شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳

یادداشتی در مورد پرزیدنتی که برای خودش زیاد نامه می نوشت! – کیوان سلطانی

بنی صدر که قبل از عروج به قدرت،  دست بوس خمینی بود، و در همان زمان تمرین ریاست جمهوری اش (گفته بود پیشگوئی گفته است که تو زمانی رئیس جمهور ایران می شوی) در توجیه حجاب اجباری، به کشف مهمی نائل آمده بود و آن هم گفته بود که اشعه ی خاصی که از موی زنان ساطع می شود که بالانس مرد جماعت را بر هم می زند. البته این کشف خود را ثبت تاریخی نکرد، شاید مانند رهبرش خدعه کرد و خواسته بود تا حزب الله را خنثی کند، و خمینی به نفع او و علیه “جلال الدین فارسی” که می گفتند تابعیت افغانی دارد و کاندید مورد اتفاق نظر رهبران و جناح های حزب جمهوری اسلامی- حزبی که خمینی دستور تعطیلی آن را صادر کرد-، وارد عمل شد و  او به قول خودش ۱۱ میلیون رأی آورد،  و اولین رئیس جمهور نظامی شد که از ابتدا شباهتی و سنخیتی با جمهوریت نداشت. این آراء یازده میلیونی نه تنها شخص ایشان را متوهم ساخت بلکه این توهم به متحدین آتی او و از جمله سازمان مجاهدین خلق ایران هم سرایت کرد. آنها بر بستر همین توهم از اواسط سال ۵۹ به طرفداری از بنی صدر، در مقابل جناح دیگر حاکمیت به رهبری محمدحسین بهشتی پرداختند. این حمایت که برٍّی از هر گونه برخوردی انتقادی هم بود و شاید در برخورد سازشکارانه ی مجاهدین در مسئله بستن دانشگاه متجلی شد، که در آنجا مجاهدین یک شبه پشت مقاومت سنگرهای دانشگاه را خالی کردند، و  با سکوت خود تنها ناظر سرکوب خونین دانشگاه های که ۳۲ جان جوان در آن باختند، شدند و بنی صدر هم در رهبری اوباش و رمه های حزب الله به قول خودش ولادت حاکمیت در دانشگاه را جشن گرفتند.

همکاری با بنی صدر در مقطعی که هر دو مغضوب خمینی شدند، آنها را متحد هم ساخت، اما اساس این اتحاد بر پاشنه ی این توهم بود که مجاهدین خلق فکر می کردند که بنی صدر دارای ۱۱ میلیون رأی بوده و لابد عده ای از آنها هوادران ارگانیک بنی صدر بوده اند و در  متحد شدن با مجاهدین لامحاله آنها هم به ترکیب  مجاهدین-بنی صدر می پیوندند، اما ظاهراً  این پیوستگی امکان تحقق مادی نیافت. این اشتباه محاسباتی نه تنها خود بنی صدر را به  حساب کردن روی پُست “فرماندهی کل قوا” خوش باور ساخت، بلکه آنها تؤأمان این توهم را در محاسبات خود پرورانده بودند و انتظار داشتند که ارتشِِاینک اسلامی شده و به ارث رسیده از سیستم شاهنشاهی، یک شبه با یک فرمان ِ فرمانده ی کل قوای معزولش، لوله ی تفنگ ها را به روی  به قول بنی صدر “کودتا چیان” برگرداند. از آن خیل فرمانده هانی که بنی صدر با آنها  در مورد “کردستان انقلابی”اتمام حجت کرده بود که {“تا نابودی کامل “ضد انقلاب”، چکمه هایتان را از پایتان در نیاورید}، شاید در رده های پائین تری، اما سرهنگ بهزاد معزی، که معروف شد به “خلبان مخصوص” محمد رضا پهلوی، و احتمالاً تعداد محدودی دیگر که لابد به علت حساسیت موقعیت شان، اسامی آنها فاش نشده به هواداری از این اتحاد که بعداً به نام “شورای ملی مقاومت” متصف گشت، پیوستند. این توهم وقتی دردناک شد که پرزیدنت گاهاً از طرف خودش برای “فرماندهان وطن پرست ارتش” پیغام هم می فرستاد. آدم یاد داستانک های گارسیا مارکز در مورد سرنوشت سرهنگ اورلیائو می افتد؛ اما ای دل غافل که دیگر کسی برای سرهنگ نامه ای نمی نوشت و سرهنگ مجبور به پت کردن نامه به آدرس خود می شد!

