طالبان به اتکای پاکستان، قدرت را در حد انحصار گرفتهاند، اما تسخیر قدرت همان حفظ قدرت نیست! افغانستان چند قومی، افغانستان دارای گروهبندیهای سیاسی شکل گرفته و افغانستان محصور قدرتهای مختلف منافع، به هیچ انحصار قدرت و به هیچ قدرت تکی خارجی تن نخواهد داد. افغانستان آبستن جنگ داخلی دیگری است. دردمندانه باید منتظر وقایع بود. شام فعلاً تیره و تاریک است اگرچه بامداد روشن ولو دشوار را هم نمیتوان و نباید از یاد برد. روز رهایی و وفاق ملی خواهد رسید، هرآینه اگر نیروی آزادیخواه و ترقیخواه این کشور به خود آید، دور هم جمع شود و بدل به نیروی تعیین کننده باشد
تکرار مکرر!
افغانستان به سرزمین بازیهای سیاسی میان قدرتهای زمانه مشهور است و تلاطمات درونی در این جغرافیای سیاسی بر سر کیستی و چیستی حکومت، در پیوند ناگسستنی با کشاکشها میان قدرتهای محیطی آن قرار داشته و دارد. کشوری است گره خورده با منافع غیر و در همانحال نه سازگار با غیر. ملتی بخاطر تفرق ناشی از عدم انسجام ملی پایدار در خود، بازیچه دست بازیگرانی که جملگی سودای “دولت سازی” دلخواه خود را در آن دارند. افغانستان را در همین تناقضات باید دید و علت وجودی اینها را در موقعیت ژئو پلتیک ویژهای که ناشی از محصور بودن این کشور میان قدرتهای منطقه است.
اکنون با فروپاشی دولت پوشالی وابسته به آمریکا، افغانستان مرحله دیگری از کشاکشهای درون – برونی را پشت سر گذاشته و میرود فاز دیگری از بحران را بیازماید. این بازه زمانی، دربرگیرنده سقوط طالبان از قدرت در پاییز ٢٠٠١ تا عروج دیگربار آنان به قدرت در تابستان ٢٠٢١ است. دورهای که مچ انداختنهای آمریکا و اصلیترین شریک اروپایی آن یعنی انگلستان، روسیه، پاکستان، ایران، چین، قطر و عربستان و قسماً حتی هند و ترکیه را شاهد بود. سئوال حالا اینست که در پایان این دور از بازی، برندگان و بازندگان آن و از مطلق تا نسبیاش کیانند و چشم انداز چیست؟
آمریکا
آمریکا به نام انتقام از بن لادن مستقر در افغانستانای که زیر سیطره طالبان بود به این کشور لشکر کشید و واقعاً هم هدف مقدماش از آن تهاجم، قلع و قمع بنیادگرایان القاعده و گوشمالی حامیان افغانستانی آنان بود. تنبیه کسانی که بعد فروپاشی شوروی، نه فقط تاریخ مصرفشان برای آمریکا به پایان رسیده بود بلکه با به چالش کشیدن برج دوقلوی نماد عظمت آمریکایی، تبدیل به موی دماغ شده بودند. اما هیچ چیزی ساده انگارانهتر از این نخواهد بود هرگاه که حمله آمریکا به افغانستان با چنین انگیزهای توضیح داده شود و از این بدتر، نیت از این حمله نیز ایجاد جامعه مدنی در این کشور فهم گردد!
زدن نیویورک توسط القاعده، از فرصتهای استثنایی بود که معماران جریان نئوکان به دنبالش میدویدند. کسانی که برای بوش دوم دکترین مینوشتند تا مطابق آن، آمریکا با توسل به لشکرکشیها، سرکردگی خود در جهان تک قطبی پسا فروپاشی شوروی را عملی و تثبیت کند. آمریکای نئوکان نیاز به نشان دادن یک ضرب شصت نظامی برق آسا و نیز توسعه پایگاهی آمریکا در نقطه مهم سوق الجیشی و ژئو پلتیک داشت که آن را در افغانستان یافت. در محل تلاقی جنوب آسیا و آسیای میانه تازه استقلال و قرار گرفته بر امتدادی از شرق ممتد به چین و غرب متصل به ایران! همانی که بعدتر با لشکر کشی به عراق خواست نقشه پایگاه سازی در منطقه را تکمیل کند.
