جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

جمعه ۳۱ فروردین ۱۴۰۳

رمالان و طراران – محمود طوقی

حدود آزادی

هگل می گوید حد و حدود آزادی ایجابی انسان را میزان دسترسی او به ابژه ها تعیین می کند  که منظورش از ابژه ،کالا و مصرف آن است.

در جهان کنونی هم کنش گری انسان به میزان دسترسی  و کنترل او بر مبادلات اقتصادی مربوط است.

اما در جهان طبقاتی که سرمایه حرف اول و آخر را می زند آزادی ایجابی زحمت کشان بمعنای دسترسی و مصرف کالا به چه میزان است. و جز ثروت چه چیز دیگری سوبژکتیویته انسان معاصر را رقم می زند؟ 

و حد و حدود این آزادی و این سوبژکتیویته را چه چیزی جز قانون تعیین می کند؟ قانونی که پسا غارتگری و تصاحب است.

قانون

قانون امری تاریخی و طبقاتی ست. انسان نخستین چیزی نداشت که برایش قانونی وضع کند. وقتی ثروت و مالکیت حاصل شد مسئله حفظ و حراست از این دارایی و به تبع آن پای پلیس و زندان و سرکوب به میان آمد.

اما در جهان طبقاتی که سرمایه حرف اول و آخر را می زند آزادی ایجابی زحمت کشان بمعنای دسترسی و مصرف کالا به چه میزان است. و جز ثروت چه چیز دیگری سوبژکتیویته انسان معاصر را رقم می زند؟ 

این قانون پابپای انتقال  ثروت به نسل های بعد سفت تر و سخت تر می شد و شد هم چنان که این دارایی ها بیشتر و بیشتر می شد. اینجاست که به پیوند ژنتیک بین قانون و سرمایه می رسیم و می بینیم مالکیت خصوصی در پرتو قانون قوام می گیرد و برده دار و فئودال و سرمایه دار بر ساخته های چنین گفتمانی اند.

و در زمان های بعد تاریخ و فلسفه و جامعه شناسی و هنرو دین به خدمت این امر در آمدند که این حقیقت روشن را در پس پشت تعاریف و تصاویر پنهان و رازناک کنند تا آدمی قانع شود از روز نخست خلقت کار جهان بر همین منوال بوده است و باید باشد. وایضاً این تصور که بقای عالم به حضور و بود باش این اربابان است که اگر نباشند و نبودند نیم بیشتر مردم از گرسنگی و بیکاری می مردند.   

اما در این میان سرو کله کسانی پیدا می شوند که نگاهی از درون به تمامی پروسه کار می کنند و با بازگشایی اسطوره کار و مزد و سود و بازار و مصرف و بت واره شدن و شی واره شدن از خود می پرسند سهم تولید کنندگان اصلی در این داستان پول ،کالا، پول چیست و ارزش  اضافی و استثمار چه معنایی دارد و سهم هر انسان از این آزادی ایجابی که تصاحب کالا و مصرف کالاست چه میزان است و آیا این تقسیم عادلانه هست یا نه و اگر نیست چرا . و چه باید کرد که هر کس باندازه نیاز و استعدادش از سفره زمین سهمی بر دارد.

وباید دید سهم مارکس در این فهمیدن و فهماندن به چه میزان است تا به صرافت دریافت دشمنی با مارکس از چه روست.

 اشتباه مارکس چه بود

گفته می شود:

خشونت بازار با حکومت دموکرات لیبرال قانون بنیاد از بین رفته است،

و مالیات سنگین و خدمات اجتماعی و دولت رفاه بگونه ای ست که کسی برای زندگی و مخارجش در نمی ماند.

مارکس  یک نبرد مانوی را پیش فرض گرفته بود و به فهم و درک این که نظام سرمایه داری قابلیت اصلاح خودش را بخاطر باز و گشوده بودن و آزادی و حقوق بشر دارد را در نظر نگرفته بود.

مارکس توهم داشت که انقلاب تنها راه حل هست و رفرم ناممکن و غلط است.

