
ال پاییس (EL País)
نویسنده: کارلوس سالاس
مترجم: فروهر. ع
یادداشت مترجم
مقالات و نوشته های شیوای «کارلوس سالاس» در روزنامه «ال پاییس» که معمولا با آمار و داده های مستند و معتبر همراه است قابل تعمق است، علی الخصوص این روزها و در آشفته بازار خبری و جنجال درباره شکست قطعی دنیای سرمایه داری و هژمونی ایالات متحده پس از خروج مفتحضانه اش از افغانستان؛ اما در بخش فرهنگی و جنبش های اجتماعی در اروپا با او اختلاف نظر دارم و به زعم من این بخش اغراق آمیز و دور از واقعیت است؛ لذا از آنجا که این مقاله اطلاعات و آمار دقیقی از وضعیت کنونی آمریکا به دست می دهد ترجمه آن را برای خوانندگان فارسی زبان مفید دانستم.
همانطور که در مقالات گذشته و درگیر و دار انتخابات آمریکا در ماه نوامبر گذشته «دیکتاتوری نوین آلگوریتم در جهان» نوشتم، تضاد و درگیری اصلی بین سرمایه نوپا و نوین معروف به «گافما (گوگل، آپل، فیسبوک، میکروسافت، آمازون) » با امپراتوری های سنتی در آمریکا مانند «جی پی مورگان» در بخش مالی «برادران کورج» و دیگر غولهای نفتی، گازی و سازندگان بزرگ اسلحه سازی است. «فوکویاما» به درستی میگوید : «این کشور سالها یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند، اما تاثیر آن بستگی به توانایی اش در حل مشکلات داخلی خود دارد و نه سیاست خارجی». کارلوس سالاس هم این مطلب را برای خوانندگان اسپانیایی زبانش به درستی بازگو کرده است.
آیا پایان هژمونی جهانی ایالت متحده آمریکا فرا رسیده است؟
این دادهها خلاف این را ثابت میکند
اکنون میلیونها آمریکایی در جهان احساس بیهودگی میکنند و اینکه مورد تمسخر قرارگرفتهاند. قدرتمندترین ملت روی زمین در جنگی با چریکهای یکتا پیراهن و پابرهنه شکستخورده است. سرباز انگلیسی«ترور کولت (Trevor Coult)» که مدتها در جبههی افغانستان جنگیده است نوشت: « اگر احساس بیفایده بودن کردید به یاد داشته باشید که، بیست سال جنگ، میلیاردها دلار و چهار رئیسجمهور آمریکا لازم بود تا طالبان را جایگزین طالبان کنند.» این عبارت برای افسرده کردن حتی باروحیهترین فرد آمریکایی کافی است. «جولیان بورگر» در «گاردین» نوشت: « طی بیست سال گذشته دهها هزار نفر در افغانستان جان باختند و دو تریلیون دلار هزینه شده است و این نگرانی گسترده وجود دارد که تمام اینها بیهوده بوده است.» وزیر سابق یونان «یانیس واروفاکیس(Yanis Voroufakis) » در صفحه توییترش روز خروج آمریکا از افغانستان را روز شکست همیشگی استعمار لیبرال نئوکان دانست؛ مقالات متعددی با عناوینی چون «افول امپراتوری آمریکا»، «پایان دورهی ابرقدرتی آمریکا در جهان» و یا « فرارسیدن زمان نفرین توسیدیدس(Tusiadides )» منتشر شد. طبق پیشگویی «توسیدیدس» قدرت صعودی جایگزین قدرت نزولی میگردد. از این نوشتهها چنین استنباط میشود که چین ایالاتمتحده را شکست خواهد داد. قبل از اینکه تحت تأثیر این مقالات قرار بگیریم به برخی اطلاعات، آمار و دادهها در عرصههای مختلف توجه کنیم:
از نظر نظامی
