پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پنجشنبه ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

پارادیم های تاریخی – محمود طوقی

انقلابات کنونی چکامه خودرا از گذشته نمی گیرند این چکامه را تنها می شود از آینده گرفت و این شدنی نیست مگر آن که همه خرافات گذشته را بروبد و نابود کند تا قادر شود به وظایف خویش عمل کند. انقلابات گذشته به یادآوری خاطره های تاریخی جهان از آن روی نیاز دارند که محتوی واقعی خویش...

انقلابات کنونی چکامه خودرا از گذشته نمی گیرند این چکامه را تنها می شود از آینده گرفت و این شدنی نیست مگر آن که همه خرافات گذشته را بروبد و نابود کند تا قادر شود به وظایف خویش عمل کند. انقلابات گذشته به یادآوری خاطره های تاریخی جهان از آن روی نیاز دارند که محتوی واقعی خویش را بر خود بپوشانند. انقلابات اکنونی نیازی به این گونه یاد آوری ها ندارند. باید بگذارند مردگان سرگرم دفن مردگان خویش باشند تا خود به محتوای خویش بپردازند

معروف است که می گویند همه رویدادها و شخصیت های بزرگ تاریخ دوبار به صحنه می آیند بار اول بصورت تراژدی و بار دوم به صورت کمیک. (۱)

اگر چنین است این نمایش هایی که هر روزه در خیابان های جهان به صحنه می آیند چرا ما را به خنده نمی اندازند.

و اگر این آدمیان هستند که تاریخ خود را می سازند، نه آن گونه که خود می خواهند یا آرزو می کنند بلکه در شرایطی که پیشاپیش مهیا شده است و بار سنت همه نسل های گذشته با تمامی وزن خود بر مغز زندگان سنگینی می کند، یعنی چه.

این بار سنت و این مرده ریگ گذشتگان چیست که آنی ما را رها نمی کند و هر روز از سوراخی و به شکلی سر بیرون می آورد و ما را در خود می پیچد و فرصت نمی دهد که ما بیندیشیم کجائیم و چرا.

گیرم که در برج و باروی فکری گذشتگان ما زخمی ناسور شده از شکستی تلخ باشد و یا رویای گذشته با شکوه، پیروزی های باور نکردنی ،شکستن هیمنه و ابهت امپراطوران شرق و غرب و قیصر و کسرا ؛مدام از پر چین خواب های ما گذر کنند و خواب ما را بر آشوبانند. 

اما هنگامی که بر آن می شویم تا وجود خود و چیزها را بنحوی انقلابی دگرگون کنیم و چیزی یک سر نو بیافرینیم درست در همین دوران های بحرانی با ترس و لرز از ارواح گذشتگان مدد می طلبیم. نام های شان رابعاریت می گیریم و شعارها و لباس های شان رادر بر می کنیم با زبان آن ها حرف می زنیم  تا در این ظاهر آراسته و در خور احترام و با این زبان عاریتی بر صحنه جدید تاریخ ظاهر شویم.

آیا فکر نمی کنیم که این بالماسکه تاریخی تا زمانی ادامه می یابد که جامعه به شکل ضرور خود در آید و بمحض این اتفاق غول های پیش ازطوفان نوح و همه آن نمایشات و ارواح مردگان بسرعت ناپدید می شوند  و همه به گور های خود بر می گردند. و ارواح و اشباح از یاد برده می شوند .وما می مانیم و پرسش های بی پاسخ.

اگر چنین است پس این نمایش های پر زرق و برق برای احیاء امپراطوری ها و خلافت های از دست رفته چیست. گیرم فرض کنیم تا برقراری این رویا جهان دارالحرب باشد (۲).آیا نگاه نمی کنیم و ببینیم هنگامی که ما در این گوشه دنیا دارالحرب ساخته ایم در همسایگی مان عده ای دارالسلام ساخته اند(۳) و دارند چار اسبه بسوی ساختن برج و کنزالمال  می تازند و مواد خام و معدنی می برند و موبایل و ماشین های لاچگری می آورند . باید چه بهایی برای تحقق رویاها و قدرت های گمشده و دفن شده در تاریخ پرداخت. قدرت هایی که در روزگار خود نیز بر پایه ظلم و اجحاف و اشغال استوار بود .این پارادیم های گذشته که در یورش تاتار دفن شده است با چه بهایی و چرا در روزگاری که زمینه هایی برای این بر آمدن و بر ساختن نیست  میدانی می شود.

