاهرا تواب، ترس زندانی در بند ۴ از دو امر ناشی می شد: امکان گزارش دهی و اعتراف دیگران و دوم ناتوانی خود در زیر فشار و امکان اعتراف به کارهای کرده و ناکرده. جاسوسی یکی از ابزارهای حفظ این بی اعتمادی مطلق و منفرد کردن زندانیان و ذوب و همشکل کردن آن ها در توده توابین بود. علی القاعده زندانیان باید همه گفتگوها و فعالیت هایشان را به رییس یا معاون اتاق گزارش می دادند. اگر دو نفر در هواخوری با هم قدم می زدند از آنان انتظار می رفت فرایند رفع ذهنیت و تبلیغ اسلام و جمهوری اسلامی را در گفتگوهایشان ادامه می دادند. در بند ۴، صحبت درباره علائق فردی و مسائل شخصی، اگر بی ربط به فرایند تواب شدن بود، مکروه و ناپسند شمرده می شد. زندانیان، حتی در پایان یک گفتگوی کوتاه دو نفره در هواخوری باید از گفتگوی خود جداگانه به مسئول مربطه گزارش می دادند. مطابقه دو گزارش طرفین گفتگو صحت و سقم گزارش یکی یا هر دو روشن می کرد. روش دیگر استفاده مکرر از “نفوذ” بود، بدین معنا که به طور برنامه ریزی شده یک زندانی سعی می کرد با جلب اعتماد زندانی دیگر او را به حرف بکشاند. عمل نفوذ با صبر و حوصله انجام می شد تا نتیجه مطلوب حاصل آید. گاهی یک تواب درجه یک در ملا عام در یک صحنه آرایی از دیگر توابان درجه یک سخت کتک می خورد تا بهتر پروژه نفوذ را اجرا کند. گاهی برای تست فرد نفوذی زندانی دیگری مامور نفوذ بر او می شد تا از انجام کار اطمینان حاصل شود. گاه زنجیره نفوذ به چندین نفر بالغ می شد به این معنا که زندانی الف مسئول نفوذ بر زندانی ب بود، و ب می بایست زندانی ج را فریب دهد و در او نفوذ کند و به همین ترتیب. گاهی این زنجیره شکل یک حلقه را بخود می گرفت و نفر آخری که مورد نفوذ واقع بود مسئول نفوذ بر فرد اول زنجیره می شد. همه این ها، نهایت بی اعتمادی و ترس را امکان پذیر می کرد و تسلط توابین را بی خدشه، آسیب ناپذیر و همیشگی جلوه می داد.

تشکیلات توابین مبتنی بر دو عمل گزارش نویسی منظم – روزانه، هفتگی و ماهانه – و تقسیم کار بود. گزارش نویسی یک وظیفه الزامی برای همه زندانیان و به ویژه روسا و معاونین اتاق ها بود. گزارش ها طی روال و قالب معینی نوشته و در تشکیلات توابین منتقل می شد. همچنین، آن ها، به تقلید از سازمان های سیاسی، بخش های مختلفی از قبیل تبلیغات، انتشارات، ارتباطات و غیره ایجاد کرده بودند. در عادل آباد دو بخش نقشی تعیین کننده داشتند. نخست، روابط عمومی که وظیفه سازمان دهی شتشوی مغزی از طریق برنامه ریزی کلاس ها، مصاحبه ها، سخنرانی ها و امتحانات را به عهده داشت؛ بخش ارزیابی که در واقع مرکز عصبی پیکره تشکیلات توابین بود. همه گزارش های زندانیان نهایتا به ارزیابی می رسید. در اتاق ارزیابی، که با برداشتن دیوار بین دو سلول در انتهای طبقه سوم ایجاد شده بود، حجم زیادی از رونوشت گزارش ها و بازجویی ها بایگانی می شد. رییس و اعضای بخش ارزیابی از معتمدترین و خشن ترین توابین برگزیده می شدند و در اعمال فشار بر زندانیان ، فعال مایشاء بودند، و کابل زدن و شکنجه در اتاق ارزیابی رایج بود. بخش ارزیابی در ارتباط مستقیم با بازجویان سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات قرار داشت. اتاق کوچکی در کنار اتاق ارزیابی بود که بازجویان جمهوری اسلامی در موارد حساس شخصا در آن حضور پیدا می کردند. در بسیاری موارد، بازجویی ها و اعترافات اخذ شده در بخش ارزیابی بسیاری از موضوعاتی را برملا کرد که بازجویان قادر به کشفش نشده بودند و باعث لو رفتن اشخاص و امکانات سازمان های سیاسی در خارج از زندان می شد. بسیاری از دستگیری ها در سالهای ۶۳ و ۶۴ بر پایه اطلاعات لو رفته در بخش ارزیابی صورت گرفت.

