نقد اقتصاد سیاسی– بسیاری از متفکران معاصر با اشاره به عدمتحقق خواستههای بنیادین نخستین انقلاب دموکراتیک در ایران، بهرغم گذشت بیش از یک قرن از آن و نیز شکلگیری سلسلهای از جنبشها و انقلابهای دموکراتیک و ضدامپریالیستی و عدالتخواهانه از پی آن، بهدرستی تأکید میکنند که اکنون در آستانهی قرن جدید دستیابی به برابری حقوقی شهروندان کماکان اولویت منطقی و بایستهی جنبشهای اجتماعی است.
اما امروز بهموازات عدم تحقق مطالبهی سیاسی حقوق دموکراتیک شهروندی با معضلات ناشی از توسعهی سرمایهداری و کالاییشدن روزافزون مناسبات اجتماعی – اقتصادی، دگرگونی پیکرهبندی طبقاتی جامعه و نیز انواع بحرانهای سرمایهدارانه در اقتصاد مواجهایم.
پرسش اصلی این است که چپ چهگونه باید مطالبات حقوق دموکراتیک شهروندی را با مطالبات ضدسرمایهداری امروز گره بزند که قادر باشد توأمان با گرایشهای انحلالطلبانه و گرایشهای سکتاریستی مرزبندی داشته باشد؟
این پرسش را بهویژه با توجه به تجارب تاریخی چپ در جنبشهای پسامشروطه، نهضت ملیشدن صنعت نفت، و تحولات دهههای بعد پی میگیریم.
میهمانان این میزگرد [خسرو پارسا، سعید رهنما، پرویز صداقت، یاسمین میظر و محمدرضا نیکفر] به طرح دیدگاههای خود در این زمینه و نیز گفتوگو بر سر آن میپردازند.
فیلم کامل میزگرد
چکیدهی گفتارها
محور اصلی بحث من در گفتوگوی حاضر اشتباهات گریزپذیر و گریزناپذیر چپ در تحولات سیاسی – اجتماعی ایران معاصر است. این بحث با توجه به مباحث مربوط به شروع و پایان انقلابهای بوروژوادموکراتیک، مسألهی انقلاب و رفرم و دیدگاه تغییر تدریجی، سرانجامِ سرمایهداری، و محتوم بودن یا نبودن سوسیالیسم، صورت میپذیرد. تلاش میکنم این مسأله طرح شود که آیا اساساً دگرگونسازی نظام سرمایهداری ممکن، مطلوب و اصلاً شدنی است یا خیر؟ آیا در برابر سرمایهداری تنها بدیل ممکن بدیل سوسیالیستی است یا آن که بدیلهای دیگری هم وجود دارد و نیز نکتهی پایانی این که امروز چپ اساساً چه وظیفهای برعهده دارد؟
مهمترین معضلات جامعه امروزی ما دموکراسی و آزادیهای سیاسی و مدنی، عدالت اجتماعی، رشد و توسعهی مسئولانهی اقتصادی، و نجات و حفظِ محیط زیست است. اینها ابعادی مرتبط به هم هستند. عدالت اجتماعی که از مهمترین خواستهای چپ بوده و هست، بدون فشارِ مؤثرِ جنبشهای اجتماعی از پایین عملی نمیشود؛ برای اِعمال موفقیتآمیزِ این فشار، نیروهای کار (یعنی طبقهی کارگر، لایههای پایینی و میانیِ طبقهی متوسط جدید و دهقانان) و گروههای هویتی (از جمله زنان، اقلیتهای قومی، مذهبی و جنسیتی) مهمتر از هر چیز به تشکلهای مستقل خود نیاز دارند؛ تشکلهای مستقل و واقعی نیز تنها در یک نظام دموکراتیک با حقوق تضمینشدهی شهروندی و آزادیهای سیاسی و مدنی ممکن است. همین مسأله در مورد نوعِ رشد اقتصادی، و محافظت از محیط زیست صدق میکند. در توازن امروزی سیاسی و اجتماعی، نظام دموکراتیک نمیتواند تنها بهدست چپ برقرار شود و به همکاری و وحدتِ عملِ وسیعِ نیروها و جریانات مختلف و شکلدادن به یک بلوک وسیع اجتماعی متکی بر طبقات مردم و گروههای هویتی نیاز دارد. روشن است که طبقهی کارگر در این بلوک نقش بسیار مهمی دارد اما تنها نیروی تشکیلدهندهی چنین بلوکی نمیتواند باشد.
