شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

آزادی در حکومت دینی!؟ – پرویز دستمالچی

آزادی بیرونی را می توان بسیار راحت تر تعریف کرد: من برده یا رعیت نیستم، سرکوب نمی شوم، در اسارت و در زندان نیستم، می توانم کاری را انجام دهم که اراده کرده ام، انتخاب با من است. اما رهایی و آزادی درونی، بریدن از ارزش های ضدارزش، بریدن از عادات پوسیده...

آزادی بیرونی را می توان بسیار راحت تر تعریف کرد: من برده یا رعیت نیستم، سرکوب نمی شوم، در اسارت و در زندان نیستم، می توانم کاری را انجام دهم که اراده کرده ام، انتخاب با من است. اما رهایی و آزادی درونی، بریدن از ارزش های ضدارزش، بریدن از عادات پوسیده یا احکامی که برای ما «مقدس» بیان شده اند بسیار سخت و پیچیده است، زیرا ما خود نمی دانیم که آزاد نیستیم، در توهم آزادی زندگی می کنیم. همه چیز برایمان مقدس و طبیعی است، زیرا سنت هزار ساله است، همه آن را انجام می دهند، حرام و حلال های «شرعی» اند، «خدا» بهتر می داند یا ما

واژه آزادی در طول تاریخ همواره یک معنا نداشته است، پس ابتدا باید روشن کرد از کدام آزادی سخن می گوییم. در دوران مدرن، کسی نمی تواند «مالک» کس دیگری باشد، چنین تعریفی از «آزادی» در این جوامع ممنوع است. آزادی فرد مسلمان (یا نامسلمان) در حکومت دینی تنها در چهارچوب احکام و موازین شرع، در چهارچوب حرام ها و حلال ها و «منطقه الفراغ» (واجب و مستحب و مکروه) ممکن می شود که همگی از «بالا» است و انسان باید به «چیزی» عمل کند که برای او فرازمینی- فراانسانی تعیین شده اند. در چنین حالتی توهم آزادی وجود دارد نه خود ازادی. آزادی می تواند رهایی از یک دیکتاتور (ویژه) تعریف شود، مثلا از دیکتاتوری «شاه» و سپس همان مبارزان و «آزادیخواهان» تن به قیمومت دیگری به نام دین بدهند که در انقلاب اسلامی ایران چنین شد. آنها از چاله به چاه افتادند، به نام آزادی، با پرچم دین. آزادی می تواند رهایی و استقلال از سلطه بیگانه و حق حاکمیت ملت برای کشور به معنای ناسیونالیسم باشد. از نگر مسیحیت، آزادی تنها می تواند در عشق و محبت متقابل مسیحیان برای یکدیگر تجلی یابد و هرگز به معنای خروج از قیمومت دین سالاران و زیر پا گزاردن قواعد کلیسا نیست. تصور آزادی و معنای آن در جامعه مدرن و باز با پندارها و تعاریف پیش آن تفاوت بنیادی دارد. آزادی در جوامع باز مقدم بر هر «چیز» و در حکومت دینی تنها در محدوده «شرع» مجاز است، بردگی و قیمومت است که با رنگ «آزادی» اراءه می شود.

در دوران کهن، پیش از شکلگیری جوامع باز و مدرن، تنها بخش های کوچکی از جامعه آزاد بودند و میزان آزادی آنها بستگی به مقام و موقعیت آن گروه و قشر داشت. در دوران کهن، آزادی به معنای رهایی از بردگی یا رهایی از مناسبات ارباب- رعیتی بود. امروز به معنای خودمختاری انسان و حق تعیین سرنوشت است. کسی که تنها در جهان زندگی کند، تصوراش از آزادی یک فضای بی انتها است. اما، ما نه تنها زندگی می کنیم و نه در جهان بی کران، بل با دیگران و در محیطی معیین و مشخص، با هزاران هزار تن دیگر که همچون «ما» نیازمند آزادی اند. در جوامع مدرن و باز، آزادی نه لطف ارباب یا دیکتاتور یا ولی امر است و نه نتیجه تمکین «من» به امیال و خواسته های بالاییان تا آنها لطف کنند و به «من» اجازه دهند آزاد باشم، بل آزادی «من» یک پروسه متقابل حقوق و آزادی، برای همه، و بر اساس حقوق بشر است و نه خواست و میل یا اراده یا لطف و کرامت بالاییان. آزادی های صوری (حقوقی- قانونی) شانسی برای رهایی و خودمختاری نهایی شهروند است، رهایی انسان از حکومتی که از«بالا» به او دیکته می کند و بر او سلطه دارد. می توان «آزادانه» با حکومت دینی (با استبداد مطلق ناشی از حاکمیت فراطبیعی- فراانسانی) همکاری کرد یا نکرد. تصمیم به همکاری «آزاد» با ضد آزادی و ضد کرامت و ضد حیثیت انسان را می توان توجیه تجریدی- ابستراکت-عقلانی کرد، تن دادن به چنین کاری بستگی به کاراکتر و شخصیت فرد دارد که او برای آزادی خود آماده پراخت چه هزینه ای است، و یا آزادی خود را به چه قیمتی می فروشد. تصمیم با «وجدان» او است، که می تواند وجدانی کاذب یا حقیقی باشد. آگاهی کاذب در بستر فرهنگی و به هنگام رشد ما و از دوران کودکی شکل می گیرد و کردار ما را ناخودآگاه هدایت می کند، پس باید از ناخودآگاهی (کاذب) به خودآگاهی رسید، از راه خرد و علم. آگاهی کاذب انسان یک سیستم ارزشی درونی است که کسی توان گرفتن آن را از ما ندارد، مگر خود ما. یعنی ما خود باید اقدام کنیم. کسان بسیاری هستند که گرفتار ارزش های محدود یا حتا نابود کننده آزادی های خویش اند و نمی دانند که ناخودآگاهی را، آگاهی کاذب را، با آگاهی حقیقی اشتباه گرفته اند. (مثال) به زنانی که به ملایان یا به حکومت دینی رای می دهند یا مقلد مجتهدان هستند نگاه کنید، آنها خود علیه خودمختاری خویش عمل می کنند. یعنی برای دست یازی به آزادی، باید از درون آزاد شد و نترسید از اینکه از سنت وعادت و توده امت وار ببریم، فردیت یابیم. انسان در نهایت همان «چیزی» خواهد شد که خود از خویش می سازد، او اگر بخواهد، با کشف دوباره یا حتا چند باره خود، می تواند خالق خود شود، اگر بخواهد، می تواند اراده کند که برده و رعیت دیگران نماند. برای آزادی، باید از قمیمومت خود کرده رها شد (کانت). در حکومت دینی، قانون الاهی بر ما حکومت می کند، دقیق تر، عده ای بر ما حکومت می کنند و می گویند همین است که هست! آزادی در حکومت دینی، توهم آزادی است، زندگی در قیمومت با پوشش طلایی رنگ آزادی است، آزادی در خودزنی و پذیزش قیمومت، بازگشت به دوران کودکی است، دورانی که برای ما تصمیم گرفته می شد.