قرار است با چه نیرویی جز وحشت و ترور و کشتار این الگو های تاریخی را متحقق کرد. الگوی هایی که در زمان خود با تناقض های شگرفی جز مدت کوتاهی روبرو شد و در همان زمان نیز فرجامش ترور و جنگ داخلی و کشتن برادران وپسر عموها بود.

دنیای مدرن و مقتضیاتش چه جایی برای این پارادیم ها دارد و قرار است این زخم های کهنه در نزد مومنین راست کیش با چه بهایی و در چه سرزمینی پا بر خشت روزگار بگذارد جز کشور های پیرامونی و در حاشیه که در فقر و فاقه و بیخبری دست و پا می زنند و هنوز که هنوز است  نتواسته اند به فهم مدرنیته برسند که این نافهمی  خود را فرافکنی می کنند به جنگی که در سده های پیش آغاز شده است و فرجامی جز شکست و سرافکندگی برای مدعیان آن روزگار نداشته است و اکنون در این برهه حساس تاریخ  برای رسیدن و تاخیر مرگبارش به قافله تمدن خود را در هیئت دارالحرب در آورده اند تا به سبک و سیاق سنه ماضیه به فتح دارالکفر بروند و از آن خود کنند آنچه را که دیگران با رنج و زحمت فراهم کرده اند و بر سر سفره آماده بنشینند همان طور که در سده های گذشته نشستند غافل از آن که جدا از نشدنی این داستان گیرم که چنین شود این گونه نیست که مشتی دیوانی فرصت طلب برای حفظ زمین های آباء و اجدادی خود هم کاسه اشغالگران بدوی شوند بدان امید که در روزگار بعد این وحشیان را به شکل خود در آورند و شمن پرستان بیابانگرد را موحدینی تجارت پیشه کنند.

این زخم خونچکان تاریخی که ناسور شده است به سده ها و هزاره ها از پس استعماری که به این دارالحرب امروزی آمده است تا با پنبه سر ببرد و موادخام و معدنی را ببرد وبه کمک کار چاق کن های خود گردنبند و آب نبات و لباس و ماشین و چینی و بدلیجات و ماتیک بیاورد .

وآنقدر این زخم ناسور شود که به جنون انتقام از هر تمدن و فکر و اندیشه ای برسد و به این پارانویا دچار شود که در پس هر حاثه ای توطئه ای ببیند و غرب و تفکر غربی بشود شیطان مجسم و تفکر آخرالزمانی به این راه و چاه نرسد که غرب فرهنگی ابزاری  برای شناخت جهان دارد مبتنی بر عقل و خرد و تجربه و تنها راهی ست که مارا به سر منزل مقصود می رساند و از فقر و فاقه و بیخبری جز هذیان و ویرانی حاصلی نخواهد بود .

وقرینه سازی های تاریخی و ایدئولوژیک و رفتن بدنبال این سراب که می توان و باید تاریخ گذشته را در فتح ایران و قسطنطنیه و افریقا و مصر و دیگر بلاد تکرار کرد و امپراطوری بزرگ را بار دیگر سامان داد تا بار غنائم و باج و خراج از سرزمین های مفتوح به سوی دارالمومنین در تمامی طول سال ادامه یابد و شب های افسانه ای بغداد تکرار شود، گیرم هارون الرشیدی نباشد اما ورژن های امروزیش در قد و قامتی کوتاه تر و مضحک تر که می توان باشد و خوش کرد و خوش داشت به رویا و این که این مهم می تواند از پس مجاهدت و جهاد حاصل شود .