پرویز صداقت: گرداننده و سخنران گشایش میزگرد
سکتاریسم و انحلال طلبی بیش از آنکه مشخصههای تعریفکنندهی چپ ایران یا جهان باشند عارضههای مشکلاتی بهمراتب اساسیتر هستند. ما در ایران چپهای گوناگون در دورهی صد سالهی اخیر داشتیم و داریم: از انواع سوسیالدموکرات تا استالینیست و حتی تا برخی مدافعان امروزی دخالت نظامی امپریالیستی… و قضاوت در مورد عملکرد همهی آنها کار مشکلی است. در مورد انقلابها و مبارزات انقلابی نیز نباید نقش دخالتهای مخرب خارجی را فراموش کرد چه از طرف انگلیس و امریکا و چه از طرف اتحاد شوروی در دههی ۳۰ و سال ۵۷. به نظر من مشکل اصلی چپ ایران متأثر از بدترین دوره در حزب بلشویک شوروی (شاید پس از سال ۱۹۲۱) عدماعتقاد به دموکراسی است؛ خواه درون صفوف خود و خواه فراسوی آن و تقلید از دید تکرهبری- رهبریپرست. این دیدگاه دموکراسی را از آن بورژوازی میداند و اگر از آن صحبت میکند یا برای دومرحلهای کردن انقلاب است (که در اولی میشود با هر بخش از بورژازی، ولو جناحهای ارتجاعی آن متحد شد) یا طرح چند شعار دموکراتیک برای تعارف. تجربهی دمکراسیهای ناقص در اروپا و امریکا نشان میدهد توهم داشتن به اینکه سرمایهداری قادر است به خواستهای دموکراتیک پاسخ دهد چه مشکلات اساسی دارد. چنان که حتی در بسیاری از کشورها جدایی دین از دولت به معنی واقعی کلمه صورت نگرفته است، و برای نمونه در بریتانیا هنوز سلطنت از قدرت سیاسی هم برخوردار است… مبارزه برای خواستهای دموکراتیک به معنی واقعی کلمه وظیفهی چپ رادیکال است ولی این تنها در مبارزهی توأمان برای سوسیالیسم و کسب قدرت سیاسی میسر است.
عنوان گفتوگوی ما این است: «چپ و انقلابهای ناتمام». من از راه تفسیر این عنوان نقب میزنم به مشکل اصلی: تصور از انقلاب به عنوان اثر، یا محصول، چیزی که تمام میشود یا ناتمام میماند. خود این تصور به این برمیگردد که جامعه را میتوان «تمام» کرد، یعنی از آن چیزی تام ساخت. آیا جامعه میتواند محصول باشد، چیزی به صورتی عالی محصول یک کار عالی؟ ایدهای جا افتاده بر این درک استوار بود که یک شکل درست تمام شدن وجود دارد که چپ آن را تشخیص میدهد، و این شکل قدرت تقدیر تاریخی را با خود دارد. این درک ایدهآلیستی است، در جامعهی نسبتاً سادهی گذشته پرمسئله بوده و مسئله آفریده، و در جامعهی مدرن با مشکلهای بیشتری مواجه است. اما ترک باور به وجود یک دیدگاه یگانه که از آن میتوان به تمامیت اشراف داشت و با طرح برنامه و اقدام بر بنیاد آن کار را تمام کرد، ما را به یک چشماندازباوری (perspectivism) بر اساس آگاهی بر گوناگونی چشماندازهامیرساند. چپ تبدیل میشود به یک موضع در میان و در کنار مجموعهای از موضعهای دیگر. چپ بر این قرار باید موضع خود را روشن کند و با علم بر آن حرکت خود را پیش برد. پرسیدنی است که: آیا این چشماندازباوری نوعی نسبیتباوری نیست که در نهایت همهی موضعها را یکسان میکند و در یک پریشانی پستمدرنیستی موضع خود را هم از دست میدهد؟ بسته به تبیین موضع دارد. موضعی وجود دارد که معطوف به واقعیت در سختترین و نادیدهگرفتنی شکل آن است. جهان مادی، و جهان سخت انسانی در موقعیتهایی خاص پدیداری مهیبی دارند: موقعیتهایی که موضوع تبعیض، استثمار و خشونتیم و موقعیتی که محیط زیستمان از دست میرود. اینها موضع چپ را مشخص میکنند، و مواضع جدل چپ را.