آمریکا به افغانستان آمده بود تا در آن قدرت دولتی را به گونهای سازمان دهد که این کشور بدل به پایگاه استراتژیک مطمئن برای آن شود. در آن دولت – ملت مطلوب خود را بسازد و ارتشی برای افغانستان شکل گیرد که در خدمت سیاستهای آن باشد. این ورود مستقیم اما بیست سال طول کشید، بالای ٢ تریلیون دلار هزینه برداشت و در پایان نیز به بازگشت طالبانیسم منجر شد. جنگی که برخوردار از حمایت و بسیج ملی در آمریکا و بهرهگیری از ناسیونالیسم آمریکایی شروع شد اما در ادامه و بر متن ناکامیها، گستردهترین مخالفتهای آمریکاییها را در پی آورد. تنها سیاست به ارث رسیده از ترامپ که بایدن آن را بی کم و کاست به اجرا گذاشت، همین سیاست ترک افغانستان به هر قیمت بود!
واقعیت آنست که آمریکا در سیاست خود در افغانستان شکست خورده است. بیرون زدنش از این کشور، نه خروج سازمان یافته همراه برخی دستاوردها بلکه فرار آشکار است که با هیچ “منطق” تراشی نمیتوان به توجیه آن برخاست. پنداشتهایی از این قبیل که اینها همه برنامه طراحی شده خود آمریکاست و یا این حکم که طالبان عوامل آمریکا هستند، نمیتوانند تحلیل درست واقعیت از صحنه باشند. شکست آمریکا نه یک ناکامی موضعی در نقطهای معین که شکست استراتژی جهان تک قطبی است.
اوباما پایان یافتن این راهبرد را دریافته بود و میخواست آن را با استراتژی تامین هژمونی آمریکا در جهان چند قطبی جایگزین کند. او که حریف اصلی را در وجود چین رو به توسعه شتابان میدانست، تز تمرکز بر خاور به جای آسیای نزدیک و میانه را در پیش گرفت. او در افغانستان فقط در پی این بود که حداقلی را به دست آورد و آنگاه بیرون برود. اینکه اعزام بیشترین نیرو به افغانستان در دوره همو صورت گرفت ناشی از همین محاسبه بود. اما این گور بود که بهرام گور را گرفت، نه برعکس!
خروج از افغانستان نقطه پایان بود بر یک استراتژی محکوم به شکست. هم اوباما شکست خورد، هم ترامپ و هم بایدنی که اکنون به ناچار بارکش آن دو نفر شده است! این شکست، با این یا آن عامل تاکتیکی توضیح نمیپذیرد. آمریکا از همان کنفرانس ٢٠٠١ بن، “حل مسئله” افغانستان را در قالب جهان تک قطبی با هژمونی خود خواست نه با محوریت سازمان ملل متحد؛ در کادر جریانی دست نشانده و نه بر پایه تفاهم واقعی درونی در افغانستان. کنار گذاشتن همه طالبان از قدرت، ریسک بود.
این مشی از همان بدو شکست خورد، چون “مسئله” را نه در بعد محاطی آن فهمید و نه در وجه محیطی آن. در داخل، دولت و ارتش پوشالی ساخت با یک اقتصاد مبتنی بر فساد بیکران. فسادی دامنگیر همگان. نتیجه نهایی نیز همین که میبینیم. فقط طی چند هفته همه آنچه که در طول این بیست سال ساخته شده بود، یک شبه در بازار خیانت، معامله و فرار به حراج گذاشته شد. آمریکا نخواست درون – برون افغانستان را بفهمد چون منافع، او را این اجازه نداد. آخرین زیگزاگهای آمریکا در افغانستان، آئینه مشی شکست خورده آنست. تعجیل در عقب نشینی، برگشتهای سراسیمه و فرارهای رسوا! آمریکا از بازندگان اصلی در این دور از بازی بر سر افغانستان بود و باختی دارای پیامدهای بسیار.