معنای آزادی در جوامع مدرن ریشه در افکار و اندیشه های روشنگران و جنبش روشنگری دارد که امروز بدل به یکی از اساسی ترین موضوع های فلسفه مدرن شده است. برای کانت آزادی در درجه اول به معنای رهایی فردی از دگم ها و پیش قضاوتی ها، رهایی از ایمان و روی آوری به خرد و علم است. دگم به معنای «حقیقتی» که گویا مقدس است، «حقیقتی» خشک و تغییر ناپذیر. و پیش قضاوتی به معنای پذیرش و تمکین به «حقیقتی» که هنوز مورد بررسی علمی قرار نگرفته است تا درستی یا نادرستی آن روشن شده باشد و ما آنها را از سر عادت یا ایمان وار پذیرفته ایم و تکرار می کنیم. از نگر کانت، پروسه آزادی انسان از «قیمومت خود کرده» با رهایی از دگم ها و پیش قضاوتی ها شروع و تنها از راه برش از ایمان و روی آوری به خرد ممکن می شود. در این حالت انسان می تواند از دوران کودکی (نابالغی) بیرون آید و «بالغ» و مستقل می شود. رفتار انسان بدون خرد، غریزی، حیوانی است و او بر اساس احساسات کور یا امیال «طبیعی» عمل خواهد کرد. با خرد است که خوب و بد را تعیین و بر اساس خوب عمل می کند و در پی خودمختاری و استقلال تصمیم می گیرد و در پی آن مسءولیت پذیر می شود. آزادی یعنی عملی که در آن اجباری نباشد، چه درونی یا بیرونی. برای او (کانت) آزادی تنها می تواند بر اساس خرد شکل گیرد و نه اصول «ماوراء طبیعت»، فراانسانی- فراطبیعی (الاهی) و انسان برای این کار باید معیارهای اخلاقی تنظیم کند که جهانشمول باشند، درستی آن برفراز زمان و مکان برود و در همه جا و برای همه کس معتبر باشد، مانند «حقوق بشر».

آزادی مقوله ای بسیار مهم، تعیین کننده و پیچیده در فلسفه حقوق فردی و اجتماعی دوران مدرن است که تقریبا در تمام اندیشه های سیاسی- فلسفی حضور دارد. اما، پذیرش «آزادی» به معنای داشتن هدف یکسان برای پذیرندگان نیست، زیرا هر کس یا جریانی می تواند تعریف خود از آزادی را اراء و در پی آن نظم ویژه ای را طلب کند:. لیبرالیسم آزادی های فردی و فردیت را در مرکز ثقل گفتمان و خواست های خود دارد که حقوق شهروندی و حقوق بشر، همراه با قانون اساسی، با هدف روشن و محدود کردن چهارچوب کردار حکومت کنندگان، از پیامدهای آنند. آزادی برای آنارشیست ها و جنبش آنارشیستی نفی هرگونه ساختار حکومت و رهایی مطلق از بندهای بیرونی (به ویژه حکومت) است و اصولا حکومت را مانعی برای تحقق آزادی می داند. از نگر آنها خودمختاری و حق تعیین سرنوشت انسان اصولا و از اساس با حکومت  همخوانی ندارد. در نظم تامگرا، آزادی تنها در چهارچوب دست یازی به اهداف و خواست های رهبری که گویا نماد وحدت امت یکدست است ممکن می شود و فرد باید مطیع و فرمانبر رهبر باشد، مانند حکومت دینی ایران، نازیسم در آلمان، فاشیسم در ایتالیا یا استالینیسم در اتحاد جماهیر شوروی. در این نوع از سیستم های غیردمکراتیک آزادی فرد تنها در منافع جمع، در اراده و امیال «رهبر» خلاصه و تعریف می شود.

معنای آزادی از نگر فلسفی، سیاسی، اجتماعی، فردی، جمعی، فرهنگی، دینی- مذهبی، حقوقی و… همواره در حال دگرگونی بوده است و هنوز نیز هست و باید آن را در دو حوزه فردی و اجتماعی، و سپس درونی یا بیرونی از هم متمایز کرد. ساده ترین تعریف برای آزادی، حق انتخاب و حق خودمختاری تصمیم گیرنده است تا بتواند از میان آنچه هست، انتخاب کند. هر جامعه ای دارای ساختارهای فرهنگی- ارزشی و… و ایده آل های ویژه خود است که بر روی سنت ها، عادات، آداب و… بنا شده اند، ارزش هایی که «ما» در بستر فرهنگی آن رشد می کنیم و این ارزش ها در بخش ناخودآگاه ما شکل می گیرند و (بعضا ناخودآگاه) تعیین کننده پندار و کردار و گفتار افراد می شوند. (مثال) اگر سنت و شرع زنان را بی حقوق و ناقص العقل یا بهاییان را «نجس» و بی حقوق تعریف کنند و بدل به فرهنگ عمومی و «عادی» شوند، ما فکر نکرده آنها را تکرار می کنیم و کردار ما حتی ناخواسته بر اساس آنها شکل می گیرد. برای رهایی و استقلال باید از این ارزش های درونی برید. انتخاب آزاد پوشش از حقوق بشر و برای هر کس است، برای همه، پس باید خلاف آب، خلاف سنت، عادت، خلاف شرع و الله، خلاف فرهنگ رایج سنگ شده، خلاف خواست حکومتگران و قانون عمل کرد تا رها شد تا رهایی فردی سرانجام به رهایی اجتماعی بیانجامد. شهروند نباید مجبور به انجام «چیزی» باشد که خود نمی خواهد و انجام آن نه مخالف خرد است و نه به کسی زیان می زند، مانند حجاب اجباری. امر به معروف و نهی از منکر، چه از سوی مومنان باشد یا از سوی ارشادگران حکومت، هر دو تعرض و تجاوز به آزادی و حق خودمختاری انسان است، زیرا آزادی انتخاب در ارزش ها و کردار را از میان می برد. آگر انسان تنها و در جنگل زندگی نکند، آزادی او مرز دارد، مرز آن نه حدود الاهی، بل مرز آزادی دیگران است. در تعریف آزادی فردی و اجتماعی انسان به عنوان هدف مورد توجه است و نه به عنوان ابزار و باید پذیرفت که هر فرد، هر کس، موجودی مستقل و خودمختار برای خویش است که خوشبختی او تنها می تواند تعریفی فردی- شخصی داشته باشد. هر کس معمار زندگی و خوشبختی خویش است. اما در جمع آزادی هر کس در گرو آزادی دیگران است، زیرا اگر همه آزاد نباشند، آزدای ممکن نخواهد شد. پس زندگی در جمع می طلبد که همه پذیرای محدودیت (حقوقی- قانونی) در آزادی های خود باشند تا بتوان شهروند را از جبر بیرونی حکومت جبار رها ساخت و حکومتی را سازماندهی کرد که بر اساس اراده آزاد شهروند قایم به ذات و خودمختار شکل گرفته باشد.  

