خبر آمد زنی در سرزمینی
تنش آزرده گشته از جنینی
چنان هم غافل از احکام دین است
که در اندیشه سقط جنین است
به سر کوبید آخوندی به مسجد
بزد فریاد یک خاخام عابد
کشیشی جست بیرون پا برهنه
سه تایی گشته ظاهر روی صحنه
شده هر سه از این بابت پریشان
گرفتند از زن مسکین گریبان
تو گوئی تشنه بودندی به خونش
که آوردند حمله بر درونش!
روان گشتند در امعا و احشا
دعا خواندند در پائین و بالا
فرو بردند زیر معده سر را
نگه کردند اطراف جگر را
تجسس پشت کلیه با مثانه
جوارح بررسی شد دانه دانه
سپس سر در رحم کردند با شک
که کو بچه؟ کجا رفته ست کودک؟
چرا ای بچه جان پنهان ز مائی؟
نمی بینیمت اینجا، پس کجائی؟
خدا ما را فرستاده برایت
چرا پس درنمیآید صدایت؟
نترس از ما که مأمور نجاتیم
ترا مسئول تأمین حیاتیم
نترس از ما که ما روحانیونیم
به دستور خدا در اندرونیم
خلاصه آن کشیش و شیخ و خاخام
درون جسم زن ماندند ناکام
ندیدند آن مفتش های مجنون
بجز یک مشت جِرم و لخته و خون
زمانی چون گذشت آنجا به پرسه
میان روده گم گشتند هر سه
شهریور ۱۴۰۰- ۱۱ سپتامبر