پاکستان
گرچه تدوین و اجرای سیاست این کشور در مسئله افغانستان، در انحصار ستاد مقتدر ارتش پاکستان و بازوی نیرومند آن سازمان استخباراتی “آی. اس .آی” قرار دارد، اما اینها پیشبرنده نوعی از دکترین ملی هستند که همه دولتهای پاکستانی را میتوان کمابیش پشت آن دید. پاکستان، همسایه غربیاش را حیاط خلوت و “عمق استراتژیک” خود میداند. میخواهد حکومتی در کابل سرکار باشد که دستکم طرح دعوا در رابطه با “خط دیورند” را پیش نکشد و فیل آن یاد مناطق پشتون نشین پاکستان نکند، از وسوسه نزدیکی به هند رقیب پاکستان دوری جوید، وابستگی به روسیه و ایران نداشته باشد و برای توسعه بازرگانی پاکستان در آسیای میانه مظهر یک افغانستان امن متکی بر اسلام آباد و پیشاور و کویته.
بیشترین نقش حمایتی از جنگجویان مجاهد در دوران حاکمیت چپ گرایان افغانستان علیه این حکومت و حضور قوای شوروی در این کشور را پاکستان داشت که در نیمههای دوره مجاهد پروری علیه افغانستان با بالاتر بردن سطح بلند پروازیهای خود پروژه تولید طالبان را کلید زد و بعدتر توانست بر متن هرج و مرج ناشی از جنگ میان انواع مجاهدین دارای وابستگیهای مختلف، با به قدرت رساندن طالبان در کابل سلطه انحصاری بر افغانستان کسب کند. اما این سرمستی چندان نپائید آنگاه که واقعه برجهای دوقلو رخ داد و وضعیت تازهای پدید آمد. پرویز مشرف مرد اول وقت این کشور در برابر تصمیم آمریکا برای ساقط کردن طالبان و حضور مستقیم در افغانستان سر دزدید بلکه موج بگذرد. اما وقتی او و جانشینانش دیدند که کنفرانس بن حتی به “طالبان معتدل” – این امید اصلی پاکستان برای حضور در قدرت کابل – میدان نداد، کارشکنیهای غیر مستقیم آنان نیز آغاز شد. جمع و جور کردن طالبان دوباره در دستور کار “آی. اس .آی” قرار گرفت و جنگ داخلی با پرچم ملی گرایی مبارزه علیه اشغالگران و حکومت دست نشانده آمریکا جریان یافت.
پاکستان همواره نزدیکترین متحد آمریکا در آسیای جنوبی به شمار رفته و میرود. اما بوش و بعد اوباما و بعدتر ترامپ مانع اصلی موفقیت امریکا در برنامه برای افغانستان را در رفتارهای همین اسلام آباد میدیدند که سهم شیر خود را می خواهد. نه پاکستان تن به پذیرش رسمی نقش خود در ماجرا میداد و نه آمریکا میخواست و میتوانست مناسبات با پاکستان را قربانی معضل افغانستان کند. پاکستان بر بستر همین وابستگی متقابل بود که اختلافات خود با آمریکا برسر مسئله افغانستان را با سکوتی زیرکانه ولی عملی رندانه مدیریت کرد و برای ناکامی نقشه آمریکا در افغانستان از هیچ کوشش فروگذار نماند.
آری معمار نقشه ماهرانه و ظفرمندانه فتح سیاسی و نظامی کابل نه طالبان به اصطلاح “پخته” که در واقع ستاد فکر و عملیاتی نظامیگران پاکستان بود در اسلام آباد واقع در چهار صد و پنجاه کیلومتری کابل. معماری اصلی با آنانی بود که دقیقاً نقشه کشیدند و جزء به جزء به اجرا گذاشتند تا نهایتاً محصول امروز را بچینند. کش دادن مذاکرات بی فرجام “دوحه”، فریب دادن آمریکا مبنی بر اینکه طالبان در پی فقط سهم خواهی از قدرت و آماده سازش است، محاصره “ولسوالی”ها (شهرستانها) از طریق دهات و مرکز ولایات از طریق این “ولسوالی”ها، همزمان ورود در مذاکره با روسیه، چین و جمهوری اسلامی و قرار و مدارها با آنان بر پایه تعهد به حداقلی از انتظارات آنان! یک نقشه سیاسی – نظامی کاملاً حساب شده و چند جهته.