بنابر تعاریف مدرن و آنچه در جوامع باز انجام می گیرد، آزادی دو بخش اساسی دارد: آزادی های مثبت (آنچه می خواهیم) و آزادی های منفی (آنچه را که نمی خواهیم). آزادی منفی، یا رهایی و آزادی از «چیزی» (دیکتاتوری یا استبداد را نمی خواهیم) عبارت از وضعیتی است که در آن از سوی فرد، جامعه یا از سوی حکومت بر کسی «فشار» وارد می شود تا او را مجبور به کرداری ویژه کنند، مثلا حجاب اسلامی را رعایت کند، مشروبات الکلی ننوشد و اگر نوشید مجازات شود یا رفتاری که «چیزی» را سرکوب می کند، آزادی دین و مذهب یا عقیده و بیان را، و شهروند «نه» می گوید. آزادی منفی نه گفتن به «چیزی» است. آزادی منفی به معنای رهایی از مرزها یا حرام ها و حلال های تعیین شده و اجباری از بالا و از بیرون است، از سوی حکومت یا سنت و عادت. در جامعه مدرن و باز آزادی منفی تعریف مشخص حقوقی- قانونی دارد و نه اینکه امری ابستراکت- تجریدی باشد. (مثال) اگر آزادی به گونه ای عام و به معنای پنداری رمانتیک- تجریدی از حرکت تاریخی یک طبقه تعریف شود و نه مشخص، در آنصورت خواهیم دید که همین حزب الله (بعضا پرولتاریای) واقعا موجود ضد آزادی و علیه همان پرولتاریای ایده آلیزه شده تجریدی- ابستراکت عمل می کند و آن «چیزی» را نابود می کند که قرار بود بسازد.

آزادی مثبت، یا آزادی برای «چیزی»، به معنای بله گفتن برای چیزی، آزادی در حق انتخاب و تصمیمگیری است، این کار را انجام دهم یا ندهم یا به گونه دیگری انجام دهم. آزادی مثبت، یعنی  پذیرش مسءولیت برای پیامدهای کردار خود باشیم، زیرا هنگامیکه خود را از «چیزی» رها می کنیم، خودمختار می شویم و انتخاب می کنیم و کردار ما نه بر اساس اجبارات درونی یا بیرونی، بل متکی به خرد مستقل ما می شود. ما انتخاب می کنیم و در پی آن باید متعهد و مسءول شویم. در آزادی مثبت (آزادی برای «چیزی») اراده آزاد «من» نه تنها بیان می شود، بل امکان عملی شدن، امکان تحقق می یابد. من خودمختار و حاکم بر سرنوشت خویش می شوم. اما، آزادی تنها به معنای استقلال (از جبر درونی و بیرونی) نیست، امکان اتخاذ تصمیم برای عمل با مسءولیت «من» است، هر چه امکانات بیشتر، به همان میزان بر توان آزادی من افزوده می شود. درک و فهم درست و دقیق رابطه متقابل و دیالکتیکی میان آزادی های منفی با آزادی های مثبت (آنچه را می خواهم و آنچه را نمی خواهم، آزادی برای چه و رهایی و استقلال از چی) اساس دست یازی به آزادی حقیقی و پایین آمدن از فراز ابرهای تجرید و توهمات آزادی است تا بر اساس آن فرد متعهد و مسءولیت پذیر شود. حیوان درنده است، بدون اخلاق و غریزی عمل می کند، درست مانند انسانی که غریزی و بر اساس خوی طبیعت خویش و بدون اخلاق عمل کند. آزادی گرگ منفی است. اما، انسان با تربیت و آموزش و آموزش و باز هم آموزش، بر اساس خرد، و اخلاقی که بر خرد استوار است، می داند چه می خواهد و چه نمی خواهد و می داند (یا باید بداند) از کدام حد و مرز شروع به تعرض و تجاوز به حقوق دیگران می کند و در این وضعیت است که از حیون بدل به انسان و با فرهنگ می شود. ارزش ها و معیارهای اخلاقی که خود را از پوسته نیروهای ماوراء طبیعی، فراانسانی- فراطبیعی، از شرع مقدس، از سنت ها و عادات و پیش قضاوتی ها می آلایند، خردگرا و با معیارهای اخلاقی- اتیکی می شوند که بر فراز زمان و مکان هستند، یعنی معتبر برای همه و در همه جا  و در پی آن به نام مسلمان به نامسلمان، به نام شیعه به سنی یا… تعرض و تجاوز نمی کنند و جان و مال و ناموس و شرف  دیگران را همچون جان و مال و  یا شرف و حیثیت خود محترم می دارند. آزادی انتخاب دین و مذهب یا مرام و مسلک، آزادی عقیده و بیان، رفت و آمد به هر جایی که می خواهیم، رهایی از سنت و عادت و پیش قضاوتی، خودمختاری و حق تعیین سرنوشت و تصمیم مستقل، بدون فشار از بیرون، آزادی کردار و عمل، آزادی انتخاب شغل یا تحصیل و…  از جمله آزادی های مثبت اند. آزادی مطلق فردی شاید تنها یک توهم باشد، اما هدفی است که باید به سوی آن رفت، یعنی مرتب بر آزادی ها افزود، زیرا تعریف و امکانات آزادی امروز در قیاس با «دیروز» از زمین تا آسمان است. «دیروز» آزادی ما از بردگی و مناسبات ارباب- رعیتی تعریف می شد، امروز، دست کم در بخشی از جهان، در جوامع مدرن و باز، چنین امری وجود خارجی ندارد که بخواهیم از آن رها شویم.

