
من می خواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی
یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ؟
یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟…..
ماهی سیاه کوچولو
بانو “کلویی ژائو” کاگردان فیلم “عشایر” هنگام دریافت جایزه ی برترین کارگردان اسکار ۲۰۲۱ سخنرانی اش را با شعری چینی آغاز کرد. او گفت: پدرم همیشه این شعر را از یک شاعر چینی میخواند: “همه ی کودکان وقتی به دنیا می آیند خوب هستند” بی تردید شاعر چینی به فضایی توجه داشته که کودکان در آن بزرگ می شوند و آنجاست که در جریان زمان یاد می گیرند چه جور آدمی باشند؟ زورگو یا زور پذیر. فرمان دهنده یا فرمانبردار؟ مغرور یا تحقیر شده؟ متجاوز و آزمند یا مرزپذیر و قانع؟ دانشور یا کم سواد؟ دانا یا نادان؟… میتوان به این دوگانه های متضاد ادامه داد یا این که گفت: نیازی به برشمردن آنها نیست، امروزه همه می دانند چگونگی و شکل و شمایل شخصیت آدم ها از فضای اجتماعی اخذ می شود. و چگونه زیستن و تعامل با دیگران به عبارت دیگر چگونه آدمی بودن بعد از شکل پذیری شخصیت و علاقه ها انتخاب می شود و دانستن این که چه چیزهایی در انتخاب آدمی موثرنیست از دشواری های روانشناسی و جامعه شناسی ست.
من نمی دانم پس از فروپاشی دنیای سوسیالیستی واقعا موجود، در باره ی شخصیت عمومی آدم هایی که در آن فضا بزرگ شده بودند و با مقوله ی مالکیت، بازار ، داد و ستد، بها، سود و… آن گونه که پرورش یافتگان دنیای سرمایه داری با آنها آشنا هستند آشنا نبودند تحقیقی صورت گرفته که آن ها وقتی از خواب بیدار شدند و دیدند صورتبندی اقتصادی – اجتماعی جامعه شان تغییر کرده و تمام مرزها فرو ریخته است و تمام چیزهایی که برایشان ارزش بود به مقوله های ننگ -آوری تبدیل شده اند چه احساسی داشتند و چه واکنشی نشان دادند؟ و خلائی را که فروریزی دنیای مادی و فرهنگی جامعه ی سوسیالیستی در ذهنشان پدید آورد چه چیزی پر کرد؟ وقتی دیدند مهمانان خارجیشان که به خیال آنها برای کمک و دستگیری شان هیاهو به راه انداخته و دسته دسته از هوا و دریا و زمین به خانه ی آنها میآیند و آثار با ارزش هنری و اسناد سیاسی و تاریخیشان را کشتی کشتی می برند فقط برای این که به رئیس سادهدل و بی خبر از بازار موزه یا متصدی آزمند و فرومایهی مرکز اسناد مبلغی اندک داده اند… چه احساسی به آنها دست داد؟ دنیای سرمایهداری بیشرمانه ترین تاراج و تحقیر را به مردم بلوک فروپاشیدهی سوسیالیستی تحمیل کرد حتی سیستمهای آب و فاضلاب شهرها را به قیمتهای اسمی در حد رایگان دزدید…. خودم در آستارا شاهد بودم که یک دست شرابخوری عصر کاترین کبیر را شیادی به پانزده هزار تومان از زنی آذربایجانی خرید و من که همزبان زن بودم چنان اذیت شدم که با عجله و پیش از آن که خریدار دورشود یک قوری و چندتا فنجان را دو برابر آن قیمت گذاشتم و خریدم تا زن ارزش دارایی اش را دریابد و خوشبختانه دریافت و داد و فریاد کرد و طرف پنجاه هزار تومان گذاشت کف دست زن و مثل جن ناپدید شد. گنجی بادآورده را با سوء استفاده از ناآشنایی زن با روابط حاکم بر دنیای ما، با احساس زیرکی و هوشمندی ربود. انسان گاهی موجود شرمآوری ست.
