سايت سياسی - خبری چپ - تريبون آزاد

گزارش بیست ودوم و بیست وسوم جلسه محاکمه‌ی حمید نوری (عباسی) از استکهلم – امیر جواهری لنگرودی

به اطلاع میرسانم: طی هفته هشتم دربیست ودومین وبیست وسومین جلسه دادگاه حمید نوری(عباسی)،درسالن۳۷دادگاه مرکزی شهراستکهلم پایتخت سوئد روز پنجشنبه هشتم(۸) وجمعه نهم(۹) مهربرابرسی ام سپتامبرواول(۱) اکتبربه جرم مشارکت درکشتارزندانیان سیاسی درتابستان ۱۳۶۷، کارخود را به پیش برد.

دراین دوروزآقای فریدون نجفی آریا به‌عنوان شاهدوشاکی دردادگاه روزهای پنجشنبه سی ام سپتامبروجمعه اول اکتبربعنوان سیزدهمین شاکی وشاهد بعد ازآقایان:

۱-ایرج مصداقی۲- نصرالله مردانی۳- مهدی برجسته گرمرودی ۴-همایون کاویانی ۵- سیامک نادری۶- محسن اسحاقی ۷-رمضان فتحی ۸- مهدی اسحاقی ۹- علی اکبربندلی(اکبربندعلی) -۱۰مسعود اشرف سمنانی۱۱- سولمازعلیزاده – ۱۲- احمدابراهیمیدراین دادگاه شهادت داده‌اند.

برآن شدم که دوروزدادگاه فریدون رادریک یادداشت جابدهم تا درحق اظهارات فریدون دراین دوروز، پراکنده گویی نکره باشم…. 

فرازهایی قابل تامل ازاظهارات فریدون نجفی آریا دردادگاه حمید نوری!

*- فریدون نجفی آریا،ساکن استرالیا است وازطریق ویدئو، ازمنزل خود، در دادگاه حضورداشت.فریدون امروزمی نویسدوازاهالی تاتراست.ازاوچند کتاب است،جداازخاطرات زندانش که درنزدخودش است وانتشارنداده است.دوکتاب “۶۷”،”نت های درخشان”وکتاب زیرچاپ توسط انتشارات مهردرلندن به نام :”ورای مستی”

*- فریدون نجفی آریا دردادگاه گفت:که به اوحکم ۱۵سال حبس دا‌ده‌اند.او درباره دلیل این حکم هم گفت:آن زمان که من دستگیرشدم برای جمهوری اسلامی دلیلی وجودنداشت که دلیل بیاورد! … پاسدارهاآمده بودند خواهروبرادرمن را بگیرند، نتوانستند آنها را بگیرند، من را گرفتند

*- فریدون گفت: اورا دردوران سربازی گروگان گرفته بودند. برادروخواهرمن طرفدارمجاهدین بودند ومن هم کمکشان می‌کردم.علت دستگیری من هم همین بود. اما آنها نگفتند: به خاطربرادرت،گفتند:به خاطرخودت چون من سربازبودم  .فریدون درآن زمان هیچ ارتباط تشکیلاتی‌ای بااین سازمان نداشته است. بیشترجانبدارخواهروبرادرش بود.به گفته خودش فعالیت سیاسی نیزنداشت.با این وجود،وی به ۱۵سال زندان محکوم می‌شود که پس ازگذراندن ۱۰سال آن در زندان‌های اوین، گوهردشت وقزل حصار، درسال ۱۳۷۰ آزاد می‌گردد.

*- فریدون بعنوان شاهدوشاکی درروزاول دردادگاه نوری گفت:حدودا سه سال درسلول انفرادی نگهداری شد.اورا یک باربه همراه ۱۹ تن دیگر برای اعدام به اوین بردند، ولی اعدام انجام نشد وبازبه زندان گوهردشت بازگرداندند.مرا سه باربه راهروی مرگ بردند.نخستین بارآن نهم مرداد بود.یک باردردوازدهم مرداد ۶۷ درحالی که ازجریان اعدام‌ها مطلع بود، بدون چشم بند دربرابر”هیئت مرگ” قرارگرفتم وبارسوم هم رها گشتم ودرسمت راست جایم دادند!

*- فریدون درجایی گفت:من مطمئن شدم که دارند اعدام می کنند.منتهی من دوموضوع را گذاشته بودم که قبول نکنم . یکی مصاحبه تلویزیونی ویکی هم آدم فروشی!آنجا که نوشتم:منافقین رامحکوم می کنم وجمهوری اسلامی را قبول دارم،گفتم:آسیب این کاربه خودم می رسد.

*- دادستان:آیا درسلول انفرادی بودید ؛ آیا این وحشت را داشتید که مرگ درکمین شما است ؟

فریدون نجفی گفت:صددرصد،ولی باخودم گفتم:ای خدا من که تورا قبول ندارم، اگرآن دنیاباشی،یقه تورااول خواهم گرفت ودرآن دنیا نیزدشمنت خواهم بود! کاملا برای اعدام آماده بودم. خیلی غم انگیزاست ولی واقعی ایست!!

*- مابعنوان شنونده دادگاه هیچ فکرنمی کردیم،شکنجه گروبازجودردادگاه هیچ غلطی نمی توانند بکند.ولی دیدیم که هرازگاهی حمید عباسی بعنوان شکنجه گر دیروزومتهم امروز،هرازگاهی به حکومتگران ایران”مورس”می زندوبه شاکی وشاهدتعرض می برند.این صحنه رادرروزشهادت فریدون نجفی آریا به وضوح شنیدیم.فریدون درروزاول اظهاراتش ازجیره غذایی مختصرزندانیان در “راهروی مرگ”گفت: که وقت ظهری به ما تکه نان وپنیری دادند ولی درمقابل برای”هیئت مرگ”به اندازه بیست سی نفرجوجه کباب وچلوکباب ونوشیدنی ومیوه طبق، طبق می بردند.شاهدگفت:اززیرچشم بندمی دیدیم که “هیئت مرگ” برای یکی دوساعت تعطیل شدو«آنها مثل گاوخوردند وغذا راهم آوردند» بعدازگفتن این جمله،”مورس”حمید نوری بلافاصله بلافاصله درصدا درآمد و گفت:«گاوپدرت است. توهین نکن»،رئیس دادگاه ازحاضران خواست تا شأن دادگاه رارعایت کنند. نجفی آریا نیزپورش خواست وگفت تنها قصد تشبیه داشت وفریدون درپایان همین روزهم باردیگریادآورشد:که دردادگاه نورنبرگ هم این موارد ازطرف شاهدان طرح می شد!

*- تعبیروتفسیرفریدون ونگاه تاتری اوبعنوان شاهد،داستانی راازدوست هم بندش به نام«عمو سعید» روایت کرد وگفت:درراهروی مرگ منتظربودند که «عموسعید» دستش را برای رفتن به توالت بلند کرد.عباسی (نوری) توی سراو زد وگفت:«چرا شماها هروقت ما را می‌بینید، یاد توالت می‌افتید؟ حالا صبرکن. پاهایت که رفت هوا، خودت به نوعی خودت را خالی می‌کنی.»

*- وکیل مشاورنجفی آریا توضیح داد: فریدون نجفی آریا پیش،درهنگام اعدام ها وپس ازاعدام‌ها،حمید نوری را دیده ومواردی هم بوده که اورا بدون چشم‌بند دیده است.وکیل مشاورهمچنین ازرنج وعذابی گفت:فریدون نجفی آریا ازاین اعدام‌ها کشیده وهمچنان هم ادامه دارد:«اوهنوزهم درارتباط با این قضایا کمک درمانی می‌گیرد.»اوتاکید می کند:«که وقتی موکل من را نزدهیئت مرگ می‌برند، او مطلع بوده است که اعدام‌ها درجریان است»

*- فریدون نجفی آریا دردادگاه حمید نوری گفت:« سه باربه اتاق “هیئت مرگ” برده شد وهربارهم فکرمی‌کرد که او را اعدام خواهند کرد چراکه خیلی ازافراد بی‌گناه‌تر ازاو که طرفدارهیچ گروه ودسته‌ای نبودند را اعدام کرده بودند.به گفته او، ازمجموع زندانیان دربندهای مختلف تنها ۲۰۰ زندانی جان بدربرده‌اند واز بند شش تنها ۱۰ نفر زنده مانده‌اند.»