برای تکمیل سناریوی وحشت، هر از چند گاه در بند ۴ اعلام “افشاگری” می شد. افشاگری عملیاتی بود که در پایان آن فردی که پنهانی عملی خلاف معیارهای توابین انجام داده بود، یا سخنی علیه جمهوری اسلامی یا مقامات زندان را در جایی نجوا کرده بود یا اطلاعاتی از فعالیت های بیرون از زندانش برملا گشته بود معرفی می شد. البته این عملیات به همین سادگی انجام نمی شد. بسته به تصمیم توابین این مناسک در یک اتاق یا جمع بزرگ تر انجام می شد، و یکی از سرکردگان توابین به تدریج کدهایی در مورد شخص “لو” رفته می دادند و فرد هنوز ناشناس را نصیحت می کردند که، قبل از پایان افشاگری، بلند شود و خود را معرفی و به گناهانش اعتراف کند. در آن جو بسیار سنگین و مرعوب کننده، گاه زندانیانی که آماج مورد نظر افشاگری نبودند از ترس برمی خاستند و علیه خود اعتراف می کردند. در هر حال در پایان این شکنجه روانی، فرد “خاطی” معرفی می شد و در همان جا گله توابین به او حمله می بردند و قربانی مانند بزغاله مسابقه بزکشی افغان ها در زیر دست و پای توابین تا سر حد مرگ کتک می خورد. گاه، علاوه بر ضرب و شتم، صورت زندانی را رنگ می کردند، تکه ای استخوان یا دم پایی در دهانش می چپاندند، طنابی به گردنش می انداختند و او را چهار دست و پا در بند حرکت می دادند که در صورت امتناع کتک بیشتر می خورد. این شکنجه در مورد زندانیان مسن تر یا آن هایی که ویژگی بارزی مثل سابقه زندان شاه را داشتند شدیدتر و تحقیرکننده تر انجام می شد. به طور مثال، زندانی ۱۴-۱۳ ساله ای به نام سعید.خ که به توابین پیوسته بود و مانند یک عروسک کوکی در خدمت آنها بود، زندانیان مزبور را در کف بند می خوابند و باد روده اش را در دهان آنها رها می کرد!

یک روز در بند ۴

برای آن که تصویر بهتری از شرایط زندان عادل آباد را داشته باشیم کافی است به زمان بندی روزانه آن نگاهی بیندازیم:

(حوالی) ساعت ۵: بیدار باش با قرآنی که از بلندگوها پخش می شد و حرکت همه به سمت دستشویی برای وضو

ساعت ۵:۳۰ نماز جماعت

ساعت ۶ ورزش صبحگاهی. در طول و پایان ورزش، و هنگام ورود به بند، شعارهایی در حمایت از جمهوری اسلامی و علیه مخالفان با صدای بلند و کرکننده داده می شد.

ساعت ۶:۳۰ قرآن خوانی در اتاق. همه در کف اتاق به صورت حلقه می نشستند، یک نفر می خواند و بقیه به قرآن هایشان نگاه می کردند.

ساعت ۷ صبحانه. صبحانه با دعا شروع می شد و در پایان نیز هر کسی مجبور بود دعایی بگوید، که معمولا برای سلامتی “رهبر انقلاب” یا “پیروزی رزمندگان اسلام” بود یا از خدا تقاضا می شد به آن ها “توفیق تواب شدن” را بدهد.

بعد از صبحانه زندانیان به مدت یک ساعت وقت داشتند به امور شخصی مانند نظافت، حمام و غیره برسند.

ساعت ۸: شروع کلاس های عقیدتی. کلاس ها در هر اتاق و به صورت روخوانی از نوشته های مطهری، دستغیب یا آخوندهای دیگر بود، انجام می شد.

ساعت ۱۰: زندانیان به هواخوری می رفتند، و همان گونه که ذکر شد در طی هواخوری زندانیان باید نشان می دادند که مانند یک تواب فعال به ارشاد بقیه مشغولند.

ساعت ۱۱: کلاس عقیدتی

ساعت ۱۲: حرکت به سمت آمفی تئاتر، که به سالن سینما معروف بود، برای انجام نماز جماعت. معمولا آخوندی از بیرون امامت نماز را به عهده داشت و پس از نماز درباره موضوعات مختلف سخنرانی می کرد.