اگر چنین است که راست کیشان و مومنان بر خاسته برای جهاد و فتح  می توانند از این دریچه بدنیای جدید رخنه کنند و آن دنیا را از آن خود کنند . چرا دیگر بلاد با همین سابقه و پیشینه و تاریخ راه دیگر می روند و راه توسعه را از طریق تعامل با جهان آزاد می یابند و با پهن کردن فرش قرمز برای سرمایه در هر لباس و با هر زبانی صحراهای خود را به قطب های اقتصادی بدل می کنند و تنها زمانی بر شتران خود سوار می شوند که از پاترول ها و از پاجیرو های خود خسته اند و دوست دارند پز شترهای سرخ موی خود را به سیاحان و سرمایه گزاران غربی بدهند و بعد در پنت هاوس های افسانه ای خود شب ها بنشینند و بهترین شراب فرانسه را در مصاحبت دختران زیباروی سرزمین بلاروس در رختخواب سمور صبح کنند و اینان لب تنور را بگیرند تا صبح شود و فریاد بر آورند که ای محمود شب سمور گذشت و لب تنور گذشت. اما لب تنور کجا و شب سمور کجا. (۴)

حاصل این تناقض شگرف در چیست؟ چرا رویازدگان تاریخ های دور به خود نمی آیند که جایی از کار این دنیا خراب است یا عده ای از رندان روزگار کار دنیا را این گونه سامان داده اند که خود و رفقایشان در دارالسلام بر جریان بی وقفه سرمایه  و سود نظاره کنند و عده ای گرسنه و برهنه پای با تفنگ های اهدایی آن ها تنور دارالحرب را گرم کنند تا چرخ های سرمایه در چارگوشه جهان از خون و نفت تغذیه کند و کارخانه های اسلحه سازی دوش به دوش کارتل های نفتی نفت ببرند و مرگ بیاورند تا روزی که دیگر نفت این ماده سیاه و بدبوی بی مصرف شود با جایگزینی دیگر یا چاه ها خشکیده شوند که هر دوی آن ها دیر یا زود متحقق خواهد شد و سرمایه در هر لباس و هر هیئتی که هست راهی سرزمین مادریش شود و جنگاوران دارالحرب را به امان خدا رها کنند و بگذارند تا گرسنگان و پا برهنگان با سلاح های اهدایی آن ها بکشند و کشته شوند و در آخر همه آن ها خوراک ماران ازرق چشم شوند.

حالا آنانی که برخاسته اند تا در آغاز قرن بیست و یکم با چند سلاح نو و کهنه و بلامصرف بکشند و کشته شوند تا با یک قرینه سازی تاریخی قدرت و حشمتی را بازسازی کنند که روز گاری با خنجرهای برنده بر پشت اسب های تیزرو و گیجی و گنگی امپراطوری های فرتوت و از درون پوسیده بدست آمده بود فرجام شان چه خواهد بود.

زنده کردن خاطره مردگان برای چه منظوری. به چه خاطر مردگان را زنده می کنند که در پس آن ها به چه برسند؟

برای شکوه بخشیدن و رونق مبارزات کنونی نه برای ادای مبارزات گذشته را درآوردن، برای آن که در خیال مردم وظایف مشخصی را بزرگ کنند، نه برای طفره رفتن از انجام آن وظایف در واقعیت. حاصل این  کارها چه خواهد بود؟

مردگان را از گورهای تاریخی شان بیرون می آورند، یاد و خاطره آن ها را زنده می کنند تا پارادایمی از یاد رفته را زنده کنند تا گذشته را به حال و حال را به آینده ای گره بزنند که از آن آن ها نیست. خاطره ای در دور دست تاریخ، خاطره ای که بازگشایی اش به خاطر قساوت ها و رنج ها و غارت ها و حرمان های مردمانش هنوز خونابه از چشم ها روان است و ناله و ضجه اسیران در جا جای تاریخش بگوش می رسد.

صدای به زنجیر شدگان زندان های بغداد و بدعهدی و سالوس منصور دوانیقی هنوز از کوچه های بغداد می آید. هنوز که هنوز است مردمان بغداد دارند تاوان آن بدعهدی ها و اسیرکشی های آن سالیان را می دهند. هنوز مردم جوزجانان نام فرزندان خودرا یحیی می گذارند (۵) هنوز مردم خراسان داغدار بومسلمند، هنوز جنازه بابک بر دروازه های سامرا و عبداله برادرش در بغداد بر سر دار است.