هوادران “پرزیدنت بنی صدر که بعضاً خود را دادخواه جنایات رژیم و خیلی هم دمکرات معرفی می کنند، برای پرهیز از انتقاد از گذشته ی مملو از جنایت و سرکوبگری ایشان در کردستان و دانشگاه، به سلب واقعیت  و قلب حقایق می پردازند. در یکی از توجیهات خود ایشان در زمان حیات فرمودند که منظورشان از ضدانقلاب نه تمام کردستان بلکه فقط “حزب کوموله” بوده است. شنیدنی است که در آن هنگام حزب کمونیست ایران (تاریخ تشکیل آن به سال ۱۳۶۲ بر می گردد) که  سازمان زحمتکشان کردستان ایران (کومله)  یکی از پایه های اصلی تشکیل آن بود تشکیل نشده بود و حزبی به نام کوموله وجود خارجی نداشت، سازمان زحمتکشان ایران کردستان ایران (کومله) اما عضوی از “هیئت نمایندگی خلق کرد”بود که در مذاکره با دولت مستقر در تهران برای لگام زدن بر موج سرکوب کردستان به مثابه سنگر  ِ”انقلاب رو به شکست انقلاب ایران”، تلاش می کرد و بنی صدر در رهبری جریانی بود به عنوان فرمانده ی کل قوای سرکوب جمهوری اسلامی که  کمر به نابودی این جنبش بسته بود.

باری همکاری رئیس جمهور خلع ید شده ی جمهوری اسلامی و همکاری ایشان با مجاهدین در تشکیل گروه بندی جدید به نام “شورای ملی مقاومت” ، تجلی یافت. این اتحاد با چاشنی برخورد عشیره ای و عقب مانده ای از سوی طرفین، و آنهم ازدواج فیروزه  بنی صدر  با مسعود رجوی، به قول حسن حبیبی، نویسنده ی عضو شورای ملی مقاومت، در نشریه ی وابسته به سازمان، “این  پیوند” را  ضامن این “اتحاد” و همکاری نامید. البته خوشبختانه فیروزه ی بنی صدر با جدائی از آقای مسعود رجوی از این وصلت متعلق به سده های پارینه و فئودالی-برده داری نجات یافت و از این منظر، می توان برای ایشان خوشحال بود و ضایعه ی مرگ پدر ایشان را صمیمانه به ایشان و خانواده ی جدیدش هم تسلیت گفت، اما حقایق را بایستی درشت نویسی کرد که “کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود!”

 به قول گفتنی، عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگو؛ ابوالحسن بنی صدر، اولین رئیس “جمهور” ِ “منتخب” ِرژیم جمهوری اسلامی، در تبعید، رویکرد و کارنامه ای بهتر از زمانی که در قدرت بود، از خود به جا گذاشت. ایشان در کمک به دادگاه  معروف به دادگاه میکونوس، توانست شاهد سی،  کسی به نام مصباحی مقدم، یکی از مسئولین سابق امنیتی رژیم  را به دادگاه آلمان بیاورد و به دادستانی دادگاه میکونوس معرفی کند. در این فراگشت که به محکومیت سران جمهوری اسلامی انجامید، در تاریخ دادخواهی مخالفین جمهوری اسلامی برای اولین بار، رژیم جمهوری اسلامی به خاطر  جنایات ِ یکی از ترورهایش در خارج از کشور، در یک دادگاه بین المللی محکوم شد.  و تا حدی بازمانده گان آن جنایات برای چند صباحی احساس آسایش  و  اجرای عدالت کردند؛ هرچند بعدها دادگاه آلمان  یکی از قاتلین (کاظم دارابی) را آزاد کرد و او با بازگشت به ایران، با استقبال توسط مقامات دولتی مواجه شد. ایشان کتاب خاطرات خود را که توسط کارکنان وزارت اطلاعات  تألیف شده است چاپ می کند و روحانی به آن “کتابِ خاطرات” جایزه ی سال ۱۳۹۹ را هم می دهد و قاتل میکونوس از دست روحانی جایزه ویژه ی کتاب سال را می گیرد، که باعث تألم و تأسف بازمانده گان این جنایت علیه بشریت می شود. از دیگر مثبت اندیشی و یادگارهای خوب اقای بنی صدر، نقش اغلب ضد رژیمی ایشان در تبعید بود، و در موارد نادری که پناهنده ای و یا درمانده ای،  احتیاج به کمک داشت و از ایشان کمک خواسته شده است، ایشان بی دریغ کمک کرده است.

https://akhbar-rooz.com/?p=128603 لينک کوتاه

0 0 رای ها
امتیازدهی به مقاله
اشتراک در
اطلاع از
guest

1 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مهرداد
مهرداد
2 سال قبل

نه از نادرستی های اطلاعاتی و آسمان به ریسمان بافتن های نویسنده که هر یک به اندازه حجم خود نوشته توضیح می طلبند می توان گذشت و نه از آسمان سیاست به ریسمان ایدٰیولوژی بافتن وی؟

 

این که گویا مجاهدین خلق را توهم ۱۱میلیون رای بنی صدر فریفته بوده یکی از آنهاست. نویسنده متوهم گویا نمی داند که آمار جمعیت میتینگ ها و تیراژ صدها هزار تشریه مجاهدین با تظاهر سیاسی و رسانه یی بنی صدر (که تازه در حاکمیت هم بود) تفاوت نجومی داشته است. ازجمله نویسنده اگر به فهرست گروهها و نیروهای سیاسی که از کاندیداتوری مسعود رجوی و بعدا دور دوم انتخابات مجلس اول رژیم حمایت کردند(طیف وسیعی از مهدی بازرگان تا حزب توده) نگاهی می انداخت نادرستی و بی پایگی بخش مهمی از نوشته و بنیاد برهانی اش را درمی یافت. مگر این که بپذیریم «کیوان سلطانی» خودش در توهمات نوع دیگری سیر می کند (بر منکران آلترناتیو پرولتری لعنت!!).