*- دردومین روزشهادت فریدون نجفی آریا، جمعه اول(۱) اکتبرگفت: «طی روزگذشته یعنی هشتم مرداد ازطریق مورس یکی اززندانیان، متوجه “هیئت مرگ”واعدام‌ها شده است.ساعت سه بعدازظهردیدیم یک نفرازپنجره انفرادی روبه‌رودستش رابیرون آورده وتکان می‌دهد. من با مرس زدم که چی می‌گویی؟ مجید مشرف بود. خبرداد: یک هیات ازطرف خمینی آمده ومی‌خواهند همه را بکشند.»

فریدون درباره وضعیت پس ازاطلاع از”هیئت مرگ” واعدام‌ها گفت:«کسانی که هواداربودند گفتند ازاول می‌دانستند این رژیم آن‌ها را می‌کشد. اما ما که کم‌تر طرفداربودیم وحشت کردیم که چه خبراست وچراباید ما رابکشند.اگربه آشویتس رفته باشید بعد از۵۰ سال هنوزبُوی مرگ می‌دهد. وضعیت ما هم این‌طوربود. یکی توی سرش می‌زد،یکی ناراحت بودوکسانی هم بودند که صدایشان در نمی‌آمد.»

*- وکیل مدافع نوری گفت:آقای نجفی آریا گفته است؛حمید نوری رادر اتاق”هیئت مرگ” دیده است.اما دراظهاراتش درنزد پلیس گفته است: که صدای حمید نوری را می‌شنید وچون چشم‌بند داشت،او را نمی‌دید.

فریدون نجفی گفت:«من وقتی با پلیس صحبت می‌کردم، کلیات را می‌گفتم واگر پلیس ازمن درباره جزییات امرسوال می‌کرد، حتما جواب می‌دادم. در زندان هم ساعت وتقویم نداشتم. فیلم سینمایی نبود که بتوانم صد بارتماشا کنم. ضمنا ممکن است ایرج مصداقی هم اشتباه کرده باشد. کتاب او که قرآن نیست.»

*- فریدون نجفی آریا درپاسخ به سئوال دادستان درباره حمید نوری گفت: عباسی هروقت می‌آمد چند پاسداردوروبرش بودند و درمیان خانواده‌هایی که برای ملاقات می‌آمدند می‌چرخید و حرف‌های آن‌ها را گوش می‌کرد تا ببیند میان زندانیان وخانواده‌ها چه درجریان است.»

*********

فضای عمومی اظهارات شاکی وشاهد،فریدون نجفی آریا دردوروزپنجشنبه وجمعه!

فریدون نجفی آریا ازطریق ارتباط ویئیویی درخانه خود ودفترکارش با دادگاه ارتباط داشت.

رئیس دادگاه روال تاکنونی دادگاه را شرح داد که ابتداء وکیل مشاورشما،یال یالمرشون به بیان نظرخود برای معرفی شما وبعد تردادستان پرسش های خود را طرح می کند. بعداگرقضات دیگرپرسش داشته باشند ودرادامه وکلای مدافع پرسش های خود راطرح می کند.   

یوران یالمارشون آغازمی کند:آقای فریدون که درتصویروپیوست شماره۱۰است واویکی ازاشخاصی است که ازاعدام های دستجمعی جان سالم به دربرد.اومتولد سال۱۹۶۰است ودرسال۱۹۸۱به خاطرهواداری ازتشکیلات مجاهدین دستگیر می گردد.نامبرده محکوم به ۱۵سال زندان شدند، منتهی بعدازدهسال زندان ازادش می کنند وازآوریل ۱۹۹۷ایشان به استرالیا می آیند وازهمان موقع ساکن آنجا است !

آن روزکه فریدون دستگیرگردید، مشغول خدمت سربازی اش بوده است . به همین دلیل  او را برای آغازمحاکمه به یک زندان نظامی می برند وبعد به زندان اوین انتقالش می دهدوبعد ازآن هم به زندان قزلحصارمنتقل می کنند. اما فریدون را درسال ۱۹۸۲به زندان گوهردشت انتقال می دهند! ودوسال ونیم درسلول انفرادی بسرمی برد. بعد از آن ایشان به بندی عمومی درزندان گوهردشت منتقل می نمانید. یکبارایشان را به ” کمیته مرگ”می برند.فریدون درمجموع سه بار در” کریدورمرگ”بوده است.فریدون خودش برای ما توضیح خواهد داد ن، آن هنگام که اورا دربرابر” کمیته مرگ” جای می دهند، چه احساسی داشته است . این را هم اضافه کنم، آنهنگام که فریدون رابه”کمیته مرگ”می برند،اوازجریان اعدام ها اطلاع داشته است.حالا فریدون حمید نوری را هم قبل وهم درحین وهم بعد ازاعدام های دسته جمعی دیده است.حالااسم لیست ب(B) را که ما درباره اش حرف می زنیم، اسم بیست وسه (۲۳) نفردرآن است.با تمامی افردی که در این لیست اسم شان است،فریدون درتماس بوده است.خاصه افردای که من وکالت آنها رادراین لیست بعهده دارم. شماره های یک وسه وچهار وپنج وهفت وهشت وچهارده وپانزده وهمچنین بیست ودو،ایشان دراین بازه زمانی که درگوهردشت اعدام هادرجریان بوده را می داند، اینها درنهایت به رنج وعذابی که ایشان ازاین اعدام ها کشیده بودن، درآنجا حاضربودند.به اطلاع تان برسانم که فریدون درارتبط با این قضایا،پیش روانشناس می روند وکمک روانشناسی می گیرند واینها آن مجموعه ای بود که خواستم به اطلاع دادگاه برسانم .

رئیس دادگاه ازآقای یوران یالمارشون تشکرکردند .

رئیس دادگاه:آقای فریدون من می خواهم قبل ازاینکه بازپرسی ازشما شروع بشود،آیا جایی نشستید که محیطی است که بسته است وشما راحت هستید ؟

فریدون نجفی: بله . بله . من درمنزل خودم ودراطاق کارم وطبقه بالاهستم و راحتم وهیچکس هم نیست وخانواده ام درپائین بسرمی برند.

رئیس دادگاه:سئوال دیگری که ازشمادارم،آیا انجا که نشسته اید مدارکی وچیزی همراهتان است که بخواهید به آن مراجعه کنید.؟ اگرسند ومدرکی هست که می خواهیدبرحسب اتفاق به آن مراجعه کنید،خوب است که به اطلاع دادگاه برسانید. . مثلا اینکه فلان سند دربرابرم است ومی خواهم ازآن استفاده کنم یا خیر!

فریدون نفی: نه هیچ چیزی نیست. تنها این شماره واتس اپ ای را که شما به من دادید، بغلم است که اگرارتباط ما قطع شد، سریع ازآن استفاده بروم وبرگردم.

رئیس دادگاه:خیلی عالی است وما به همین اطاع رسانی شما، راضی می شویم!

رئیس دادگاه: ببینید الان تصویردادستان ها درآنوراست ونمی دانم کدامیک ازدادستان ها می خواهد صحبت با شما را آغازکند.خوب این تصویردادستانی است که می خواهد بازپرسی اصلی ازشما راداشته باشد.به اطلاع تان برسانم: که تمامی صحبت های شما با تصویروصدا ضبط می گردد. والان کلام را به دادستان ها می دهم که آغازکنند.

فریدون به شما سلام دارم. من اسمم “کریستینا لیندهوف کارلسون” است ویکی ازدادستان های این پرونده هستم .

 دادستان:من ابتداء باید ازشماعذرخواهی کنم.چرا که فکرمی کردم فریدون اسم خانوادگی شما است.بعدها متوجه شدم که این اسم کوچک شما است.این بازپرسی رامن با شما این گونه ای پیش خواهم بود که ابتداء ازشما چند پرسش کوتاه می کنم.بعد که به جریان قبل وحین اعدام ها می رسیم، درآنجا ازشما می خواه که خودتان مشاهداتان راآزاد تعریف کنید.بعد که تعریف تان را کردید .من سئوالات تکمیلی ام را ازشما می پرسم .

دادستان : آیا سئوالی دارید

فریدون نجفی : نه 

دادستان:خیلی مهم است که درجریان پروسه این دادگاه، هرچه را که خودتان دید وبا شنیدید اعلام کنید که دیده است یا شنیده های شما است واگرمطلبی است که دیگران برای شما نقل کردند، بگویید که دیگران آنرا بازگوکرده اند. روشن است که سی سال که زمان طولانی است ازاین قضیه گذشته است واگرهم درمورد مطلبی،شما نامطمئن هستید، این مهم است که شما کامل آنرا بیان کنید.