طالبان ابزار پاکستان بود و پاکستان پشتگرم پشتیبانی مالی شیوخ عرب و مخصوصاً قطر. اگر در آئینه واقعه تسلیم شرمآور هرات میشد بن بست دولت و ارتش پوشالی اشرف غنیهای آمریکایی را دید، نقش تعیین کننده پاکستان در تحولات را اما لازم است در انجام سفر دیروز جمعی از سران مجاهدین سنتی نظیر برادر احمد شاه مسعود و محققی و مجددی به پاکستان رصد کرد! زیرا که این اپوزیسیون نوع مجاهدی طالبان خوب میداند که کلید حل مسئله قدرت در کابل، مقدم بر همه پیش پاکستانیهاست! پس بهیچوجه اغراق نیست اگر پیروز مطلق این دور از بازی در افغانستان را پاکستان بدانیم.
روسیه، چین و جمهوری اسلامی ایران
روسیه بیش از همه در پی شکست امریکا بود به لحاظ سیاسی در یکه تازی امروزین و به انتقام تحقیر شکست پایانه دهه هشتاد میلادی دیروزش در باتلاق افغانستان که به این خواست هم رسید. اما از جنبه عملی قضیه، مسئله مرکزی و ملی روز در حال حاضر برای روسیه، تامین امنیت این کشور در مرزهای جنوبی آنست که عبارت باشد از مرزهای جنوبی سه جمهوری مستقل تاجیکستان – ازبکستان – ترکمنستان (“ترکستان تاریخی سابق”) در جنوب غربی این کشور. بعلاوه حصول اطمینان خاطر از کنترل ترویسم بنیادگرایی در خاک روسیه و به ویژه منطقه شمال قفقاز در آن (چچن و داغستان و تاتارها و…). طالبان با توجه به ضدیتی که با داعش جماعت دارد، به روسیه چنین اطمینان ولو تاکتیکی داده و از بابت امنیت مرزهایش با شمال افغانستان که در عین حال گلوگاهی از جاده ابریشم چین به روسیه به شمار میرود به آن ارامش خاطر داده است. پوتین در حال حاضر استعداد کنار امدن با طالبان متعهد به امنیت گورستانی در افغانستان را دارد. دولت ناسیونالیبست او خود را جزو برندگان این بازی میداند، اگرچه نگرانی از آینده را هم دارد و لذا نه مطمئن از ثبات مطلوب و نافع برای خود.
برای چین اما مهم اینست که گربه موش بگیرد، فرق هم نمیکند که سیاه یا سفید باشد! مسئله عمده آن، تامین امنیت افغانستان و جاده کمربندی به سوی آسیای میانه است. تصادفی نیست که پیشاپیش به گفتگو با طالبان نشست و اکنون هم هنوز انتقال قدرت صورت نگرفته روی خوش به جایگزینی قدرت دارد. اینجا فتح بازار آسیای میانه و خود افغانستان مطرح است و اصلاً هم تصادفی نبود که طالبان با آغاز عملیات خود از محور شمال افغانستان و نه مناطق پشتون نشین به چین و روسیه چراغ سبز داد تا روی قدرت طالبان در مقام جایگزینی قدرت حساب بازکنند. چین بر اینست که شکست بزرگ آمریکا در افغانستان میدان را برای توسعه آن بیشتر فراهم آورده است و لذا مستقبل محتاط وضع حاضر است.
جمهوری اسلامی ایران بزرگترین پیروزی خود را شکست سیاسی آمریکا میداند، بی آنکه از نقطه نظر منافع ملی ایران چیزی نصیب کشور شده باشد. پیروزی پاکستان اگر شکست ایران نباشد حداقل پیروزی آن نیست. جمهوری اسلامی هیچگاه استراتژی ثابت و موفقی در افغانستان نداشته و در عین اتکاء مطلق خود بر پایگاه شیعیاش در هزارهجات افغانستان و نیز حساب بازکردنهایی در هرات و بدخشان و دیگر مناطق تاجیک نشین، از چندی پیش در مراوده با طالبان است که جز خصومت مشترک با امریکا چیز مشترکی با همدیگر ندارند. جمهوری اسلامی این اواخر پابپای موفقیتهای طالبان سیاست سه جهته خود را به طرف تقویت مناسبات با آنها چرخانده است. سیاست جمهوری اسلامی جنبه دفاعی دارد درست برعکس پاکستان که دارای خصلت تهاجمی است. موفقیت جمهوری اسلامی شکننده است.