مطالب مرتبط با اين مقاله:
- بیانیه تشکلات کارگری: جنایت جنگی دولت اردوغان دهن کجی به جامعه بشری است!
- خانه کارگر مانع اصلی سازمانیابی و تحقق مطالبات صنفی کارگران در ایران
- فروافتادن و بازایستادن. جمعبست تجربیِ یک قرن تلاش برای سازماندهی طبقهی کارگر- کاظم فرج الهی
- نقد و بررسی قوانین و مقررات ناظر بر تشکل های کارگری در ایران: محدودیت های حق تاسیس انجمن ها و اتحادیه های کارگری (۱)
ابتکار جالبی است؛ ولی از صحبت های دوستان سخنران چنین بر می آید که هیچکدام در سازمان های سیاسی با پایگاه توده ای، اعضاء و فعالان برآمده از اقشار اجتماعی گوناگون فعالیت نکرده اند.
اگر چه ترجیح میدهم به بحثهای مطرح شده در میزگرد بهپردازم، اما در آغاز به دو نظر طرح شده توسط دوستان کامنتگذار میپردازم؛ چرا که به نظر من کامنتها آیینه تمام قدی هستند که وضعیت چپ را بازتاب میدهند.
نظر نخست: یکی خلاصه کلام را با این شعر بیان میکند که توپای به راه در نه و هیچ مپرس/ خود راه بگویدت چون باید رفت
این یعنی بینیازی به تفکر، آن هم در زمانهای که چپ هنوز نتوانسته است از گیجی بیش از بیست سال دریافت کردن ضربههای سرمایهداری بهدر آید؛ بهیاد بیاوریم فوکویامای لیبرال را که با اعلام «پایان تاریخ» فاتحهی چپ را اعلام کرد، دورانی که عرصه را چنان بر چپ تنگ کرده بودند که چپ بودن مترادف بود با شرمنده بودن. هنوز هم گفتمان لیبرالی ـ برخلاف دههی چهل که گفتمان چپ حاکم بر فضای سیاسی – روشنفکری جامعه بود، حاکم بر جامعه است. چه کسی باید این فضای لیبرالی را با فضای چپ جایگزین کند؟ حتی در محیط کارگری به جز چند استثنا هنوز گفتمان لیبرالی حاکم است. پا در کدام راه باید گذاشت تا راه خود به تو بگوید که چون باید رفت؟ نخستین گام این راه جایگزینی گفتمان لیبرالی با گفتمان چپ است و برای این کار باید در همهی زمینهها از رقیب در سطح جهان پیشی گرفت. رقبای ما کیسنجرها برژنسکیها، فریدمنها و… هستند. درخت تو گر بار دانش بگیرد/ به زیر آورد چرج نیلوفری را
نظر دوم: گفته شده است: «خب چرا بجای این همه حرف و تفرقه, عملا “ره چنان نرویم که رهروان رفتند” و بر سر یکی از نسخه های پیچیده شده که نتیجه آن معلوم است توافق کرده و خلق را به آن راه راست هدایت ننمائیم؟
پرسش من از این دوست گرامی این است که این «نسخه پیچیده شده که نتیجه آن معلوم است . . . و خلق را به آن راه راست هدایت» باید کرد چه نسخهای است؟ تا بهحال نسخههای پیچیده شده که همه هم رونویسی از یک نسخه است و کدام مریضی را شفا بخشیده است؟ یک نگاه به دور و بر به ما میگوید نسخههای تا کنون پیچیده شده تماما مرگآور بودهاند، از روسیه گرفته تا چین و ویتنام الا آخر. آیا منظور از تلاش برای یافتن آلترناتیوی برای سرمایهداری بدنیا آوردن کودکی مرده است؟
برای نشان دادن خطای استدلال شما از شباهت آن با استدلالهای اسکولاستیکهای قرون وسطی مثال میآورم. آنها میگفتند گفتنیها تماما در کتاب مقدس گفته شده است؛ حداکثر کار ما نوشتن حاشیه بر آن است، که منظورشان از حاشیه نویسی یافتن توجیهی برای درستی احکام کتاب مقدس بود.