ایالاتمتحده در حال حاضر هشتصد پایگاه نظامی در جهان دارد که دو پایگاه در اسپانیا قرار دارد؛ وبسایت «گلوبال فایر پاور) Global Fire power (» فهرست تمام سلاحها، تدارکات و منابع مالی و موارد دیگر را ذکر میکند به گفتهی این وبسایت ماشین جنگی آمریکا دارای هفتاد و یک زیردریایی هستهای است (بیش از دو برابر روسیه که در مرتبه دوم قرار دارد) بزرگترین ناوگان هواپیمابر جهان متعلق به آمریکا است. خروج آمریکا از افغانستان را میتوان تشبیه کرد به یک شرکت چندملیتی که یک شعبه خود در بلژیک را مثلاً به علت هزینههای بالا و زیاندهی ببندد. آمریکا طی بیست سال گذشته حدود ۲۴۰۰ سرباز خود را در افغانستان ازدست داده است، در جنگ ویتنام طی پانزده سال ۵۸۰۰۰ نفر یعنی بیست برابر بیشتر را از دست داد، در جنگ جهانی دوم تقریباً ۳۰۰۰۰۰ سرباز آمریکایی جان باختند تنها در لحظه فرود در «نرماندی» ۴۴۰۰ سرباز را از دست داد. نسبت مرگومیر به سالهای جنگ در افغانستان نسبت بسیار پایینی در تاریخ جنگهای آمریکا است. از دو تریلیون دلار ( ۲۰۰۰ میلیارد دلار) هزینهای که متحمل شده است حدود ۸۰۰۰۰۰ میلیون دلار حقوق سربازانش بوده است. در آن دورهی بیستساله همچنین فرصت داشت تا سلاحهای جدیدی مانند «جی پی یو ۴۳ پی» که مادر تمام بمبها نامیده میشود آزمایش کند این بمب قادر است حفرهی عمیقی ایجاد کرده و انفجار در عمق زمین که قبلاً امکانپذیر نبود را عملی سازد، همچنین بزرگترین هواپیمای حملونقل وسایل و آلات جنگی جهان « آ.سی. ۱۳۰ جی. (Ac130J) » را طی این دوره آزمایش و مورد بهرهبرداری قرار دهد (مانند سریال عملی تخیلی انتقام جویان). آیندهی ارتش آمریکا رباتهای مجهز به سلاحهای لیزری خواهد بود که سرنوشت جنگهای آینده را تغییر خواهند داد.
در فضا
هیچ کشوری در جهان وجود ندارد که بتواند با پیشرفتهای فضایی آمریکا رقابت کند، آنها موفق به ساخت موشکهایی شدند که پس از پرتاب به فضا دوباره صحیح و سالم به زمین بازگشته و مجدداً مورداستفاده قرار میگیرند. آمریکا تنها کشوری است که انسان به ماه فرستاده است و دیر یا زود پا بر روی مریخ میگذارد. شاید این کار توسط دولت و یا ناسا انجام نگیرد بلکه توسط یک شرکت خصوصی اجرا گردد. دانشگاههای ایالت متحده بافاصلهی قابلتوجهی از دانشگاههای برتر جهان است و از اعتبار بالایی برخوردارند، «امآیتی»، «هاروارد» ، «وارتون Wharton» و «استنفورد» از بهترین دانشگاههای جهان محسوب میشوند. سه مورد از چهار واکسن معتبر علیه کووید-۱۹ در جهان آمریکایی است.
شرکتها و تکنولوژی
مسابقه برای تولید وسایل نقلیهی برقی در مقیاس بزرگ توسط ایالاتمتحده با «تسلا » آغاز شد. انقلاب در تلفنهای هوشمند با «فون یک» شرکت «اپل» ایجاد گردید. اپل با بیش از دو بیلیون دلار باارزشترین شرکت در تاریخ بازار است. میان ده شرکت بزرگ جهان ازنظر ارزش سهام هفت شرکت آمریکایی هستند. نفوذ و رهبری تکنولوژیکی ایالاتمتحده برجهان با «یاهو» یا «جی میل» و یا «هات میل» ظاهر میشود. رایجترین برنامه کامپیوتر متعلق به میکروسافت است که در سیاتل آمریکا مستقر است. در دنیای تحقیقات علمی، ایالاتمتحده پیشرو بوده است. این کشور دارای بیشترین تعداد برندگان نوبل در تمام زمینههای دانش است. در اقتصاد امتیاز بیشتری دارد. طبق آمار SGR (Scimago Journal Country Rank) بیشترین مقالات علمی در ۵ سال گذشته متعلق به آمریکا است. بیشترین اختراعات سالانه در این کشور ثبت میشود، در سال ۲۰۲۰ تعداد ۱۹۶۴۴۳ اختراع ثبتشده است که تقریباً چهار برابر ژاپن است که در مرتبهی دوم جهان قرار دارد.