دادستان : روشن است ؟

فریدون نجفی : کاملا فهمیدم!

دادستان:وکیل شمادرآغازکارگفتند؛ که شما کی دستگیرشدید وچه مجزاتی گرفتید. می خواهم بدانیم آیا این اطلاعاتی که ایشان گفتند،صحیح هستند یا خیر؟

فریدون نجفی: کاملا درست بود

دادسان : شما وقتی دستگیر شدید، چند سالتان بود؟

فریدون نجفی: من نوزده (۱۹) سالم بود !

دادستان: شما تا آنجایی که من متوجه شدم پانزده (۱۵) سال حکم مجازات می گیرید،علت اینکه محکوم می شوید ومجازات می گیرید ؛ چی بود؟  

فریدون نجفی:درجمهوری اسلامی،آن زمانی که من دستگیرشدم؛ دلیلی نداشت که شما دستگیرشوید. 

دادستان :ولی علت اینکه شما محکوم شدید چی بود؟

فریدون نجفی:اینها برای دستگیری خواهروبردارم به خونه ما حمله کردند، نتوانستند آنها را بگیرند ومن را بردند.من به خانه آمدم وخواهرم فرارکرد ومن را به جای اوگرفتند.

دادستان : آیا شما درآن شرایط هواداری ازسازمان مجاهدین می کردید ؟

فریدون نجفی : هوادربودم ولی ارتباط تشکیلاتی نداشتم .

دادستان : خوب هوادرا کی بودید”

فریدون نجفی:آن موقع برادرم وخواهریم هوادارمجاهدین بودند، من هم به آنها کمک می کردم .

دادستان: اکی ، یعنی علت دستگیری شما همین بود؟

فریدون نجفی:بله ؛ علت دستگیری هم این بود .

دادستان:پس به خاطرهمین دستگیرومحکوم هم شدید؟  

 فریدون نجفی:آنهانمی گویند به خاطربرادرت یا خواهرت.می گویند:به خاطرخودت وبه خاطراینکه سربازبودم !

 دادستان: تاجائیکه می فهمم شما را درسال ۱۹۸۲ به گوهردشت می آورندوتا جائیکه متوجه شدم چند سال شما را درانفرادی نگه داشتند ، صحیح است ؟  

 فریدون نجفی:برای سه (۳) سال من درانفرادی بودم

دادستان :شما را بعدا بردند بند عمومی بردند!

  فریدون نجفی:اول به بند فرعی بردند بعد به بند عمومی بردند!

دادستان :شما خاطرتان است که بند عمومی تان شماره اش چند بود؟

فریدون نجفی:ما را به بند شش (۶) گوهردشت که زندانیان قدیمی بودند.

دادستان : یعنی چی زندانیان قدمی بودند. نفهمیدیم؟

 فریدون نجفی:ما را وقتی به گوهردشت بردند، انجا تازه افتتاح شده بود.بعد که دیگران رابه گوهردشت انتقال دادند،ما جزءزندانیان قدیمی درگوهردشت  بودیم

دادستان:  اکی . شما چه مدت زمانی دربند شماره شش (۶) بودید؟

فریدون نجفی: ما تا اواسط سال ۱۳۶۶درآنجا بودیم!

دادستان : بعد شما را به کجا می برند؟

فریدون نجفی:بعدیک نفرازجمع ما به اسم “حمید کرکوگ” را درآوردند.این فرد مسائل بند را لوداد وبعد این بند رابه دوفرعی کردند یعنی نصفش کردند. در ضمن فرعی هم بند کوچک است!

دادستان :شما می دانید که به کدام فرعی افتادید؟

فریدون نجفی :ما فرعی هفده(۱۷) بودیم!

دادستان :چه مدتی آنجا بودید  

فریدون نجفی:تا زمان اعدام ها.البته بیست(۲۰)نفرازما، یعنی ده(۱۰) ازفرعی ما و ده (۱۰) نفرازآن فرعی را برای اعدام به اوین بردند.ما شانس آوردیم که اعدام نکردند ودوباره به همان فرعی برگشتیم!

دادستان :شما یکی ازآدم هایی هستند که شما را به اوین برده بودند . درسته؟ 

فریدون نجفی:بله

دادستان: خوب حالا شما را چه تاریخی ازاوین برگرداندند؟

فریدون نجفی: ما را آخر فروردین ۶۷ یعنی اول سال-اعدام نکردند- به گوهردشت برگرداندند!

دادستان:حالا شما را به کجا می برند؟

فریدون نجفی:ماراازاوین به انفرادی می برند ویک ماه ونیم درانفردای بودیم و بعد دیگرباربه فرعی هفده(۱۷) می برند!

دادستان :پس دوباره به فرعی هفده(۱۷) برگشتید ، درسته؟

فریدون نجفی : بله و بله

دادستان:وکیل شما گفت: که اشخاصی هستند از لیست ب(B)، که شما آنها رامی شناسید. حالا برای وکیل شما سخته که این لیست رابه شما نشان بدهد.من اسم می برم.آقای “سیامک نادری”، کسی هست که برای شما آشناست؟

فریدون نجفی :سیامک نادری کسی بود که با من دربندشش(۶)، به مدت دوسال با هم بودیم .

دادستان :خوب حالابا”سیامک نادری”،دریک فرعی یادرفرعی های گوناگون با هم بودید؟

فریدون نجفی:نه فرعی اوبا من فرق می کرد.بعدازاینکه ما راازهم تقسیم کردند، جدا شدیم!

دادستان :خوب آقای “رضا فلاحی”، کسی است که شما می شناسید؟

فریدون نجفی :بله !رضا فلاحی هم سربازبودوبامن دستگیرشد.اوهم پانزده(۱۵) سال حکم گرفت ومن اورا در اعدام ها دیدم .

دادستان : موقع اعدام ها دیدید، دقیقا کی او را دیدید؟

فریدون نجفی:روزدوازدهم (۱۲)،روزی که من به سالن آمده بودم. اورا به سالن آوردهبودند.اززیرچشم بند او رادیدم وبا هم صحبت کردیم. چون یکی ازدوستان مشترک ما اعدام شده بود، من به اوخبردادم که “حمید همتی” اعدام شد !

دادسان : وقتی شما ازدوازدهم (۱۲) صحبت می کنید،دوازدهم چه ماهی منظورتان است؟

فریدون نجفی: دوازدهم (۱۲) مرداد حرف میزنم.

دادستان:وقتی می گویی سالن، منظورت ازاین سالن، چی است؟

فریدن نجفی:من می توانم گوهردشت رابدون چشم بندبروم.بخاطراینکه هفت(۷) سال آنجا بودم. طبقه پائین سالن اصلی که ته آن هم حسینیه بود . 

دادستان: وقتی سالن می گویید، منظورتان “کریدور” است؟

فریدون نجفی:کریدوراصلی طبقه پائین است.ماآنجا بدون چشم بند هم رفتیم . یک سال بعد ازاعدام ها ما را بدون چشم بند ما را آنجا بردند. 

دادستان:من می خواهم خودتان تعریف بکنید.چون به هرحال شما آنجا بودید. قبل ازاعدام ها چه اتفاق افتاده است.خودتان مشاهدات تان رابرای دادگاه توضیح دهید، که چه اتفاق افتاده است؟

فریدون نجفی:اولامن اینهارابه صورت داستان درکتابم به صورت دقیق نوشتم  یک هفته قبل ازاعدام ها،شب به بند ماریختند وتلویزیون وهمه چیز را بردند.یک هفته ما چیزی نداشتیم تا اینکه روزهشتم مرداد،- این تاریخ هاییکه من می گویم صدرصد من مطمئن نیستم برای اینکه آن موقع همه روزهای زندان مثل هم است- این راهم به دادستان بگویم،من یک هفته بعدازتماس وبازجویی با پلیس ،همه یادداشت های مربوط به زندان را که بالای ۵۰۰ صفحه بود، مطالعه کردم وخیلی چیزها یادم آمد. بدلیل اینکه من درسال ۱۹۹۷ازایران آمدم تا یک سال به خاطراینکه یادم نرود،مرتب می نوشتم.ما درروزهشتم مرداد،بازجوی امیرکه معاون دادستان کرج ابراهیم رئیسی – رئیس جمهورامروزایران- بود.درآنزمان رئیسی دادستان کرج بودوامیرمعاون اوبود.نامبرده صبح ساعت هشت(۸)، “مجید معروف خانی” راکه ازکرج بود،باخودش برد.همان روزساعت سه(۳) بعدازظهر”مجید معروف خانی”،پائین فرعی ما،یک بند برزگ بود

“مجیدمعروف خانی” به آن بند آمد ودستش راازپنجره بیرون کردوبه من مورس زدکه یک هیئت ازجانب خمینی به گوهردشت آمدوگفت اینهامی خواهند باهمه زندانیان برخوردبکنند واعدامشان کنند.گفت به من گفتند:باید مصاحبه کنی وباما همکاری نمایی!گفت:هرکس نکند،اعدام است ومن هم نکردم وآمدم اینجا دارم وصیت خودم را می نویسم! من خودم به اومورس زدم واومستقیم به من گفت! ده دقیقه بعد،مجددا دست یک دختری با پارچه تکان می داد وبا مورس به اوگفتم،چه می گویی؟اونیزاطلاع داد که هیئتی ازجانب خمینی آمد که همه رامی خواهد بکشد!