آزادی، علاوه بر مثبت و منفی، هم جنبه فردی و اجتماعی دارد و هم جنبه درونی یا بیرونی. آزادی فردی همانگونه که از نام آن بر می آید باز می گردد به فرد، به شهروند و آزادی جمعی موضوع آزادی های اجتماعی، موضوع ساختار حکومت است. تعریف آزادی در جمع، مشخص کردن حقوق و وظایف افراد جمع، یعنی تعیین مناسبات کرداری بیناانسانی از یکسو و رابطه میان شهروندان با حکومت است. در نتیجه، از آنجا که انسان نه منزوی و جدا از دیگران، بل در جمع، در جامعه زندگی می کند، آزادی مطلق او از میان می رود، زیرا میان خواست ها و امیال و سرانجام کردار او با کردار دیگران تداخل و تعارض بوجود می اید. «جمع» می تواند از دو نفر، از واحد خانواده، از گروه و… شروع و به علایق و منافع واحدهای چند میلیونی یا بیناملل ختم شود. در جامعه باز و مدرن ساختار حکومت را چنان سازماندهی می کنند که قیمومت و سرکوب، یعنی محدویت های آزادی فردی به حداقل برسد. آزادی بیرونی (آزادی از اجبارات بیرونی) یعنی همین و مربوط می شوند به محدودیت های بیرونی خودمختاری و تعیین حق سرنوشت که می توانند حقوقی، قانونی، سیاسی، اقتصادی یا فرهنگی باشند. اگر کشوری مستعمره نیست، نیازی به ازادی «ملی»  یا مبارزه برای استقلال وجود ندارد. در جوامع مدرن مناسبات ارباب و رعیتی از میان رفته است، پس نیازی به مبارزه برای آزادی دهقانان وابسته به زمین و ارباب وجود ندارد. اگر ما تنها زندگی کنیم، صبح که از خواب بیدار می شویم، می توانیم هر کاری دلمان خواست در چهارچوب «چهار دیواری، اختیاری» انجام دهیم یا ندهیم. اما به همراه دومی و سومی و… هرگز نمی شود، مثلا با وجود افراد خانواده. از آنجا که فرد میل به تحقق حداکثری آزادی های خود دارد، در او میل به تعرض و تجاوز به حقوق دیگران بسیار قدرتمند است و می خواهد دیگران را ابزار امیال و خواست های مادی و معنوی یا نیازهای خود کند، حاکم بر دیگران شود، از آنها به سود خود بیگاری کشد. پس، از آنجا که ما در جمع و با دیگران زندگی می کنیم، دست یازی به آزادی فردی بدون آزادی دیگران ممکن نیست، چون این میل در همه است. چه «چیزی» همه را سر جای خود خواهد نشاند، تساوی حقوقی و وظایف برای همه با کنترل قانونی- قضایی از سوی حکومت منتخب آزاد یک ملتی که خود حاکم بر سرنوشت خویش باشد.

پیش شرط آزادی و خودمختاری فرد استقلال او است که دو جنبه اساسی دارد، بیرونی و درونی. استقلال از بیرون یعنی برده و رعیت کسی یا زندانی و محبوس نباشیم. و درونی یعنی از قیمومت خود کرده، از دوران کودکی  (کانت) بیرون آمده باشیم و خودمختار و مستقل تصمیم بگیریم و عمل ما بر اساس پندار و کردار و گفتاری آزاد و برآمده از میل و خواست درونی ما باشد، حق انتخاب برای دین و مذهب یا مرام و مسلک داشته و از آزادی در انتخاب تحصیل و شغل بهرمند باشیم، بدون محدودیت های حکومت و بدون ترس از حکومتگران بتوانیم در امور مربوط به اداره امورعمومی شرکت کنیم، آن چیزی را انتخاب کنیم که واقعا می خواهیم و نه آنچه را که به ما تحمیل می شود. آزادی درونی، رسیدن از وجدان کاذب به خودآگاهی، زودودن عناصر نادرست از پندار و کردار، پیش شرط استقلال و خودمختاری واقعی انسان است. شاید شرایط بیرونی را نتوان به راحتی تغییر داد و ما مسلط بر آنها نباشیم، اما برای تغییر درون می توانیم و باید به اندیشه بنشینیم. اگر آزادی به معنای استقلال و خودمختاری انسان است، پس باید روشن کرد از چه «چیزی» می خواهیم مستقل شویم. از محدویت های حکومت (بیرونی) و از ارزش های بی ارزش (درونی). ما از هنگامی که پا به جهان می گذاریم، در یک خانواده، در یک جامعه، در یک کشور و… با فرهنگی ویژه، با دین و مذهبی معیین، زبانی محلی یا بینامللی، ارزش های بی ارزش شده یا مدرن و در تطابق با شرایط امروز حقوق بشر… در بستری از معیارها و ارزش ها و ویژگی هایی رشد می کنیم که اعتبار آنها می تواند محلی یا جهانشمول باشد. این شرایط فرد را شکل می دهند و او به آنها عادت می کند و برایش «طبیعی» می شوند، یکی (مثال) با حجاب و دیگری بدون آن، یکی گوشت خوک می خورد، دیگری آن را حرام می داند، یکی بهایی را نجس می پندارد و دیگری اصولا نمی داند «بهایی» چیست. یکی به گونه ای تربیت می شود و آموزش می بیند که سیاهان را به عنوان انسانی با پوست سیاه (که محصول شرایط محیط زیست است) می بیند و او را انسان سیاه پوست خطاب می کند، بدون تعصب و بدون تبعیض، برای دیگری او «سیاه» است، و نباید حقوقی یکسان با سفیدان داشته باشد، نژاد پرست است. برای او فرد «سیاه پوست» نه انسانی با پوست سیاه، همچون انسانی با پوست سفید، بل «موجودی» بی حقوق یا کم حقوق تر است، مانند آفریقای جنوبی در دوران آپارتاید. یعنی ده ها و سدها پیش قضاوتی، عادات و سنت یا احکام «شرعی» که می توانند از اساس بی ریشه علمی و نادرست باشند، که هستند و در عمل منجر به کرداری تبعیض آمیز نسبت به «دیگران» شوند. انسان مدرن با تکیه بر خرد از «من» ناخودآگاه و شکل گرفته در بستر فرهنگی در دوران کودکی به «من» ای که انتخاب آگاهانه خود او است عبور می کند و وجدان کاذب او بدل به خودآگاهی با ارزش ها و معیارهای جهانشمول می شود. او انسان را می بیند و نه تنها انسان شیعه یا… را، آزادی و حقوق را برای همه طلب می کند و نه تنها برای خودش به دلیل دین و مذهب یا مرام و مسلک یا جنسیت یا «نژاد» و غیر. عادات و پیش قضاوتی ها و ارزش های محدود و یکسویه، حقانیت «من» و بی حقوقی دیگران، در طول تاریخ میلیون ها و میلیون ها کشته برجای گذاشته است، نگاه کنید به جنگ های «هفتاد و دو ملت» دینی- مذهبی به نام خدا در اروپا یا آسیا و آفریقا یا ایدءولوژی های سیاسی مانند نازیسم و فاشیسم و استالینیسم. در دوران حاکمیت نازی ها در آلمان و سیاست های نژادپرستانه آنها، در کمتر از دو دهه، بیش از پنجاه میلیون کشته با یک اروپای ویران شده بر جا ماند.