در زمینه ی فرهنگ
ایالت متحده بهعنوان چراغراهنما شناخته میشود: سریالهای تلویزیونی آمریکایی بیشترین بیننده را داشته است. این امر در مورد فیلمهای روی پرده و یا نفوذ خوانندگان آمریکایی نیز صادق است. پرفروشترین یا پر خوانندهترین کتابهای داستانی یا علمی یا علمی-تخیلی یا مستندهای افشاگری متعلق به آمریکا است. جنبشهای اجتماعی ده سال اخیر در اروپا که کل سیستم را به چالش کشیده است مانند «من هم (Me too)» و «وک» و یا «زندگی سیاهان ارزشمند است» همگی در ایالاتمتحده پا گرفتهاند. واقعیت تأثیر فرهنگ آمریکایی در جهان غیرقابلانکار است. اگر یک سند علمی بخواهد تأثیر و برد بیشتر داشته باشد باید به زبان انگلیسی نوشته شود. آمریکاییها عادات غذایی آشامیدنی و پوشش مردم را تغییر دادهاند. حق السهم «فست فودها» آمریکایی در همه کشورها روبه رشد است. حتی در کشورهایی مانند چین که از نظر تئوری آنها را به چالش میکشند؛ چینیها عاشق مرغ سوخاری «کنتاکی» هستند زیرا به ذائقهی آنها نزدیکتر از همبرگر است، بزرگترین شعبهی «پیتزا هات» در شهر سهمیلیوننفری « زیامن (XIAMEN) » چین قرار دارد، بزرگترین «استارباکس» در شانگهای است. «رپ» ، «هیپهاپ» و« لاتینو » که در کشورهای آمریکای لاتین محبوب شده است ریشه در موسیقی آفریقایی- آمریکایی دارد، همچنین موسیقی کرهای K-pop ریشه آفریقایی- آمریکایی دارد. «کریستال اندرسون» استاد دانشگاه«جورج» در کتاب خود به نام «روح در سئول» که دربارهی موسیقی عامهپسند آمریکایی –آفریقاییتبار و K-pop است اظهار میدارد زمانی که K-pop آغاز شد تحت تأثیر اکثر گروههای دههی نود و ریتم هنرمندان «هیپهاپ» و «بلوز Blues» قرارگرفته است. لیست ورزشهای ابداعی در ایالاتمتحده هرازگاهی گسترش مییابد: از بسکتبال، والیبال ، تا اسنوبرد، موجسواری، اسکی روی آب و اخیراً اسکیت برد که تمامی در ردهی بازیهای المپیک قرارگرفته است.
در سال جاری ۲۰۲۱ ایالاتمتحده بیشترین کمک خارجی را انجام داده است. امسال ۴۷۰۰۰ میلیون دلار از طریق بخش« USAID اداره کمکهای خارجی آمریکا» پرداخت کرده است. اولین دریافتکننده کشور افغانستان بود. بنا به گفته وبسایت concem.usa.org این کمکها به دولتها تعلق نمیگیرد بلکه در اختیار سازمانهای غیردولتی ( ONG) قرار میگیرد. بر اساس تصور نادرست دستهای از تحلیلگران این شکست آخر، خط پایان را ترسیم میکند. این همان دیدگاه پس از پایان جنگ ویتنام است. اما پس از پایان جنگ ویتنام یک دشمن اقتصادی یا سیاسی برای ایالاتمتحده نبود کاملاً برعکس : ویتنام کمونیسم را کنار گذاشت. و امروزه به شرکتهای خصوصی و چندملیتی آمریکای شمالی مانند «IBM» و «PROCTER & GAMBEL» اجازهی سرمایهگذاریهای وسیعی را میدهد؛ آنها باید از خود بپرسند جنگی که یکمیلیون ویتنامی را کشت چه فایدهای داشت؟ همچنین چینیها میتوانند از خود بپرسند مرگ شصت میلیون چینی از گرسنگی و «مائوئیسم را دوست داشته باشیم» چه ثمری داشت که امروز میگویند «ما از سرمایهداری خوشحالیم». تعصب دیگر تحلیل گران از درک ایالت متحده ، این است که با شناخت آن بهعنوان محور سرمایهداری، آمریکا را جهان خوار و درندهخو میدانند. آنها مدتهاست که میخواهند پایان هژمونی آمریکا را جشن بگیرند اما قدرت نظامی ، اقتصادی و مالی آمریکا انکارناپذیر است و هیچ از این قدرت کاسته نشده است؛ چه خوب یا چه بد نیویورک هنوز مرکز مالی جهان است. در افغانستان، آمریکا بیشتر از هر چیز فقط اعتبار خود را ازدستداده است، منزلتی که میتواند آن را به درخواست جهان هنگام مداخله در درگیری دیگر باز پس گیرد و آن را مانند جنگ بالکان ، جنگ کوزوو و یا از بین بردن داعش در سوریه جبران کند.