در جامعه بورژوایی قانون در جهت آزادی های اساسی و حافظ فردیت فرد هست.

قرار نیست کسی سرکوب بشود، کسی هم در عمل سرکوب نمی شود.

 حمله به بورژوازی برای این که تکثر و آزادی مالکیت و حقوق بشر در مالکیت را نابود کنند تزی به غایت بدوی و ضد آزادی و تقلیلگرا و اقتصاد محور است.

پس برای کسی که ارزش حقوق بشر و آزادی و فردیت و شکوفایی استعدادهای فردی در دموکراسی را چشیده و رفاه هم براش به ارمغان آمده است کمونیسم مارکس معنایی ندارد.

این تمامی نقدی ست که از سوی اندیشه لیبرال به مارکس می شود .اندیشه ای که براین باورست دنیا گلستانی ست که بورژوازی درست کرده است. آیا این گونه است؟ آیا خیابان های جهان بر این ادعاها مهر تائید می گذارند. هرگز.

رد این ادعاها یک بحث نظری و به تبع آن یک بحث اسکولاستیک نیست. معیار حقیقت در جهان کنونی عمل است و عمل بورژوازی در تمامی نحله هایش جلو روی ماست. به خیابان های جهان نگاه کنیم.

نباید از یاد برد که باید چیز فاسدی در بنیاد وجودی یک نظام اجتماعی باشد که با وجود افزایش ثروت از نکبت و بدبختی آن کاسته نمی شود.

مرگ مارکس

این راز مکتومی نیست که از دهه های قبل کار پردازان سرمایه داری اینجا و‌آنجا،به هر بهانه ای از مرگ مارکس و مارکسیسم خبر می دادند و می دهند اما در پس هر بحران ساختاری سرمایه باز مارکس زنده می شود و با رجوع به او می خواهند ببینند راه برون رفت از بحران هایی که او پیش بینی می کرد چیست.

نباید از یاد برد که مرگ و حیات اندیشه های مارکس فرع است بر معضلاتی که  گریبانگیر انسان امروزی ست. تا زمانی که سرمایه داری حی و حاضر است و بدنبال سود و انباشت بیشتر به فقر و فاقه مردم کمک می کند اندیشه مارکس در نقد سرمایه هم بقوت خود باقی ست فلسفه وقتی مرتفع می شود که متحقق شود و مرگ مارکس با مرگ سرمایه متحقق خواهد شد. آن وقت است که مارکس از بستر مرگ بر می خیزد تا به بشریت در ورود به فاز نوین تاریخ خوشامد بگوید.

 کالا و انسان

 انسان موجودی ست اجتماعی، که منطق بازار و سرمایه کد گذاریش کرده است.

وبه محض ورودش به مناسبات اجتماعی منطق بازار از او جامعه زدایی می کند و با یک کالا یا مقداری پول بازنمایی خواهد شد.

  رابطه ی انسانی با دلالت های کالایی موضوعیت می یابد. و منطق بازار به احساس و رویاهای او شکل کالایی می دهد.

کالا کد بزرگی ست که تمامی هست و نیست انسان را معنا می کند.

فرافکنی تاریخی

تا لب می گشائیم و از ناعادلانه بودن اوضاع حرف می زنیم برادران همیشه در صحنه ما را بیاد استالین و مائو می اندازند تا هیتلر و موسولینی و فرانکو و صد ها جانور ریز و درشت دیگر را در چها رگوشه جهان سرمایه از یادببریم . بیچاره ها فکر می کنند ما پسر خاله های استالین و مائو هستیم و درکولاک کشی وبورژوا شدن ها سهمی داشته ایم.

و بعد پز داده های شان به زحمتکشان را می دهند و به روی خود نمی آورند که سیر جبری وقایع آدمی را به اینجا کشانده است و اگر آن ها نبودند چه به احتمال فراوان انسان صد فرسخ جلوتر از جایی بود که امروز ایستاده است و اگر سهم کوچکی از حق مردم به مردم داده شده است ثمره بحران ها و مبارزات زحمت کشان بوده است. 