بزرگترین بازنده
بخاطر تلخیص کلام از پرداختن به موقعیت و انتظارات هند و ترکیه و اتحادیه اروپا و نیز کشورهای آسیای میانه در رابطه با تحولات در حال جریان افغانستان میگذرم و تنها در پایان کلام به بزرگترین بازنده این بازی در بازه زمانی بیست سال گذشته میپردازم. باخت بزرگ متاسفانه و با همه درد از آن مردم افغانستان است. یک پسرفت غم انگیز و به انتظار بحران و جنگ داخلی دیگر بودن. بعد از ۶۵هزار کشته طی این بیست سال و جوانه زدن امیدهایی در جامعه مدنی این کشور، اکنون باید دید که ارگ میان مشتی فاسد مزدور آمریکایی و واپسگرایان بیرحم طالبانی دست به دست میشود.
اینک باید دختران نوشکفته افغانستانی از مادران خود بشنوند که کیستند این فاتحان جدید و دقیق تر این دوباره بازگشتهها به مسند قدرت و دو دهه پیش چه کارنامهای از خود ارایه کرده بودند. فاجعه دور خوردن یک ملت است در دایرهای بسته و فروبسته در سرنوشت خویش. فاجعه اینجاست که دیگر حتی خبری از مقاومتهای جوشیده از بطن جامعه سه ده پیش علیرغم هر نگاه واپس گرایانه و وابستهشان به کمک این یا آن قدرت هم خبری نیست! جملگی آنان در این دو دهه به پشتوانه دلار آمریکایی غرق مال اندوزی شدهاند و غرق فساد و نتیجتاً دچار رخوت و سستی. تصادفی نیست که یکی از پی دیگری فرار میکنند. شورای انتقال قدرت را کسانی چون حکمتیار تشکیل میدهد که به طالبان بیش از همه نزدیک است!
طالبان به اتکای پاکستان، قدرت را در حد انحصار گرفتهاند، اما تسخیر قدرت همان حفظ قدرت نیست! افغانستان چند قومی، افغانستان دارای گروهبندیهای سیاسی شکل گرفته و افغانستان محصور قدرتهای مختلف منافع، به هیچ انحصار قدرت و به هیچ قدرت تکی خارجی تن نخواهد داد. افغانستان آبستن جنگ داخلی دیگری است. دردمندانه باید منتظر وقایع بود. شام فعلاً تیره و تاریک است اگرچه بامداد روشن ولو دشوار را هم نمیتوان و نباید از یاد برد. روز رهایی و وفاق ملی خواهد رسید، هرآینه اگر نیروی آزادیخواه و ترقیخواه این کشور به خود آید، دور هم جمع شود و بدل به نیروی تعیین کننده باشد.
بهزاد کریمی
٢۵مرداد ماه برابر با ١۶اوت ٢٠٢١
امپریالیستها و سایر مرتجعین میدانند که حاکمیتشان ثبات ندارد و دیر یا زود علیه شان شورش می شود. حال چه شورش ارتجاعی و یا شورش انقلابی. کار آنها محو شورش نیست، کار آنها مدیریت آن است. افغانستان هم یک نمونه کوچک. بحث این است که ما چگونه خودمان را باید مدیریت کنیم تا مثل آنها نباشیم و در مقابل آنها مقاومت کنیم. ما که نمیخواهیم جهان را فقط تفسیر کنیم، بلکه میخواهیم تغییر بدهیم.
اولین قدیم درک درست تشکل کمونیستی است. تشکل یعنی رابطه انسانها با هم برای انجام کاری.
تشکل کمونیستی تشکلی نیست که چند مارکسیست و یا چند آنارشیست در آن رهبری میکنند. این خیلی مصنوعی و بیگانه از توده هاست. تشکل کمونیستی تشکلی است که این صفات در آن رشد یابنده است: ۱ – گرایش به از بین بردن بالا و پائین و مرجع و نخبه و رهبر، این دموکراسی نیست، این کمونیسم است، ۲ – گرایش به تعویض تشکلات هرمی موجود با تشکلات افقی خود، ۳ – گرایش به مستدل و علمی اندیشیدن، ۴، گرایش به از بین بردن تبعیض میان زن و مرد و قوم و غیره، ۵ – گرایش به نفرت از ابزار کردن و استثمار نیروی کار دیگران، ۶ -گرایش به نفرت از کودتا و تعرض و حمله به قوم و کشور دیگر.