ساعت ۲ ناهار

از ساعت ۲ به مدت یک ساعت زندانیان حق رسیدگی به امور شخصی یا استراحت داشتند.

ساعت ۳ کلاس رساله

ساعت ۴ هواخوری، به شرح بالا.

ساعت ۵ آماده شدن برای نماز جماعت مغرب در سالن سینما

ساعت ۷ شام

ساعت ۸ شنیدن اخبار تلویزیون و پس از آن فعالیت های گوناگون به صلاح دید توابین.

ساعت ۱۰ خاموشی و خواب

همه زندانیان باید در هنگام سخنرانی خمینی رهبر جمهوری اسلامی، رییس جمهوری علی خامنه ای، رییس مجلس علی اکبر هاشمی رفسنجانی، نخست وزیر میر حسین موسوی و رییس شورای عالی قضایی عبدالکریم موسوی اردبیلی در اتاق تلویزیون حاضر می شدند و گوش فرا می دادند. این حضور اجباری شامل نمازهای جمعه، برنامه درس هایی از قرآن قرائتی نیز می شد. هنگامی که نمازگزاران در تلویزیون شعار می دادند زندانیان باید همان ها را تکرار می کردند.

هر هفته شب های سه شنبه و جمعه زندانیان به سالن سینما می رفتند تا به دعای توسل و دعای کمیل گوش دهند. دعای طولانی کمیل گاه فرصتی فراهم می آورد که زندانیان که همیشه از خستگی و کم خوابی رنج می برند سر در گریبان فرو برند و چرتی بزنند.

هر هفته امتحان رساله برگزار می شد. زندانیان به حیاط هواخوری می رفتند و با فاصله به روی زمین می نشستند و به سوالاتی درباره احکام شرعیه پاسخ می گفتند.

منطق های سه گانه عادل آباد

منطق زندانیان مقاوم: منطق این دسته زندانیان حفظ هستی خود در مقام انسان بود. به دلیل شدت فشارهای گفته شده، زندانیان تنها می خواستند شرافت و حیثیت خود را از آن مهلکه بیرون ببرند. در دو سال اوج سرکوب کمتر کسی به مبارزه سیاسی در زندان و بعد از آن می اندیشید زیرا آن چه مبرم بود و ذهن همه زندانیان را مشغول می کرد به سلامت جستن از آن مهلکه ای بود که نام به ننگ آلودن و شرافت انسانی را از دست دادن در آن دردناک تر از نابودی جسم بود. بزرگ ترین کابوس زندانیان آن بود که روزی فشارها را تاب نیاورده و تسلیم خواسته های رژیم بشوند و دیگر زندانیان را سیلی بزنند و علیه شان جاسوسی کنند. البته در این راه دلبستگی به آرمان سیاسی نیز به زنده نگه داشتن کورسوی امید در آن شرایط سخت یاری می رساند.

