قانون مجازات اعدام به ۱۸ قرن قبل از میلاد مسیح، در زمان «حمورابی» ششمین پادشاه بابل باز میگردد که برای اولین بار در مورد مجازات ۲۵ نفر که به جنایت متهم بودند به اجرا گذاشته شد. در آن زمان حکم اعدام برای جرائمی چون آدمکشی، خیانت و تجاوز تحت عنوان قوانینی به نام «دراکو» به طور گسترده استفاده میشد و حتا اگر در مواردی به متهم اجازه میدادند که چند کلمهای در دفاع از خود بگوید نه برای اینکه از جرمش کاسته شود، بلکه فقط از این جهت بود که میخواستند در روند مسائل قرار گیرند. این جنایت قضایی هرگز تا به امروز و تا همین لحظهای که این کلمات را مینویسم از حرکت نایستاده. حتی در زمان رومیها و یونان باستان، عدهای از فلاسفه معتقد بودند که قانون اعدام نقش بزرگی در محافظت از جامعه دارد و حتی در برخی موارد میتواند خسارات ناشی از جنایت را جبران کند. آنها بر این باور بودند که بهجز قانون انتقام با هیچ وسیلهی دیگری نمیتوانیم آثار جنایت را از یک جامعه پاک کنیم. اگر چه افلاطون در قرن پنجم قبل از میلاد بر این عقیده بود که قانون اعدام جلوی جنایت را نخواهد گرفت و بر این باور بود که نهایتاً اعدام میبایست در مواردی اعمال شود که مجرم اصلاحناپذیر میباشد.
در آغاز قرن بیستم، تنها سه دولت مجازات مرگ را از قوانین کیفری خود حذف کرده بودند. امروزه، در آستانهی قرن بیست و یکم، بیش از نیمی از کشورهای جهان این مجازات را بهگونهای قانونی و یا عملاً مردود اعلام کردهاند.
با شروع قرن نوزدهم و عصر روشنگری در اروپا، روشنفکران آن زمان خصوصاً ویکتور هوگو که پرچم مبارزه برای حقوق انسانها را بر دوش گرفته بود و مکتب انسانگرایی را هدف مبارزه راه خود قرار داده بود، برای اولین بار، کشتن را به عنوان حق انحصاری دولتها و قدرتمندان به زیر سئوال برد.
چشم در برابر چشم! دندان برای دندان! سر برای سر! تا مرگ!
تا عدالت! چوبهی دار بهتر از پشیمانی است؟
سکوت با گریههای وحشتبار!
نه! دیگر بس است، به اندازهی کافی بدبختی، قتل و ویرانی!
کشتار کافی است! عزاداری کافی است!
ارواح مردگان بدون سر مخوف، کافی است!
مرد، قلب خود را باز کن، پرنده، بال خود را باز کن به
سوی آن آسمانی که روح بزرگ ابدی آن را پر میکند!
میخواهی بکشی؟ من میخواهم حیات ببخشم!
قبر را دیوار میزنم و در آن پنجره باز میکنم!
***
یک داربست از شهر حفاظت نمیکند!
با این اشعار بود که ویکتور هوگو در کتاب «داربست ( l’échafaud )»، مبارزهی خود را آغاز کرد.
و بعد از آن خطاب به نمایندگان مجلس مؤسسان، در تاریخ ۱۵ سپتامبر ۱۸۴۸ چنین گفت: «مجازات اعدام نشانهی ویژه و ابدی بربریت است».
مخالفت با اعدام بدون شک یکی از سرسختترین، طولانیترین، محکمترین و پرشورترین مبارزات اولیه ویکتور هوگو است.