اینها را توده ها قبول دارند اما وقتی بصورت آنارشیسم و مارکسیسم و سوپر انقلابی و سوپر نظامی ترویج و تبلیغ می شوند، مردم گریزان می شوند. مردم فکر میکنند که یک گروهی جمع شده اند و خودشان را جدا میدانند و اگر وارد آنها شوی میخواهند اراده شان را تحمیل کنند. امروز کمونیسم را بصورت دولت دیکتاتوری حزبی مارکسیستی میشناسند، کمونیسمی که واقعا شکست خورده است. اما کمونیسم واقعی، بصورت یک گرایش، بیان آن در پاراگراف قبلی، هنوز شکست نخورده و آرزوی بسیاری از توده هاست.
بجای چپاندن مکتب و ایدئولوژی، دموکراسی، دیکتاتوری پرولتاریا و غیره، باید ایده های کمونیستی (در بالا) را بصورت اخلاقی و علمی و قابل فهم در یک متن تشکیلاتی گسترش و پرورش داد. متفکران مارکسیست و آنارشیست گذشته همگی معلم بوده اند نه مقدسین و رهبر و مرجع تقلید. ما کمونیستها نمیتوانیم بگوئیم که فرق تشکل ما با تشکل حاکمین فقط این است که رهبر ما مارکسیست و یا آنارشیست است. این یک دروغ بزرگ به خود گفتن است. فرق ما باید این باشد که ما خودمان تشکل خودمان را با عقل و اراده خودمان مدیریت میکنیم و رهبری نداریم.
دولتها آنقدر قدرت ندارند که جلوی تشکل یابی کمونیستی (با معیار فوق) را بگیرند چون ما با هم رابطه نزدیک تری داریم تا آنها با ما. ما همدیگر را هر روز می بینیم. آنها در ذهن ما مکتب کاشته اند تا همدیگر را نبینیم بلکه آنها را در همدیگر ببینیم. وقتی این سلطه نظری بشکند، جایش کمونیسم (چهارچوب ساده فوق) بیاید، راه تغییر دنیا هموار می شود.
مهم این نیست که استراتژی امپریالیستهای غربی و شرقی و توسعه طلبی شیعه خودی چیست، اینها در پشت درهای بسته انجام می شوند و درک آنها بعد از واقعه می باشد. این کثافتکاری ها هزاران سال است که با ماست. مهم این است که چگونه میتوان این کثافتکاری ها را، که هست سلطه انسان بر انسان، از بین برد و به واقعیت ش که هست وجود ارباب و برده (شوهر و زن، سرمایه دار و کارگر، رئیس و کارمند، رئیس و کارمند، …) در جامعه، خاتمه داد.
قدمهای اولیه از بین بردن چنین چیزی مثل از بین بردن هر بیماری، تشخیص و قبول بیماری بودن پدیده تسلط انسان بر انسان در توده هاست. برای اینکار کارهای زیادی انجام شده اما از آنجا که این کارها هم تاکنون تحت روابط حاکمیت یکی بر دیگری انجام شده اند، نتیجه نداده اند. پس باید در بیرون از حباب رابطه حاکم بر محکوم فکر کرد. اگر چنین فکر کنیم، راه حل اینهاست:
۱ – ادامه کار توضیج (افشاگری از) بیماری سلطه انسان بر انسان (سلطه ذهنی مثل اعتقادات خرافی و ضد علمی، ضد زن بودن، استثمارگری سرمایه داری، تجاوزات امپریالیستی) بدون دفاع از روابطی که خودشان آلوده به چنین بیماری هستند.
۲ – تشکلات مقاومت و در صورت لزوم تعرضی ای که در آن روابط بر اساس سلسله مراتب و حاکمیت نخبه ها نباشد.
تشکلاتی که ساختار اجتماعی جامعه آتی خواهند بود.
پیروزی این راه را چنین میتوان تصور کرد:
۱ – جامعه ای که گرایش به دیدگاه علمی در آن رشد یابنده است.
۲ – بر خلاف وضع فعلی، جامعه ای که در آن خانواده در حال فروپاشی است و زنها از بند قانونی آن در حال رها شدن هستند بدون اینکه امنیت اجتماعی خود را از دست بدهند.