 پرسشی فلسفی

ضروری ترین پرسش فلسفی اکنونی ما رسیدن به این بصیرت است که در چگونه مناسباتی زندگی می کنیم و این مناسبات به نفع کدام طبقه و به ضرر کدام طبقه است این را روش شناسی کانتی می گوید هستی شناسی اکنونی خود.

واین مناسبات را کدام تجربه زیسته تولید و باز تولید می کند و چرا. و ما تا کجا قادریم به ذات این مناسبات پی ببریم و خروجی این پی بردن و فهمیدن چیست. و ما قادریم چه ارزش های نوینی را برای جامعه ای که درگیر پاسخ به پرسش های آن هستیم بیافرینیم.

باید از خود پرسید که نقش سوژه شناسا در باز گشایی رمز و راز این مناسبات غسل تعمید دادن بر گندوکثافت های بر آمده از این مناسبات است یا باز گشایی این مناسباتی که خروجیش مصیبت های اکنونی ماست.

 مناسباتی که جهان را با متر ارزشی خود پول و انباشت می سنجد و حاضر است در مهد این خدای نا شنوا تمامی کرامت های انسانی را قربانی کند.

رمالان و طراران این نظام سرا پا غیرانسانی که کار بدستان و تفکر سازان آن هستند با هزار شعبده و ترفند راهی ندارند جز نشان دادن دروغین یگانگی سوژه و سرمایه و نبود راه و چاره ای برای خروج از این مناسبات.

 راه رهایی

این گزاره غیر قابل خدشه ای ست که نیروی مادی را باید با نیروی مادی سرنگون کرد. گفتار درمانی  و روزنامه نویسی در فرجام نهایی بکار نمی آید.

البته شکی در این نیست که همه چیز از نظریه آغاز می شود که به آن می گویند تئوری انقلابی اما این تئوری باید متکی به نیرویی مادی باشد یعنی خود به نیرویی مادی تبدیل شود و برای این که به نیرویی مادی تبدل شود باید توده گیر شود ،باید به میان جامعه برود و در دل جامعه بنشیند باید به کلام جاری در دهان توده و طبقه تبدیل شود  و برای تبدیل شدن به کلام توده باید برای توده دست یافتنی باشد باید خود را بعنوان امری متعلق به همین آدم ها نشان دهد باید نشان دهد این چیزی ست که آن ها می گویند و می خواهند یا آن چیزی ست که می خواهند بزبان بیاورند در این جاست که تئوری فراگیر می شود. و تبدیل به نیرویی مادی می شود نیرویی که می تواند نیروی مادی دیگری را سرنگون کند و از جلو پا بردارد.

این تمامی چیزی ست که مارکس در نقد فلسفه حق هگل بما می گوید.

شعبده طبقاتی

این عیب طبقه مسلط نیست که کار پردازان ارگانیکش برای توجیه روزگاری که بر جامعه می گذرد تئوری می بافند اما این عیب آن هاست که در پس پشت دموکراسی و آزادی و حقوق بشر خاک در چشم حقیقت می پاشند و آدرس های غلط می دهند .آخر از این مسخره تر هم می شود که دفاع از مالکیت و بازار‌ آزاد و استثمار بیرحمانه طبقه کارگر با واژه های حقوق بشر و دموکراسی و آزادی آب بندی شود و بگویند  لغو مالکیت خصوصی با حقوق بشر منافات دارد و خرید نیروی کار کارگر در بازار عین دموکراسی و آزادی ست این را جز کف زنی طبقاتی چه نامی دیگر می شود گذاشت .

نا گفته پیداست که اگر امروزه کسان بسیاری را می بینیم که با شنیدن نام کمونیسم و انقلاب بدنشان کهیر می زند نشان از این واقعیت دارد که صف بندی های طبقاتی هرروز بیش از روز های دیگر پر رنگ و پرنگتر می شود .