خودزنی از راه وجدان کاذب رواج بسیار دارد به گونه ای که حتا ممکن است «من» درک نکنم که اسیر و زندانی اندیشه های ضد آزادی خود شده ام، ندانم که دارم خودزنی می کنم،. «من» (به عنوان زن) می توانم (مثال) مقلد کسانی شوم که در زن یک «حیوان بی حقوق» می بینند. «من» می توانم با «ناخودآگاهی» (یا با آگاهی کاذب) خود به کسانی رای دهم که سلب کنندگان آزادی و حق تعیین سرنوشت من هستند و می خواهند «من» را در چهارچوب همان روابط و مناسبات ۱۴۰۰ سال پیش نگه دارند. چرا؟ زیرا، از نگر آنها، آنچه آنها می گویند گویا حقیقت مقدس غیرقابل تغییر فراانسانی- فراطبیعی است. در اینجا است که انسان باید عناصر محدود کننده آزادی خود را بشناسد و از آنها عبورکند، از قیمومت خود کرده رها و از درون آزاد تا بتواند مستقل و خودبنیاد شود. برای آزادی، باید ابتدا از درون آزاد شد، مغز را از اندیشه های پوسیده، از پیش قضاوتی ها و عادات و ارزش های محدود کننده ارتجاعی پاک کرد. دمکراسی و آزادی برای کسانی است که آن را می خواهند،‌ اگر نخواستیم و آزاد نبودیم، در آنصورت با نظام های سرکوبگر دمکراسی و آزادی مشکلی نخواهیم داشت، مانند بسیاری که آزادی خود را در همین حکومت دینی تعریف می کنند. درک آزادی بدون مناسبات آزاد ممکن نخواهد بود، همانگونه که درک تاریکی بدون نور، خوبی بدون بدی، سلامتی بدون بیماری ناممکن یا حداقل بسیار مشکل است. هر چند که مظلوم همواره بهتر و راحت تر از ظالم قدر و ارزش آزادی را می داند، اما برای درک آزادی مظلومیت حتما شرط نیست، زیرا برای شناخت می توان از خرد بهره گرفت. انسان هر چه بیشتر به اندیشه بنشیند به همان میزان توان رهایی اش از بندهای اجبارات درونی کسترده تر می شود. نمی توان پیرو حکومت تبعیض و سنگسار و… بود و همزمان آزادمنش!؟ نمی توان مدافع آزادی بود و به دریوزگی اندکی رحم و مروت از رهبر رفت.

آزادی بیرونی را می توان بسیار راحت تر تعریف کرد: من برده یا رعیت نیستم، سرکوب نمی شوم، در اسارت و در زندان نیستم، می توانم کاری را انجام دهم که اراده کرده ام، انتخاب با من است. اما رهایی و آزادی درونی، بریدن از ارزش های ضدارزش، بریدن از عادات پوسیده یا احکامی که برای ما «مقدس» بیان شده اند بسیار سخت و پیچیده است، زیرا ما خود نمی دانیم که آزاد نیستیم، در توهم آزادی زندگی می کنیم. همه چیز برایمان مقدس و طبیعی است، زیرا سنت هزار ساله است، همه آن را انجام می دهند، حرام و حلال های «شرعی» اند، «خدا» بهتر می داند یا ما. آن بردار یا پدر مومن و متعصبی که سر فرزند یا برادر همجنسگرای خود را می برد یا مومنی که به صورت زنان اسید می پاشد، ایمان و پیش قضاوتی خود را مقدم بر خرد کرده است. او وجدان کاذبی دارد که محصول پرورش و آموزش در لجنزاری از آموزه های پوسیده است. کردار آزاد، پیامد آزادی کردار «من» است و این امر هنگامی میسر و ممکن می شود که استقلال و خودمختاری «من» در پندار و کردار و گفتار موجود باشد، یعنی فرد از چنبره خرافات و اجبارات بیرونی و درونی (حتا ناخودآگاه، از وجدان کاذب) رها شده باشد.

استقلال فرد، خودبنیادی است و نه خودکفایی، یعنی «من» با دیگران در جمع و در زندگی مسالمت آمیز به سر می برم و نه در انزوا، چیزی برای خود باشم. خودبنیادی و آزادی یعنی «من» جایگاه و نگاه خود را دارم، اما آزاد و رها از مناسبات و عاداتی هستم که در ناخودآگاه من ریشه دوانده اند و پندار و کردار و گفتار من (ناخودآگاه) تحت تاثیر و هدایت آنها است. پس برای آزادی درونی باید به سوی خودآگاهی رفت تا آزاد شد. فرد باید بداند که آزادی مطلق وجود ندارد، مگر برای جنایتکاران، مافیا، دیکتاتورها، مستبدان. آزادی مقوله مناسبات بیناانسانی است. پس، برای تحقق آزادی خود، باید «دیگران» نیز آزاد باشند، اگر نخواستیم  دیگران آزاد باشند، پس، آزادی خود را برای تعرض یا حتا تجاوز به آزادی و حقوق دیگران می خواهیم. دیکتاتور به گونه ای «آزادی» دارد که گویا تنها او در جهان زندگی می کند، هر کاری که می خواهد انجام می دهد، از سرکوب و شکنجه و قتل تا هر نوع جنایت. این آزادی دیکتاتور است و نه آزادی در یک جامعه باز. تعریف آزادی همواره در رابطه با دیگران است که معنا و مفهوم می یابد. انسانی که آزادی را تنها بر اساس نفی و بدون تعهد به آزادی مثبت تعریف می کند و (مثال)  دیکتاوری «شاه» را نمی خواهد، اکثرا توان بیان آزادی مثبت خود را ندارد. نگاه کنید به بسیاری از مخالفان  دیکتاتوری «شاه»، از خمینی تا علی خامنه ای، از اصوالگرایان تا اصلاح طلبانی که حکومت دینی می خواهند، از معمم تا مکلا، که چگونه مبارزه منفی آنها با «شاه» نه تنها هیچ ربطی با آزادی نداشت، بل به مراتب بدتر و در اساس و روح خود ضد آزادی و ضد استقلال انسان بود و هست. در انقلاب بنیادگرا- ارتجاعی- اسلامی ایران معنای آزادی صرفا رهایی از دیکتاتوری شاه بود و نه مبارزه برای آزادی ها. آزادی منفی بود، گذر از آزادی منفی به آزادی مثبت نه وجود داشت و نه پس از آن بوجود آمد. آن کس که مخالف دیکتاتوری «شاه»، اما سینه چاک خمینی و اندیشه های ضد آزادی او بود و هست، خود نمی داند، آگاه نیست که او خواهان دیکتاتوری ویژه خویش است که حتا می تواند از دیکتاتوری «شاه» هم به مراتب بدتر باشد، که بود و هست. حکومت دینی هیچ ربطی به اصل و اساس آزادی انسان از دو عامل بیرونی و درونی ندارد، خود اساس قیمومت انسان است. بنیادگرایان معمم و مکلا  دیکتاتوری دینی- مذهبی خود را می خواستند تا «آزادی» در محدوده شرعی- الاهی بماند و انسان برده آنها باشد. حکومت آنها نظمی سراسر تبعیض و بی حقوقی است که در آن نه حقوق بشر به رسمیت شناخته می شود و نه حقوق شهروندی، حاکمیت آنها مطلق و تام، یعنی تامگرا است. در نظم حکومت دینی انسان مقلد و امت وجود دارد و نه انسان بالغ آزاد و ملت آزاد و حاکم بر سرنوشت خویش.