اسم آن خانم”زهراخسروی” بود.اوحرفش را قطع کرد وگفت: سلامم رابه مریم ومسعودبرسانیدوبعد گفت: سلامم را به آزادی سلام برسانید!- فریدون تمام مدت گریه می کردوفضای سنگینی رابرای دادگاه آفرید-

دادستان: بعد چی شد؟        

فریدون نجفی:بااشک ادامه داد.بعدمافهمیدیم که اینهادارندبچه هارامی کشند. دیگرچیزی نشد،ما شب خوابیدیم تاروزبعدش!صبح بعدی درساعت هشت(۸)،یا نه (۹)صبح – که دقیق نمی دانم-“داوود لشکری”به همراه “پاسدارفرج” به بند فرعی ما واردشدندوگفتند:همه بچه ها به اطاق بزرگ فرعی بروند.ابتداءگفت: هرچی لیسانس وبالای لیسانس دراطاق هست، بیرون بروند. به “پاسدار فرج” گفت: لیستی را که داری بخوان وخودش باآنهارفت!وبقیه تا ساعت هفت(۷) شب دربند ماندند!

دادستان: حالا شما درکجایید؟ آیا دربند باقی هستید؟

فریدون نجفی:ما هنوزدرفرعی هستیم! ساعت شش(۶) یا هفت(۷)، اززیردرب دیدم که یک سری آدم ها رامی آورند.ازآن بچه ها که صبح برده بودند،نصف هاشان راداشتند برمی گرداندند!بعداینها را به فرعی روبروی ما واززیردرب دیدیم که چراغ شان روشن شد!بعد ما با آنها اززیردرب شروع به مورس زدن کردیم.فهمیدیم که اینها ازبچه های فرعی خودمان هستند وگفتند:نصف بچه ها را اعدام کردندومابه دادگاه نرسیدیم!اسم یکی ازآنها”قدرت الله نوری”بودکه بعدا اعدام شد.یکی دیگرنیز”اردشیرکلانتری”بود که اوهم اعدام شد.     

دادسنان: بعد چی شد؟

فریدون نجفی:شب خوابیدم وروزبعدش ساعت تقریبا یازده(۱۱) پاسدارها آمدندو همه فرعی ما را پائین بردند واین اولین باری بود که خودم به پائین میرفتم.این ماجرامربوط به روزنهم (۹)مرداداست.آنروزمن دیدم که بعضی دوستایم در سالن بودند.

دادستان : خوب آمدید پائین ، بعد چی شد؟

فریدون نجفی:ما آمدیم پائین وروبه دیوارنشستیم واززیرچشم بندم که کمی بالا بود، می دیدم وازبچه ها پرسیدم:بچه هاچه خبر؟ آنجادیدم که تک به تک اسامی رامی خواندندوبچه ها رابه اطاق می بردند.هرکسی بعضی وقت ها دو(۲)دقیقه یا سه(۳)دقیقه یاچهار(۴) دقیقه آن توبود!ناصریان یالشکری ،بچه ها را به اطاق می بردند.آنجا من برای اولین بارحمید نوری راباچشم بند دیدم که آمدو رد شد.    

فقط هم حمید نوری نبودبلکه خیلی ازمسئولین زندان رامی دیدم که همه آنجا بودند!وقتی بچه ها ازاطاق”هیئت مرگ”بیرون می آمدند!آنهاراازماجداعقب تر ،جلوی سالن می نشاندند.ولی هریک ازآنان به محض ردشدن پاسدارها به همدیگرخبرمی دادند که چی شده وچه کسانی رادیدند وغیره…آنجا من با همه زندانیان حرف زدم ولی اگربخواهم همه راتعریف بکنم،به همان داستانی که نوشتم بدل می گردد!همه دوستانم را که قبلا با فرعی ما یا با فرعی دیگربا بند شش(۶) بودند راآنجا دیدم.هروقت کسی درسالن نبود. بچه ها بلافاصله می گفتند که کسی در اطاق نیست وهمه با هم حرف میزدند.

دادستان : منظورتان که هیچکس نبود ، چیست؟

فریدون نجفی: منظورم اینکه گاهی وقت ها همین ناصریان – لشکری ویا حمید نوری وبعضی وقت ها هیچکس نبود و پاسدارها نبودند .  

 دادستان : خوب بعد چی شد؟

فریدون نجفی: بعد یک وقتی پاسدارمی آمد ومیدید که بچه ها درحال حرف زدن هستند .شروع به زدن بچه ها می کرد. برسرشان میزد ومی گفت : خفه بشید … تا ظهرفکرمی کنم دوتاسه سری را اسم خواندند ودوازده نفر،سیزده نفر، چهارده نفرمی شدند، می بردند. نزدیکی های ظهرما با چشم بند آنجا نشسته بودیم نفری- چهاربند انگشت- نون و- دو بند انگشت- پنیردادند . دیدیم که پاسدار ها چند نوع غذا – کباب – گوشت ومرغ- به اطاق “هیئت مرگ” بردند. اگرچهاریا پنج نفر درآن اطاق بودند، به اندازه سی نفرغذا برده بودندودادگاه یا “اطاق مرگ” کلا برای یک یا دوساعت تعطیل شد وآنها مثل گاو خوردند!

حمید عباسی :«گاو پدرشه ،حق توهین ندارد»

رئیس دادگاه:عرض کنم .می فهمم برای شما اتفاقات زیادی افتاده است ولی باید فکرکنیم که درجلسه دادگاه نشستیم- دادگاه یک حرمتی دارد – ما ازفحش واهانت وهرگونه صحبت هایی ازاین نوع، باید اجتناب کنیم وحرمت دادگاه را با رفتار وکلام خودمان نگه می داریم.ما باید جومناسبی دردادگاه، برای طرفین قضیه  داشته باشیم !

فریدون نجفی: من قصد توهین نداشتم وفقط یک مثال زدم !

رئیس دادگاه : به هرحال سعی کنید ازالقاب اهانت آمیز، آنگاه که دارید کسی را به تصویرمی کشید، اجتناب کنید. همین را می خواستم بگویم !

فریدون نجفی: خطاب به رئیس دادگاه ؛ چشم

دادستان : بعد چی شد؟

فریدون نجفی:بعدازدوساعت که به خوردن گذشت.بعد شروع کردند،نفربه نفر اسم می خواندندوبه اطاق می بردندوبرمی گشتند ومثل صبح آنجا می نشستند. و سیزده وچهارده نفرمی شدند ومی بردند.

دادستان : کجا می بردند؟

فریدون نجفی:من نمی دونم.آنموقع صف راازجلوی ما می بردند ومن نمیدانستم که صف را به کجا می برند.” مجید”هم به ما نگفت که کجااعدام می کنند.چون خودش هم نمی دانست!تقریبا بعدازظهرشد و”پاسدارفرج”ما را جمع کردوبرد و من راهم به انفرادی برد!من وتعدادی دیگرنوبت مان نشد که به داخل اطاق برویم.

دادستان : ادامه بدهید!

فریدون نجفی:گفتم؛من رابه انفردادی بردندویکی ودوروز،کسی سراغم نیامدو روزدوازدهم(۱۲)،من رابه پائین بردندودرراهرو،جلوی درب”اطاق مرگ” نشاندند.همان جابا”رضا فلاحی”صحبت کردیم که گفتند:همه بچه هایی که اسامی شان رامی خواندند،همه شان اعدام شدند.