نتیجه
در اینجا میتوان از تعصب ضعفا صحبت کرد. ضعیفترین ها هر لغزش قویترینها را جشن گرفته آن را سقوط قطعی میدانند. وکیل «آنتونیو گاریکوس واکر»، میگوید:« ایالاتمتحده ازآنجهت که قویترین است مورد تنفر است و مردم از قویترینها نفرت دارند.» «نسیم طالب» در کتاب خود «قوی سیاه»توضیح میدهد که چگونه سرمایهگذاران برای توجیه واقعیتها فیلم میسازند. «نسیم طالب» میگوید ما داستانها را دوست داریم، خلاصهنویسی را دوست داریم و سادهسازی را دوست داریم، ازاینرو ابعاد همهچیز را کوچک میکنیم؛ مشکل این است که اگر اطلاعات دقیقی نداشته باشیم گرفتار مغالطهی روانی گشته که بهطورجدی تصویر ذهنی ما از جهان را مخدوش میکند.» ما حقایق را با داستان تطبیق میدهیم نه داستان را با واقعیتها. ایالاتمتحده نفوذ خود را در جهان از دست نداده است بلکه نفوذ نسبی خود را از دست داده است. از دهه ۱۹۷۰ قدرت کشورهای دیگر مانند ژاپن، کره جنوبی، و اکنون چین و روسیه افزایش یافته است و دیگر آمریکا بهتنهایی دربارهی سرنوشت جهان تصمیم نمیگیرد همانطور که پس از جنگ جهانی دوم تا دهه ۷۰ با همکاری و مشورت کشورهای دیگر تصمیم میگرفت امروز نظرات خود را با قدرتهای دیگر در میان میگذارد اما هنوز هم تأثیرگذارترین است. مشکل هژمونی کنونی آمریکا در جهان نه از بیرون بلکه از درون نشات میگیرد. «فرانسیس فوکویاما» در «اکونومیست» میگوید :« عوامل ضعف و افول آمریکا بیشتر ملی است تا بینالمللی. فوکویاما تحلیلگر آمریکایی است کتاب «پایان تاریخ» را در سال ۱۹۸۹ نوشت. او هنگام سقوط اتحاد جماهیر شوروی و اقمارش با دفاع از سیستم لیبرال دموکراسی آن را برنده قطعی تاریخ دانست. امروز بنا به گفتهی وی دوقطبی شدن جامعهی آمریکا پایههای معماری ملی آن را تضعیف میکند. امروز بحث بر سر آن است که اساس بنیاد جامعهی آمریکا مبارزات پدرانشان برای آزادی بوده است یا بردهداری. فوکویاما میگوید :«این کشور سالها یک قدرت بزرگ باقی خواهد ماند اما تأثیر آن بستگی به تواناییاش در حل مشکلات داخلی دارد و نه در سیاست خارجی آن.»
خوب، صد هزار مرتبه شکر که آقا یا خانم فروهر به ما نشان داد که قدرت آمریکا کاهش نیافته و فقط اندکی از اعتبارش کاسته شده که آن هم جای نگرانی نیست چرا که ایشالا در دخالت های آینده اش برای استقرار”دمکراسی” آنرا جبران خواهد کرد. تنها دو نکته: نخست آنکه فوکویاما سخن وادعای عجولانه خود در باره پایان تاریخ را فراموش کرده ولی هنوز نزد نویسنده ال پاییس معتبر است. دوم اینکه با توجه به نزول نسبتا شتابان جایگاه اقتصادی ایالات متحده و رشد سریع چین، آیا امریکا با عدم توازن میان هزینه های سرسام آور نظامی و اقتصاد کوچکتر ، مواجه نخواهد شد؟ یک اقتاد مقام دومی چگونه پاسخگوی ۸۰۰ پایگاه نظامی خواهد بود؟ به اینها میتوان مشکلات درونی، افزایش وحشتناک شکاف طبقاتی وووو را اضافه نمد و در ضمن از هم اکنون یوان و یورو دلارآمریکا را به چالش گرفته اند و سروری دلار ابدی نمی نماید. بخاطر داشته باشیم که خورشید در امپراتوری بریتانیای کبیر غروب نمی کرد.
اینکه سرمایه کدام کشورآقای جهان – ژاندارم و سرکوب گر اصلی جهان میشود؟ فقط ربطش به ما کارگران در تأثیریست که در توازن نیروی طبقاتی بین ما و سرمایه داران می گذارد، می باشد و نه چیز دیگری!
رهائی یا مرگ ما، به پیروزی و یا شکست جنگ طبقاتی – جنگ نهائی ما، انقلاب مداوم، بستگی دارد!