آزادی کردار آن شکنجه گر مومن انقلابی- اسلامی- شیعه ای که با استناد به «الله» خود به دیگران تعرض و تجاوز می کند و می کشد، زیرا خود را از دیکتاتوری «شاه» رها کرده است، رفتار غریزی حیوان درنده خویی است که آزادی «منفی» او، رهایی از دیکتاتوری شاه، تنها معیار کردار او شده است، بدون آنکه در او  رهایی درونی اتفاق افتاده باشد تا با حرکت بر اساس اخلاق و اتیکی قوی عمل کند، اخلاقی که منتج از خرد و بازدارنده خوی حیوانی او باشد. آزادی مثبت، آزادی با معیارهای بسیار قوی اخلاقی و بر اساس حقوق و قانون است، حقوق و قوانینی که متکی بر حقوق بشر باشد و نه آزادی با مفهوم رمانتیک- تجریدی (ابستراکت). آزادی معشوقی است که تنها با خرد می توان با آن رسید، همانگونه که انسان در جوامع باز به آن رسیده است. آزادی مدرن، آزادی با دیگران و به همراه دیگران است، آزادی مخالفان و دگراندیشان و به رسمیت شناختن حقوق مساوی در برابر قانون برای همگان است و نه تنها آزادی من و همکیشان و همفکران من. با فروپاشی ایمان، درهای خرد گشوده و در پی آن با آموزش و آموزش دست یازی به آزادی فردی، اجتماعی و سیاسی ممکن می شود. با مرگ نیروی بر فراز من، نیروی فرازمینی- فراطبیعی- فراانسانی، با مرگ اجبارات درونی و بیرونی، انسان آزاد می شود تا خود به اندیشه بنشیند و خرد را معیار سنجش خوبی از بدی کند. با مرگ ایمان کور، رستاخیز انسان و انسانیت شروع می شود. آزادی وضعیتی است که در آن انسان نه در زیر جبر بیرونی است و نه بر اساس وجدان کاذب درونی عمل می کند و می داند که او تنها نیست و در جمع زندگی می کند و به این دلیل آزادی او بدون آزادی دیگران میسر و ممکن نخواهد شد، مگر با تعرض و تجاوز به حقوق دیگران یا به جان و مال و کرامت آنها. در آزادی نباید خوشبختی «من» موجبی برای بدبختی دیگران شود، اگر شد، آزادی نیست، عین دیکتاتوری و ضدآزادی است. استقلال از قوه طبیعت (غریزها و…) یا نیروی فراطبیعی (الله و شرع و مقدسات) تا گویا تاریخی (جبریت تاریخی!؟) و غیر،  اساس خودمختاری و آزادی از بیرون است. اما می توان از بیرون رها، ولی از درون گرفتار ماند و حتا نفهمید و درک نکرد که «ما» گرفتاریم و زندانی.

یک جنبه بسیار مهم آزادی باز می گردد به آزادی سیاسی به معنای رهایی انسان از ساختارهای پیشامدرن، به ویژه رهایی از ساختار حکومت دینی- مذهبی. حکومت ساختار لازم و ضروری برای اداره امورعمومی جامعه و مجبور است با تعیین قواعد زندگی، یعنی انحصار کامل اعمال قهر در دست حکومت و تعیین حقوق و قانون از راه قوه قانونگذاری و نهادهای اجرا و کنترل و قضاوتی که همه را با یک «چشم» نگاه کند، مانند حقوق بشر و حقوق اساسی، برای همه و یکسان، چنان آزادی ها و محدودیت هایی ایجاد کند تا زندگی مسالمت آمیز با هم و در کنار هم شهروندان ممکن شود. آزادی مطلق و بدون قید و شرط تنها در تنهایی مطلق و بدون دیگران ممکن است. آزادی سیاسی که آزادی در جمع است، به دلیل وجود هزاران هزار یا میلیون ها تن دیگر، ده ها و سدها محدودیت حقوقی، قانونی یا اخلاقی- اتیکی دارد. آزادی سیاسی در جوامع مدرن و باز، اصل اساسی یک جامعه مشروط، جامعه ای بر اساس «قرارداد اجتماعی»، بر اساس قانون اساسی ملتزم به اعلامیه جهانی حقوق بشر و بر اساس حقوق اساسی و حقوق شهروندی، یعنی حقوق مربوط به آزادی ها  است. آزادی در نظم حقوقی ساختار حکومت شکل حقوق اساسی به خود می گیرد، حقوق عین آزادی می شود، حقوقی که آزادی می دهد وهمزمان حدود و مرز آن را معیین می کند، فرد در یک چهارچوب معیین آزاد است و خودمختار عمل می کند، زیرا خودمختاری فرد می تواند در تقابل و تعارض با حقوق و منافع دیگری یا منافع عمومی باشد. حقوق اساسی جمع حقوق بشر و حقوق شهروندی است. آزادی های سیاسی یعنی تضمین و تامین حقوق شهروندان با هدف مشارکت آزاد آنها در اداره امورعمومی جامعه تا از این راه خودمختاری و حق تعیین سرنوشت اش به عنوان یک ملت تضمین شود. این مشارکت باید بدون هر نوع ترس و بیم باشد تا شهروند بتواند آزاد و خود مختار عمل کند.