جناب علی,
اگر شما معتقدید که “….یک نگاه به دور و بر به ما میگوید نسخههای تا کنون پیچیده شده تماما مرگآور بودهاند، از روسیه گرفته تا چین و ویتنام الا آخر….” و چاره, ادامه گفتگو برای رهائی یافتن از هیولای جهان خوار است خیر پیش.
سالهاست که اخبار روز – شایدیکی از هزاران نشریه چپ در دنیا – هرهفته چند مقاله در باره نظریات تئوری نویسان چپ منتشر میکند که جمع آنها به هزاران میرسد. کدام یک از اینها موفق شده اند که به اجماع جزئی برسند؟ هیچ. صفر, زیرا همه اینها گمان است نه یقین و راه از گمان به یقین بسیار دراز و گاه بی انتهاست.
شوروی در عرض ۸۰ -۷۰ سال به انتها رسید. در عوض کوبای فسقلی ۷۰ سال است که در زیر شدید ترین فشار های تحریمات سیاسی اقتصادی و حملات نظامی ایستاده و بدون منابع معدنی و طبیعی توانسته است برای شهروندان خود بهداشت و تحصیل مجانی فراهم کند. کودک خیابان خواب و خیابان گرد وجود ندارد. با ویروس کرونا بسیار بهتر از ابر قدرت جهان برخورد کرده است. بدون شک این دست آورد ها برای آمریکا نه امید بلکه آرزوست. از ایران خود حرفی نمیزنم.
۷۰ سال پیش در جنگ کره, بمب افکن های هیولا, چنان کره شمالی را تخریب کردند که سرانجام هواپیما ها با بمب های نیفکنده بر میگشتند چون دیگر هدفی برای بمباران وجود نداشت. امروزه کره شمالی – شاید یکی از فقیر ترین کشور های دنیا – با وجود انزوا و تحریم های بین المللی و خشکسالی و قحطی, یکی از قدرت های اتمی دنیاست. از رفاه نسبی چین, و ویتنامی که سالها در آتش جنگ سوخت نیز چیزی نمیگویم. اینها گمان نیست, یقین است. اگر ما بتوانیم به فرض محال مانند کوبا و ویتنام و غیره شویم باید جشن “۲۵۰۰ ساله” بگیریم, ولی ظاهرا شما “گمان را از یقین برتر میشمارید”.
گمان را از یقین برتر شمردم
که چشم و گوش عقلم کور و کر بود
به کار دیگران خندیدم از کبر
ز بس اندیشه ی بکرم به سر بود
به شعر آویختم ، چون برگ در باد
ندانستم که باد ، آشوبگر بود
بنای هستی ام را واژگون کرد
که اینم گوشمالی مختصر بود
حریفان ، خانه ها بنیاد کردند
مرا خشت قناعت زیر سر بود.
………….