اگر بنا بر فرض غیر ممکن، فردا صبح از خواب بیدار شده، دکمه تلویزیدن را بزنم و اخبار اعلام کند، سرمایه داری امپریالیستی آمریکا سقوط کرده است، فورا برای من، بعنوان کسی که خود را کمونیست می داند و دنیای دیگر، دنیای بدون طبقات، بدون سرمایه، بدون استثمار، بدون دولت دولت، بدون مرز و تبعیص و جنگ، تمامی آرزوهایش را تشکیل می دهد و او را به حرکت در می آورد و ۵۰ سال زندگی اش را با این آرزو و فعالیت برای تحقق آن به مصرف رسانده است و با تجربه ای که دارم، سئوال این است که چه شده است؟ سیستم اجتماعی حاضر چه تغییری کرده است؟ یعنی چه کسی؟ چه سیستمی جانشین آن شده است؟ یعنی اینکه، چطور ؟ چگونه؟ چرا؟ و بوسیله چه کسی سرمایه داری امپریالیستی ایلات متحده آمریکا سقوط کرده است ؟ یا در یک کلام آیا طبقه کارگر آمریکا با انقلاب قهری کمونیستی باعث این سقوط شده است؟ یا اینکه سرمایه داری امپریالیستی آمریکا در رقابت، تناقضفتضاد درونی خویش و یا با یک سرمایه داری امپریالیستی دیگری سقوط کرده است؟اگر اولی باشد، مرا تا نهایت ممکن خوشحال می کند، ولی اگر دومی باشد، یعنی رقیب دیگری و یا خود بخود درهم فروپاشیده باشد، سقوط سرمایه داری امپریالیستی برای من، دو حس متضاد ایجاد می کند، یکی اینکه دشمنی قوی سقوط کرده است، خوشحالی زودگذری به بار می آورد، ولی فورا نگرانی و غمی جانگذازتر از پیش جانشین آن می شود، زیرا به تجربه در یافته ام، که ممکن است، اوضاع از بدتر به بد و یا خوب تغییر نیابد که هیچ، بلکه از اینکه هست، خیلی بدتر گردد!
زیرا که در خود ایران سیستم ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی سقوط کرد که در خود یک گام به پیش بود و اما رژیمی روی کار آمد و اکنون ادامه دارد که چندین برابر آن بدتر است. این، یعنی، اینکه دوگام به پس بود!
در سطح جهانی نیز به همین طور. خود سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده جانشین سرمایه داری امپریالیستی انگلیس شد، آیا از فقر، از استثمار، از مرگ و میر و کشتار کارگران و زحمتکشان کاسته شده است؟ آیا جهان برای زیست مناسب تر شده است؟ جواب یک نه بزرگ است!
برای کمونیست ها که متکی بر تئوری مبارزه طبقاتی و ادامه آن تا دیکتاتوری پرولتاریای مسلح هستند، سقوط این و یا آن سرمایه داری امپریالیستی مهم نیستُ یعنی اساسی نیست، بلکه باید همیشه به این فکر و اندیشه میکنند که این سقوط، چه تأثیری در توازن طبقاتی بین طبقه سرمایه دار و طبقه کارگر می گذارد، زیرا که فقط با واژگون سازی کامل و تمام و کمال نظام سیستم سرمایه داری و با جانشینی سیستم کمونیستی، آنها به هدف شان می رسند و طبقه کارگر بدست خویش رها می گردد که باعث رهائی همگان است و نه با هرتغییری در درون طبقه حاکمه!
توجه کنیم که مارکس و انگلس، چگونه مانیفست حزب کمونیست را که، متأسفانه الآن فاقد چنین هستیم، این به \اشنه آشیل جنبش طبقه ما تبدیل شده است، زیرا که حزبی که از انقلاب قهری کمونیستی و دیتکاتوری پرولتاریا به دفاع آشکار و بدون و اما و اگر، برخاسته باشد و تلاش اش را برای سازماندهی و مسلح کردن پرولتاریا برای آنها، نماید موجود نیست، را به پایان رساندند :
« کمونیست ها عار دارند که عقاید و نظریات خویش را پنهان سازند. آنها آشکارا اعلام می کنند که تنها از طریق واژگون ساختن همه نظام اجتماعی موجود، از راه جبر، وصول به هدفهایشان میسر است. بگذار طبقات حاکمه در مقابل انقلاب کمونیستی بر خود بلرزند. پرولتارها در این میان چیزی جز زنجیر خود را از دست نمیدهند، ولی جهانی را بدست خواهند آورد .
پرولتارهای سراسر جهان، متحد شوید! »
مانیفست حزب کمونیست ۱۸۴۸.