روشنفکران ارگانیک و یابقول مصطفی شعاعیان لایه فرهنگی طبقه کارگر این روز ها درگیر و دار مبارزه ای بی امان با کسانی ست که کار بلد های نظام سلطه اند و از شبحی که در بالای آسمان جهان در پرواز است وحشت زده شده اند.

و در برابر بمباران تبلیغی این کارپردازان بورژوازی ما طبقه ای را داریم که با تجربه زیسته خود می داند چه در اعماق جامعه می گذرد . و برای آن ها کمونیسم نه یک پرسش فلسفی و یا یک دین پاک و منزه که یک پرچم و یک نماد می تواند باشد که او را در جنگی که در افقش پیش بینی می کند راهنمایی کند .

طبقه نوکیسه و نوکرانش

نا گفته پیداست که این فرض غلطی ست که ما طبقه بی کلاس و بی پرنسیب کنونی را که مشتی پاچه ورمالیده های نوکیسه هستند که از قبل رانت  و پول نفت به نان ونوایی رسیده اند و ادای بورژواهای اروپایی را در می آورند با بورژوا های کلاسیک دهه نخست قرن نوزده یکی بگیریم و به تبع آن کارپردازان و نوکران فکری و عملی این نوکیسه ها را با روشنفکران ارگانیک بورژوازی در ابتدای قرن یکی کنیم، این ها کجا و ولتر و مونتیسکیو و جان لاک کجا.

طنز تلخ  تاریخ این جاست که این پاچه ور مالیده های تئوریک می خواهند به ضرب و زور از بورژواهای وابسته وبی پرنسیب بورژوازی ملی درست کنند که در بند آب و خاک خانه پدری ست. اما مدام این جا و آن جا آقازاده های شان بند را آب می دهند که دربست به امریکا رفته اند و با پول باد آورده حاج آقا پدر در ممالک کافرستان مشغول لهو و لعب اند.

و پول های باد آورده رانت و سیاست و نفت و ارزش اضافی زحمت کشان داخلی در طرفه العینی به دلار تبدیل می شود و راهی سرزمین های متروپل می شود.

بر ما بدرستی معلوم نیست که این سرمایه داران بظاهر ملی و کار آفرین در سال چه میزان پول و طلا و ازکدام راه از کشور خارج می کنند. و تکلیف چپ رفرمیست که فکر می کند با کمک کردن به این موجودات تحت عنوان کار آفرین در این خراب آباد پروسه انباشت آغاز می شود و به تبع آن کشور در شاهراه توسعه می افتد چیست، گیرم به زعم اینان در آغار انباشت ما با خانه خرابی بخش های بزرگی از زحمت کشان روبرو باشیم و ُطرفه آن که عده ای از جمله اصلاح طلبان حکومتی  و چپ رفرمیست بر این باورند که رشد طبقه متوسط و فربه شدن این موجودات که بورژوازی خودی نام گرفته اند می تواند به رشد دموکراسی در این حوالی کمک کند و سمت گیری و چشم انداز دموکراسی را به بر آمدن و عروج  بیشتر اینان حوالت می دهند و هنوز منتظرند تا اینان  فربه شوند و از صدقه سر اینان  جامعه به دموکراسی برسد. اما نگاه نمی کنند این سرمایه انگل و رانت خوار و غارتگر که بیشتر سرمایه کازینویی ست به استبداد و تک صدای خوشتر دارد تا  دموکراسی و چند صدایی که در ذیل آن غارت آن ها افشا می شود.و از شب زنده داری آقازاده ها و علیا مخدره های این رانت خوران در ممالک راقیه و زمین خواری و جنگل خواری نوکیسه گان در داخل پرده برداری می کنند.و به این امر بدیهی توجه نمی کنند که در کشور های پیرامونی مشکل انباشت نیست . مشکل خروج بی وقفه انباشت به سوی کشور های متروپل است حقیقتی که سال ها قبل به آن پل باران اشاره کرد.