منطق زندانبانان: زندانبانان به مثابه بخشی از کلیت جمهوری اسلامی، در اندیشه نابودی ایده های اصیل انقلاب ۵۷، نظیر آزادی و دمکراسی بودند، که همه سنگرهایش نابود شده بود. تنها نیروی باقی مانده اجتماعی که آن ایده ها را همچنان حمل می کرد زندانیان سیاسی بودند. جمهوری اسلامی کارزار نابودی فیزیکی سازمان های سیاسی را تا حد زیادی موفقیت آمیز پیش برده بود اما این خود منجر به ایجاد زندان های متعدد در شهرهای بزرگ و کوچک شده بود. زندانیان در درون زندان و خانواده های آنان که مبارزه و مقاومت پرشوری برای حفظ جان و سلامت فرزندان خود به راه انداخته بودند، و این مشکلی بود که جمهوری اسلامی راه حل واحدی برای آن نداشت و هنوز به تصمیم نهایی برای حذف فیزیکی زندانیان نگرفته بود، آن طور که در سال ۶۷ به آن مبادرت ورزید. در زندان عادل آباد، مدیریت زندان راه حل دیگری را برگزید و آن نابودی روانی زندانیان از طریق آلودن آن ها به کارهایی بود که زندانی را در برابر وسوسه پیوستن مجدد به مبارزه علیه جمهوری اسلامی “مصون” می کرد. منطق آن ها چنین بود که وقتی یک زندانی می پذیرد که زندانی دیگر را سیلی و شلاق بزند و علیه دیگران خبرچینی و گزارش بنویسد، و به صدای رسا در از جریان سیاسی که بدان تعلق داشته ابراز انزجار کند دیگر رو و رمقی برای فعالیت مجدد سیاسی نخواهد داشت. گویی می خواستند با کاشتن یک مامور در درون روح زندانی درهم شکسته اطمینان حاصل کنند که زندانی کاملا بی خطر شده است. به همین دلیل، تعداد زندانیانی که در عادل آباد مشمول عفو می شدند بالاتر از زندان های دیگر ایران بود. ماشین سرکوب بی محابا و بدون وقفه ،مانند یک چرخ گوشت، زندانیان را از لحاظ روانی مثله می کرد و آن ها را به صورت تفاله هایی بیرون می ریخت. حتی آیت الله منتظری که سیاستی نسبتا متفاوت در برخورد با زندانیان سیاسی را دنبال می کرد در مورد عادل آباد واکنشی نشان نمی داد زیرا احتمالا با گزارش تعداد بالای زندانیان آزاد شده دهان او را می بستند. توابین، برای آن که از همان ابتدا زندانیان را از امید استفاده از شکاف های درون رژیم و حاصل شدن فرجی از این رهگذر ناامید کنند، مفتخرانه می گفتند که آیت الله منتظری از وضعیت زندان عادل آباد اظهار رضایت کامل کرده است.

منطق توابین: توابین که برای یک دوره داغ خیانت را بر چهره داشتند در سال ۶۳ خود را در مقامی دیدند که نه تنها انتقام سال هایی  را بگیرند که مورد تحقیر واقع شده بودند بلکه با تبدیل دیگر زندانیان به موجوداتی شبیه خودشان برای خود شریک جرم بتراشند، و فکر می کردند هنگامی که تعداد مجرمین دیگر اندک نباشد و صدها زندانی را در بر گیرد داغ خیانت بر چهره آن ها نیز زائل خواهد شد. بدین قرار، توابین در اعمال سرکوب و یافتن شیوه های جدید شکنجه بسیار کارآمدتر و مصمم تر از پاسدارانی بودند که از حداقل دانش سیاسی و هوش برخوردار بودند. شیوه های روانی ارعاب و نفوذ در زندانی حاصل تجربه ای بود که آن ها خود از سر گذرانده بودند و البته هیچ یک از آن شگردهای روانی بدون شکنجه های طاقت فرسای جسمی، بدان صورت که شرح آن رفت، ممکن نبود. بی شک تعدادی از توابین به همکاری اطلاعاتی خود با ارگان های جمهوری اسلامی را ادامه دادند اما برخی نیز پس از تب و تاب افتادن ماشین سرکوب به خود بازگشتند و دردی جانکاه از فجایع مرتکب شده در وجدان خود حس کردند. با این حال تا به امروز، این زندانیان از شرح آن وقایع و نیز نقش خود در آن سیاه کاری ها امتناع کرده اند.

پایان کار

زندان عادل آباد تقریبا از سال ۶۶ وضعیتی قابل تحمل تر یافت اما این وضعیت نیز دیری نپایید چون حمام خون سال ۶۷ از راه رسید. این که چه عواملی دست به دست هم دادند تا عادل آباد را به جهنمی بی مانند در جمهوری اسلامی تبدیل کنند نیاز به پژوهشی گسترده دارد. آیا بر حسب اتفاق، خشن ترین زندانبانان – از جمله برادران تراب پور و خلوصی – با خون ریزترین مقامات قضایی، مانند مسیبی حاکم شرع وقت و دیگران، در کنار هم قرار گرفتند تا این ماشین مخوف به راه بیفتد و یا آن که پیگردهای منجر به لو رفتن تشکیلات زندان سازمان های سیاسی در بند ۴ مقدمه ورود به این دوره بود؟ این پرسش ها را زمانی می توان جواب داد که حداقل بازماندگان عادل آباد به سخن آیند و روایت های ناگفته را بازگو کنند.

https://akhbar-rooz.com/?p=123038 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

7 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
سید ثابت
سید ثابت
2 سال قبل

نوشته شما فقط دوره ی سالهای ۶۳ به بعد را توضیح می دهد در حالی که زندان عادل آباد را باید از سال ۶۰ تا بهمن سال ۶۷ که بند چهار را بطور کامل خالی کردند و همه کسانی که از کشتار۶۷ باقی مانده بودند آزاد کردند ولی نوشته شما در مورد زمانی است که زندان در سال ۶۳ کاملا فرو ریخته است ولی در سال ۶۰ تا ۶۳ چه اتفاقاتی افتاد که زندان به این مسیر کشیده شد
اطلاعات شما ناقص است .