گرم برگشت ممکن بود ازین راه
و یا در طالعم راهی دگر بود
بدینسانش نمی پیمودم ای مرد
که در این راه پیمودن ، خطر بود
زنده یاد نادرپور
در مورد تقدم تبعیض ها بر استثمار نیز این نوع دوگانه سازی ها و تقدم و تاخر ها اول مرغ یا تخم مرغ نادرست است و اساسا از متدتحلیل بر پایه مقولات انتزاعی و ناب که وجود واقعی ندارند نشات می گیرد. جهان واقعی جهان انضمامی/ترکیبی و متکثر و چندگونه است. و در همین رابطه طبقه هم یک تکثر است و یکدست سازی مقوله طبقه نیز یک برخوردتعالی گرایانه است. درحقیقت طبقه در واقعیت انضمامی مفهومی است بسیارمتکر و چندگون و متداخل. در جهان متکثر به لحاظ پیشینه همه این تبعیض ها بصورگوناگون وجود داشته اند و دارند. گرچه همه اشان همواره به شکل انضمامی. اما این یک سوی واقعیت است سوی دیگر آن است که همواره در دردوره های مختلف این تبعض ها بوسط یک نظام قدرت (اقتصادی و سیاسی و ایدئوژیک) مفصل بندی می شوند. عناصرجوامع بشری هیچگاه اجزاء منفصل نبوده اند و با نسبت هائی درهم تنیده بوده اند. برخورداینترسکشنال در مورد طبقه آن است که هم زنان و هم سیاه پوستان و هم سفیدپوستان و …. جملگی بخش هائی از یک طبقه متکثر و چندگونه به شمار می روند و روابطشان باهم نه بیرونی و خارجی از جنس ائتلاف و هم دردی بلکه به شکل درونمان و به عنوان اجزاء متکثر طبقه ای واحد هستند. در عین حال که سطوح مختلفی از استثمارجنسی و یا خشونت نژادی را تجربه می کنند. اگر مفهوم طبقه را متکثر در عین داشتن اشتراک حول وجه عام استثمارنیروی کار و فکر و بدن و با زتولید نسل و کارهای دون و … در نظربگیریم آنگاه ترکیب تبعیض ها و استثمار منافاتی با استقلال نسبی ضمن هم پیوندی باهم نخواهند داشت… نه این که انواع تبعیض ها وجود ندارند و یا همه مثل هم هستند و همه اشان را می توان یک مفهوم واحدتقلیل دارد که خود یک رویکردتعالی گرایانه است. بلکه همانطور که اشاره کردم بدان دلیل که آن ها ضمن تمایز ها و پیشینه تاریخی اشان اما توسط نظام قدرت (اقتصادی و سیاسی و ایدئولوژیکی) مسلط هردوره تاریخی مفصل بندی می شوند و درخدمت آن قرار می گیرند. از آنجا که نظام سرمایه داری در عصرجهانی شدن کل جهان را اشغال کرده و زندگی و جامعه را همچون یک کارگاه گسترده تولید و انباشت و بازتولید (زیست سیاست) کنترل می کند و همه چیز کالائی می شودتی جنس و رنگ و…، سایر تبعیضات را (در حالی که خوداستثمار و بردگی مزدی و نظایرآن به تعبیری خود نوعی تبعیض است ) به عنوان دال مسلط به اشکال گوناگونی در خدمت خود و برای انباشت سرمایه بکارمی گیرد و مفصل بندی می کند و حتی آن ها را در اشکال نوین بازتولید می کند. بهرحال در رویکرد اینترسشکنال نه فقط وجود انواع تبعیض های متفاوت و مضاعف در صفوف کارگران نفی شوند بلکه بدون آن که خارجی بمانند هم چون عناصرمشترک و درون ماندگار یک طبقه متکثر و چندگون. عمل می کنند. همانطور که نیکفر بدرستی واژه انقلاب ناتمام را چالش برانگیز می داند باید به آن