۳ – جامعه ای که در آن تشکلات کارگری ضد سرمایه داری با جهتگیری تسخیر محل کار در حال رشد هستند نه دولت سازی.
۴ – جامعه ای که دولتها دیگر توان مالی و نفری تعرض به دولت و قلمروی دیگری را ندارند.
تا وقتی وجود کثافت سلطه انسان بر انسان در روابط و تشکلات ضد سلطه گری وجود دارد، امیدی به پیروزی نیست. وقتی این فهمیده شد، راه پیروزی باز است.
لابد “عالمی دیگر بباید ساخت, وز نو آدمی”!
می دونی چیه ؟
در بسیاری از کشورهای جهان بدون این حرفها «« اوهام » ؛
بدون ضرب المثل ها و طنزهای بیشمار حکیمانه مانند :
بُزک نمیر بهار میاد
کمپوزه با خیار میاد !
در حال زندگی با استاندارد های به مراتب بالا تر از ما هستند
در همه جا
ا. کم و بیش دیگاه غیر علمی وجود ندارد
۲. مرد سالاری کم و بیش حاکم ست
۳. تشکلات «زرد» کارگری رایج ست
۴. دولت ها کاره ای نیستند نماینده ی سرمایه داران اند.
با این وجود از حکومت دینی بدون تردید «بهتر» می باشند.
حکومت دینی و اسلام شیعی خمینی ، پیش در آمد فاناتیسم در خاورمیانه و جهان بوده ست.
این نکبت باید بساط خود را در سراسر خاورمیانه جمع کند.
این عمده ترین تضاد ما ایرانیان با حکومت پینی وقت ست اول باید آنرا کنار بزنیم.
تا بتوانیم بقیه مشکلات عدیده را حل کنیم.
“اول حکومت را کنار بزنیم” که دوم چه چیز را به جای آن بنشانیم؟ یعنی مانند گذشته اول منار را بدزدیم و بعد چاه را بکنیم؟ چگونه و با کدام آدمها؟ من نمیدانم. شما میدانید؟
لطفا کمی هم از جامعه شناسی برای بحث های سیاسی استفاده کنیم.
۱. از باند های مذهبی حکومتی فاسد تر و مرتجع تر نه در زمان حکومت شاه و نه امروز، جریانی فکری و سیاسی در ایران وجود نداشته ست. چرا باید از کنار رفتن این جنایتکاران مذهبی بترسیم؟
آیا می توانید ثابت کنید کدام جریان دیگر خارج از این باند های مذهبی حاکم[ می تواند ] به قدرت برسد و وضع را از این هم[ بدتر ]نماید؟
۲. در این ۴۲ سال و بخصوص بعداز سال ۱۳۸۴ که مردم علاقه ای به ادامه ی بازی با اصلاح طلبان حکومتی نشان ندادند. تکلیف تمام جناح های حکومت برای مردم روشن شد ( ظهور احمدی نژاد و تبعات آن همراه با تحریمات و تهدیدات نظامی و خلاف ها و بلند پروازی های انرژی هسته ای و برجام باعث انتخابات استثنائی ۱۳۸۸ و جنبش سبز و تمدید حیات حکومت فاسد تا امروز شد) انتخابات اخیر همه چیز را نشان داد. از امت و همه با هم خبری نیست !!!!
این همه گفتگو و تردید که ما به درستی در باره ی آینده مطرح می کنیم دستاورد های ۴۲ سال بدبختی ست . در سال ۵۷ مردم بعداز یک «سفر» ۲۵ ساله پر زرق و برق برای «سفر» های زیارتی به خمینی روی آوردند .
دیگر از این دو نوع «سفر» ها خبری نیست خریدار هم ندارد.
جامعه جوان شده و دنیا هم عوض شده ؛ بیداری ، درایت ، خردگرائی افزایش یافته ست و تردیدی نیست در شرائط امروز جهان، [اکثریت ] مردم ایران مانند سال ۵۷ برای مرجع تقلید شیعیان و نطائر آن سینه نخواهند زد و در همین حد عاشورا و تاسوعا ی امروز خواهد بود. نه اکثریت مردم !
اگر مایل باشید وارد بحث جامعه شناسی شویم.
در ضمن کنار گذاشت حکومت کشتار و جاایگرینی و گذار همانطور که می بینید بموازات در حال تکوین ست.