در واقع هم این هموطن زیرک هم آن زن اهل جمهوری آذربایجان هر دو محصول شرایط اجتماعی خود بودند. آن زن احتمالا فکر می کرد در شرایط جدید باید داد و ستد یاد بگیرد یا از سر ناچاری یادگاریهای خانوادگی را در بازار گرگها چوب حراج زده بود. تا چند روزی بیشتر دوام آورد، و این هموطن هم فقط به چیزی که به دست میآورد توجه داشت نه قیمت واقعی کالا و ناگزیری کسی که آن را می فروخت. چون در تجارت و روابط کاری سرمایه دارانه، به خاک سیاه نشاندن دیگران نه تنها موجب عذاب وجدان نمی شود بلکه سبب افتخار و نشانه ی فراوانی درایت،عقل، هوش و دانش شخص است.
به ما یاد داده اند از طریق داستان بخصوص رمان پشت و رو و آشکار نهان زندگی فردی و اجتماعی قهرمانان در اختیار و از طریق کلمات در معرض تماشای مخاطب قرار می گیرد و با به چالش کشیدن حواس و عاطفهی او به تدریج در حوزه ی شناخت تجربیاش وارد می شود و موجب گسترش بینش و قدرت ارزیابی و تحلیل مخاطب داستان در زندگی می شود. چرا که آموزش داستانی آموزشی عاطفی و غیر مستقیم است و مشابه تجربههای زیستی فرد او را تجهیز می کند. با این تفاوت که تجربه های زیستی انسان تک بعدی است یعنی فرد وقتی میبازد حالات و نتیجه ی باختش را در زندگی خود میبیند و می شناسد اما در داستان نتیجه ی باختش را در زندگی فرد مقابل یا برنده و فضای اجتماعی هم میبیند و رابطهی تازه ای را هم که شکل میگیرد مشاهده میکند پس، دادههای بیشتری از پدیدهها در احتیارش قرار میگیرد و موجب اِشراف کامل تری بر چگونگی بازی و دلایل باخت و پیآمدهای آن می شود. از این جهت است که آثار داستانی بزرگ مورد توجه اندیشمندان بزرگ قرار میگیرند و از طریق تفسیر و تحلیل و تبیین آنها به بیان اندیشه های خود می پردازند یا مصداق هایی برای نظریه ها و تفکرات خود پیدا می کنند. مثلا یان کوت نظریه پرداز لهستانی در مقاله ای تحت عنوان ” سرمایهداری در جزیرهای متروک” در بارهی رابینسون کروزوئه، شباهت هایی را میان شیوه ی زندگی دریانورد کشتی شکسته و زندگی در جامعه ی سرمایه داری آن زمان نشان می دهد. ترتیب و تنظیمی که کروزوئه برای زندگی روزمره برمی گزیند و بعدها به “جمعه” تحمیل می کند، از جهات بسیاری شبیه کارفرمای لیبرال است: پول، محاسبه ی دقیق و خسّت شدید، ویژگی های اساسی این نحوه ی زندگی هستند. کوت نتیجه میگیرد که ” رابینسون پیشگام آدام اسمیت و ریکاردو است و از یاد نمی برد که کار انجام شده، سرچشمهی هر ارزشی ست و تمام ارزشها برحسب مقدار وقتی که برای تولیدشان به کار رفته سنجیده می شوند.”(در آمدی برجامعه شناسی ادبیات / پوینده/۱۳۷۷) اینجاست که باید تاکید کرد بر این نظر که داستان بر “خلاف شعر غنایی( نه حماسی و تعلیمی و…) که غالبا به دنیای روانی فرد یا خود زبان میپردازد به موقعیتها و عمل های اجتماعی و تاریخی می پردازد و زندگی روانی (درونی) فرد را با ترسیم و تحلیل های جامعه شناختی محیط های زندگی تلفیق میکند.” (در آمدی برجامعه شناسی ادبیات/پوینده/ ۱۳۷۷)