دیگر چه باید گفت از این طبقه کار آفرین که به زعم تئوری پردازهای شان که اگر نباشند طبقه کارگر باید از گرسنگی بمیرد و این مدرنیسم قلابی  که حاصل کار آن ها از مشروطه ببعد مدرنیسمی ست که با تنفس دهان به دهان نفت و سرکوب رو ی پاست و نفس می کشد.

باید نقبی به تاریخ زد تا ببینیم که چگونه و چرا توانسته اند از مشروطه ببعد چنین ترک تازی کنند و با قرچی گری و رمالی سیاسی مشتی پاچه ور مالیده نوکیسه و قلم بدستان دانشگاهی  و روزنامه نویس های کار بلد ما را به اینجا بکشانند که اینجائیم  ومدام حسرت بخوریم که کره جنوبی و ژاپن و تایلند و هنگ کنک کجایند.  

  وبعد با هزار ترفند و شعبده چو بیندازند و در ذهن عوام الناس بکنند که راه نجات در این بازی گرگ و بره سرمایه دار و گرگ شدن است نه ادای گوسفند مظلوم را در آوردن.

 و به تاسی از هابز پیر به همگان بفهمانند  که انسان گرگ انسان است و از سوژه گرگ شده در قالب قهرمانی هالیودی چون استیو هابز و بیل گیتس پرده برداری کنند.

 و مدام در روزی نامه های فرهنگی و امنیتی شان چپ قدیم و جدید را به بهانه تروریست و عاشق سلاح و جاسوس و سکت و فرقه و دُگم و آوانتوریسم بر میز تشریخ بخواباند و قصابی کند و مدام هشدار بدهند مواظب سرخ ها باشیدکه دارند در دانشگاه ها یارگیری می کنند.و برای چپ های بریده و هدایت شده به آخور بورژوازی خوشبخت در روزنامه های شان فرش قرمز پهن کنند و با حلوا حلو کردن موجوداتی مثل فلان و بهمان پای چشم چپ ارگانیک بیاورند که ببینید این ها هم از رفقای سابقتان و در حالی که سمت درست تاریخ ارث پدری کسی نیست. آن زمانی که درست بیندیشی و درست حرف بزنی رفیق زحمت کشانی و وقتی جز این باشی هرجا خواهی باش آن جا برایت اسفل السافلین است و لاغیر.

به هژمون رسیدن سرمایه لیبرال و نئولیبرال در کشور های حاشیه جز این نیست و نخواهد بود. هر چند چپ رفرمیست مدام دنبال نمونه های بدلی و حتی واقعی می گردد  تا زیر چشم ما بیاورد که این نیست که شما می گوئید یا می شنوید.

اما در تمامی این دوران فتح الفتوح این کار آفرینان و سرمایه داران خودی که دیگر از فرط بدی روزگار ملی بودن آن را درز گرفته اند جز صفحات ایتستاگرامی دختران و پسرانشان و پز دادن کاخ ها و ویلاهای شان در لواسانات و این سوی و آن سوی جهان چیست.

و قانون اخلاقی اینان جز پشت هم اندازی های فریب کارانه و شعارهای میان تهی در مدح توسعه و بازار آزاد بعنوان حلال همه مشکلات و این که سرمایه بدیلی ندارد و باید راه نجات را در همین ساخت و اقتصاد  جستجو کرد و مارکسیسم و مارکس به گذشته تاریخ تعلق دارد و اندیشه ای ست که در شوروی و اقمار شرق نشان داد راه جایی نمی برد و نبرد و عاقبتش مرگ و ویرانی بود.

مغلطه گران و آمار بافان

و کاربلدان پاچه ور مالیده شان مدام این جا و‌آن جا سرک می کشند تا ببیند چپ ارگانیک طبقه کارگر کجا دارد از سوژه بعنوان امری جمعی، نهادسازی و عمل مشترک برای رسیدن به افقی واحد سخن می گوید تا خود را بیندازند به میان که اینان می خواهند بار دیگر داستان کولاگ ها و اردوگاه های استالین و مائو را زنده کنند و وآمار پشت آمار بیاورند که استالین و مائو و خمرهای سرخ چند ده میلیون نفر را کشته اند تا زحمتکشان به صرافت نیفتند تا از جنایات هیتلر و موسولینی و فرانکو و موجوداتی حی و حاضراز این باشگاه آدمخواران تاریخ پرسش بکنند که خب کارنامه شما در این واریته جنایت چیست؟

یک مقایسه ساده

از این حقیقت می گذریم که رژیم بر آمده از انقلاب اکتبردر زمان استالین و مائو تا چه حد رژیمی کمونیستی بودند نگاه می کنیم به آمار اغراق آمیزی که ردیف می کنند.