اضافه کرد مفهوم چپ را که جملگی حول آن طرح بحث می کنند. واقعیت آن است که چپ به عنوان مقوله ای قائم به ذات و بدون پیوند با جنبش های کارگری و زحمتکشان و در صفوف آن خود مقوله ای است چالش برانگیز که درجدائی اش رسوب کرده و نهادی شده است و کاربرد آن در تحلیل های کلان راه به خطا می برد. بجای آن که بحث را روی ریل واقعی خود یعنی نقدو بررسی جنبش های واقعا موجود کارگران و زحمتکشان و چپ به عنوان بخشی از آن هدایت کند بحث را با رسالتی که پیشاپیش برای آن قائل می شود پیش می برد، بجای تمرکز حول جنبش ها هم چون اهرم های تغییر و تبدیل آن به مرکزثقل بحث ها بهتر می توان به سوی هم گرائی و بسترسازی برای تفاهم بیشترنظری رسید تا عکس آن. و نیز درک های آشفته و کهنه شده از سازمان یابی و سازماندهی بسیارمحسوس بود. در حالی که امروزه من باب مثال در اشکال نوین سازمان یابی های شبکه ای که گاها اکسیون های میلیونی صورت می گیرد و قادر به پیوندعمیقی بین فضای واقعی و فضای مجازی است در حقیقت کمترکسی را از جمله درایران می توان یافت که امروزه خارج از این نوع شبکه هاباشند امروز هرکس در یک یا چندین شبکه قراردارد حتی چوبانی که گوسفندها را کوه ها به چرا می برد!.یا درمورد سازمان یابی پروژه ای نفت آنهم نیروهای ناپایدار و غیررسمی را شاهدیم که چگونه درس سازمان یابی می دهد… با این همه این «چپ» هنوز هم از پشت درختان در جستجوی جنگل است….. در پایان سوای اشکالات، باید از تلاش و زحمات این دوستان برای دامن زدن به گفتگوها از جمله بین داخل و خارج تشکر کرد…. بخش دوم. پایان
بطورکلی سطح گفتگوها چندان رضایت بخش نبود. بجز یکی از دوستان آنهم بدون آشفتگی نبود بقیه تقریبا همان حرف هائی را زدند که چهل سال پیش هم می گفتند. انگار نه انگار که جهان و شرایط کشورها در این فاصله زیروروشده است و طرحی نو در تناسب با آن می طلبد. آقای خسروپارسا حرف اصلی اشان این بود که بهتراست به مناسبات حاکم سرمایه داری خردتزریق کنیم و در واقع چیزی برای گفتن نداشت. خانم میظر نیز همان مواضع دیرینه خود را آنهم به شکل پراکنده بیان داشتند. اقای سعیدرهنما نیز جز تکرارهمان مواضع قدیمی اش چیز تازه ای نداشت. من قبلا در نوشته و مناظرات دوجانبه با ایشان مواضع وی را نقدکرده ام و اینجا نیازی به تکرارآن نیست. اما در موردآقای نیکفر هم باید گفت که گرچه مواضع او از مواضع دیگرگرایش متفاوت بود و فرموله شده تر بود اما متاسفانه آنهم آشفته بود و فاقدانسجام لازم. در این مختصر به رئوس آن ها اشاره می کنم: درمورد چپ دولت یا قدرت محور و جامعه محور و این نوع دوگانه سازی ها مثل شماردیگری از مقولاتی که بکارمی برند گسیختگی وجود دارد. انگار که قدرت و دولت از آسمان آمده اند و هیچ نسبتی با جامعه نداردند. برعکس قدرت و دولت برساخته و برآمده از خودجامعه هستند ولو برای کنترل آن. بنابراین تقابل قراردادن آن ها بدون در نظرگرفتن رابطه درونی آن ها معضل آفرین است. مساله اصلی جدائی سوژه و