دادستان: بعد چی شد؟

فریدون نجفی:بازازصبح تا ظهریک تعدادی را بردند.بازبه ما اینقدرغذا،به ما فقط نون وپنیردادند،بازخودشان خوردند.صددرصد فکرمی کنم که ساعت سه (۳)،ناصریان من را به درون اطاق درنزد”هیئت مرگ” برد.با چشم بند به درون برده شدم ونشستم!چشم بندم کمی توری بودوآدم های جلویم رامی دیدم. بعدمن ازروی صدا نیری را دیده بودم .اشراقی ورئیسی را که آنجا نشسته بودند،دیدم.بعد ناصریان شروع کردوگفت: این بچه بند شش(۶)،بوده وسه سال انفرادی بوده وجزء تشکیلات منافقین بوده است وهرچی می شد رابه جمع گفت. وادامه داد که مااورا به زندان اوین بردیم که اعدام بشود که اعدام نکردیم وبر گشت.بعد ناصریان پرونده من را ازروی میز،یک نفربه اوداد وگرفت وبه نیری داد.نیری پرونده رابازکرد.نیری گفت: ببین این چقدرمنافقه که این پرونده اینقدر کلفت است!

نیری به من گفت:پسربا ماهمکاری می کنی؟ گفتم: من کاری نکردم که دستگیر شدم.من به خاطرخواهروبرادرم دستگیرشدم.من دیدم با دست به ناصریان اشاره کردو گفت: ببرش!

ناصریان هم خوشحال شد ویکهویقه من راگرفت وبلند کرد که ببرد.من وقتی اززمین بلند شدم، من فهمیدم اگرحرف نزنم اعدام هستم!قبل ازاینکه من به اطاق “هیئت مرگ”بیایم،دوستم”سیامک طوبایی”به من گفت:«اگربه اطاق رفتی، حرف بزن وتاکید داشت که نگذار، ناصریان جورا به دستش بگیرد». این چیزی را که الان من دارم می گویم ؛بعدها فکرکردم ومثل روزبرایم روشن شد. یعنی آن روزکه پلیس ازمن می پرسید،خیلی چیزها برایم گنگ بود.به خاطراینکه سعی می کردم که همه چیزیادم برود.به خاطراینکه هرشب ازترس بیدارمی شدم.بعد ازاینکه پلیس با من صحبت کرد، به پیش روانشناس رفتم.به اوگفتم: من هرحد تلاش می کنم یادم بره،ولی الان مجبورم که بگویم،الان حالم دوباره بد شده است.روانشناس به من گفت:فکرکن که کله توکامپیوتراست.فکرکن هراتفاقی که برای توحادث شده،خودش مثل یک فایله،که اون تورفته است.گفت:نترس ،بگذاراین فایل ها بازبشه وتوآنها را مرورکن وبرگردان!

 دادستان: خوب خلاصه با شما چکارکردند؟

فریدون نجفی:آره این چیزهایی که من دارم الان می گویم دربازجویی با پلیس نگفتم. دراساس آنجا این سئوال ها نشد که من بتونم بگویم!

دادستان:فهمیدم .ببین متوجه شدم.الان شما آنجایی هستید که فکر می کنید که این فرصت الان ات هست که حرف بزنی .خوب الان چی شد؟   

فریدون نجفی:من ایستادم وچشم بندم رابرداشتم.وقتی چشم بندم رابرداشتم، پورمحمدی راآن موقع نمی شناختم.رئیسی ،نیری واشراقی رادیدم وآنها با تعجب من رانگاه می کردند.همین حمید نوری هم پشت اینهاروی یک صندلی نشسته بود وپرونده ها جلویش بود.

من به نیری گفتم:حاج آقا،این پرونده ام که این حد زیاده،تنها مال من نیست بلکه مربوط به چهارسربازاست.-این پرونده رامن دردادستان نظامی ارتش،دیده بودم – یکی عکس”رضافلاحی”بود،دیگری عکس”حمید همتی”بود که همان جا اعدام شد.عکس دیگری هم مربوط”مجیدخوش گفتار”بودکه سال۶۴آزادشد.عکس هر چهارنفرراروی پرونده یکنفرگذاشته بودند. پرونده چهارنفر،پرونده یک نفرشده بود.باردیگرگفتم:حاج اقا این پرونده چهارنفراست.نیری گفت:برو!

همین که می خواستم بروم:اشراقی گفت:بایست وبایست پسرم!اوبه نیری گفت: چرا به همه می گویی؛ برو؟ پرونده من را برداشت وعکس چهارسربازرابه همه نشان دادو روبه من کردوگفت:درپرونده نوشته که تودرتشکیلات مجاهدین نبودی.اینجا نوشته؛ سربازبودی وجبهه هم رفتی، پس چراباماهمکاری نمی کنی تا نکشنت؟

گفتم:حاج آقا من هیچ کاری نکردم.شما به این پرونده نگاه کنید،من به خاطر خواهروبرادرم دستگیرشدم.بعد هم گفتم؛آن موقع که به زندان می آمدم،آن کسانیکه برای شما گزارش تهیه می کردند.مرتب ازمن دروغ نوشتند ومن را به انفرادی فرستادند.بعد ازسه سال انفرادی من را به بند عمومی فرستادند که من هیچ کس رانمی شناختم،بعضی هاشان هوادربودندوبعضی هایشان نبودند! هیچکس هم اینجاننوشت که من هوادارمجاهدین بودم تامن بدونم،آن کی هست! من دوسال سربازی رفتم وهفت(۷)سال زندان بودم.حالاشما به جای اینکه به من بگویید،می بخشیدوتورااشتباهی گرفتیم.یابگویید،ما اشتباه کردیم ونتونستیم بفهمیم حالابه من می گویید:بیاوکمک کن تااعدام نشوی!به نظرشمااین عدالت است؟یک دقیقه ساکت شدند وهیچکس،هیچ چیزی نگفت! پشت سرمن ناصریان عصبانی بیرون رفت و”پاسدارفرج” به درون آمد.من اول نفهمیدم که ناصریان یافرج هست.چشم بندم رازدم.به من گفت:بروبیرون بشین وفکرهاتوبکن ودوباره صدایت می کنیم.به فرج گفتند: منو بیرون ببرد!

 داخل پرانتز:(این”پاسدارفرج”کسی بود که سه سال نگهبان بند انفرادی من بود. بامن خوب بودوهیچگاه ندیده بودکه من کارخلافی کرده باشم.فرج به من گفت: شانس آوردی. اینجا بشین وهیچ چیزی نگو. من راعقب نشاند!

دادستان: منظورت ازعقب چیست؟

فریدون نجفی:روزدوازدهم(۱۲) می دیدم که وقتی بچه هارا ازاطاق بیرون می بردند ،آنها را به نزدیک حسینیه می بردند. ولی من را ازآنجا دورکرد. 

دادستان: شما رادرراهرو نشاندند یا نه؟

فریدون نجفی:من جلوی دادگاه نشسته بودوبعد که به دادگاه رفتم وبرگشتم .من را ازحسینیه دورکرد!

دادستان: خوب بعد چی شد؟

فریدون نجفی:من راآنجاتا ساعت نه(۹)شب آنجا نشاندند وکسی من راصدا نکرد.

بعدازآن ساعت شب،”پاسدارفرج” آنهایی که درردیف اعدام جا نداشتند،بلندکرد وبه خودش به بند برد.تاچند روزهیچ خبری نبود.طی روزبه مانان وتخم مرغ می دادندودیگرازهیچ چیزخبری نبود.نه حمام می بردند ولباس تازه ای درکارنبود 

فریدون نجفی دراین دادگاه گفت:که سه باربه اتاق هیات مرگ برده شد وهربار فکرمی کرد،اورااعدام خواهندکرد.چون اینها«خیلی ازافرادبی‌گناه‌تر»ازاوراکه طرفدارهیچ گروه ودسته‌ای نبودند رااعدام کرده بودند.

به گفته فریدون، ازمجموع زندانیان دربندهای مختلف تنها ۲۰۰ زندانی جان بدر برده‌اند وازبند شش(۶)، تنها ۱۰ نفر زنده مانده‌اند.

وی می‌گوید سیامک طوبایی که اعدام شده به اوهشدارداده بود که دراتاق هیات مرگ حرف بزن ونگذارکه ناصریان‌(محمد مقیسه) جو دادگاه را در دست بگیرد وهمین هشدارباعث هوشیاری او شده و توانسته که با حرف زدن، فضای دادگاه را به نفع خود تغییر دهد.