پویان دریابان
پویان دریابان
2 سال قبل

بعد از انتشار مقاله، بعضی دوستان به تصحیح جزییات کمک کردند. از جمله اینکه تورج چهارمحالی در سال ۱۳۶۷ اعدام شد. از دیگران رهبران تشکیلات زندان مجاهدین موسی الرضا صدوقی بود که به همراه دیگر مسئولان تشکیلات مانند اردلان خسروی و جلیل حاجی زاده در سال ۱۳۶۲ اعدام شدند.

حمید
حمید
2 سال قبل

با درود بسیار
دستت شما بایت نگارش این مطلب درد نکند. همانگونه که در این نگارش هم بدان اشاره شده، نوشته های مربوط به زندان عادل آباد محدود است. من سالهاست به دنبال کسب اطلاعی از رفیق جانفشانم محمود حسنی متولد خرداد ۱۳۳۹ آبادان هستم. محمود را در ۲۹ مهرماه ۱۳۶۲ دستگیر کردند. تا آن جا که من می دانم در آن زمان دستگیر شدگان را ابتدا به زندان سپاه پاسداران شیراز می بردند و معمولا پس از بازجویی و کسب اطلاعات آنها را به زندان عادل آباد منتقل می کردند. ولی تا آن جا که من می دانم محمود را از زمان دستگیری تا زمان اعدام در ۸ شهریور ۱۳۶۳ همواره در زندان سپاه نگه داشتند. محمود در همان سال ۱۳۶۲ به تازگی ازدواج کرده بود. زمانی که دستگیر شد، همسرش باردار بود. دختر او تقربیا سه ماه قبل از اعدامش متولد شد. زمان دستگیری تا اعدام او کمی بیش از ده ماه و یا دقیق‌تر نوشته باشم ۳۱۴ روز بود.
من در مطلب شما ذکری از محمود حسنی ندیدم. تنها در جایی نوشته اید: «نقل می شود که عبدالرضا داسار(حسنی) از اعضای سازمان فدائیان اقلیت که هنوز حکم نگرفته بود مکررا در این یورش ها هدف قرار می گرفت زیرا وی علنا در جواب پاسداران خود را مارکسیست لنینیست می خواند …»
از رفیقی شنیدم که فردی به نام قنبری گویا محمود حسنی را محاکمه کرده بود. او از محمود می پرسد که تو هنوز خود را مارکسیست می دانی؟ و بعد می پرسد پس در این حالت حاضری از مارکسیسم دفاع کنی؟ محمود جواب می دهد که بله من مارکسیست هستم و حاضرم از آن دفاع کنم. سرانجام پس از شکنجه های مختلف، محمود را به عنوان خبیثی اصلاح ناپذیر به دار می آویزند.
با توجه به این که محمود اقلیتی بود و نامی که شما ذکر کردید شباهت :« حسنی» با فامیل محمود دارد و این که هر دو خود را مارکسیست می نامیدند، آیا می شود هر دو این ها یکی باشند؟

محمود حسنی به عنوان یک مبارز و مخالف رژیم کاملا برای نیروهای امنیتی حکومت شناخته شده بودرژیم محمود را به گونه اتفاقی در خیابان دستگیر نکرد، بلکه به گونه حساب شده و سیستماتیک برای دستگیر نمودن  او نیروهای خود را بسیج کردنیروهای مسلح رژیم یک روز قبل از دستگیری محمود به منزلی که گمان می بردند که محمود به آن جا سر می زند، یورش آوردند و تمام طول روز چند فرد مسلح در خانه مستقر شدند و شب را آن جا به سر بردند و منتظرمحمود شدنددر همان حال یکی از برادران محمود را در همان منزل دستگیر کردند و به زندان بردندصبح روز ٢٩ مهرماه محمود به گونه اتفاقی برای دیدار خواهر زاده ی بیمارش به آن منزل رفت و توسط افراد مسلح دستگیر و به محل نامعلومی انتقال داده شدشواهد نشان می دهد، که محمود را به شدت شکنجه کردندزیرا چند ماه پس از دستگیری او اعضای خانواده اش برای چند لحظه در زندان سپاه پاسداران با او ملاقات داشتندآنها می گفتند که محمود به شدت لاغر و تکیده شده بود و به سختی تکان می خورد