ابژه -جامعه و انباشت قدرت منفک شده از آن است که آن را به نیروی سرکوبگر تبدیل می کند. برون رفت از ا ین دوگانگی گسیخته و بدون وساطت، تنها در راستای پیوند بین سوژه و ابژه قدرت ممکن است که بیان خود را در تقویت دمکراسی مستقیم بجای دموکراسی نیابتی و مبتنی بر بازنمائی پیدامی کند. در جائی ادعا می شود که آینده چراغ راه گذشته است و نه برعکس. این نیز یک گزاره شبه ترانسندنتال (یا ترافرازنده/تعالی گرا) است. گوئی که آینده ای بیرون از حال وجود دارد و سوء تفاهم زاست. در حقیقت بدفرموله شده است. و گرنه زمینه های ساختن آینده از درون روندهای گذشته و موجود و تجربه شده و نقد و راستی آزمانی پروژه ها و فرضیات، و از قضا به شیوه ای درون ماندگار وبه شکلی ترافرازنده برآمده از متن و روندهای موجود در آن فراهم می شود و در پراتیک اجتماعی به محک آزمون گذاشته می شود. وگرنه تخیل کردن و انتزاع سازی آینده بیشتر به کشف و شهود شباهت پیدامی کند. احتمالا مقصود بیان این نکته بوده است که تاریخ یعنی متفاوت بودن و تاکید بر تاریخمندی تحولات تاریخی
در تمایزکیفی با نگاه قهقراگرایانه بازگشت به گذشته. باین اعتبار آینده قاعدتا فربه تر از گذشته است و نه مکررشدن آن. یکی برفلسفه شدن استواراست و دیگری بر بودن. قسمت اول
آقای تقی روزبه شدیدا به «دموکراسی» حساسیت دارد.
به همین دلیل نوشتن چیزی بیشتر از شعار «زنده باد آزادی، زنده باد سوسیالیسم» را
در زیر اعلامبه های سازمان راه کارگر قبول ندارد ( میز احزاب اخبار روز پر است از این شعار های بخشتی از راه کارگر!)
البته دوستان دیگر راه کارگر می گویند :«زنده باد آزادی، دمکراسی و سوسیالیسم»
بحث های طرفداران دموکراسی و مخالفان دموکراسی در سازمان راه کارگر در همین اخبار روز منتشر شده بود.
در مورد این میزگرد نیز طاقت نیاورده و با مقاله ی بالا بلند خود به عنوان «کامنت» شرکت کننددگان در میز گرد را به چالش کشیده ست:
«برون رفت از ا ین دوگانگی گسیخته و بدون وساطت، تنها در راستای پیوند بین سوژه و ابژه قدرت ممکن است که بیان خود را در تقویت دمکراسی مستقیم بجای دموکراسی نیابتی و مبتنی بر بازنمائی پیدامی کند. »
آری آقای روزبه اساسا با تحزب و پارلمانتاریسم در چارچوب مناسبات سرمایه داری کاری ندارد و درک خود ر از گذار به مناسبات سوسیالیستی را نیز منوط به «انقلاب» می داند.
در مورد «دموکراسی مستقیم» نیز هنوز روشن نکرده که آن در سرمایه داری باید تقویت شود یا نه بعداز گذار به سوسیالیسم؟
همفکران آقای تقی روزبه می توانند بگویند :« «زنده باد آزادی، زنده باد دموکراسی مستقیم ، زنده باد سوسیالیسم»
واقعا عجیب ست که عده ای به عنوان فعالان چپ بعداز یک عمر تجربه بخاطر یک موضوع که «آنتاگونیستی » هم نیست
دم از جدائی بزنند و مدعی «دموکراسی مستقیم » شوند.
در یادداشت ارسالی اشتباه تایپی رخ داده. در سطر دوم: دمکراسی خواه درست است.
بار نخست نیست که اندیشه چپ مستقل بلافاصله با برچسب های مختلف تکفیر می شود.