 از این که خمینی بنی صدر را برای کاندیداتوری پذیرفت ولی یک تنه در نقش شورای نگهبان (که وجود بالفعل نداشت) مسعود رجوی را از کاندیداتوری حذف کرد نیز می توان حقایقی را دریافت که چندان به سود توهمات «سلطانی» نیست.

 

وی در ادامه توهماتش مدعی است که مجاهدین خلق در انقلاب فرهنگی «پشت» دانشجویان را خالی کردند! از راست و دروغش که بگذریم:

 

مگر این نیروی سیاسی متوهم (مجاهدین خلق به زعم نویسنده) در ذهن واقعا متوهم نویسنده چه قدرتی داشته که جناب نویسنده بعد از حدود نیم قرن هنوز در حسرت حمایت آن باقی مانده است.

 

وانگهی نویسنده و همه مدعیان رقیق‌تر یا غلیظ تر از او در این مورد انتظار داشتند که با تداوم حضور مجاهدین در «پشت»! آنها چه اتفاقی بیفتد؟ به چه سرانجامی منتهی شود؟ به قول مادربزرگ من می‌خواستند «پتلپرت» (پترزبورگ) را فتح کنند؟ اگر به نقش حمایتگر و رهبری کننده بالفعل مجاهدین قایل بوده اند به جای انتقاد از خود که به یک خط نادرست ماجراجویانه و غیرمسول آویخته بودند چرا راه کار اصولی و سیاست درست را «پشت سر» مجاهدین اجرا نکردند؟ آیا گناه این که خودشان را در «محذوریت خطیر» پیکارمآبانه گیرانداخته بودند به گردن مجاهدین است(حالا با مطرح کردن بی پایه ۳۲شهید در دانشگاه تهران چه حفره را پر می کند؟ و به بهانه مرگ بنی صدر چرا و در کجا پنهان می شود؟ مرحمت فرموده اسامی این ۳۲شهید را مستند کند تا بتوان در دادگاههای بین المللی شکایت کرد).

این که نویسنده در مورد ازدواج رجوی با دختر بنی صدر بدجوری شیپور را از سرگشادش نواخته است. از ایرادگیری های کودکانه بگذریم. تفکیک موضوعات یا مسایل از گواهان عقل سلیم است. ازدواج یادشده (درست یا غلط؟ موثر یا غیر آن) تا آن جا که به بنی صدر مربوط می شود یک امر تاجرانه سیاسی بوده و هست و خواهد بود. اما این امر ساده سیاسی را نویسنده با ریسمان ایدیولوژی به چیزهای دیگری بافته است؟

نویسنده این مطلب اگر با قشریگری ایدیولولوژیک فاصله گرفته بود و به ویژه در شعارهای دوران صباوت بورژوازی گیر نکرده بود به سادگی در می یافت که در عصر ما هر اقدام (به ظاهر شخصی) برای حفظ یک اتحاد سیاسی نیازمند فتوای «علما»یی نیست که در سنت‌ها و فرهنگ قرون وسطایی دست و پا می زنند. این دست و پا زدن ها بیشتر گویای هراس از مناسبات نوین انسانی است که در رساله های توضیح المسایل «علما» یافت می نشود.

و کلام آخر: اگر به درستی این مصرع باور داریم که “کس چو زن در معبد سالوس قربانی نبود!” به نظر می رسد نویسنده در پی دستاویز ماسبی بوده تا مرگ بنی صدر را تسلیت بگوید (که یک امر نه شخصی و کاملا سیاسی است) و این تسلیت را از دختر بنی صدر شروع می‌کند(سالوس ظریفی که به ندرت فلسفه اش را در خواهند یافت یا همه درخواهند یافت)

در فرهنگ روضه خوانی آخوندها گریز به صحرای کربلا از واجبات منبر است ولی گریز نباید بی مقدمه باشد.

من البته هنوز نمی دانم که عقده گشایی و کین توزی علیه مجاهدین خلق (بعد از حدود نیم قرن)‌ اقتضای طبیعتی بوده یا مقدمه ضروری برای راحت الحقوم کردن یک تسلیت. تسلیت مرگ کسی که نویسنده منطقا نباید به خاطر شاهدC در دادگاه میکونوس بر مشارکت اش در جنایت های کردستان و دانشگاه قلم عفو می کشید (فرهنگ نحله سیاسی که به نظر می رسد نویسنده در طیف آن است تسلیت خشک و خالی را اقتضا نمی کند و لاس زدن با بورژازی لیبرال ایران از همه جای آن چکه می کند).

خبر اول سايت

آخرين مطالب سايت

مطالب پربيننده روز


1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x