پرولتاریا بدون حزب سیاسی اش هیهات به این وظیفه بتواند، تحقق بخشد :
کارل مارکس:
مبارزات اقتصادى و مبارزات سیاسى
یک:
طبیعتا هدف نهایى جنبش سیاسى طبقۀ کارگر، تصرف قدرت سیاسى است؛ و طبیعتا براى این منظور، سازمانى از طبقۀ کارگر که داراى درجهاى از انکشاف قبلى بوده و در جریان خود مبارزات اقتصادى تشکیل شده و رشد یافته است، ضرورى مىباشد. (توجه کنید کارل مارکس از سازمان سیاسی طبقۀ کارگر صحبت می کند و این را با گفته های منصور حکمت و مخصوصا (حزب زنان، حزب کودکان، حزب منصور حکمت، بیانیه بمناسبت یازدهمین سالگرد تأسیس حککا)، مقایسه نمائید- من)
اما از طرف دیگر، هر جنبشى که در آن طبقۀ کارگر به عنوان طبقه به مخالفت با طبقات حاکم برمىخیزد و مىکوشد آنها را به وسیله فشارى از خارج تحت سلطهى خود درآورد، جنبشى سیاسى است. مثلا کوشش براى به چنگ آوردن کاهش زمان کار از سرمایه داران منفرد در یک کارگاه یا فقط در یکى از شاخه هاى صنایع به وسیلهى اعتصاب و نظایر آن، جنبشى صرفا اقتصادى است. در مقابل، جنبش به منظور به دست آوردن قانون هشت ساعت کار و نظایر آن، جنبشى سیاسى است. و به این ترتیب است که از همهى جنبش هاى اقتصادى منفرد کارگران، در همه جا جنبشى سیاسى پدید مىآید. یعنى جنبش طبقه به منظور پیروز گرداندن منافع خویش در شکلى عمومى، و در شکلى که داراى نیروى الزام اجتماعى عام مىباشد. اگرچه این جنبش ها به وجود یک سازمان قبلى نیاز دارند، معهذا به نوبۀ خود وسایل انکشاف چنین سازمانى مىباشند.
در آن جایى که هنوز طبقۀ کارگر به درجهى کافى سازمانى دست نیافته، تا بتواند علیه قهر دسته جمعى _ یعنى اقتدار سیاسى طبقات حاکم _ به مبارزهاى قاطع بپردازد، در هر حال باید با کار تهییجى پیاپى علیه شیوهى برخورد سیاسى دشمنانۀ طبقات حاکم نسبت به ما، این طبقه را به آن درجهى سازمانى ارتقا داد. در غیر این صورت، طبقۀ کارگر به صورت آلت دست طبقات حاکم باقى خواهد ماند.
(تلخیص از نامهى مارکس به ف. بولت، مورخ بیست و سوم فوریه ۱۸۷۱، به نقل از «کارمزدى و سرمایه»، انتشارات سوسیال، پاریس، ۱۹۷۲)
دو :
_ با توجه به این که پرولتاریا به عنوان طبقه، فقط در صورتى مىتواند علیه قهر دسته جمعى طبقات مالک وارد عمل شود که در حزب سیاسى مجزاى خویش، در تخالف با همهى اشکال قدیمى احزاب طبقات مالک، متشکل گردد؛ _ با توجه به اینکه تشکل پرولتاریا در حزب سیاسىاش براى تضمین پیروزى انقلاب اجتماعى و هدف نهایى آن، نابودى طبقات، ضرورى است؛ _ با توجه به این که باید وحدت نیروهاى طبقهى کارگر، که از قبل در مبارزات اقتصادى تحقق یافته، به عنوان اهرم توده هاى این طبقه در مبارزه علیه اقتدار سیاسى استثمار کنندگانشان به کار آید؛ کنفرانس به اعضاى انترناسیونال خاطرنشان مىسازد که در جریان مبارزهى طبقهى کارگر، فعالیت اقتصادى و فعالیت سیاسى این طبقه به طرزى ناگسستنى با هم پیوند دارند.
(تلخیص از قطعنامهى کنفرانس لندن انجمن بین المللى کارگران _ انترناسیونال _ سپتامبر ۱۸۷۱، به نقل از همان ماخذ.)]
بنا براین، بدون اینکه دچار یأس و ناامیدی شویم، بدون اینکه دچار تخیلات هپروتی و توهمات خطرناک گردیم، به تلاش چندین برابر تا کنون، برای سازمان یافتن، متحد شدن، واقف گشتن پرولتاریا به نیروی خویش و وظیفه اش، برای تحزب یافتن و مسلح شدن پرولتاریا – طبقه مان کوشش مان را صد چندان کنیم و بدانیم و آگاه باشیم که یا پرولتاریا یعنی همین کارگر ( خُناقی) که یک روز کارل مارکس در نقد فوئر باخ نوشت، کارگر برده ی سرمایه، فرمانبر سرمایه، یعنی کار مرده ی خویش، که هر روز صبح برای دباغی شدن دو باره پا به محل کار می گذارد، سازمان می یابد، با به پیروزی رساندن انقلاب کمونیستی – جنگ ناگزیر طبقاتی، جامعه ی جهانی کمونیستی* بنا می نهد و یا اینکه سرمایه اتفاقا در تناقضات و تضادهای ذاتی اش، خود و همه چیز را به نابودی و نیستی می کشاند!