یکی خود را مرجع تشخیص سوسیالیسم می داند و طعنه می زند که اینها دمکراس هستند و بیگانه با سوسیالیسم. بر اساس برهان خلف این اندیشمندان بایستی «دیکتاتوری خواه» باشند تا مدال سوسیالیست بودن را از ایشان دریافت کنند. بلشویسم را نفی کرده اند. چه گناه بزرگی!! در آتش جهنم خواهند سوخت. گو چنین است. استدلال متقابل شما چیست؟
دیگری فقط یک نحله چپ را می خواهد. ظاهراً انتظار «قران» و وحی منزل دارد اما با روکش «چپ».
ستون نظرها گویا برای طعنه زدن و برچسب پراکنی کسانی است که یا نیازی به استدلال نمی بینند یا ندارند. دریغ از بحث و تبادل نظر.
مجمع روشنفکران دمکراسی خواه و بیگانه با سوسیالیسم با نفی بلشویسم.
مولانا و عطار داستان زیبائی دارند در دو زبان ولی یک فهوا و قالب ، و آن اینکه ؛ استاد مسلمی کلاس درسی داشت که با حرارت و اشتیاق درس حق میگفت ، در نزدیکی آن کلاس چند لمپن ، کرخت ، بی مسئولیت و لاابالی در حال مشروب خوری و هذیان گوئی در جمع خود بودند. و آنقدر در حس و حال خود غرق بودند که فکر و حواس همه شاگردان متوجه آن گروه باطل خارج یا اوباش بود ، استاد گفت شما در درس و راه حق خود سست و باری بهرجهت هستید چون که آنها در دنائت و بطالت خود آنقدر صادق و محکمند که هوش و حواس شما حق پویان آشفته و پریشان کرده اند … مثال کهنه و عوامانه ایست ولی میزان پایبندی و تعهد به هر تفکر ملاک و معیار ارزش و بار و وزن آن تفکر است… ارزش هر تفکر و هدف به اندازه کار یا پایبندی عملی است که در راه آن هدف میگذارید… تو پای به راه درست و قابل دفاع غیر مستهلک در نه و هیچ مپرس _ خود راه بگویدت که چون باید رفت…
معلوم نکردید که کدام حرفتان را قبول دارید:
یک – « پای بندی و تعهد به هر تفکر » که شامل « شور حسینی » و تمام افکار ارتجاعی میشود؟
به مثال کهنه و عوامانه ایست ولی میزان پایبندی و تعهد به هر تفکر ملاک و معیار ارزش و بار و وزن آن تفکر است… ارزش هر تفکر و هدف به اندازه کار یا پایبندی عملی است که در راه آن هدف میگذارید…
دو ـ « راه درست» که معلوم نیست کدام vhi ست ؟
تو پای به راه درست و قابل دفاع غیر مستهلک در نه و هیچ مپرس _ خود راه بگویدت که چون باید رفت…
“نوبت به اولیا چو رسید آسمان تپید”؟!
در دبستان آموزگاری داشتیم که وقتی میخواست شاگردی را توبیخ کند به او میگفت تو بالاخره چیزی میشی , اما چیز هجوی میشی. “چپ و انقلاب های ناتمام” ما و بسیاری دیگر چیزی شده, اما چیز هجوی شده اند. مساله این ست که ما “چپ” نداریم, “چپ ها ” داریم که تعداد آنها رقمی نجومی و سر به آسمان میزند و معلوم نیست کدام یک از این نسخه های نا پیچیده اگر – به فرض محال – پیچیده شود بیمار را درمان خواهد کرد.
خب چرا بجای این همه حرف و تفرقه, عملا “ره چنان نرویم که رهروان رفتند” و بر سر یکی از نسخه های پیچیده شده که نتیجه آن معلوم است توافق کرده و خلق را به آن راه راست هدایت ننمائیم؟ پاسخ روشن است: “من”؟ “ما”؟ “مگر چه چیز ما از دیگران کمتر است؟”. و مصیبت اینجاست. ” پس عزا بر خود کنید ای خفتگان”. مولانا در حکایت شاعر و شهر حلب.