این تاثیر داستانی بر دنیای ذهنی کودکان و نوجوانان بسیار عمیق تر و گسترده تر از بزرگسالان است. آنان بعضی کتابهای داستان را بارها و بارها می خوانند یا داستان های تصویری پویانما و غیر آن را بارها می توانند تماشا کنند تا جایی که لحظه های آنها را حفظ می شوند و قهرمانان قصه ها از دنیای ذهن آنان فراتر می روند و عینیت می یابند از این جهت اهمییت بسیاری دارد که جامعه برای سرگرم کردن کودکانش چه نوع داستان هایی را با چه کیفیتی در دسترس آنها قرار بدهد. گفتن قصه های خیالی شاعرانه و غیرواقعگرا و نامرتبط با واقعیت های اجتماعی که در آن همه چیز انتزاعی است و در آرامشی ذهنی و ایده آلیستی به سر می برد در جامعهای با فاصله ی طبقاتی شدید و فساد گسترده و آمیختگی انسان ها با دروغ و ریا، ذهن بچهها را گرفتار تناقض کرده و آنان را ناتوان یا ناسازگار بار می آورد اصولا فضاها و قصه هایی که ریشه در رابطه ی باورپذیر انسانها با یکدیگر و با طبیعت ندارند وقتی از حجم معینی فراتر روند جامعه را عقیم یا متوهم می کنند و قدرت تخیل و هنجارهای ذهنی و عینی آن را الکن و ابله می سازند. این، شیوهایست که طبقات حاکمه برای تداوم بخشیدن بر سلطه و حاکمیت خود ترویج می کنند. یعنی رابطه ی تخیل هنری و و اقعیت اجتماعی را از هم می گسلند و نوعی ناپیوستگی و ناهمخوانی بین واقعیت و خیال ایجاد می کنند. و در فضایی که این ناهمخوانی ایجاد می کند برنامه های خودرا از طریق رسانههای پرجاذبه ای که در اختیار دارند والانمایی می کنند و با استفاده از نیروهای خدمتگزارشان بر ذهن و زبان مردم می قبولانند. این کار در دنیای سرمایهداری با تزریق پول و ارزش گذاری ساختگی کالایی بر آن نوع ادبیات و هنر اعمال می شود و در حواشی دنیای سرمایهداری که حکومت های استبدادی حاکماند با اعمال زور و جرم انگاری. پس لازم است ادبیاتی که برای کودکان و نوجوانان تدارک می شود مبتنی بر تخیلی سالم و پیوسته با محسوسات محیطی و اجتماعی و تجربههای زیستی انسان و رابطهاش با طبیعت باشد. اگر ادبیات را و تخیل حاکم بر آن را از این امتیاز محروم کنیم نه ادبیاتمان سالم خواهد بود نه محصول ذهنی آن ادبیات در جامعه.
نباید فراموش کرد که داستان نویس، داستان مینویسد نظریهی جامعه شناختی یا فلسفی ارائه نمی کند ولی داستان او با روابط حاکم بر جامعه ، جامعه و طبیعت بیگانه نیست و آدم های داستان رفتار و گفتاری متناسب با شخصیت و موقعیت اجتماعی شان در قصه دارند و وجودشان حس شدنی و زنده است. یاد نقدهای تندی افتادم که مارکس و انگلس بر فردیناند لاسال وارد کردند. چرا که معتقد بودند در نوشتن درام “فرانتس فون سیکینکن” قهرمان نمایش را به شخصیتی انتزاعی، بدل کرده و سخنان و نظرات خود را در دهان او گذاشته است و بدین ترتیب اجازه نداده قهرمان درامش زنده و واقعی باشد.”
وقتی با این ذهنیت به داستانهای صمد بهرنگی مراجعه میکنیم شارشار خون زندگی را در رگهای داستان و آدمهایش می شنویم. قصه ها ریشه در واقعیتهای اجتماعی دارند و آدم ها از رفتار و گفتاری طبیعی و تیپیک برخوردار بوده و زنده اند. حالا این را چه بخواهیم در ماهی سیاه کوچولو بررسی کنیم چه در یک هلو هزار هلو، چه در کچل کفتر باز و…
پیش از آن که وارد فضای داستانی او شوم می خواهم اشارهای داشته باشم به این که در طول دهههای چهل و پنجاه همانند دهههای هشتاد و نود شکاف طبقاتی عمیقی در جامعه ایران جریان داشت. تهران شهری دو دنیایی بود دنیایی که بهشت ساکنانش بود و دنیایی که دوزخ باشندگانش. و شاهی مستبد خود را روی هر دو دنیا انداخته بود و جامعه در سکون و سکوتی دوزخی گرفتار بود. مردی متوهم که در تمام مسائل مملکت دخالت می کرد و اگر در خارج از کشور (در داخل که کسی چنین جسارتی نداشت) کسی از رفتارش ایراد میگرفت می فرمود: ایران دولت دارد من فقط پادشاهی مشروطهام. مردی که بعد از کودتای بیست هشت مرداد قانونشکنترین شهروند ایران بود. مردی کودکوار و لوس که اراده ی خود را برتر از هرقانون و نظری می دانست و بر برآورده شدنش به هر قیمتی، پای میفشرد..
