دیدم به گلشنی خوش آن مرغ نغمه خوان را
گفتم که خوش بپائی آزادی بیان را
شیخی فغان برآورد کاین نغمه های کفر است
باید ز هم بپاشیم کانون بلبلان را
گفتم زمانه دریاب، تکرار می نگردد
روزی که حاکم یزد میدوختی دهان را
گفتا قسم به عکسی کز من به ماه دیدی
من تا زمان هجرت پس میبرم زمان را
گفتم که مرغ پرّان در دام تو نیفتد
بیهوده میپرانی اندر هوا گمان را
گفتا که میفرستیم شاهین منکراتی
کز خون او کند سرخ آبی آسمان را
گفتم که فیض گل را از باغ چون بگیری؟
گفتا که حکم دادم تعزیر باغبان را
گفتم چه بینوائی کاندر پس چهل سال
تابانده ای به مغزت انوار طالبان را
—————
لندن – ۱۱ مهر ۱۴۰۰