در سال ۱۸۱۲ زمانی که او فقط ده سال داشت، تحت تأثیر نگاه وحشتزدهی مردی محکوم به مرگ قرار گرفت، که او را بر روی الاغی بسته بودند و به سمت داربستی در میدانی در شهر بورگوس در منطقهی کاستی که گیوتین بر آن نسب بود هدایت میکردند. او از این صحنه بسیار متأثر و غمگین شد و نمیدانست چرا باید در ملأ عام جان انسانی را بگیرند؟
سپس در دوران نوجوانی در place de grève، با مشاهدهی اینکه چگونه یک جلاد میتواند برای جدا کردن سر انسانی از بدن، قبل از اعدام با حرارتی وصفناپذیر تیغهی گیوتین خود را تیز نماید، دچار شوک و اندوه و متعجب از این «قتل قضایی» گردید. عجیبتر و سوألبرانگیزتر برای او اینکه چگونه ممکن است این ماشین جنایت به دست یک دکتر جراح که وظیفهاش نجات جان انسانها میباشد اختراع شده باشد؟
با دیدن چنین صحنههایی بود که تصمیم گرفت علیه قانون مجازات اعدام وارد مبارزه شود. او سعی کرد تا با توصیف وحشت اعدام، وحشیگری آن، با نشان دادن بیعدالتی (مجرمانی که در واقع بازیچه جهل و بیخردی خود بودند) و ناکارآمدی مجازات، بتواند بر عقاید جامعهی آن زمان و حداقل بر بخش روشنفکر آن تأثیر بگذارد. او از نام خود به عنوان یک نویسنده و موقعیت خود به عنوان یک سیاستمدار استفاده کرد تا بتواند تمامی نیروی خود را در خدمت این هدف قرار دهد. او از طریق رمانها و سخنرانیهایش در مجلس، یا با درخواستهای التماسآمیز از همکارانش برای همکاری و موافقت با نظرات او در مخالفت با این روش غیر انسانی، با رأیگیری، یا با نوشتن مقالاتی در مطبوعات اروپایی به نفع محکومین، سعی بر آن داشت که از این عمل وحشیانه برای جدا کردن سر یک انسان بهوسیلهی گیوتین جلوگیری نماید. نهایتاً سعی کرد با نوشتن رمانی به نام «آخرین روز یک محکوم» که بهصورت روزنامه منتشر میکرد جامعهی فرانسه را در این مورد به تفکر وا دارد. او در این مقالات سعی بر آن داشت که حالات روحی یک محکوم به مرگ را، از زمان اعلام مجازاتش توسط قاضی و تا آخرین لحظه یعنی قرار دادن سر محکوم به زیر تیغه گیوتین را به ترسیم کشد. او در آخرین شمارهی این روزنامه در مقدمه چنین میگوید: با نوشتن این مقالات حداقل توانستهام خود را از عذاب وجدان برهانم. او نتوانست در زمان حیاتش سیاستمداران را قانع کند که این یک عمل وحشیانه است و نباید دولت فرانسه که خود پرچمدار آزادی است آن را مرتکب شود. اگر عمل زشت جنایت توسط یک شخص محکوم است چرا دولت با پوشاندن لباس قانونی خود آن را به اجرا میگذارد؟
زمانی که ویکتور هوگو در قرن نوزدهم در مجلس فرانسه به عنوان نماینده با سخنرانی معروف خود صحبت از لغو حکم اعدام میکرد و پافشاری بر اجرای آن داشت، تقریباً ۷۰۰۰ کیلومتر آنطرفتر در همان زمانها، میرزا یوسف خان مستشارالدوله که کماکان افکارش نزدیک به ویکتور هوگو بود، به خاطر نوشتن کتاب «یک کلمه» که در آن سعی بر آن داشت مردم را از حقوق خودشان آگاه سازد و قوانین و حقوق شهروندی را جایگزین قلدری و زورگویی قدرت حاکم بنماید، کارش به سیاهچال قاجار کشیده شد و در نهایت در همانجا جان سپرد. ویکتور هوگو نه تنها بابت صحبتهایش به زیر سوال نرفت و تنبیه نشد، بلکه برعکس بهعنوان یکی از پیشتازان انساندوستی تبدیل به استوره گردید. اگر در آن زمان ویکتور هوگو برای لغو قانون اعدام، حتی برای مجرمینی که دستشان به خون آلوده بود اصرار میورزید، در ایران و در زمان پادشاهان قاجار و از بخت بد روزگار و از فقر فرهنگی و عقبماندگی جامعه ایرانی، نه تنها اعتنایی به عدم لغو قانون مجازات اعدام نکردند، بلکه دستور به اعدام کسانی همانند قائم مقام فراهانی، امیر کبیر، میرزا سپهسالار، میرزا آقاخان کرمانی و… را دادند که نه تنها هیچ جنایتی مرتکب نشده بودند، بلکه معماران و سازندگان آیندهی ایران بودند.
ویکتور هوگو تا پایان عمرش از مبارزه برای منع این مجازات وحشیانه که برای او تبدیل به یک هدف مقدس شده بود دست بر نداشت و بعدها با این مبارزه نام خود را به عنوان یکی از اولین کسانی که نه به اعدام گفتند جاودانه کرد.
تا چند روز آینده چهلمین سالگرد (۱۹ اکتبر۱۹۸۱) لغو حکم اعدام یا به قولی، لغو این مجازات قرون وسطایی در فرانسه میباشد.
اما راه و مبارزه ویکتور هوگو را یک قرن بعد وکیلی به نام «روبرت بادینتر Robert Batinter» ادامه داد.