• – کارل مارکس در نقدی بر برنامۀ گوتا : « اما این کمبودها در فاز نخست جامعۀ کمونیستى، هنگامى که این جامعه تازه پس از دردهاى طولانى زایمان از شکم جامعۀ سرمایه دارى سر برآورده، اجتناب ناپذیرند. حق هرگز نمى تواند بالاتر از ساختار اقتصادى جامعه و تکامل فرهنگى اى که مشروط به آن ساختار است، باشد.
در فاز بالاتر جامعۀ کمونیستى، پس از ناپدید شدن تبعیت برده ساز فرد از تقسیم کار و همراه با آن تضاد بین کار ذهنى و کار بدنى، پس از تبدیل شدن کار از صرفا وسیله اى براى زندگى به نیاز اصلى زندگى، پس از افزایش نیروهاى مولد همراه با تکامل همه جانبۀ فرد و فوران همۀ چشمه هاى ثروت تعاونى، آرى تنها در آن زمان مى توان از افق تنگ حق بورژوایى در تمامیت آن فراگذشت و جامعه خواهد توانست بر پرچم خود چنین نقش کند: از هرکس برحسب توانائى اش و به هرکس برحسب نیازهایش!
بین جامعۀ سرمایه دارى و جامعۀ کمونیستى یک دورۀ تحول انقلابى از اولى به دومى وجود دارد. متناظر این دورۀ تحول، یک دورۀ گذار سیاسى نیز هست که دولت در آن چیزى نمى تواند باشد جز دیکتاتورى انقلابى پرولتاریا.
اکنون برنامه [گوتا] نه به این آخرى مى پردازد و نه به سرشت دولت در جامعۀ کمونیستى.»، ترجمۀ سهراب شباهنگ.
تعریف لنین از دیکتاتوری بطور کلی و دیکتاتوری پرولتاریا بطور اخص : ” دیکتاتوری قدرتیست که مستقیما متکی به اعمال قهری است و بهیچ قانونی وابسته نیست. دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا قدرتیست که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی بچنگ آمده و پشتیبانی می گردد و قدرتیست که بهیچ قانونی وابسته نیست.”
و یا باز هم، لنین از زبان مارکس و انگلس :
[ مارکس… “اگر کارگران دیکتاتوری انقلابی خود را جایگزین دیکتاتوری بورژوازی می نمایند… تا مقاومت بورژوازی را درهم شکنند… بدولت شکل انقلابی و گذرنده می دهند اگر کمون پاریس به قدرت مردم مسلحمتکی نبود، آیا می توانست بیش ازیک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علت اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائیم”…
انگلس : « حزب پیروژ مند » (در انقلاب ) «بالضروره » ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. اگر کمون پاریس به اتوریته مردم مسلح علیه بورژوازی متکی نبود؛ مگر ممکن بود بیش از یک روز دوام آورد؟ آیا ما محق نیستیم اگر بالعکس کمون را، به علن اینکه از اتوریته خیلی کم استفاده کرده است، سرزنش نمائییم… »
هم او میگوید: ” از آنجا که دولت فقط مؤسسه گذرنده ایست که در مبارزه و انقلاب باید ازآن استفاده کرد، تا دشمنان خود را قهرا سرکوب ساخت، لذا سخن گفتن در بارۀ دولت خلقی آزاد خام فکری خالص است. مادامکه پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی از لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه بمنظور سرکوب دشمنان خویش است و هنگامی که سخن گفتن در بارۀ آزادی ممکن می گردد، آنگاه دولت بمعنای اخص کلمه دیگر موجودیت خود را از دست می دهد”…] ، لنین – انقلاب پرولتری و کائوتسکی مرتد. .
مناظره با آنارشیستها
آیا این
آقایان هیچگاه انقلاب دیدهاند؟ انقلاب بدون شک با اتوریتهترین چیزهاى ممکنه است. انقلاب عملى است که در آن، بخشى از اهالى بوسیله تفنگ، سرنیزه، توپ، یعنى با وسایل فوقالعاده با اتوریتهاى اراده خود را به بخش دیگر تحمیل مینماید و حزب پیروزمند بالضروره مجبور است سیادت خود را بوسیله آن حس رعبى که اسلحه وى در دلهاى مرتجعین ایجاد میکند حفظ نماید. اگر کمون پاریس در مقابل بورژوازى به اتوریته مردم مسلح تکیه نمینمود، مگر ممکن بود عمرش از یک روز تجاوز کند؟ و بر عکس آیا ما حق نداریم کمون را بمناسبت این که از اتوریته خود بسیار کم استفاده کرد سرزنش کنیم؟ بنابراین از دو حال خارج نیست. یا آنتى اتوریتاریستها خودشان هم نمیدانند چه میگویند و در این صورت فقط تولید آشفته فکرى میکنند، یا آنکه این مطلب را میدانند و در اینصورت به راه پرولتاریا خیانت میورزند. در هر دو حال آنها فقط به ارتجاع خدمت میکنند» (ص ٣٩). دولت و انقلاب لنین.
