من شعله هایِ شعرِ سپیدم را،
بر دستانِ سردِ تو “ها” کردم!
تا سپیدی ی دستانِ سردِ تو را؛
سپیده کنم بر شبِ دیجورِ این همه سرما
نفسِ گرمِ مرا درنیافتی
من هسته ی سنگی ی دلِ گیلاس را،
از جانِ این میوه ی هماره دوگانه سِتُردم
تا گوش هایِ نیوشایت؛
عشق را در مَزّه ای کودکانه گوشواره کُنَد
غرورِ خورشیدوارِ مرا درنیافتی
هر شَب، کنارت نشستم؛
با وصله ی کهنه ای از ماه بر پیرهنم،
دو دکمه ی ستاره دوخته بر جایِ دیده ام
و قندیلی از خواهشِ مُرده بر مژه هام
آسمانِ تلخِ مرا درنیافتی
نارنج بانویِ سرد و خیس!
از باغِ مه آلودِ سایه ی چالوس بیرون آ
از شعاعِ طلایی ی خورشید؛
نخی بردار،
و پاره گی ی سینه ام را بدوز.
چه کلمه ای بی ادبانه ای بود / که نوشته من را منعکس نکردید. متاسف هستم برای شما.
سلام دوستان اخبارروز / این جمله من اشتباه نوشته شد. پوزش
با سلام/ وقتی شعری مرا به سمت خویش می خواند/ به شاعر شعر درود میفرستم وبه خاطرش به سلامتی. -این شعر از من گذر کرد و انچه به خاطرم من ماند/ مینویسم :
—————————————————————————————
من شعله هایِ شعرِ سپیدم را،
بر دستانِ سردِ تو “ها” کردم!
من هسته ی سنگی ی دلِ گیلاس را،
از جانِ این میوه ی هماره دوگانه سِتُردم
نارنج بانویِ سرد و خیس!
از باغِ مه آلودِ سایه ی چالوس بیرون آ .
*
نفسِ گرمِ مرا درنیافتی
هر شَب، کنارت نشستم؛
آسمانِ تلخِ مرا درنیافتی .