جناب سرکوهی,
عزیز, من جامعه شناس نیستم و حقیقت را بخواهی نمیدانم جامعه شناسی چیست. عمر من در رشته کاملا متفاوتی صرف شده است. فکر میکنم به احتمال قریب به یقین تقریبا تمام افراد ملت ایران از این حکومت متنفرند. ولی تجارب زندگی به من آموخته است است که پیش از دزدیدن منار, باید چاه کنده شده باشد نه اینکه پس از دزدیدن, بپرسیم خب چاه را چه کسانی و در کجا میکنند؟ در دوران “آن خدا بیامرز” هم مطمئن بودیم از این بدتر نمیشود! که شد و گرنه چنین نمیکردیم.
بنده جسارت کرده و پرسیدم آیا میدانید زمانی که این هیولا رفت کی بجای آن خواهد آمد؟ همین. ظاهرا خیلی ها معتقدند که در تمام طول تاریخ و در تمام دنیا حکومتی بد تر از جمهوری! اسلامی وجود نداشته, ندارد و نخواهد داشت و هرچه بیاید بهتر از اینست. شاید چنین باشد اما من به اندازه شما مطمئن نیستم و مطمئن نیستم که “جامعه شناسان” میتوانند مساله را حل کنند و همچنین نمیدانم تا کنون چند جامعه شناس به حکومت رسیده و چه کرده اند و احتمال حاکم شدن بعدی آنها چقدر است. بیرون از گود میشود خیلی ها را لنگ کرد. درون گود چیز دیگریست.
یادآوری,
متاسفانه کامنت من در باره پوزش از املای غلط نام جناب سوادکوهی تا کنون منتشر نشده است.
آقای بهزاد کریمی ، از شما بعید به نظر میاید که بعداز ۵۰ سال سرد و گرم چشیدن در پرتوی هزاران حلقه های زنجیرهای سرمایه داری جهانی به این سادگی از «شکست استراتژی جهان تک قطبی» آن حرف بزنیم
” پنداشتهایی از این قبیل که اینها همه برنامه طراحی شده خود آمریکاست و یا این حکم که طالبان عوامل آمریکا هستند، نمیتوانند تحلیل درست واقعیت از صحنه باشند. شکست آمریکا نه یک ناکامی موضعی در نقطهای معین که شکست استراتژی جهان تک قطبی است. ”
برای این که کامنت بنده طولانی نشود . باید عرض کنم که زنجیری که فقط آمریکا بعداز جنگ جهانی دوم در سراسر جهان پهن کرده ست .با صد ها پایگاه نظامی در سراسر اروپا و جهان، در آب و خشکی ، با یک موضوع حاد افغانستان «منحل» نمی شود . آمریکا در همین چند سال در عراق ، لیبی ، سوریه ، مصرو…. رفتار دیگری داشته ست . لحظه ای از اکرائین ، بلاروس و و آسیای مرکزی و چین غاقل نمیشود. در آمریکای لاتین حساب جداگانه ای دارد. همین الان بازار تبلیغاتی علیه کوبا داغ داغ ست .برای اینکه در باره ی «شکست استراتژی جهان تک قطبی» حرف بزنیم خیلی فاکت و دلایل قوی لازم ست . البته وقتی آمریکا از ویتنام هم خارج شد خیلی ها خیال کردند امپریالیسم گو خود را گم کرد. ولی دیدیم که چگونه با تمام قوا و اهرم های همیشگی خود عربستان ، پاکستان ، مصر و… توانستند مسلمانان واپسگرا را بعداز انقلاب اسلامی ایران ، بنام مجاهدین افغانستان علیه «کفار» شوروی بسیج و در نهایت کل «سوسیالیسم واقعا موجود » را شکست دهند و سیاستمداران آمریکا همیشه از حمایت مسلمانان برای شکست شوروی دفاع کردند حتی د رمورد بن لادین و داعش …. و وقایع ۱۱ سپتامبر. امروز هم میلیونها نفر پناهجو در سراسر جهان بلاتکلیف می باشند که کل اروپا را بهم ریخته ست و معلوم نیست بعداز پاندمی راست های افراطی چه خوابی برای پناهجویان دیده اند.
نگارنده بر این باور ست که اطلاعات ما از استراتژی و اهداف غرب و آمریکا ناچیز ست. همین !