در چنان شرایطی که مردم عادی وحشتزده سکوت کرده بودند و هیچکس دنیایی جز چالهی خودش را نمیشناخت او ماهی سیاه کوچولو را نوشت و دنیای ماهیهای برکه و تلقیات آنها را با دنیای اجتماع خود شبیهسازی کرد جامعهای که مردمانش مانند ماهی مادر معتقد بودند دنیا همین است که هست و باید آن را به همین شکلی که از گذشتگان به ما رسیده پذیرفت، و ادامه داد. درست در این شرایط دشوار ماهی سیاه کوچولو از مادرش پرسید ” جویبار از کجا میآید و به کجا میرود؟” مادرش هم درست عین مادران آن زمانه در جوابش گفت: ” جویبار که اول و آخر ندارد؛ همین است که هست. جویبار همیشه روان است و به هیچ جایی هم نمیرسد.”
گفتهاند بهترین نظامهای آموزشی آنهایی نیستند که علوم روز را با بهترین شیوههای آموزشی به شاگردان می آموزند. بلکه آنهایی هستند که اگرچه موضوعهای آموزشیشان به روز نیست ولی شاگردان را پرسشگر بار میآورند. پرسش: همان کلید رسیدن انسان به جایگاه امروزش. گرچه پرسش در نظر نظامهای حکومتی دموکراتیک چیز خوشایندی نیست با این حال تحمل میشود. ولی در نظامهای استبدادی و دیکتاتوری جرم است. بسیاری چیزها را نباید پرسید حتی نباید به فکر پرسیدنش افتاد. ماهی سیاه کوچولو در جامعهای با سنتهای نامنعطف و صُلب پرسشگری میکند و به آن جرم، سرزنش، تهدید و تعقیب میشود.
توجه کنید به جرم: “من می خواهم بدانم که ، راستی راستی زندگی یعنی اینکه توی یک تکه جا ، هی بروی و برگردی تا پیر بشوی و دیگر هیچ ؟، یا اینکه طور دیگری هم توی دنیا می شود زندگی کرد؟…..”(ماهی سیاه کوچولو) بدینگونه او اهمییت پرسش را برای کودک روشن میکند و به او سرمشقی داستانی نشان میدهد. ماهی سیاه کوچولو در واقع میگوید پرسش آغاز آغازهاست آغاز رفتن است که به رسیدن ختم میشود. رفتن به دنبال جواب. و جواب همان مقصد و مقصود است که برای رسیدن به آن باید خطر را پذیرفت. و ماهی سیاه چنین میکند و از یک هفت خوان دیگر عبور کرده به دریا میرسد و پاسخ پرسش خود را پیدا میکند و دریایی میشود. و دریا، دریا چیست و کجاست؟ که او برای رسیدن به آن خوانهای پیش رویش را پشت سر میگذارد؟ دریا همان پاسخ پرسش است و خوانهایی که برای رسیدن به آن طی میکند چنین است: خوان اول همان پرسش است خوان دوم ایستادن در برابر ماهیان پیر برکه و فرار با کمک همنسلانش است، خوان سوم عبور از برکه قورباغهی نادان است خوان چهارم رو در رویی با خرچنگ است قاتل است و گرفتن خنجر از مارمولک دانا، خوان پنجم نبرد با مرغ سقا و غلبه بر اوست، خوان ششم رو در رویی با اره ماهی و فرار از دست اوست و خوان هفتم گرفتار مرغ ماهیخوار شدن و با خنجر به او حمله کردن و او را سرنگون کردن است.