به گفته منتقدین مقدار کشتار در حکومت شوروی عددی بین بین ۴۰ الی۱۰۰ میلیون نفر تخمین زده می شود. برای پیش رفت بحث عدد بزرگتر را مبنای مقایسه قرار می دهیم. شوروی در طول ۷۰ سال حکومت بر۱/۲میلیار جمعیت۱۰۰ میلیون نفر را کشت. ازقحطی ساختگی بگیر تاکشتار مالکان مرفه و معترض به سیاست های کشاورزی استالین تا تصفیه های حزبی و سر کوب مخالفان. 

حکومت های فاشیستی شامل آلمان، ایتالیا و ژاپن در طول۶ سال حکومت بر۲۲۰ میلیون جمعیت حدوداً۱۰۰ میلیون نفر را به کام مرگ فرستادند از جنگ جهانی دوم بگیر تا اردوگاه های کار اجباری و اتاق های گاز،از کشته شدگان دوره ای کشورگشایی های اروپایی هم  می گذریم و حساب نمی کنیم.

با یک محاسبه ی ساده می شود فهمید که کمونیسم مدل شوروی از هر ۱۰۰ هزار نفر حدوداً ۱۱۹را کشت و فاشیسم از هر۱۰۰ هزار نفر حدوداً۷۵۷۵را قتل عام کرد.

حالا اگر عامل زمانی را هم لحاظ کنیم یعنی اگر فاشیست ها را هم مثل کمونیسم مدل شوروی ۷۰سال بر مسند قدرت بنشانیم و نسبت های بالا را لحاظ کنیم می بینیم تفکر راست۶۷ برابر تفکرات چپ روسی مرگ آور هستند.

واز سویی دیگر لب از لب باز نمی کنند که علت عقب ماندگی و عقب نگاه داشتن کشور های پیرامونی در چیست و چرا این کشورها مجهز به فن آوری مولد و سازمان های اجتماعی توسعه یافته و بنگاه های مدرن نمی شوند اشکال کار در کجاست و چه کسی و کسانی از این نرسیدن سود می برند و چرا.

و اگر غرب غرب شد چه مولفه هایی داشت واگر ما نشدیم چرا نشدیم و کمی ها و کاستی های ما چه بود.

 نظریه پردازان راست در تمامی این سال ها با آدرس غلط دادن در مورد تاریخ اندیشه سرمایه داری لیبرال نشان داند که اینان تاریخ خود را هم بدرستی نمی دانند و عاجزند که در همین کار نیز معلمان خوبی باشند. و بیشتر به سبک سینمای هالیود فکر می کنند و به خورد بینندگان پرت تر از خودشان می دهند که اگر غرب غرب شد از همت و تلاش چند دست فروش دوره گرد و آشپز و بقال خرد بوده است که راه کارآفرینی را بلد بوده اند و با سخت کوشی و دوری کردن از تنبلی به نان و نوایی رسیده اند.

 درحالی که تجربه تمامی کشور هایی که به توسعه رسیده اند به روشنی نشان داه است که روند نوآوری یک سرشت جمعی دارد و توانایی های  جمعی در برپا کردن نهادهای کارآمد حرف اول و آخر را در رفاه مردم یک کشور می زند و افسانه سازی های هالیودی بیشتر بدرد سرگرمی می خورد تا رسیدن به راه درست توسعه و باید در پی برپایی نهادهای جمعی کار آفرین بود تا راه بجایی ببریم.

https://akhbar-rooz.com/?p=126136 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x