و تمامی این رنج ها و حرمان ها چه ترجمانی در عصر توسعه و فضا و انترنت و ماهواره و انسان و کرامت هایش دارد. آن نمونه های آرمانی چگونه می خواهد خودش را با حقوق بشر و حقوق شهروندی منطبق کند و چه چیزی را می خواهد به انسان و کرامت هایش در قرن بیست و یک اضافه کند و نسبت او با اندیشه مدرن چگونه نسبتی ست.

این جنون از رنج و این ترومای ناسور شده تاریخی از چه روست که در گذر زمان و سایش کوه ها و صخره ها التیام نیافته و هنوز با خود می گوید: ای خون منتشر در رگ های زمین هنوز زمان انتقام فرا نرسیده است ،اما انتقام از که و از چه و از چه رو.

آیا همه این تمهیدات برای  باز یافتن روح انقلاب  است نه برای به حرکت در آوردن شبح انقلاب.

اما اگر چنین است چرا آثار و نشانه ای برای زدودن زنگار های طبقاتی ،گشودن زنجیر های مرعی و نامرعی از دست و زبان و روح آدمی نیست و چرا در افق نوری بسوی حقیقت نیست . چرا آن همه آدم مستاصل در روز روشن در برابر دیدگان متحیر جهان  برای گریز و بدام نیفتادن در این بهشت وعده داه شده بر بال هواپیمای های رمبو های کاغذی و پوشالی دیار کفر می نشینند تا در آسمان خوراک لاشخوران گرسنه شوند .

 پس چرا صدای شیون و فریاد یک آن از کوچه های بغداد و سوریه و یمن و افغانستان و جای جای این دارالحرب قطع نمی شود .

آیافکر نمی کنند با افتادن پرده ها مردمی که گمان می کردند از راه انقلاب نیروی دوباره برای حرکت یافته اند، می بینند به دورانی سپری شده پرتاب شده اند .و در مکانی فرود آمده اند که در چیدمان کنونی جهان معاصر به آن می گویند:سطل زباله خاور میانه و محلی برای نزاع وکسب هژمونی و پوشیدن خرقه خلافت و رهبری  وببازی گرفتن جوانانی که در تقسیم کار جهان و سرمایه جایی جز فرقه ها و سکت های سلفی و چیزی جز پوشیدن جلیقه های انفجاری ندارند و مکانی برای غارت و استثمار و بردن مازاد و ارزش اضافی طبقه ای که هم غارت می شود و هم تحقیر و در برآیند نهایی گوشت دم توپ سرمایه است واین تازه  زمانی ست که سوژه گردن بگذارد به آموزه های فرادستان و خود را جزء امتی بداند که قرار ست به سرزمین موعود برود با رنج و با خون خود و در رویایش به ناکجایی فکر کند که دارالسلام است وسرمایه های نفتی و تسلیحاتی با هم نرد عشق می بازند و بر سر میز های معامله بوسه ولبخند حواله دوربین های بی وجدان جهانی می کنند با آن ها چه می کنند.

آیا غافلند که دارالسلام تا زمانی برپاست که دارالحرب برپاست  و برای بقای این چیدمان از هرچیز و هرکس مایه گذاشته و می گذارند .بیهوده نیست که در جلو  چشم همگان کفار غربی سوار بر طیاره های خود می شوند  و دارالحرب را واگذار می کنند به راست کیشانی که در پی برپایی الگوی آرمانی هستند .

اما راه برون رفت از این برساخته های دروغین دارالحرب و دارالکفر و دارالسلام ها چیست؟

راه برون رفت از این تنگنای بی پیر انقلاب است.

انقلابات کنونی چکامه خودرا از گذشته نمی گیرند این چکامه را تنها می شود از آینده گرفت و این شدنی نیست مگر آن که همه خرافات گذشته را بروبد و نابود کند تا قادر شود به وظایف خویش عمل کند.