در ۲۸ نوامبر ۱۹۷۲، کمی بعد از ساعت ۵ صبح، مردی در پشت دیوار زندان «La Santé» در منطقهی چهاردهم پاریس، در حالی که دندانهایش را بههم میفشرد شاهد اعدام دو نفر با گیوتین بود که تا چند دقیقه پیش وکالت آنها را بر عهده داشت. یکی از آن دو نفر به نام «کلود بووفت» که یک پرستار را کشته و یکی از نگهبانان را به گروگان گرفته بود، سرش را جدا کردند، اما نفر دوم به نام «روژه بونتمس» که هیچ کسی را به قتل نرسانده بود و فقط به بهانهی همکاری با قاتل اعدام شد. «روبروت بادینتر»، نمیتوانست بپذیرد که نفر دوم را برای چه اعدام کردند؟ او که هیچ خونی بر روی دستانش نبود و مرتکب هیچ جنایتی نشده بود؟ از اینکه نتوانسته بود جلوی اعدام این دو نفر و خصوصاً نفر دوم را بگیرد، در این سپیده دم ماه نوامبر بعد از دیدن صحنهی اعدام، الغای این حکم غیر انسانی که دیگر برایش به یک ایدئولوژی تبدیل گشته بود مبارزهی خود را آغاز کرد.
بعد از آن به دنبال حادثهی دیگری که در دهم سپتامبر ۱۹۷۷ اتفاق افتاد که یک جوان تونسیالاصل بیگناه به نام «حمیدا جندوبی» که ملیت فرانسوی داشت را به خاطر اتهام به تجاوز و قتل دختر جوانی که هرگز او را ندیده بود، به زیر تیغه گیوتین فرستادند و «سرش را از بدن جدا کردند». اما داستان به همینجا منتهی نشد. قاتل اصلی آن دختر که شخص دیگری بود یک سال بعد دستگیر شد؛ و این دلیل محکمی بود که جامعهی فرانسه که پرچمدار شعار «آزادی، برابری و برادری» بود را از خواب بیدار کند. این حادثه شوک عجیبی به جامعهی فرانسه خصوصأ به طرفداران و مبارزین حقوق بشر وارد کرد. بهطوری که با پافشاری این بخش از جامعه و پیگیری روبروت بادینتر وکیل همان جوان تونسی –که بعدها به وزارت دادگستری فرانسه (در زمان فرانسوا میتران) منسوب شد، قانون قرون وسطایی اعدام را از جامعه فرانسه برای همیشه خارج کردند. با این تصمیم نشان دادند که انسانها از هر نوعی و با هر جرمی که مرتکب شدند، در درجهی اول انسان هستند و بعد مجرم و هیچکسی حق گرفتن زندگی آنها را ندارد.
روبروت بادینتر مبارزهی خود را با گفتن «نه به اعدام» و با نوشتن اولین کتابش به نام «اعدام» در سال ۱۹۷۳، بعد از اینکه نتوانست «کلود بووفت» و «روژه بونتمس» را از مجازات اعدام برهاند آغاز کرد، و تا زمان پایان بخشیدن به مجازات اعدام در ۱۹ اکتبر ۱۹۸۱، روزی که پایان ده سال مبارزهی خستگیناپذیرش به پیروزی او علیه این مجازات وحشیانه منتهی میشد، هرگز از پای ننشست. اگر جامعهی امروز فرانسه میتواند با افتخار از پایان دادن به اعدام سخن بگوید، خود را میبایست مدیون روبروت بادینتر بداند.
تعجبآور اینکه کشور فرانسه که خود پرچمدار آزادی، برابری و برادری است، آخرین کشوری است که در اتحادیهی اروپا قانون اعدام را لغو کرد.
اگر روبرت بادینتر با لغو مجازات اعدام مرتبط است، گیوتین نام خود را، همانطور که همه میدانند، مدیون دکتر گیوتین است. این پزشک مشروطهخواه در معاونت حکومت آن روز بیآنکه انسان متهاجم و خشونتطلبی باشد، دقیقاً یک روز پس از انقلاب فرانسه، اصلاحاتی را پیشنهاد کرد که همزمان برابریخواه و به قولی انسانی بود. از آن جمله پیشنهاد ساختن دستگاهی را داد که برای اعدام یک مجرم، از سر بریدن با شمشیر یا تبر، حلق آویز کردن و…، که بهوسیلهی دستان یک جلاد میبایست اجرا شود، اجتناب کرده و منبعد میبایست از این دستگاه که بعدها به گیوتین معروف شد استفاده نمایند. این دستگاه در سال ۱۷۹۲ توسط «آنتوان لوئیس»، منشی دائمی آکادمی جراحی ساخته شد و از این رو اولین نامهای آن «Louison» یا «Louisette» بود، اما کلمهی «گیوتین» که ظریفتر بود به سرعت جا افتاد.