محمود افراد بسیاری از مخالفین رژیم و هواداران سازمان اقلیت را می شناخت و از محل زندگی آنها مطلع بوداما به جرات می توانم  بگویم که رژیم به هیچ یک از این افراد دسترسی پیدا نکردبنابراین رژیم نتوانست از طریق شکنجه محمود، به افراد دیگر دسترسی پیدا کند و حتی یک نفر از افرادی که محمود آنها را می شناخت، پس از دستگیری وشکنجه  او به خطر نیافتادندرژیم در این امر کاملا ناکام ماند و این موضوع کینه عمیقی در آنها نسبت به محمود به وجود آورده بود.

پویان دریابان
پویان دریابان
2 سال قبل
پاسخ به  حمید

دوست عزیز. با سپاس از افزودن این توضیحات. آن چه در مقاله فوق آمده بود حاصل گفتگوهایی بود که در زندان جریان داشت و طبیعی است که دقت جزییات نامعلوم است. در زندگینامه جانفشانان فدایی، از انتشارات سازمان فداییان اقلیت، چنین آمده که «محمد حسنی گتوند» از هواداران این سازمان در تشکیلات خوزستان بود که در سال ۱۳۶۲ در «عادل آباد» اعدام می شود. احتمال می رود که این دو یک نفر باشند اما تا جزییات بیشتری از سوی دوستان و خانواده فرد جانباخته مطرح نشود سوال همچنان پابرجا خواهد بود. همچنین این که زندانیان را در عادل آباد اعدام می کرده اند مورد تردید برخی زندانیان است و معتقدند محکومین به اعدام در بازداشتگاه سپاه پاسداران اعدام می شده اند.

سید ثابت
سید ثابت
2 سال قبل

زندان عادل آباد بین سالهای ۶۰ تا ۶۲ یکی از زندانهای سر پا بود
دفاع ایدولوزیک در این دوران همگانی بود و حتی در دادگاه این امر صورت می گرفت دفاع جمعی پیکار در سال ۶۱ که در آذرماه ۶۱ اعدام شدند .
ویا بعد از لو رفتن تشکیلات زندان یک گروه شش نفره خود را معرفی کردند که همه تشکیلات را انها طراحی کردند که باعث جلوگیری از ضربه خوردن به بقیه بشود ولی یکی از همان گروه لب گشود و همه چیز عریان شد تمام اطلاعات افراد لو رفته بود. این گروه معروف شدند به گروه فدایی. (البته یک دوره بعداز لو رفتن تشکیلات در ۸ مهر ۶۱ خط بچه های مجاهدین توبه تاتکیکی شد.)
بعد از لو رفتن تشکیلات زندان تعداد زیادی را به به زندان سپاه بردند و بجای آنها تعدادی را به زدان عادل آباد فرستادند .این افراد جدید که به عادل آباد می آمدند شرایط زندان را قبول کرده بودند مثل نماز خواندن و یا به مراسم دعا و سخنرانی رفتن.این تعداد هرچه بیشتر می شدند تعدادبچه های تشکیلات زنذان کمتر می شد و از طرفی تعدادی از بچه های تشکیلات شروع به همکاری کرده بودند یعنی وقتی نام کسی را می خواندن برای رفتن به زندان سپاه بچه ها به او می گفتند تو هم رفتی برای اعدام وهمه چیز لو رفته بود هرکس به زندان سپاه می رفت می دانست که همه چیز لو رفته است.
در زندان سپاه تعدادی دفاع کردند ولی اکثر بچه هافبول کرده بودند که شکست خورده اند و دیگرنمی خواهند با سازمانها کارکنند وبا ژریم هم کاری ندارند. البته همگی منتظر حکم اعدام هم بودند.

مسعود رئوف
مسعود رئوف
2 سال قبل

https://m.youtube.com/watch?v=zVgilcTCnCk&t=709s
بخش‌پنجم‌این‌مستند‌در مورد زندان‌عادل آباد است

F Sharifi
F Sharifi
2 سال قبل

واقعا وحشتناک و هول انگیز است!
نظامی غیر انسانی و ارتجاعی که از اعماق تاریخ برگشت تا انتقام مجدد از مبارزین ایران زمین بگیرد!

بازتابی دردناک از مستند کشتار میلیونها یهودی و کمونیست در اردوگاه های مرگ المان نازی ! 

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x