انقلابات گذشته به یادآوری خاطره های تاریخی جهان از آن روی نیاز دارند که محتوی واقعی خویش را بر خود بپوشانند. انقلابات اکنونی نیازی به این گونه یاد آوری ها ندارند.

باید بگذارند مردگان سرگرم دفن مردگان خویش باشند تا خود به محتوای خویش بپردازند.

در گذشته مضمون به پای عبارت نمی رسید اکنون این عبارتست  که گنجایش مضمون را ندارد.

جامعه به جایی عقب تر از نقطه حرکتش بر گشته، پس راهی ندارد جز آن که همین حالا نقطه عزیمت انقلابی ش را بیافریند یعنی موقعیتی را خلق کند که یک انقلاب جدی شکل بگیرد.

انقلاب های کنونی هماره در حال انتقاد از خودند لحظه به لحظه از حرکت باز می ایستند تا به چیزی که بنظر می رسد انجام یافته است دوباره بپردازند و تلاش را از سر گیرند.

به نخستین دو دلی ها وناتوانی ها و ناکامی ها در نخستین کوشش های خویش بیرحمانه می خندد. رقیب را بر زمین نمی زنند مگربرای فرصت دادن به وی تا نیرویی تازه از خاک بر گیرد و به صورتی دهشتناک تر از پیش رویاروی شان قد علم کند، در برابر عظمت و بی کرانی نامتعین هدف های خویش بارها وبارها عقب می نشینند تا آن لحظه ای که کار بجایی برسد که دیگر هرگونه عقب نشینی را ناممکن سازد و خود اوضاع و احوال فریاد بر آورند که رودس همین جاست (۶) همین جاست بپر، گل همین جاست همین جاست برقص.(۷)

—————

پانوشت ها

۱-کتاب مستطاب هژدهم برومر با این گزاره تاریخ در نزد هگل دوبار تکرار می شود آغاز می شود ، گفته می شود این گزاره از آن هگل نیست بلکه از آن انگلس است .انگلس در نامه ای در سوم دسامبر ۱۸۵۱ به مارکس می نویسد:به راستی چنان می نماید که هگل پیر ،در نقش روح تاریخ دست اندر کار است و به تاریخ جهان جهت می دهد ،تاریخی که مقدر است همه چیز آن به آگاهانه ترین وجهی دوبار پیش آید ،یک بار بعنوان تراژدی و بار دوم به صورت کمدی فلاکت بار .

۲- دارالحرب ، به سرزمین و سر زمین هایی گفته می شود که  خارج از قلمرو حاکمیت اسلامی ست و با کشور های اسلامی سر جنگ دارند واحکام کفر در آن ها جاری ست.

جز این به کشور هایی که مسلمانان در آن زندگی می کنند ولی قوانین کفار اعمال می شود دارالحرب هم می گویند .

۳- دارالسلام  یعنی خانه صلح وسلامت در ضمن یکی از نام های بهشت هم هست .

۴-شنیده ام که محمود غزنوی شب دی

شراب بخورد و در سمور بخفت

گدای گوشه نشینی لب تنور گرفت

لب تنور هم بر آن لخت و عور گذشت

سحرگه نعره بر آورد که ای محمود

شب سمور گذشت و لب تنور گذشت

۵-یحیی پسر زید بود و زید پسر امام سجاد بود که در قیام کوفه به شهادت رسید . بعد از مرگ پدر یحیی از کوفه به خراسان گریخت و در سال ۱۲۵ هجری در شمال افغانستان به شهادت رسید و جنازه اش بر دار بود تا قیام ابومسلم . یحیی در هنگام مرگ ۱۸ سال داشت و به قتیل جوزنان شهرت یافت .مردم هفت روز بر او نوحه سرایی کردند و از آن پس نام پسران خود را یحیی می گذاشتند .

۶- رودس همین جاست ،همین جاست که باید جهید؛بر گرفته از یکی از افسانه های ازوپ ؛قصه نویس یونانی ست  این جمله خطاب به لافرنی ست که مدعی بود در جزیره رودس پرشی عظیم کرده است .