دادستان : چه شکلی حمید نوری را دیدی؟

فریدون نجفی گفت:«چشم‌بند من توری بود و می‌توانستم ببینم. اگرکسی دریکی دومتری من قرارمی‌گرفت،می‌توانستم ببینم. صدای‌شان راهم می‌شناختم. نه فقط حمید نوری که پاسدارتورج، پاسدارفرج وبقیه پاسدارها را می‌شناختم.»

فریدون اضافه کرد که پیش ازاعدام‌ها،هنگام اعدام‌ها وبعد ازاعدام‌ها حمید نوری رادیده وحمید نوری درمقایسه باناصریان‌(محمد مقیسه)ودیگرپاسدارهاکه هیجان ‌زده وگاهی عصبی بودند.اوحمیدنوری«خیلی راحت ودرآرامش بود و می‌خندید.»

وی ادامه داد که «بعد ازاعدام‌ها حمید عباسی درحسینیه اوین ازبچه‌ها مصاحبه می‌گرفت.ما را به اجبارآنجا می‌بردند ومی‌‌نشاندند. من درفاصله سه متری‌ او بودم ومی‌دیدم که مصاحبه می‌گرفت، بچه‌ها را مسخره می‌کرد و می‌خندید.»

فریدون نجفی درروزاول گفت:همچنین به فضای زندان بعد از روی کارآمدن اکبرهاشمی رفسنجانی اشاره کردوگفت:«درحسینیه زندان گوهردشت که اعدام‌ها انجام شده بود نمایشگاه کتاب گذاشتند. ما بدون چشم‌بند ازبند خارج شدیم و به نمایشگاه کتاب رفتیم.دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی بود وفضا کمی بازترشده بود.می‌خواستند نشان دهند که اوضاع عادی است.حمید نوری به همراه دیگرپاسدارها،درآن میان قدم میزدندوکنجکاوشنیدن حرف های مادران و پدرانی بودند که درنمایشگاه بودند.»

 دررابطه با حمید عباسی وسفرش به سوئد چیزی شنیدید؟

فریدون نجفی: نه . تنها فکر می کردم که اوچرا به سوئد رفته است .

دادستان : ازعکس او چیز خاصی دیدی که او را شناختی؟

فریدون نجفی: بله صورتش وموهایش همه همانی بود که بود.فقط کمی چاق ترشده بود.

دادستان:شما گفتید که خاطرات تان را ازسال ۹۷ نوشتید درسته ؟

فریدون نجفی:بله.وقتی ازایران خارج شدم.همه چیزازخاطراتم رادر۵۰۰ صفحه نوشتم .

دادستان : آیا این خاطرات شما جایی چاپ شده است؟

فریدون نجفی: نه من آنها را چاپ نکردم،ولی داستان هایی که نوشتم چاپ شده ولی درآنجا اسامی واقعی نیست.اگربخواهید، کتاب ها درآمازون هست!

دادستان : دلیلش چیست که نخواستی که اسامی واقعی شان در کتاب باشد؟!

فریدنی نجفی: برای اینکه این کتاب ها خاطره نیست، بلکه داستان است. یک نکته دیگراینکه شما وقتی داستان می نویسید،مردم بیشترمی خوانند،تا بخواهی خاطراتت را بنویسی!

رئیس دادگاه: با تشکرازطرف دادستان ها… وادامه داد:

یک نکته دررابطه با نمایشگاه کتاب درحسینیه گوهردشت رایادآورشدید که تمام نشده بود.آن موقع که چشم بند هم نداشتید، می توانید آنرا توضیح دهید ؟

فریدون نجفی:بعد ازاینکه همه رااعدام کردند.همه خانواده ها ناراحت بودند و اینهابرای اینکه تبلیغ کنند که همه چیزخوب وسرجایش است.به همین خاطر نمایشگاه کتابی گذاشته بودند که تنها کتاب های خودشان بود.این نمایشگاه رادر حسینیه گذاشته بودند یعنی جائیکه بچه ها رااعدام کرده بودند.روزی به ما گفتند بدون چشم بند به نمایشگاه بیایید.بیشترخواسته بودند به خانواده هایتان بگویید که ناراحت نباشند،حالاآقای رفسنجانی همه چیزرادرست کرده وبچه هایتان راآزاد خواهیم کرد.ولی درست نمی گفتند فقط وفقط تبلیغ بود.    

وکیل مشاور فریدون: سلام آقای فریدون نزدیک بود بگم صبح به‌خیر ولی آن‌جا عصر است.

فریدون نجفی : بلی ساعت ۵ عصر است  و من تازه از کار برگشتم.

وکیل مشاور: شما دیروز تعریف کردید بعد از بازجویی پلیس گفتید: به فکر مرور کردن  یادداشت‌هایم افتادم.

ازطرفی شما پیشترگفتید: تمام مدت سعی کرده بودید خاطرات زندان را فراموش کنید. می‌خواهم بدانم چی باعث شد پس ازبازجویی با پلیس سوئد مجددا به یادداشت‌هایتان مراجعه کنید. چرا؟

فریدون نجفی: … من اکنون به هیچ کس کینه‌ای ندارم.

وکیل مشاور: ولی مشخصا به این بحث بپردازید و بگویید: چرا دوباره به یادداشت‌هایتان مراجعه کردید؟

فریدون نجفی: تا زمانی که حمید نوری دستگیرشود من سال‌ها سعی کرده بودم این ماجرا رابا کمک روان‌شناسم فراموش کنم.اولین باری که قرارشد من اطلاعاتی درباره نوری به پلیس بدهم این اولین اقدامی بود که من درعمرم انجام می‌دادم. به همین دلیل زیاد فکرنکردم. ازترس این که روزهای وحشتناک گذشته به سراغم بیایند. ولی بعدازمصاحبه با پلیس واطلاعاتی که دادم، می‌توانستم همین جا بایستم وجلوترنروم. ازطرفی دیدم اطلاعات زیادی دارم اگربازگویی کنم حالم بد خواهد شد.به‌همین خاطر، من مجددا به روان‌شناس مراجعه کردم و موقعیتم راتوضیح دادم.ازوی پرسیدم: چه کارکنم که فشارزیادی برمن واردنیاید. روان‌شناس به من گفت: بهترین کاراین است که یک باربرای همیشه همه فایل‌ها را بازکنید و دقیقا به آن‌ها نگاه کنید. هرچه که می‌دونید راحت بازگوکنید و بعد این فایل‌ها خودبه‌خود سرجای‌شان برمی‌گردند و شما می‌توانید با آن‌ها زندگی کنید. گفت: اگرحرف‌هایت را نزدید وحرف دلت را بازگونکردید این مثل یک غده دربدنت می‌ماند ومرتب به خود می‌گویید چرا نگفتم؟

وکیل مشاور: ببینید آقای فریدون صحبت های این مرحله شما با روان‌شناس، شما را متقاعد نمود تابازگردید و به یادداشت‌های پیشین خودتان‌ مراجعه کنید؟

فریدون نجفی:بلی من پذیرفتم، همه رویدادها را تعریف کنم وبعد فراموش کنم. من  الان ناراحتی قلبی دارم دکترگفته است اگر بیش‌ترحول این مسائل فکرکنم حالم بدترخواهد شد.

وکیل مشاور: ببینید من دوسئوال دیگرهم دارم.دیروزدردادگاه گفتید: دردوره این اعدام‌های شدید، حمید عباسی را درچه موقعیت‌هایی دیده بودید.ما هنوزدرزندان گوهردشت توقف می کنیم تا من دقیق متوجه شوم وبدانم شمابعد ازپایان یافتن اعدام‌ها، درچه موقعیت هایی ،حمید عباسی را دیدید؟

فریدون نجفی: زمانی که من در زندان گوهردشت بودم بعد ازچند ماه،  تعداد زیادی از بچه ها را از بند به حسینیه گوهردشت بردند.تا همین حمید عباسی از بچه‌ها برای آزادی‌شان مصاحبه بگیرد.

وکیل مشاور: شما خودتان در محل بودید؟

فریدون: بلی! من نه یک ‌باربلکه درچندین نوبت وهرباربا حمیدعباسی چند متر بیش‌ترفاصله نداشتم واورا می دیدم

وکیل مشاور : حالا در این فاصله چشم‌بند هم به چشم دارید یا خیر؟

فریدون نجفی: درحسینیه هیچ‌کس چشم‌بند نداشت.