آزادی سیاسی در جوامع مدرن و باز، رابطه فرد با حکومت (گران) و معکوس است، هر چه حکومت دمکراتیک تر و قانونمدار تر باشد، به همان میزان بر آزادی شهروندان افزوده می شود. این رابطه از سلب کامل آزادی ها و سرکوب آنها تا تامین و تضمین آنها است. زندانی کردن شهروند، به هر دلیل، یعنی سلب کامل آزادی او. چرا؟ زیرا از او سلب خودمختاری و سلب حق تعیین سرنوشت می کنیم. چنین عملی از سوی حکومت تنها هنگامی مجاز است که زندانی خطری برای جان و مال و ناموس دیگران بوده و محدودیت آزادی های او مجوز و وجاهت قانونی داشته باشد، خودسری ممنوع است. انسان چون میل به ازادی دارد، نظام های غیر آزاد محکوم به سقوط اند.  چرا دمکراسی بر دیکتاتوری مقدم است و ما آن را طلب می کنیم و ترجیح می دهیم، زیرا انسان می خواهد خودش باشد، خودش تعیین کند که چگونه زندگی کند، شغل را انتخاب کند، به کجا برود یا نرود، چه بپوشد و بنوشد یا نپوشد و ننوشد. آزادی سیاسی، حق مشارکت آزاد در اداره امورعمومی جامعه بدون ترس از حکومتگران است، آزادی اندیشه و بیان، آزادی انتخاب دین و مذهب یا مرام و مسلک، آزادی رسانه ها، آزادی در تجارت، آزادی تصمیم گیری، آزادی تحزب و فعالیت های مدنی، آزادی و رهایی از فقر و نیاز و… است.  فرد با به رسمیت شناختن آزادی برای دیگران، میان خود و «جمع» رابطه ای دیالکیتکی و متقابل برقرار می کند، مصون از تعرض ها و تجاوزات می ماند و در عین حال حق تعرض به حقوق و آزادی های دیگران را ندارد، محدود می شود. حکومت مجموعه ای بسیار پیچیده از نهادها و ارگان ها و مناسبات است. حقیقت را نباید بنابر واقعیت موجود تعریف کرد، واقعیت وجود حکومت دینی ولایت فقیه، حقیقت حکومت نیست، یکی از اشکال واقعا موجود (یک نظم سرکوبگر آزادی) و تامگرای آن است، بسته به اینکه هدف سازندگان چنین نظمی از ساختار حکومت چه و به سود چه کسانی باشد. اگر حکومت به معنای حاکمیت یک حاکم (ولی امر) به عنوان مالک سرزمین و ملتی معیین تعریف شود، که در دوران پیشامدرن چنین بوده است، و در آن انسان ها نه به عنوان افرادی خودمختار و صاحب حقوقی خدشه ناپذیر، بل به عنوان بخشی از ملک او تعریف شوند، در چنین حالتی ما به مرگ آزادی رسیده ایم و نه آزادی، همچنانکه در حکومت دینی ایران چنین است. برای دست یازی به آزادی، ساختار مدرن حکومت و دمکراسی پیش شرط است. حکومتی که الاهی- مطلق و حاکمیتی بر فراز انسان و تنها برای گروهی ویژه باشد، نه تنها آزادی نمی شناسد، بل در اساس دشمن آزادی است، آنچه باقی می ماند توهم آزادی است و نه آزادی.

تماس با نویسنده

[email protected]   

https://akhbar-rooz.com/?p=127499 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

4 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هوشنگ فرخجسته
هوشنگ فرخجسته
2 سال قبل

نمی دانم این مقاله انسجام لازم را نداشت یا اینکه نه ! چارچوب از پیش تعیین شده ی آقای دستمالچی «آزادی در حکومت دینی!؟» سبب شد تا مسیر آزادی در این چارچوب ضد آزادی مبهم و کم و بیش «کدر » بنظر برسد؟

آقای دستمالچی پس از کلی بحث و تشریحات عمومی و خاص مقاله را چنین به پایان میرساند:

«برای دست یازی به آزادی، ساختار مدرن حکومت و دمکراسی پیش شرط است. حکومتی که الاهی- مطلق و حاکمیتی بر فراز انسان و تنها برای گروهی ویژه باشد، نه تنها آزادی نمی شناسد، بل در اساس دشمن آزادی است، آنچه باقی می ماند توهم آزادی است و نه آزادی.»

آیا آقای دستمالچی فکر می کند که فقط « حکومتتی که الاهی ـ مطلق و بر فراز انسان و تنها برای گروهی ویژه باشد آزادی را نمی شناسد» ؟
شکی نیست که آقای دستمالچی می داند که انواع و اقسام حاکمیت ها «با ساحتار مدرن حکومت و دمکراسی » با همان تعریفی که در این مقاله از آزادی شده ست باید داشته باشیم.
اشکالی دارد که آقای دستمالچی به طور مشخص از این نوع حکومت های با ساختار مدرن و دموکراسی نام ببرد؟
چرا به غیر از تک و توکی حکومت که مبانی و پرنسیب های دموکراتیک و منشور حقوق بشر را رعایت می کنند بیشتر حکومت ها با وجودی که مانند حکومت نکبت اسلامی ایران نیستند تره ای برای آزادی خرد نمی کنند؟
چه فرقی ست بین آدمخواران حکومت ولایت فقیه شیعه که با حربه ی «اولاد پیغمبر» و ولایت موروثی ، مردم عامی و ساده را برای «مشروعیت» بخشیدن به امامان شیعه گول می زنند با شاهپرستان که با حربه «سلطنت موروثی» امروز خود را به کوروش وصل می کنند تا برای بازسازی «سلطنت موروثی» از ولایت فقیه شیعی قدرت را پس بگیرند؟

روحانیون شیعی ، فقط چون امام علی ، پسر عموی پیغمبر بوده حق ولایت و امامت او را قبول دارند .
تا فرزندان و نوه های علی تا امام دوازدهم که هنوز بعداز ۱۴۰۰ سال «زنده » ست و روزی دوباره «ظهور» می کند را محق جلوه دهند !! با این عوامفریبی قرنها ست مردم آزاری می کنند .
نواندیشان دینی شیعه هر چقدر هم سعی کنند در جنایات حکومت ولایت فقیه شرکت نکنند . در مورد این باور های عقب مانده توفیری ندارند.
البته چنین توهماتی در هیچ کدام از حکومت ها و جربان های دینی ـ سیاسی جهان وجود ندارد.

اما شاهپرستان ! در مورد جنایات و آزادی کشی در حکومت رضا شاه و محمد رضا شاه نمی توانند مفتخر باشند .گاهی از مدل مشروطه پارلمانی انگلیس و اسپانیا دم می زنند . گاهی از سوئد . شاهپرستان تازگی ها مانند روحانیون شیعه که خود را به پیغمبر و امامان شیعه وصل می کنند ترجیح می دهند که خود را به کوروش وصل کنند. بهر حال علاقه ای به پای بندی به دستاوردهای مدرن بشری و ساختارهای حکومت های واقعا موجود دموکاراتیک و نقش فرد فرد انسها در تعیین سرنوشت جامعه ی خود ندارند.
نتیجه : نفی و حذف حکومت الاهی ـ مطلق آزادی نشناس با جایگزین مشخص پای بند به آزادی همزمان و موازی اطمینان بخش ست. زیرا حکومت های مدرن و و دموکراتیک هنوز در اقلیت هستند.

peerooz
peerooz
2 سال قبل

مقاله جامع و کامل جناب دستمالچی مرا به یاد داستان ملا و گله مرغ و خروس او میاندازد که تا بخواهی یکی را بگیری بقیه پخش و پراکنده میشوند. آنچه که من از این گله گرفتم این ست که در آزادی درونی, ما در توهم آزادی زندگی می کنیم و در آزادی بیرونی, آزادی احتمالا حقیقی و بدون توهم است. شاید برای کاخ – بزرگ و کوچک – نشینان چنین باشد ولی مطمئن نیستم که برای کوخ نشینان و بی کوخان و خیابان خوابان دنیا که در آنجا زاده و رشد کرده اند آزادی – بیرونی و درونی – مفهومی داشته باشد. اولویت برای آنها و شاید جمع کثیری در دنیا, شکم سیر و بالشی برای خواب یعنی “گرفتن قاچ زین” است, اگر “تاخت و تاز کاخ” نشینان بگذارند. گرفتن بقیه گله را به زیرکانی چون جناب کرمی واگذار میکنم.