واژه یونانی رودُوس دو معنا دارد هم بمعنای گل  سرخ است و هم بمعنای جزیره روِدس.

۷- گل همین جاست وهمین جاست که باید رقصید . عبارتی از هگل است در پیشگفتار اوبر فلسفه حق.

۸-این نوشته به تمامی وامدار درآمد درخشان مارکس بر کتاب هژدهم برومر است.

https://akhbar-rooz.com/?p=128085 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

3 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نیک
نیک
2 سال قبل

با درود فراوان . به درستی میفرمایید “جامعه راهی ندارد جز آنکه همین حالا نقطه عزیمت انقلابی ش را بیافریند یعنی موقعیتی را خلق کند که یک انقلاب جدی شکل بگیرد.” اما انقلاب جدی, نیازمند انگیزه قوی در میان اکثریت جامعه برای رسیدن به ایده الیست. رقبا در این بازار فروش ایده ال ها , جنس دست دوم خود را که دیگران به زباله دان انداخته اند را در حال قالب کردن به خلق الله اند و چپ با دکه ای خالی حاضر نیست از اجناس موجود حتا بهترین آن که صد ها برابر بهتر از بنجل های رقباست را به مردم ارائه دهد. نتیجه اینگونه فروشندگی ورشکستگی خود و روانه کردن خریداران به باز خرید زباله های تاریخ خواهد بود. 

شهرام منصفی
شهرام منصفی
2 سال قبل
پاسخ به  نیک

درس های تاریخ !!
نه خیر ، سرمایه داری جهانی قبل از جنگ جهانی اول و بعد از فروپاشی «سوسیالیسم واقعا موجود» رهبر ارکستر تمام جریانات ارتجاعی و عقب مانده جهان بوده و هست . جنبش جهانی ضد ارتجاعی و سرمایه داری با تمام کش و قوس ها راه خود را دنبال خواهد کرد. جهانی بهتر ممکن ست !!!

این انواع ارتجاع ست که به زباله دان تاریخ و به هیتلرها ، استالین ها ، پهلوی ها ، خمینی ها و….. خواهد پیوست وای بحال جوجه فاشیست ها و نازی ها و شاهپرستان و حزب الهی که از تاریخ عبرت نمی گیرند.

نیک
نیک
2 سال قبل
پاسخ به  شهرام منصفی

جناب شهرام ما که یک کلمه از حرف های شما سر در نیاوردیم . آیا مطمئنی که در پاسخ من نوشتی؟ 
حال ببینیم شما چه میگوئید. “جهانی بهتر ممکن است” صد در صد, اما اگر به ملتی گفتید که انقلاب کنید و پرسیدند که چه حکومتی و چگونه رژیمی خواهیم داشت؟ نمیتوانید پاسخ دهید رژیم ” بهتر” چرا که بر خلاف شما که صادقید صد ها شارلاتان هم میتوانند به همین شکل کلی گویی کرده وعده حکومت بهتری دهند. به همین علت هواداران رژیم سلطنتی در حال فروش جنس خود از درون زباله دان تاریخ هستند, چرا که رژیم گذشته از جمهوری اسلامی ” بهتر” بود. شعار گونه صحبت نکنیم. ماشین پراید آدم میکشد. پس از تلاش و زمانی بسیار وقتی مشخص شد که اصلاح پذیر نیست, باید آن را دور انداخت و اتومبیل دیگری ساخت. به نظر حقیر میباید از بین ماشین های موجود که پس از سال ها تست های مکرر و حتی پس از تلفات انسانی رفته رفته تکمیل و در بازار ارائه شده اند یکی را انتخاب و به مردم توصیه کرد. شما میتوانید بگوئید که نه خیر ما ماشین ” بهتر” میخواهیم, و فکر میکنید هنر کرده اید و چه توصیه بینظیری کرده اید. دارند ماشین پیکان رو دوباره میارن به این ملت بفروشند چون از پراید”بهتره” باز هم کلی گویی کنید.  

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x