وکیل مشاور:ببینید همین جا مکث می کنیم. هردفعه این مصاحبه‌ها چه‌قدرطول می‌کشید؟

فریدون نجفی: بستگی به این داشت که چند نفررابازجویی می‌کرد.گاهی نیم ساعت ویا دوساعت و… در مجموع زمان ثابتی نداشت.

وکیل مشاور: برمی‌گردیم به زندان اوین. حالا شما دراین موقعیت چند بارحمید نروی را دیدید؟

فریدون نجفی: وقتی ما اززندان گوهردشت به اوین آمدیم. حمید نوری بازاز همه کسانی که قرار بود، آزاد شوند، دیگربارمصاحبه می‌گرفت.

وکیل مشاور: این مصاحبه ها به مانند همان روال قبلی بود.یعنی مثل مصاحبه‌های زندان گوهردشت صورت می گرفت؟

فریدون نجفی: بلی همین طور بود و به زبان تهدید می‌گفت: «شما اگرهنوز گروه خودتان را قبول داشته باشید وروی همان مواضع قبلی‌تان پافشاری کنید. چنانچه اززندان هم آزاد شویدوفعالیت سیاسی کنیدودستگیرشوید،حتما شمارا می‌کشیم.»حمید نوری همواره این‌ حرف ها را با خنده می‌گفت وهمه را مسخره می‌کرد.

وکیلمشاور: شما چند دفعه این مصاحبه‌ها را دیدید؟

فریدون نجفی: الان به درستی یادم نیست، حداقل سه باردیدم.

وکیل مشاور:یک سئوال دیگه دارم.چنداسم ازشمامی‌پرسم.از”مسعود اشرف سمنانی” چه بخاطر دارید وچه دیدید؟

فریدون: دراساس”مسعود اشرف سمنانی” دوست صمیمی من بود. اولین باراو را در”کریدورمرگ” دیدم. دقیقا یادم نیست بارآخرکی اورادیدم. ازطرفی دربند عمومی هم با هم بودیم تا این که وی آزاد شد.

وکیل مشاور: از”مهدی وارسته گرمرودی” چه خبرداری؟

فریدون نجفی: مهدی را نیزدر”راهرومرگ” دیدم وبا من هم‌بند بود تا این که من آزاد شدم.

وکیل: از “همایون کاویانی” چی خبر؟

فریدون نجفی : بلی ایشان را هم دیدم وبا اوهم‌بند بودیم. اما دوست صمیمی نبودیم.

وکیل مشاور: ببینید این بازه زمانی دیدن اینها کی بود؟

فریدون نجفی:بلی این سه نفرقبل ازاعدام‌ها نبودند. این سه نفررابعد ازاعدام‌ها دیدیم.

وکیل مشاور: “همایون کاویانی” چه‌طور؟

فریدون نجفی: ” همایون کاویانی” نیزبه همین‌طور.

وکیل مشاور: ازمحسن اسحاقی چه خبر؟

فریدون نجفی: ” محسن” را درراهرو مرگ دیدم وبا ” محسن” هم‌بند و دوست بودیم.

وکیل مشاور: از”سیامک نادری” و”احمد ابراهیمی” هم مطلع بودی؟

فریدون نجفی: من با”سیامک نادری” درانفرادی بودم واوراازسال۶۰ می‌شناختم به‌غیرازمدت کوتاهی که درفرعی بودیم تازمانی که وی آزاد شد، با هم بودیم احمد ابراهیمی با من دوست بود و او را بعد از اعدام‌ها در سالن دیدم.

وکیل مشاور: از”رضا فلاحی” چه خبر؟

فریدون نجفی: رضا فلاحی با من سربازوهم پرونده بود وچهارنفری که در پرونده من بودند.اوهم بود. بعد ازاین که ما رابه بند ۶ بردند، ما از هم جدا شیدم. بعد ازچهار سال “رضا فلاحی” را درسالن اعدام‌ها دیدم.وی ازمن پرسید: از بچه‌ها خبردارید؟من گفتم”از”حمید همتی” که با ما هم پرونده بود.شنیدم: که او یعنی” حمیدهمتی” را اعدام کردند.

وکیل مشاور:وقتی ازسالن اعدام می‌گویید،منظورتان همان”کریدورمرگ”و اعدام است؟

فریدون نجفی: بلی همان “کریدورمرگ” است.

وکیل مشاور: اکبر صمدی؟

فریدون نجفی: تقریبا حدود سه سال با هم هم‌بند بودیم. سنش خیلی کم بود. بچه بود.

وکیل مشاور: محمود رویایی؟

فریدون نجفی: محمود روایی را بعد از اعدام با محمد رویایی بودم و در اوین هم با وی بودم.

وکیل مشاور: در مدت اعدام‌ها هم او را دیدید؟

فریدون نجفی: دقیق یادم نیست.

وکیل مشاور: گفتید ۹ مرداد متوجه شدید اعدام‌ها درجریان است؟

فریدون نجفی: نه من ۸ مرداد را متذکر شدم.

وکیل مشاور: ممکنه فضای زندان رابه تصویربکشید،خاصه هنگامی که فهمیدید اعدام‌ها درجریان است وضعیت زندان چگونه بود؟

فریدون نجفی: ساعت ۳بعد ازظهرما فرعی بالای حسینیه بودیم. هرباریک اسم می‌گفتند.یک بارمی‌گفتند ۱۷ویا فرعی ویا ۸. ازساعت ۳ دیدم یک نفردستش را ازمیان نرده‌های مقابل بیرون آورده وتکان می‌دهد. من دستم را بیرون بردم با مرس زدم چی می‌گویی؟ گفت:«من”مجید معروف‌خانی”هستم.همان کسی که صبح برده بودند. گفت:«هیئتی ازطرف خمینی آمده تاهمه ما را بکشند.»

وکیل نجفی: ببینید این بحث‌ها راقبلا هم توضیح دادید، حال آن‌چه مدنظرمن است ، اینکه شما که ازاعدام‌ها مطلع شدید،این وضعیت حدت اعدام ها چه جوی را برای زندانیان به وجود آورد؟

فریدون نجفی :این مورسی که “مجید معروف‌خانی”زد،همه فهمیدند. آن‌ جمعی که طرفدارمجاهدین بودند می‌گفتند:ما می‌دانستیم این حکومت همه ما را می‌کشد. یکی هم به مانند من و”حسن صادق‌زاده” که طرفدارمجاهدین نبودیم، ما نیز وحشت کردیم و ازخود می پرسیدیم چرا باید ما را بکشند؟ …

وکیل مشاور:یعنی شما دراین مقطع می‌دانید،خطراعدام شما وجود دارد. درسته؟

فریدون نجفی: بلی درسته.

وکیل مشاور:آیا بعد ازاین همه سال،توصیف آن محل و وضعیت برایتان مقدور است؟

فریدون نجفی:معلومه، آنچه برسرمان آمد فراموشی برنمی داره.من فکرمی‌کنم خیلی‌ها ازمن کوچک‌تربودند، اما می‌خواستند آن‌ها را اعدام کنند. پس از۵۰ سال ، امروزهم ازآشویتس، بوی مرگ می آید. آن جا هرکسی یک جوری ناراحت بود.برخی گریه می‌کردند وبرخی برسرشان می‌زند. برخی ازناراحتی حرف نمی‌زدند و…

وکیل مشاور: شما خیلی خوب تعریف کردید. من اسمش را”اضطراب مرگ” می گذارم. شما آینده را چه جوری می‌بیند وچه فکرمی‌کنید؟

فریدون نجفی: من به گفته روان‌شناسم هرچی دارم می‌نویسم، این‌ها چیزی نیست که من به آن‌ها فکرنکنم.هنگامی که راه می‌روم ویاخرید می‌کنم یک دفعه افسردگی سراغم می‌‌آید که دیوانه می‌شوم.آنگاه که جوانی رامی‌بینم فکرمی‌کنم که دوستم بوده واعدام شده است. گاه ازخود می‌‌پرسم: چرا؟هرآنگاه که درایران رخدادی حادث می شود،خوابم نمی‌بردوباخودمی‌گویم:بازهم افرادی را می‌کشند.

وکیل مشاور: عملا این خاطرات همواره دنبالت هستند. شب‌ها چگونه می گذرد؟

فریدون نجفی: من هنوزبعد از۳۰ سال،هفته‌ای ویا ماهی، یک شب خواب می‌بینیم من نشستم و منتظر اعدام هستم اما اعدامم نمی‌کنند. یا خواب می‌بینیم برگشتم ایران ودستگیرم کردند ومی‌خواهند اعدامم کنند. این درشرایطی ست که من هرگزمبارزه علیه این رژیم نمی‌کنم. من ۳۰ سال است زن وبچه وکاردارم اما نابهنگامی این رژیم، دست ازسرما برنمی‌دارد.