اما شوربختانه کشورهایی هستند که هنوز در قرن ۲۱ یکم، از قانون مجازات اعدام دفاع میکنند و میگویند که عمل اعدام کماکان عادلانه است و میتواند جواب درخوری به جنایتکاران و کسانی که مرتکب قتلی شدهاند باشد و آنها میبایست به هر صورت مجازات شوند و سزاوار مرگ هستند.
البته از نظر نگارنده، تا به امروز هیچ تحقیق علمیای نتوانسته دلیل و مدرک قابل تأملی ارائه کند که قانون مجازات اعدام باعث کمتر شدن جرم و جنایت در جوامع بوده و اثر آن، شدیدتر از تأثیر حبس ابد باشد.
این نگاه که مجازات اعدام میتواند مجازات عادلانهای باشد، عملاً در کشورهای آزاد دنیا نقض شده است. آن هم به دلایل گوناگون، منجمله اینکه اگر کسی مرتکب جنایتی میشود الزاماً نباید آدم بیرحمی باشد. چه بسا از عدم تعادل روحی رنج میبرد و شاید ناخواسته دست به جنایتی زده باشد. البته این دلیلی نمیتواند باشد که اثر جرم و جنایت را در جوامع کمرنگتر نموده و قابل توجیه نماید. دیگر اینکه اگر فردی اعدام شود این خطر ممکن است وجود داشته باشد که بیگناه باشد و با مجوز دولتی به قتلگاه فرستاده شود، هر چند که یک سیستم حقوقی هر قدر هم که کامل باشد و سعی کند که تمامی جوانب عدالتخواهانه را در نظر بگیرد و با روند قضایی بسیار موشکافانه کار کند، میتواند اشتباهپذیر باشد و بسیار تأسفآور اینکه عمل اعدام را بر عکس دیگر مجازاتها نمیتوان جبران کرد.
علاوه بر آن، تا به حال هیچ سیستم حقوقی نتوانسته در همهی موارد، عادلانه و به طور یکسان حکم صادر کند که چه کسی حق دارد زندگی کند و چه کسی را میبایست از حق حیات محروم کرد.
اما مجازات مرگ، هیچگاه عادلانه نبوده و نخواهد بود؛ حتی زمانی که یک دولت و حکومت بر سر قدرت، آن را تعیین کرده باشد و به مرحلهی اجرا درآورد. اگر امروز صحبت از حقوق بشر میکنیم، چگونه میتوانیم حق زندگی کردن را از دیگران بگیریم؟ حق زیستن حتی برای قاتلها هم باید تضمین شود.
امروزه حتی پریشانی و عدم تعادل روحی که اعدام یک تروریست در افکار بخشی از جامعه ایجاد میکند، خود بیشک میتواند زیر بنای تازه و مناسبی برای اقدامات تروریستی بعدی شود. چرا؟ به این دلیل که فرد اعدامشده را بخشی از جامعه که موافق عملشان بودهاند، «شهدا» خواهند خواند و میتواند محرکی برای بوجود آوردن یک حرکت تروریستی دیگر در بین نسل جوان که به دنبال ایدهآلیسم هستند، باشد.
وجود هرگونه جرم و جنایتی در یک جامعه میتواند به دلیل نارسایی در وضعیت معیشت و رفاه مردم آن جامعه باشد و تا زمانی که فقر، اعتیاد، فحشا و بیسوادی و… در جامعه وجود داشته باشد، اقدام به جنایت هم وجود خواهد داشت. برای از بین بردن این فجایع، ریشههای جرم را میبایست شناسایی کرد و سوزاند. بریدن چند شاخهی خشکیده تأثیر چندانی در بهبود حال جامعه نخواهد داشت.
روبروت بادینتر ده سال تمام با تمام نیرو و انرژی خستگیناپذیر مبارزهی خود را با لغو قانون اعدام در ۱۹ اکتبر ۱۹۸۱ به ثمر رساند. من به شخصه امیدوارم که این جمله زیبای او که در ۱۵ سپتامبر ۲۰۲۱ در رسانهها به چاپ رسید روزی زینتی بر «سر در» تمامی دادگاههای دنیا باشد و آن را با حروفی زرین بنویسند که: «عدالتی که جان انسان را میگیرد عدالت نیست ( LA JUSTICE QUI TUE N’EST PAS LA JUSTICE)». و من با تمام قوا فریاد میزنم، «اعدام جنایتی است با ترفندی به نام قانون حکومتی و میگویم نه به هرگونه اعدام با هر جرمی».
بروکسل۳۰ سپتامبر ۲۰۲۱
جناب احمدلو سپاس از زحمتی که کشیدید و اینچنین حق مطلب را ادا کردید
با مهر
بسیار ارزنده .. با تاریخجه ای جامع.. با سپاسگزاری..