در نامه ای به “ژوزف وایدمایر” به سال ۱۸۵۲می نویسد: “تا آنجا که به من مربوط میشود، هیچ امتیازی به واسطۀ کشف وجود طبقه ها در جامعۀ مدرن، یا کشفِ پیکار میان آنها ازآن ِ من نمیشود… کاری که من انجام دادم و تازگی داشت، نشان دادن این نکته ها بود:
۱- هستی طبقه ها صرفاً وابسته به مرحلۀ تاریخی ِخاصی در تکامل تولید است۲ – پیکار طبقاتی به طور ضروری به دیکتاتوری پرولتاریا منجر می شود.
۳- این دیکتاتوری صرفاً پایۀ گذار به انحلال تمامی طبقه ها و استقرار یک جامعۀ بدون طبقه خواهد بودند.”
این را نیز متذکر شوم که لنین در دولت و انقلاب می نویسد:
“کسی که فقط مبارزۀ طبقاتی را قبول داشته باشد، هنوز مارکسیست نیست و ممکن است هنوز از چارچوب تفکر بورژوایی و سیاست بورژوایی خارج نشده باشد. محدود ساختن مارکسیسم به آموزش مربوط به مبارزۀ طبقات – به معنای آن است که از سر و ته آن زده شود، مورد تحریف قرارگیرد و به آنجا رسانده شود که برای بورژوازی پذیرفتنی باشد. مارکسیست فقط آن کسی است که قبول نظریۀ مبارزۀ طبقات را تا قبول نظریۀ دیکتاتوری پرولتاریا بسط دهد. وجه تمایز کاملاً عمیق بین یک خرده بورژوای عادی (و همچنین بورژوازی بزرگ) با یک مارکسیست در همین نکته است. با این سنگ محک است که باید چگونگی درک واقعی و قبول مارکسیسم را آزمود.” لنین، دولت و انقلاب، اوت – سپتامبر ۱۹۱۷
تلاش کنیم که پرولتاریا بعنوان یک طبقه سازمان یابد، مبارزه و نبرد طبقاتی را به پیروزی رسانده و دیکتاتوری پرولتاریا را بر قرار نماید و اگرنه، با و یا بدون سرکردگی طبقه سرمایه داری امپریالیستی ایالات متحده و یا طبقه سرمایه دار امپریالیستی مثلا چین، جز مرگی فجیع و همگانی نصیب بشر نخواهد شد! شعار اساسی ما در این جنگ که شاید خونین ترین جنگ تا کنونی باشد : انقلاب مداوم است!
این هم روشن تر از همه چیز و همه جا، در این عبارت از مارکس مستتر است :
« دیالکتیک با صورت قلب شده، خود در آلمان مد شد زیرا چنین می نمود که وی قادر به قلب واقعیت است. به نظر بورژوازی و بلندگویان عقیده ای آن طبقه، دیالکتیک در صورت عقلانی خود چیز رسوا و نفرت انگیزی است زیرا بنا بر دیالکتیک درک مثبت آن چه وجود دارد در عین حال متضمن درک نفی و انهدام ضروری آن نیز هست، زیرا دیالکتیک، هر شکل به وجود آمده ای را در حال حرکت و بنابراین از جنبه ی قابلیت درگذشت آن نیز مورد توجه قرار می دهد، زیرا دیالکتیک حکومت هیچ چیزی را بر خورد نمی پذیرد و ذاتا انتقاد کُن و انقلابی است.
حرکت پُر تضاد جامعه ی سرمایه داری، به وسیله ی تغییراتی که از گردش ادواری صنعت جدید ناشی می شود و نقطه ی اعتلاء آن بحران عمومی است، خویشتن را به شدیدترین وجهی به بورژوازی دست اندر کار می شناساند. این بحران اگر چه هنوز مراحل اولیه ی خود را می پیماید، باز در راه است و در نتیجه ی همه جانبه بودن میدان عمل خود و شدت تأثیرش لاجرم دیالکتیک را در مغز خوش بختان نواقبال امپراطوری جدید پروس و آلمانی هم فرو خواهد کرد.» کارل مارکس – لندن، ۲۴ ژانویه ۱۸۷۳. پسگفتار بر سرمایه جلد اول به زبان آلمانی – تر جمه ی فارسی از ایرج اسکندری!
یا مرگ یا کمونیسم