وکیل مشاور: شماگفتید که ناراحتی قلبی دارید.آیا این بیماری پس ازاعدام‌ها سراغ شما آمد؟

فریدون نجفی: من دو بیماری دارم که بعد از اعدام‌ها شروع شده است: افسردگی وناراحتی قلبی. دکترقلبم گفته است:اگراین وضعیت را ادامه دهید، ۵ سال بیش‌تر زنده نمی‌مانید. بهتراست فراموش کنید.

وکیل مشاور: سئوالات من تمام شد.مرسی که به پرسش های من جواب دادید.

دادستان: آیا حمید نوری را به یاد می‌آورید؟

فریدون نجفی: بلی صددرصد. من همانطورکه گفتم :اورا بارها از نزدیک دیدم.

درپایان روزدوم دادگاه وکلای حمید نوری سئوالاتی مختلفی راازشاکی و شاهد این دوروز”فریدون نجفی آریا” طرح کردند.

وکیل مدافع نوری: عکس حمید نوری را بار اول در کجا دیدید؟

فریدون نجفی:فکرمی‌کند دررادیو فردا دیده است.

وکیل  مدافع نوری گفت:اظهارات فریدون نجفی آریا درنزد پلیس با اظهارات او دردادگاه تناقض دارد واوبه پلیس گفته است: که عکس حمید نوری را اولین بار درفیس‌بوک ایرج مصداقی دیده است.

 فریدون نجفی پاسخ داد: که بیش از۱۲۰۰دوست فیس‌بوکی دارد که رادیوفردا جزء آن‌ها است ودراساس برایش مهم نبود که عکس راباراول کجا دیده است!

وکیل مداقع نوری گفت: زمان‌ها ومکان‌های شهادت فریدون نجفی آریا تناقض دارند و زمان‌هایی که او گفته با زمان‌های مطرح شده درکتاب ایرج مصداقی تفاوت دارند.

وکیل مدافع نوری ادامه دادوگفت: آقای نجفی آریا گفته است؛ حمید نوری را در اتاق”هیئت مرگ” دیده است.اما دراظهاراتش درنزد پلیس گفته است: که صدای حمید نوری را می‌شنید وچون چشم‌بند داشت،او را نمی‌دید.

فریدون نجفی گفت: «من وقتی با پلیس صحبت می‌کردم، کلیات را می‌گفتم واگر پلیس ازمن درباره جزییات امرسوال می‌کرد، حتما جواب می‌دادم. در زندان هم ساعت وتقویم نداشتم. فیلم سینمایی نبود که بتوانم صد بارتماشا کنم. ضمنا ممکن است ایرج مصداقی هم اشتباه کرده باشد. کتاب او که قرآن نیست.»

.کیل مدافع نوری: آیا درروزنهم(۹) مرداد،حمید نوری رادیده وصدای اورا شنیده است؟

فریدون نجفی: هم او را دیده وهم صدایش را شنیده است.

وکیل مدافع نوری گفت: که اوچشم‌بند داشته است… نجفی آریا پاسخ داد که ۷ سال چشم‌بند راداشتهو«هرکس که یک روززندان رفته باشد، می‌داند که می‌تواند از پشت چشم‌بند هم همه چیز را ببیند.»

نجفی آریا هم‌چنین گفت: روزهای نهم(۹) ودوازدهم(۱۲)مرداد به اتاق “راهروی مرگ” برده شده اما تاریخ سومین باری را که به این اتاق برده شده به یاد ندارد.چون روز ۱۲مرداد من را از”راهروی مرگ” مستقیم به انفرادی بردند ووقتی شما رابه انفرادی ببرند ساعت وزمان راگم می‌کنید ودیگر نمی‌توانید بگویید چند روزگذشته است.»

وکیل مدافع نوری : شما درنزد پلیس سوئد نامی ازحمید نوری در”اتاق مرگ” نیاورده اید

فریدون نجفی: باردیگر تاکید می کنم که حمید نوری را در”اتاق هیئت مرگ” دیده است.ناصریان(محمد مقیسه) مرا به اتاق”هیئت مرگ” برد و پشت سرم ایستاد ومن درگفت‌و‌گو با پلیس یادم نیامد که حمید عباسی(نوری) را هم دراتاق دیده‌ام. او در ردیف پشت نشسته بود و من این تصویر را بعدا به خاطر آوردم.

فریدون درپاسخ یکی ازوکلا که پرسیده بود: شما را که به طرف حسینیه می بردند، آیامیدانید که پیشترها درآنجا اعدام انجام شده است ؟

فریدون نجفی می گوید : بله ! تمام بچه های زندان می دانستند وبا رها دیده بودند.من همان روز اولی که ازانفرادی به بند رفتند. بچه هاییکه زنده مانده ومن دیده بودم .شنیدم که “داوود حیدری” اولین کسی بود که اعدام شد. من رابطه صمیمی و نزدیکی با ” داودد حیدری ” داشتم  وهمچنین “هوشنگ رحیمی” و”عباس رحیمی “، دو برادردر آن سلول بودند که من اینهاازقدیم واززندان قزلحصار می شناختم.فضا،فضای خوبی نبود و تماما گریه و زاری بود. یادمان می آمد و روحیه مون را ازدست می دادیم .

دادستان : شما حالا درانفردای هستی و پیش ملا ها آمدی،آن کاغذ را نوشتی،آن موقع شما شنیده بودید ؛ اشخاصی را که شما می شناختید، اعدام شدند؟

فریدون نجفی:نه ونه.من درانفردای بودم نمی دانستم کی ها اعدام شدند .می دانستم دارند اعدام می کنند ولی کی را نمی دانستم .

فریدون درپاسخ اینکه آیافکراعدام به سرت افتاد که اعدامت بکنند ؟ گفت:بعد ازاینکه دوستم مورس زدکه دارند اعدام می کنند، شب ها نیز وقتی آن کامیون می آمد وسروصدا می کرد. من مطمئن شدم که دارند اعدام می کنند.منتهی من دوموضوع را گذاشته بودم که قبول نکنم . یکی مصاحبه تلویزیونی ویکی هم آدم فروشی!آنجا که نوشتم:منافقین را محکوم می کنم وجمهوری اسلامی را قبول دارم ، گفتم :آسیب این کاربه خودم می رسد.

دادستان : آیا درسلول انفرادی بدید ؛ آیا این وحشت را داشتید که مرگ درکمین شما است ؟

فریدون نجفی:صددرصد،ولی با خودم گفتم: ای خدا من که تورا قبول ندارم،اگر آن دنیایی باشد،یقه تورااول خواهم گرفت ودرآن دنیا نیزدشمنت خواهم بود!کاملا برای اعدام آماده بودم. خیلی غم انگیزاست ولی واقعی ایست!!

بر پایه‌ی یادداشت‌های پیشینم برآنم:

دادخواهی همین است! هم صدا شدن با مادران، پدران، همسران و فرزندان همه‌ی ایرانیان خفته در خاوران‌های ایران، بدون گره زدن نامِ مبارزان با وام خواهی حقوق بشری اتحادیه‌ی اروپا که نماینده‌اش در جریان مضحکه‌ی نشست قاضی مرگ ابراهیم رئیسی برتخت قوه‌ی اجرایی مهمان این جانی و حاکمیت جنایتکار بوده‌اند .

باری کارما از امروز با دادگاه و محاکمه حمید نوری در استکهلم تازه آغاز شده است، پژواک صدای دادخواهی همه‌ی مردمان رنج کشیده و داغدار، به وسعت ایران باشیم

بیست دومین وبیست سومین جلسه دادگاه حمید نوری با جملاتی ازبیان تشکر آمیزفریدون نجفی اریا وتشکرازدادگاه سوئد به پایان رسید.جلسه بعدی دادگاه نوری قراراست درروزدوشنبه۰۴سپتامبر۲۰۲۱برابر۱۲مهربا شهادت خانم سارا روزدارخواهرعادل روزدار،ازخانواده های دادخواه وحسن گلزارازکانادا پی گرفته شود.

تا یادداشتی دیگر …

لینک یادداشت های دادگاه حمید نوری دراستکهلم :

https://drive.google.com/drive/folders/1l_-DDPT0OmT6arD5agxkUrtLQkrNET6r?usp=sharing

https://akhbar-rooz.com/?p=128348 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x