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

درود و مهر
مقاله چند ایراد اساسی دارد
یکم. نکته ی تازه و قابل تاملی ندارد.
دوم. مغشوش است؛ یعنی به بک‌گراند این سرنام و آن‌چه تا کنون در مورد آزادی نوشته شده است، بی‌توجه است و حتا گاهی ادعاهایی بی‌توجیه مطرح شده است.
سوم. تفکیک آزادی به درونی و بیرونی (که هسته ی سخت مقاله است) در اساس بی‌معنا و بی‌مبنا است، آزادی درونی همان «اراده ی آزاد» یا «اختیار» است که نه ممکن است و نه مطلوب.
ممکن نیست؛ زیرا ما در کمند اطلاعات و مکانیزم‌ها ی پردازش‌گر اطلاعات خود هستیم، و تصوری دیگر ممکن نیست! اما این خواهش و توهم مطلوب هم نیست! چه، چنین خواهشی همانند آن است که ما آرزو ی آن را داشته باشیم که دیگری برای ما تصمیم بگیرد، یا انتخاب‌ها ی ما رندم و‌شانسی رقم بخورد.
نکته ی مهم مقاله آن است که باید از سنت و رسوبات آن که در غالب رسومات و میم‌ها ی زبانی، فرهنگی، دینی و … به ما می‌رسد و ما را در درون خود زندانی می‌کند، باید گریخت و خود را رها کرد!
این نکته مهم است، اما موکول و منوط به اراده و خواست ما نیست. و بدتر در گرو درکی معوج از مفهوم آزادی نیست!
یعنی «توسعه» دست‌کم توسعه ی فردی امری درون‌زا نیست و نمی‌تواند باشد. همیشه توسعه ی فردی در گرو عامل (بنار) یا دلیل (شوند) ی است که از بیرون اثر می‌گذارد.
هیچ کس نمی‌خواهد توسعه‌نایافته (و نادان) باشد؛ توسعه‌نایافته‌گی و نادانی همانند هر بیماری و آسیبی بر ما آوار می‌شود.

اما این مقاله یک بدخوانی بزرگ از سرنام آزادی است و به چیزی بیش از بازتولید سنجه‌ها ی سنت در درک آزادی نمی‌رسد. منوط و موکول کردن آزادی به پالایش و بالایش‌ها ی درونی در گفتمان آزادی نقض غرض است و به سقط جنین گفتمان آزادی می‌انجامد؛ آزادی با حق خطا کردن پیوند خورده است که در این مقاله به تمامی از قلم افتاده است.
و از اتفاق چنین تعریف عجیبی از آزادی به آن‌چه مومنان به ادیان گوناگون می‌گویند بسیار نزدیک است؛ اصلن همان ادعا است که ناباورانه در نقد آزادی در ادیان نوشته شده است. یعنی نویسنده درک ناتمامی از آزادی در پهنه ی ادیان دارد.
آزادی از لوازم ضروری فرایند توسعه است؛ اما خود توسعه نیست! (آن‌چه نویسنده آزادی درونی می‌نامد)
تنها انسان‌ها ی آزاد می‌توانند به آستانه ی فرایند توسعه برسند و شانس توسعه‌ داشته باشند، اما همه ی انسان‌ها ی آزاد توسعه‌یافته نیستند. (و نمی‌تواند باشند.)
برداشتی یک‌‌سر مثبت از سرنام آزادی و ارزش‌ها ی دیگر تکرار و ادامه ی سنت است و راهی به رهایی نمی‌گشاید.
(این کامنت اصلاح شده ی کامنت پیشین است، لطفن آن کامنت را نادیده بگیرید.)

اکبر کرمی
اکبر کرمی
2 سال قبل

درود و مهر
مقاله چند ایراد اساسی دارد
یکم. نکته ی تازه و قابل ناملی ندارد.
دوم. مغشوش است؛ یعنی به بک‌گراند این سرنام و آن‌چه تا کنون در مورد آزادی نوشته شده است، بی‌توجه است و حتا گاهی ادعاهایی بی‌توجیح مطرح شده است.
سوم. تفکیک آزادی به درونی و بیرونی (که هسته ی سخت مقاله است) در اساس بی‌معنا و بی‌مبنا است، آزادی درونی همان «اراده ی آزاد» یا «اختیار» است که نه ممکن است و نه مطلوب.
ممکن نیست؛ زیرا ما در کمند اطلاعات و مکانیزم‌ها ی پردازش‌گر اطلاعات خود هستیم، و تصوری دیگر ممکن نیست! اما این خواهش و توهم مطلوب هم نیست! چه، چنین خواهشی همانند آن است که ما آرزو ی آن را داشته باشیم که دیگری برای ما تصمیم بگیرد، یا انتخاب‌ها ی ما رندم و‌شانسی رقم بخورد.
نکته ی مهم مقاله آن است که باید از سنت و رسوبات آن که در غالب رسومات و میم‌ها ی زبانی، فرهنگی، دینی و … به ما می‌رسد و ما را در درون خود زندانی می‌کند، باید گریخت و خود را رها کرد!
این نکته مهم است، اما موکول و منوط به اراده و خواست ما نیست. و بدتر در گرو درکی معوج از مفهوم آزادی نیست!
یعنی «توسعه» دست‌کم توسعه ی فردی امری درون‌زا نیست و نمی‌تواند باشد. همیشه توسعه ی فردی در گرو عامل (بنار) یا دلیل (شوند) ی است که از بیرون اثر می‌گذارد.
هیچ کس نمی‌خواهد توسعه‌نایافته (و نادان) باشد؛ توسعه‌نایافته‌گی و نادانی همانند هر بیماری و آسیبی بر ما آوار می‌شود.

اما این مقاله یک بدخوانی بزرگ از سرنام آزادی است و به چیزی بیش از بازتولید سنجه‌ها ی سنت در درک آزادی نمی‌رسد. منوط و موکول کردن آزادی به پالایش و بالایش‌ها ی درونی در گفتمان آزادی نقض غرض است و به سقط جنین گفتمان آزادی می‌انجامد؛ آزادی با حق خطا کردن پیوند خورده است که در این مقاله به تمامی از قلم افتاده است.
آزادی از لوازم ضروری فرایند توسعه است؛ اما خود توسعه نیست! (آن‌چه نویسنده آزادی درونی می‌نامد)
تنها انسان‌ها ی آزاد می‌توانند به آستانه ی فرایند توسعه برسند و شانس توسعه‌ داشته باشند، اما همه ی انسان‌ها ی آزاد توسعه‌یافته نیستند. (و نمی‌اوانند باشند.)
برداشتی یک‌‌سر مثبت از سرنام آزادی و ارزش‌ها ی دیگر تکرار و ادامه ی سنت است و راهی به رهایی نمی‌گشاید.

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x