تقاضای آگاهی و تغییری که در ماهی سیاه کوچولو محور داستان را تشکیل میدهد در داستانهای دیگر هم مثل یک هلو هزار هلو مطرح میشود: “فکر می کردم شاید فرق یک هسته ی کامل با یک درخت ناقص این باشد که هسته ی کامل به بن بست رسیده و اگر تغییر نکند، خواهد پوسید؛ اما درخت ناقص، آینده ی بسیار خوبی در پیش دارد. اصلا همه چیز ثانیه به ثانیه تغییر می کند و وقتی این تغییرها روی هم انباشته شد و به اندازه معینی رسید، حس می کنیم که دیگر این، آن چیز قبلی نیست بلکه یک چیز دیگری است. مثلا من خودم که حالا دیگر هسته نبودم بلکه شکل درخت بودم. ریشه و ساقهچه داشتم و جوانه و برگچههای زردم را، لای دو لپه ام، روی سرم جمع کرده بودم و مرتب بالا کشیده می شدم. می خواستم وقتی از خاک درآمدم برگچه هایم را جلو آفتاب پهن کنم که خورشید رنگ سبز بهشان بزند. خیال شاخه های پرشکوفه و هلوهای آبدار و گل انداخته را در سر می پروراندم. درختچه ی ناچیزی بودم با وجود این چه آینده ی درخشانی جلو روی من بود!”( یک هلو هزار هلو)
دنیایی که صمد بهرنگی در آن زندگی میکرد بسیار بهتر از دنیای امروز ما بود آنجا دست سرمایهداری چندان باز نبود که عنانگسسته دست به هر عملی بزند چرا که دنیای دیگری هم رو در رویش قرار داشت که وجودش سبب میشد سرمایهداری در تقسیم ثروت و سایر نعمتهای اجتماعی اینچنین که امروزه یک جانبهگرایی میکند نتواند یک جانبهگرایی کند چون ممکن بود دچار بحران شود و با دخالت حریف قدرتمند همه چیزش را ببازد. اما امروزه که حریف شکست خورده و از میدان رانده شدهاست در دنیایی که نئولیبرالیسم تدارک کرده همه چیز از آن سرمایه است بدون این که کوچکترین تعهد یا مسؤولیتی در قبال آنچه می َرَد، بپذیرد. در دنیایی که گرفتار شدیدترین شکافهای طبقاتی تاریخ بشر است هنوز گروه بزرگی از نویسندگان و هنرمندان هستند که همچنان بر طبل مرگ طبقهی اجتماعی و پایان تاریخ و ابدی شدن قداست سرمایهی لیبرال میکوبند درست در روزگاری که شارعان آن نظریهها خود بر بطلان نظریهی خود اذعان دارند. در چنین دنیایی اگر ادبیات واکنشی مناسب در حمایت تودهی مردم نداشته باشد باید سپردش به کراسوس تا در کنار شاهراه رم هر روز مصلوبش کند تا ابدیت.
در چنین دنیایی خواندن آثار نویسندگانی چون صمد بهرنگی، زاهاریا استانکو، هنریک ایبسن، برتولد برشت و… از ضروریات است آنان درسنامه ی مبارزاتی نمی نویسند یا در باب شکاف طبقاتی و نابرابریهای رو به رشد نظریه پردازی نمی کنند بلکه در جغرافیای اجتماعی اثرشان به صورتی حسی و عاطفی، با پرداخت حالات آدمها، زندگی و شکل و شمایل روابط آنها، خواننده را با جزئیاتی از زیست شخصیت اثرشان مواجه می کنند که به صورتی عملی و ناخودآگاه ، او را با نظریه های حاکم بر این روابط ناعادلانه آشنا می کنند بدون این که اشاره ای به آنها کرده باشند.
در داستانهای صمد تنها به فقر و جهلی که مردم گرفتارش هستند پرداخته نمیشود، موضوع اصلی داستانهای او تنش میان فقیر و غنی و افشای دست غارتگری ست که با تجاوز به جیب خالی فقیر او را فقیرتر می سازد. داستان هایی چون بیست و چهار ساعت درخواب و بیداری، یک هلو هزار هلو، پسرک لبو فروش و… از این دسته اند. او فلسفه یا نظریه درس نمیدهد او نظریههای جامعه شناسی، اقتصادی یا تاریخی را در دهان شخصیتهای داستانهاش نمی گذارد بلکه مشکلات، شوربختیها، غمها و شادیهای قهر و آشتیها، جنگ و صلحها و… را به صورتی که در داستان اتفاق میافتد در یک فضای حسی اجرا می کند و کاری به منطقق عقلانی نظریهها و پیامبرانش ندارد بلکه به توصیهی هگل و مارکس عمل میکند که “هنرمند نباید اندیشههای عام را جز به شیوهای خاص بیان کند و باید حواس را مورد خطاب قرار دهد نه قوای شناخت را.”
خبرها، گزارش ها و ویدئوهای بیشتر را در تلگرام اخبار روز ببیند